پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فرهنگ عمومی


نگاهی به فرهنگ عمومی
از دیدار دوستان احساس خوشوقتی می کنم، مخصوصا که این اجتماع بر سر امری است که بنده شخصا به آن علا قه مندم و خوشحالم که شما برای موضوع «فرهنگ عمومی» صرف وقت و به معنای صحیح کلمه، هم اندیشی می کنید. این عنوان «فرهنگ عمومی» قبل از انقلا ب رواج نداشت. بعد از انقلا ب هم که ستاد انقلا ب فرهنگی و شورای عالی انقلا ب فرهنگی ایجاد شد، مقوله ای ذیل عنوان فرهنگ عمومی مطرح نبود و این اصطلا ح به کار نمی رفت و ساز و کاری هم برای اهتمام به فرهنگ عمومی در کشور وجود نداشت. مقام معظم رهبری نخستین کسی بودند که آن را مطرح ساختند و پیگیری کردند و از همان اوایل پیروزی انقلا ب اسلا می دغدغه فرهنگ عمومی را داشتند و تاکید می کردند که ارزش ها و روش ها و منش های والا ی اسلا می باید به زبان زندگی و رفتارهای اجتماعی ترجمه شود و در جامعه رواج یابد.
ایشان با توضیح وتشریح معنای فرهنگ عمومی بر این نکته تاکید کردند که فرهنگ عمومی امری است که باید شورای عالی انقلا ب فرهنگی به آن توجه داشته باشد و جایی برای آن در کشور باز شود.
اجازه می خواهم قدری به بحث های نظری و کلی درباره فرهنگ بپردازم. اگر فرضا قرار باشد این گونه حرف ها در دولت فقط یک شنونده داشته باشد، آن شنونده مدیران کل وزارت فرهنگ و ارشاد اسلا می استان ها هستند که در عین حال دبیری شورای فرهنگ عمومی استان ها را نیز به عهده دارند. زیرا نسبت به تفکر درباره فرهنگ از دیگران سزاوارترند.
مطالبی که خدمتتان عرض می کنم شاید «زیره به کرمان بردن» باشد.
اما آنچه در این فرصت مختصر می توانم بگویم این است که تعریف فرهنگ کار دشواری است و از اموری است که میان فرهنگ شناسان بر سر آن اتفاق نظر نیست. چند صد تعریف برای فرهنگ عرضه شده است. هر فرهنگ شناس و هر جامعه شناسی بسته به این که به چه مکتب فلسفی تعلق داشته باشد، فرهنگ را به نحوی تعریف می کند. درست به همان دلا یل که نسبت به ماهیت انسان اتفاق نظر وجود ندارد و به تعدد در تعریف انسان منجر شده است، در تعریف فرهنگ نیز اختلا ف نظر وجود دارد.
بحث های لفظی درباره فرهنگ و معنای آن و ریشه این واژه در زبان فارسی نیز بسیار است. بد نیست بدانید که نزدیک ترین کلمه در زبان عربی به معنای مورد نظر ما از فرهنگ، ادب است و قدما به جای کلمه فرهنگ از واژه ادب استفاده می کردند. برای مثال می گفتند: ادب یا آداب غذا خوردن، ادب نویسندگی، کتاب هایی داریم با عنوان «ادب الکاتب» که به معنای فرهنگ دبیری یا فرهنگ نوشتن نامه های رسمی است. ذیل عنوان «ادب» کتاب ها و عناوین بسیاری در فرهنگ اسلا می تالیف شده است، مانند کتاب «آداب الحرب والشجاعه» یا «آداب الحسبه» خود کلمه ادب نیز فارسی است که از فارسی به عربی وارد شده است. ظاهرا واژه دبستان نیز مخفف ادبستان است. به هر حال در معارف دوران اسلا می، مقصودی را که ما از واژه فرهنگ امروز داریم، غالبا با واژه ادب بیان می کردند که رواج بسیاری نیز داشته است.
به هر حال پرسش این که فرهنگ به چه معناست؟ بنده مدعی به دست دادن تعریفی جامع و مانع از فرهنگ نیستم، اما بر اساس یک درک کلی، دستاورد و ظهور هر آنچه را که به خصوصیات انسانی انسان و در یک کلمه به شان انسان مرتبط است، فرهنگ می نامم. در توضیح، عرض می کنم که انسان در وجوهی با حیوان شریک است.
