جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


سالاد فصل


سالاد فصل
«سالاد فصل» مروری بر : جمعه بیست و هشتم روی صندلی لهستانی
غزال زرگر امینی
نشر ققنوس
حرف زدن درباره مجموعه داستانی که سعی در نمایش تمام توان خود در استفاده از موقعیت های مختلف را دارد، شاید در نهایت، کمی با مشکل جمع بندی روبرو شود. چرا که این دست آثار، به دلیل تجربی بودن و ماجرا جویی های خاص این منش نوشتاری، به هر طرف چرخیده و در صدد به رخ کشیدن تمام توان خود، در ارائه فضایی چند بعدی خواهند بود.چیزی که در داستان های مجموعه به طور کلی می توان به آن اشاره کرد، نوعی موقعیت مداری است. با این توضیح که نویسنده چندان در پی انطباق و چفت و بست قصه با فاکت یا ارجاع به واقعیت نیست. هر چند که در برخی از داستان ها، این مسئله تا حد قابل قبولی اغنا کننده بوده و بر همین اساس است که گاهی می بینیم نویسنده با پرتاب عناصر متعددی از یک زمینه، به گونه ای مخاطب را زیر بمباران بخش های تصویری از آن وضعیت زمانی ،مکانی و فرهنگی قرار می دهد تا روایت را از اقتدار خطی اش رها کرده و با پوشش همه جانبه به فضا برسد .
داستان "زن سمندر یا زینت ؟" از همان ابتدا، یعنی در نام خود، یادآور یک مناقشه قدیمی ست که به یکی از اصلی ترین مسائل مطرح فمینیسم، در بروز هویت مستقل و فردیت مرتبط است. این حقیقت که هویت یک زن همواره باید در سایه قیومیت نام یک مرد تجلی یابد، مسئله ایست که در این داستان که بلند ترین داستان مجموعه نیز به شمار می رود بدان پرداخته می شود. این داستان که نکات قابل تامل را در خود دارد به شرح زندگی پنهانی زن سرایدار یک مجتمع مسکونی می پردازد که با زیرکی خاصی در فضایی بین هویت رسمی (همسر آقای سرایدار )و فردیت عاریتی اش که بیشتر نمایش دهنده خواست ها و عقده های سرکوب شده اند به تناوب در رفت و آمد است. او با زیرکی خاصی یک کلید یدک از روی تمام کلید های واحد های مجتمع ساخته و نیمه های شب بعد از اطمینان یافتن از خالی بودن برخی واخد های مسکونی به درون آنها رفته (در اکثر موارد مستقیم سر یخچال می رود) و با ناخونک زدن ،کار تفتیش و دستبرد های کوچک خود را پی می گیرد . این داستان با طرح گستره ای از چند موضوع هم زمان مثل اختلاف طبقاتی و مسئله اجتماعی، با چاشنی طنزی زیر پوستی در نگاه کردن به تیپ های مختلف اجتماعی سعی در نمایش مختصات کاملاً متفاوتی از کاراکتر قصه دارد که بین میل فردی و عرف یا قانون، سرگردان مانده است .
چیزی که دو داستان دیگر مجموعه یعنی "نشانه گذاری" و "صدای استخوان " را در میان هشت داستان کل مجموعه به هم مربوط می کند را می توان به یک ایده آسیب شناسانه و یا در شکل دیگر نوعی عنصر غیر قابل جذب و تکثیر شونده، چیزی شبیه به یک تومور نسبت داد. چیزی که می شود در حاشیه مسئله ای به نام "آلوده انگاری" در نظریات کریستوا بدان پرداخت.
در " نشانه گذاری "مرد جوان وظیفه دارد تا درخت آلوده را از میان درخت های دیگر شناسایی کرده و برای قطع کردن آن را نشانه گذاری کند، تا بیماری که به گونه ای اغراق آمیز به شکل یک غده تکثیر شونده در دل درخت به تصویر کشیده شده به جاهای دیگر سرایت نکند. در همین جاست که می توان با همین مفهوم سرایت، داستان "صدای استخوان"را نیز خوانش کرد. پدر درست در جریان مراسم ازدواج دخترش می میرد و دختر، مادر و مادر بزرگ در نهایت به این نتیجه می رسند که این رویداد نباید به گوش دیگران سرایت کند تا مبادا مراسم پر خرج به هم خورده و در نهایت داماد متضرر شود. مراسم چند روزی به طول می انجامد و غیبت پدر با یک دورغ مصلحتی، در قالب یک مسئله کاری رفع و رجوع می شود و درنهایت بعد از پایان مراسم چند روزه، با وجود تمام تلاش ها و بوی اسفند بوی جنازه تمام ساختمان را گرفته و در اینجاست که ماجرا به وضعیت خاصی پا می گذارد. زنان مطلع یعنی مادر، دختر و مادر بزرگ برای خلاصی از عنصر دور ریختنی، پدر را قطعه قطعه کرده و در بسته های مجزا در حیاط خانه دفن می کنند. «مادر بزرگ و زن ، از کمر شروع کرده بودند . طبق توافقی ناگفته، درست از وسط مرد را نصف کردند . اره کند بود . پیرزن گفت : « تیزش نکنیم ؟ چون باید هر نصفش رو نصف کنیم تا چهار تکه بشود.۵۵» .
فرهاد اکبرزاده


همچنین مشاهده کنید