مثلا در نیاز به غذا یا نیاز به مسکن و سر پناه، نوعا حیوانات لا نه ای دارند و انسان نیز خانه ای. پس یک دسته از امور بین انسان و حیوان مشترک است. اما یک سلسله امور وجود دارد که خاص انسان است. یعنی انسان به ما هو انسان منشا آن است; مثل علم، علم یک پدیده انسانی است. اگر همه امور و شئون ما به الا متیاز انسان را از حیوان در نظر بیاورید و به جلوه ها و مظاهر آن امور توجه کنید، در حقیقت به «فرهنگ» توجه کرده اید که شامل اندیشه، ارزش، آداب، سنت ها و غیره می شود و دایره وسیعی را در برمی گیرد.
ما درباره حیوانات از فرهنگ صحبت نمی کنیم بلکه در تفاوت میان انسان و حیوان است که فرهنگ معنی پیدا می کند. برای مثال، خانه سازی حیوانات ثابت است و تغییر نمی کند. زنبور عسل، هرچه در کاوش های باستان شناسی کند و کاو شود، ابعاد کندو های شش گوشه خود را از هزاران سال پیش، شبیه آنچه زنبور امروزی می سازد، می ساخته است. این رفتار به حکم غریزه یا به تعبیر قرآن «وحی» است در آیه شریفه «و اوحی ربک الی النحل ان اتخذی من الجبال بیوتا» و به هر حال هر چه هست به قول حافظ «قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد». اما انسان خواهان ایجاد تنوع و قادربه ایجاد تنوع است، هر قومی، هرملتی و هر شخصی می خواهد هویت خود را درنوع مسکن خود نشان دهد. آن اموری که درمسکن سازی خاص انسان است و انسان را از حیوان متمایز ساخته است، به فرهنگ او تعلق دارد.
نگاه دیگری نیز به فرهنگ وجود دارد که می توان بدان اشاره کرد. من فرهنگ را هویت جمعی، در مقایسه با هویت فردی می دانم. هر انسانی دارای خصوصیات فردی است. حال سوال این است که آیا درمقایسه با این خصوصیات که هویت یک فرد را می سازد، یک جمع و یک جامعه نیز چیزی به عنوان عنصر هویت بخش دارد؟ آیا ملت ها، اقوام، جوامع و گروه های بشری، یک امر مشترک و هویت بخش دارند که به آنها به عنوان جمع و جامعه هویت ببخشد آن چنان که فرد صاحب هویت است؟ پاسخ این است که این فرهنگ است که هویت جمعی و جامعه است. اگر این تعریف کلی را بپذیریم، می توانیم بین خصوصیات فرد و جامعه مقایسه ای انجام دهیم و به ازای بسیاری از عناصر تشکیل دهنده هویت فرد، عنصری در فرهنگ پیدا کنیم که متناظر با آن باشد.
مثلا انسان به عنوان فرد، دارای درک و شعور است. جامعه نیز صاحب علم است. علم، در مقیاس جمعی، متناظر است با ادراک در مقیاس فردی; یا مثلا فرد نطق و سخن دارد. در جامعه نیز زبان و ادبیات مطرح است، فرد حافظه دارد و جامعه نیز حافظه ای دارد که تاریخ است و بسیاری چیزهای دیگر. مثلا فرد شوخ طبعی است، در فرهنگ نیز طنز، هزل و هجو وجود دارد; فرد اخلا ق دارد و جامعه نیز با ارزش های اخلا قی روبه روست. دنبال کردن این رشته برای تفکیک عناصر فرهنگی روش مناسبی است.
برای مثال به مقایسه حافظه و تاریخ می پردازیم. اگر فردی را بیابید که حافظه اش را از دست داده باشد، چه چیزی از او باقی می ماند؟ او کیست؟ او گذشته خود را از دست داده است و به همین علت بی هویت و از خود بیگانه شده است. حال، این واقعیت را به جامعه منتقل کنید، جامعه ای که فاقد تاریخ باشد و خودآگاهی تاریخی نداشته باشد دارای چه هویتی است؟ چگونه می تواند خود را حفظ کند؟ همان گونه که از خودبیگانگی در فرد اتفاق می افتد در جامعه نیز ممکن است با غفلت و فراموش کردن تاریخ این مساله به وقوع بپیوندد.
قدری هم راجع به فرهنگ عمومی صحبت کنیم. فرهنگ دارای مظاهر و جلوه هایی است و انسان فرهیخته و فرهنگی آدمی است که با نگاه به هر پدیده ای درجامعه به دنبال ریشه یابی فرهنگ آن در جامعه باشد. یعنی از خود سوال کند که ریشه درختی که این میوه را به بار آورده است چیست؟
باید دید رفتارهای عادی و ظاهری، مبتنی بر چه جنبه فرهنگی است. لباس پوشیدن مردم را در نظر بیاورید; آیا فاقد بعد فرهنگی است؟
چنانکه گفتیم فرهنگ شان خاص انسان در مبانی اجتماعی است و مقوله لباس پوشیدن از جمله شئون زندگی اجتماعی انسان است. شما هیچ حیوان دیگری را نمی یابید که برای خود لباس تهیه کند اما انسان به دنبال پوشاندن خود است. درقرآن نیز خداوند اینگونه امور را که شان خاص انسان است با بیان خاصی توصیف کرده است. مثلا راجع به زبان می گوید «خلق الا نسان»، «علمه البیان» یا «علمناه صنعه لبوس».درست است که لباس، حافظ انسان از سرما و گرما ست اما هزار نکته با ریک تر از موی فرهنگی در لباس دوختن و انتخاب لباس و لباس پوشیدن وجود دارد. باید فکر کنیم که چه ابعادی در مقوله لباس مستتر و مندرج است. مثال دیگر، نام است. نامی که افراد برای فرزندان خود انتخاب می کنند، امری است کاملا فرهنگی و بررسی این مسئله که سلیقه افراد در نامگذاری چگونه تغییر می کند، بحث مفصلی است. نام های موسسات و خیابان ها نیز بار فرهنگی دارد.
شما می توانید در آیینه نامگذاری های یک جامعه، بخشی از فرهنگ آن جامعه را تماشا کنید. در جامعه خود ما می توان تحقیق کرد که در اوایل انقلا ب، در فاصله سال ها ی ۵۷ تا ۶۲، نام هایی که خانواده ها برای فرزندان خود انتخاب می کردند چه نام هایی بوده و چرا و چگونه این روند ثابت نمانده و تغییر کرده است؟ درحال حاضر، چه نام هایی می گذارند؟ سازمان ثبت احوال گزارش مفصلی منتشر کرده بود که از این منظر بسیار خواندنی است مثلا اوایل انقلا ب درصد بالا یی از نام ها، میثم، ابوذر و مانند آن بود که در حال حاضر دیگر به آن صورت نیست.
از سوی دیگر شما به ندرت می توانید یک خانم حدودا ۶۰ ساله پیدا کنید که نامش زینب باشد اما در نسل جدید و در خانم ها و دختران زیر سی سال این نام در ایران امروز فراوان است و این نشانه آن است که نام زینب در فرهنگ نامگذاری مردم وارده شده است.
یکی دیگر از مظاهر بارز فرهنگ، همین زبان فارسی است که زبان ملی و زبان رسمی ماست و ما این قدر بر سر حفظ آن اصرار می ورزیم. زبان وادبیات و خط فارسی را مهم بدانید که اگر از دست برود، خیلی چیزهای دیگر نیز از دست خواهد رفت. زبان فارسی ظرف فرهنگ اسلا می ایرانی ماست و هر که به این مظروف علا قه دارد; باید به این ظرف هم علا قه داشته باشد و از آن محافظت کند.
غذا خوردن نیز امری فرهنگی است. آمریکایی ها معتقدند که کوکاکولا بر سر هر میز غذا، پرچم آمریکاست و آنها توانسته اند نشانه خود را بر سر همه سفره های دنیا بنشانند. ما از فرهنگ غذایی خود فاصله گرفته ایم و فهرست غذایی ما پر از غذاهای غربی است. مثال دیگر ساختمان سازی و مسکن است.
در جامعه ما چیزی آشفته تر از جنگل وجود دارد که آن را شهر می نامیم و متاسفانه در کشور اسلا می ما فاقد هر گونه هویت و پیام است. این بی هویتی ها و آشفتگی ها حکایت از آن می کند که ما چیزی را از دست داده ایم. این فقدان لزوما آگاهانه نیست. یعنی کسی که براساس فرهنگی خاص رفتار می کند، ممکن است خود آگاهی صریحی درباره آن نداشته باشد. اما فرهنگ مانند عطری نامریی در فضای روح و جان او وجود دارد.
هنرمند قالیباف یا طراح نقشه فرش ممکن است خود نداند از کجا الهام می گیرد و ممکن است حتی در مورد مبانی و مبادی نقشه ای که در ذهن طرح می کند، خود آگاهی نداشته باشد. اما کار این فرد در ایران با کار فردی نظیر او در چین یا برزیل متفاوت است و این تفاوت بر اساس مبنایی است که در پشت این رفتار هنری وجود دارد و نوع خاصی از جلوه هنری را بروز می دهد.
درباره هنرمند قلمکار یا معمار و کاشیکار یا نوازنده موسیقی هم همین گونه است. نیچه در مورد فرهنگ، سخن زیبایی دارد او می گوید: «یگانگی سبک های هنرمندانه در نمودهای زندگی یک قوم، فرهنگ است». شما در یک جامعه و میان یک قوم و ملت، صدها مظهر هنری مشاهده می کنید که مواد و مصالح مختلف در آن به کار رفته و زیبایی های مختلفی در آن دیده می شود; کثرت و صنعت در آنها بسیار و متفاوت است اما امری باطنی در همه آنها مشترک است و چشم نافذ فرهنگ بین و فرهنگ شناس، این باطن را درک می کند. به نظر من حرف نیچه حرف عمیقی است.
فرهنگ شناس که عمق یک فرهنگ را درک می کند، کسی است که به هر جلوه از هنر یک سرزمین توجه کند، بتواند فرهنگ آن سرزمین را در آن جلوه ببیند ودرک کند و فی المثل هنگامی که موسیقی می شنود، همان احساسی را داشته باشد که یک اثر خوشنویسی را مشاهده می کند، یا به نگارگری و فرش و معماری نظر می کند.
در هر قومی که از فرهنگ خود تهی نشده باشد، اشخاص و مردم بی آن که با هم قراردادی داشته باشند، مانند نوازندگان یک گروه هم نوازی، همه در یک دستگاه می نوازند، حتی اگر سازهای مختلفی در دست داشته باشند. در جامعه ای که فرهنگی قوی و نیرومند بر آن مسلط باشد، همه هنرمندان تحت تاثیر آن روح مشترک زنده در فضایی مشترک کار می کنند و فرهنگ مانند ریشه به رفتارهای آنان غذا می رساند و به آن رفتارها تعین و حرکت و جهش می بخشد. امروز این اتصال و ارتباط با فرهنگ در جامعه ما ضعیف شده است. نمی توان ملتی مثل ملت ایران را با این تاریخ چند هزار ساله و این دین و اعتقاد، یک باره از فرهنگ تهی کرد و فرهنگ دیگری را از قوم و ملت دیگری آورد و به جای نشاند به مردم گفت غربی شوید. گرفتاری ما این است که نه غربی شده ایم- که نمی توانیم بشویم و نباید بشویم- و نه مسلمان شرقی و ایرانی باقی مانده ایم.
نه در مسجد گذارندم که رندی
نه در میخانه کاین خمار، خام است
شما بر آن باشید که فرهنگ مردم را به سمت دیگری سوق دهید. مراد از فرهنگ عمومی، بردن فرهنگ به زندگی عادی جامعه است. متاسفانه بسیاری از چیزهای سودمند و درست از قبیل نظم و نظافت و پرهیز از اسراف از فرهنگ عمومی حذف شده است. تا همین اواخر در روزگار ما حتی تکه نانی که بر زمین افتاده بود نزد عامه مردم محترم بود. در این نگاه به جامعه و اهتمام برای آوردن فرهنگ به زندگی، نباید آسیب شناسی فرهنگی فراموش شود. باید در پی یافتن آسیب هایی که به رفتارهای اجتماعی ما وارد شده است باشیم. ما نمی توانیم و نباید معایب خود و جامعه و مردم خود را نادیده و ناشنیده بگیریم. البته نباید قصد توهین و تحقیر داشته باشیم. باید مثل پزشکی باشیم که خواهان درمان بیماری است و حق ندارد بیمار را ملا مت کند، بلکه باید به فکر علا ج او باشد و نباید خودش را نیز از ابتلا به بیماری مصون و ایمن بداند.
هر کس که دغدغه فرهنگ دارد باید در پی یافتن آسیب ها و عیب ها در جامعه باشد و باید برای رفع آن عیوب و نقایص به شیوه ای موثر اهتمام ورزد. یکی از کارهایی که هنرمندان می توانند انجام دهند این است که دردها و آسیب ها را کشف کنند و بدون اهانت به ملت، این معایب را در قالب هنر، به صورت غیرمستقیم بیان کنند.
هنر می تواند ابزار و وسیله ای برای گسترش و تحقق و تبلور فرهنگ عمومی باشد. گه گاه یک اثر یا برنامه هنری تاثیری دارد که صدها سخنرانی نمی توانند داشته باشند.
نویسنده : دکتر غلا معلی حداد عادل
سخنرانی در جمع دبیران شورای فرهنگ عمومی استان ها
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید