پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

منجی در انجیل‌ به‌ روایت‌ تأویل‌ها


منجی در انجیل‌ به‌ روایت‌ تأویل‌ها
در این گفتمان سعی نموده ایم که آرای گوناگونی را که پیرامون مسیح و منجی بودن اش وجود داشته است، توصیف و تبیین کنیم و به بحث بکشانیم؛ از کتب و اناجیل مختلف گرفته تا اشخاص و مکاتب، ادیان و مذاهب گوناگونی که درباره عیسی مسیح باورهایی داشته یا اظهارنظر کرده اند. هدف از این اثر پرداختن به انواع و اقسام باورهای دینی در نزذ مذاهب و فرق مختلف نیست، مقصود آن است که روح مطالب شان درباره مسیح و منجی در کنار هم دیده شود تا مخاطب بتواند در عین در هم تنیدگی شان، به مشترکات و ممیزات شان پی برد.
در متون عهد عتیق و بشارت های پیامبران بنی اسرائیل به استعاره از شخصی خبر دادند که برخی از آرزوهای قوم یهود در را برآورده می سازد که جامعه یهودی از آن به عنوان منجی یاد می کردند. اشعیائ یکی از اصلی ترین خبردهندگان از منجی است. مخاطب سخنان او را درباره ی سنگ زاویه، به عنوان خبر دادن از مسیح تأویل کرده اند. در سفر اعداد نیز به استعاره از طلوع ستاره ای از سلاله ی یعقوب و عصایی که پس از برخاستن فتنه گران را هلاک خواهد ساخت، خبر داده شده است. در طومارهایی که از بحرالمیت یافت شده است و در سند صدوقیان و سند دمشق و در باورهای یهودیانی که به قمرانی معروف بودند، از شخصی به عنوان «معلمِ عدالت» سخن رفته که خواهد آمد و البته کمتر می توان احتمال داد که منظور مسیح یا منجی بوده باشد و اکثراً به شخص دیگری عطف می کنند که پیش از عیسی می زیسته است؛ بماند که برخی حتی تصور کرده اند، او مسیح دیگری بود که پیش از ظهور عیسای ناصری قیام کرده است؛ حتی برخی تا بدانجا پیش رفته اند که بر طبق اسطوره ای «اسنی» مدعی شده اند، وی پس از آن که ادعا کرده مسیحاست و در قامت چهره ای الهی آمده است، به دستور کاهن اعظم و سربازان کفار مصلوب شد، پس از مرگ دوباره زنده شده و به مریدانش وعده داده است که در واپسین داوری در آخر زمان بر خواهد گشت و اسطوره ی او بوده که به عیسی مسیح تعمیم داده شده و بر وی تطبیق یافته است! در «قانون محاربه» اشاره ای به طلوع همان ستاره رفته است که منظور از آن، داوود پادشاه تعبیر شده است؛ البته بعدها به یکی از رهبران شورشی یهودیان به نام «شمعون بار قصبیه» تعمیم یافته است. او حتی موفق می شود، اورشلیم را نیز برای مدتی آزاد کند، اما پس از مدتی در جنگ با رومیان شکسته می خورد و به زندان افتاده و عاقبت همانجا می میرد. محققی با استناد به به چند دست خط از وی، به این نتیجه گیری رسیده که شمعون مدعی رسالتی الهی بوده است! دوسیتس شخص دیگری بود که با استناد به سفر تثنیه ی تورات، خود را همان پیامبری معرفی کرد که حضرت موسی بشارت داده بود. این در حالی است که، در «سند دمشق» چیز دیگری آمده است: «همه کسانی که در دمشق به سلک این اتحاد نوین درآمدند، اما سپس روی برگرداندند و از چاه آب حیات دور شدند، دیگر جزء این امت به حساب نمی آیند و از روزی که معلم یگانه روی در نقاب خاک کشید تا زمانی که مسیح های موسوم به هارون و اسرائیل ظهور کنند، نام آنان در فهرست مومنان و خداپرستان درج نخواهد شد». چنان که مشخص است، از ظهور دو مسیحای دیگر به اسامی هارون و اسرائیل سخن به میان می آید!
«مسیحایی‌» که‌ باورهای عامه ی جامعه‌ی‌ یهودی‌ انتظار می‌کشد، منجی‌ای‌ است‌ که‌ به‌ خونخواهی‌ یهودیانی‌ که‌ اسیر گشته‌، رنج‌ کشیده‌ و کشته‌ شده‌اند، به‌ پا می‌خیزد و آرزوی‌ دیرینه‌ی‌ جامعه‌ی‌ یهودی‌، پیامبران‌ و پادشاهانش‌ را برآورده‌ می‌سازد و دشمنان و فاسدان را هلاک می سازد. او با شمشیر خود، طعم‌ِ تلخِ‌ قهرِ خداوند را به‌ دشمنان‌ چشانیده‌ و با وقار و شکوه‌، تاج‌ پادشاهی‌ را بر سر گذاشته‌ و همگی‌ را تحت‌ فرمان ‌خود بیرون‌ می‌آورد. آن‌ تجلی‌ غرور قوم‌ یهود در مقابل‌ تمامی‌ ذلت‌ها و خفت‌های‌ کشیده‌ و شکست‌ها و امیدهای‌ به‌ یأس‌ نشسته‌ است‌. از منظر آنان، مسیح‌ کسی‌ است‌ که‌ نسبش‌ به‌ پادشاهان‌ و پیامبران‌ یهودیان‌ بر می‌گردد و با ظهورش‌، یهودیان‌ را پیروز و ملل‌ دیگر را نابود می‌کند. به ‌بیان‌ دیگر، مسیحی‌ که‌ یهودیان‌ انتظار می‌کشند، ‌ تفاوت چندانی‌ با دشمنان‌شان‌ نمی‌کند و به‌ تمامی‌ آن‌ کارهایی‌ دست‌ می‌زند که‌ دشمنان یهودیان‌ مرتکب‌ شده‌اند، فقط این‌ بار عامل‌ پیروزی‌ یهودیان‌ بر اقوام‌ و ادیان‌ دیگر می‌گردد!؟ اما آن‌ مسیح‌ به‌ تأویلی‌ بارها می‌آید و با تأویلی‌ هرگز نمی‌آید. آن‌ مسیحی‌ که‌ یهودیان منتظرش‌ هستند، در قامت‌ فداییان‌ مختلف‌ ظاهر می‌شوند، بر علیه‌ رومی‌ها که‌ بر یهودیان ‌مسلط اند، قیام‌ کرده‌ و برخی‌ از اتفاقات‌ که‌ مصادف‌ با زنده‌ ماندنش‌ باشد، رخ‌ می‌دهد، ولی‌ در نهایت‌ دستگیر شده‌ و مصلوب‌ می‌شود و یهودیان‌ در حقیقت‌ از آن‌ها قربانی‌ ساخته‌ و با ‌ تماشای شان‌، همچون‌ گوسفندی‌ او را به‌ مسلخ‌ می‌برند و به‌ خانه‌ باز می‌گردند. اما بنا به‌ تأویلی‌ دیگر، مسیحایی‌ که‌ یهودیان‌ انتظار می‌کشیدند، هرگز نیامده‌ و نخواهد آمد. زیرا آن‌ مسیحی‌ که‌ آنان‌ منتظر طلوع اش‌ هستند، آنقدر با "صفاتی‌ غیرانسانی"‌ و "نژادپرستانه" آمیخته‌ است‌ که‌ دیگر هرگز نخواهد آمد!! زیرا تا سطح‌ دشمنان اش تقلیل یافته است!
اما نظر فرقه های مختلف مسیحیت درباره ی عیسی مسیح و منجی. بنا بر روایت حواریون، آنان ‌مسیح را دیدند. بعد از مصلوب‌ شدن‌ او، در بالا خانه‌ای‌ دور هم‌ جمع‌ شده‌ و در را بسته‌ بودند. ناگهان‌ او آمد و در میان شان‌ ایستاد و گفت‌: سلام‌ بر شما باد. با دیدن‌ او شگفت‌ زده‌ شدند، اما توماس‌ باور نمی‌کرد که‌ خود عیسی‌ باشد. انگشت‌ درون‌ زخم‌های‌ او گذاشت‌ و مقداری‌ ماهی‌ به‌ او داد. عیسای منجی هم‌ ماهی‌ را گرفت‌ و خورد. در بطن ‌پوسیدگی‌ و ظلم‌ و فقر این‌ دنیا، مسیحای‌ مصلوب‌ و رستاخیز یافته‌، تسلای‌ ارزشمند برای‌ انسان‌ شریف‌، انسان‌ مظلوم‌ بوده‌ است‌.
در مسیحیت مرسوم، مسیح در ذات با روح القدس و خداوند یکی است، اما خداوند از طریق روح القدس در جسم انسانی به نام عیسی حلول کرد تا چون انسان ها رنج را تجربه کند و تسلی بخش و بخشنده ی گناهان باورمندان اش باشد. مسیح به عنوان یکی منجی به کرّات توسط پیامبران بنی اسرائیل بشارت داده شده بود. عیسای ناصری که آمد گفت من همان مسیحی هستم که آن را پیامبران پیشین نوید داده بودند.
اوریگن از جمله کسانی بود که می خواست بین متون عبری، باورهای مسحی پراکنده و فلسفه یونانی آشتی دهد و تا حد زیادی نیز موفق بود. او در بخش منجی شناسی چارچوب فکری اش، عقیده داشت که سرانجام ارواحِ همگی انسان ها تسلیم مسیح خواهند شد و در نهایت علاوه بر همه انسان ها، حتی همه موجودات رستگار خواهند گردید. اگوستینوس قدیس نیز که بزرگترین تئوریسین کلامی کلیسای مسیحی است، اذعان کرد که به این سبب به فلاسفه و آکادمی یونانیان، روح بیمار خود را تسلیم نکرده است که آنان برخلاف مسیحیت فاقد نجات دهنده ای مانند مسیح بودند. اما انجیل که کتاب مقدّس مسیحیان است، علاوه بر چهار انجیل مورد تأیید کلیسا با نام های انجیل متی، انجیل مرقس، انجیل لوقا و انجیل یوحنا، دارای نسخه های دیگر است که توسط کلیسا مجعول اعلام شده است، اما فرقه های مختلف چه در تاریخ گذشته و چه اینک به آن باور دارند و بسیاری از آن ها در شکل گیری باورهای رایج کنونی مسیحیان و حتی مقامات کلیسا نسبت به مسیحیت نقش های اساسی داشته اند. برخی از انجیل های شناخته شده مجعول به قرار ذیل اند:
۱) انجیل ‌مصریان‌،
۲) انجیل‌ سن‌ توماس‌،
۳) انجیل‌ سن‌ ژاک،‌
۴)انجیل‌ تاتیان‌،
۵) انجیل‌ دوازده‌ حواری،
‌ ۶) انجیل‌ برناباس‌،
۷) انجیل یعقوب، انجیل عبریان ،
۸) انجیل پطرس،
۹) انجیل اندریو،
۱۰) برتولوماس،
۱۱) انجیل جیمس،
۱۲) انجیل تدیوس،
۱۳) انجیل اپلس،
۱۴) انجیل باسیلدرس،
۱۵) انجیل کرینتوس،
۱۶) انجیل ابینتس،
۱۷)انجیل حوا،
۱۸) انجیل یهودای اسخریوطی،
۱۹) انجیل صیوه،
۲۰) انجیل مریم مجدلیه،
۲۱) انجیل میتاس،
۲۲) انجیل کامیل،
۲۳) انجیل فیلیپ،
۲۴) انجیل راستی،
۲۵) انجیل حقیقت،
۲۶) انجیل کارکیو.
در مجموعه ای از نسخ قبطی که از نجع حمادی مصر بدست آمد، نسخه هایی از انجیل های گنوستیک یافت شد که تأویل هایی دیگر در مورد مسیح و منجی را زنده ساخت. آن ها با نگاهی عرفانی به مسیح نگریسته اند و سخنان سرشار از معانی رمزی است یا لااقل چنین پنداشته می شود. در انجیل منتسب به مریم مجدلیه از عیسی با عنوان منجی نام برده می شود و مدام ضربانِ "منجی گفت، منجی گفت" در آن طنین انداز است. در انجیل منتسب به پطرس نیز چون انجیل مریم مجدلیه مصلوب شدن مسیح انکار می شود. انجیل پطرس مدعی است، شخص دیگری را به جای عیسی مصلوب می کنند. فرقه دوستیک نیز بر این باورند، آن کس که به صلیب کشیده شد، تنها شبیهی بیش نبوده است و دشمنان مسیح انتقام خود را از آن شبیه گرفته اند؛ درست همان باوری که مسلمانان نسبت به عیسی مسیح دارند. اما قرآن به این صراحت اظهارنظر نمی کند و تنها می فرمایید که نه او (عیسی) را کشتند، و نه به صلیب کشیدند؛ بلکه امر بر آن ها مشتبه شد. انجیل منتسب به فیلیپ که از همان مجموعه است، باور به معاد جسمانی عیسی را نزد مسیحیان مورد نکوهش قرار داده است و آپکریفای انجیل پطرس حتی منکر جسمیت انسانی اوست و می گوید مسیح تنها ظاهری انسانی به خود گرفت؛ از این روی او حتی رنج نیز نکشید. اما شگفت انگیز اینجاست که آن پطرسی که در بخش اعمال رسولان عهد جدید سخن می گوید، نظری کاملاً مخالف دارد: «... ولی خدا از همین راه آنچه را که به زبان همه پیامبران پیشگویی کرده بود، به انجام رسانید: این را که مسیحِ او رنج خواهد کشید.» در حالی که در انجیل عبریان درست عکس آن، حتی منکر الوهیت عیسی هستند. جالب اینجاست که گاه تشابه برخی از آن ها به خصوص انجیل مریم مجدلیه و انجیل منتسب به یهودا، آنقدر با کتاب آخرین وسوسه مسیح از نیکوس کازانتزاکیس زیاد است که برخی را بر این تصور سوق داده است که او شاید به طریقی به یکی از این کتب مخفیه دست یافته باشد! در این میان، عجیب ترین اعتقاد را نسبت به عیسی مسیح شخصی به نام مرقیون داشت. مرقیون را عمدتاً بنیانگذار باورهای گنوسی می دانند، که صحیح نیست. درست است که او بنیانگذار نهضت گنوسی به تعریفی که اینک می شناسیم، بوده اما باورهای گنوسی به پیش از او بر می گردند و نحله های مختلفی را در بر می گیرند که مهمترین شان به متون هرمتیکا در مصر باستان بر می گردد که دینی بسیار کهن است و برخی از کتب آن نیز به همراه اناجیل در نجع حمادی یافت شده اند. گنوسی ها بر این باور بودند که هدف از ظهور عیسی مسیح نجات بشر نبود، بلکه معرفت انسان نسبت به خداوند مدنظر بود؛ چه گنوس یعنی معرفت، اما نه معرفت عقلی و استدلالی که معرفت شهودی و وحی گونه. آنان می گفتند، عیسی بشری عادی بود که مسیح یا به عبارتی پسر خدا در هنگام غسل تعمید بر او نازل شد و زمان مصلوب شدن نیز وی را ترک گفت. چنان که آخرین جمله ای که عیسی بر روی صلیب می گوید، این است: «خدای من، خدای من، چرا مرا تنها واگذاردی؟» مرقیون حتی یهوه، خدای قوم یهود و پیامبرانش را در مقابل خدای مسیح قرار می دهد و مسیح را بشارت دهنده خدای محبت و رحمت می داند. باسیلیدس دیگر استاد گنوسی از آن هم پیشتر رفت و مدعی شد، انجیل یعنی گنوس، خطایی را که نه انسان، بلکه رکن اعظم مرتکب شده بود، به او گوشزد کرد و ایثار برای عالم وجود از آن طریق تکمیل شد. در مقابل ابیونی ها قرار داشتند که گروهی از مسیحی شدگان با گرایشات یهودی بودند که به طبیعت الهی مسیح اعتقاد نداشتند. در انجیل منتسب به بارنابا که به شدّت تحت اتهام دستبرد مسلمانان قرار دارد، عیسی مسیح، خود را بشارت دهنده ی منجی دیگری به نام محمد معرفی می کند. البته اگر مسلمانان بدنبال شواهدی برای ادعاهای شان درباره عیسی مسیح و منجی می گردند، می توانند به اناجیل پطرس و مریم مجدلیه عطف کنند.
در انجیلی که هنریک پاناس به گونه ای استعاری با نام یهودا نوشته است، یهودا با اتکای به خِرَد از عیسی مسیح فاصله می گیرد، گر چه اعتراف می کند که در تشخیص سلسله وقایع آینده هیچ کس همچون عیسی مسیح آگاه نبود؛ چرا که درصدد است تا اذعان کند، در باور به منجی، بیش از عقل، به شور و احساس و حتی درصدی جنون نیز نیاز است. مانی که انجیلی با نام انجیل جاویدان را نوشت، خود را همان "فارقلیطی" خواند که مسیح آمدن اش را مژده داده بود. البته منجی در مانویت از تعریفی گسترده تر برخوردار است. در مانویت‌، منجی‌ به‌ سه‌ طریق‌ ظهور می‌کند؛ نخست‌ از طریق‌ اشخاصی‌ چون‌ مسیح‌ و مانی‌، دوم‌ پس‌ از مرگ‌ و خروج‌ روح‌ از جسم‌، هر شخصی‌ منجی‌ خود را مشاهده ‌می‌کند و سوم‌ در نبردی‌ بزرگ‌ در آخرین‌ درام‌ آخرت‌ که‌ پیروزی‌ جمیع‌ پرهیزگاران‌ پیشگویی‌ می‌شود. اهمیت منجی در هیچ دینی به اندازه ی میترایسم نیست. میترایسم منجی محورترین دین و آیین شناخته شده ی جهانی است و بسیاری از وجوه منجی گری مسیحیت دانسته یا ندانسته جذب مسیحیت شده است. میترا که همان منجی است، در طولانی ترین شب سال، یعنی شب یلدا ظهور می کند؛ چرا که منظور آن است که پیروزی نیروهای خیر در غایت تاریکی و ناامیدی محقق می شود و در غایت ظلمت، تاریکی و ناامیدی است که روشنایی، امید و منجی طلوع می کنند. میترا که روشنایی است، در تاریکی یک غار هویدا می شود تا عاقبت با شکست تاریکی، پیروزی و نجات را عملی می سازد. حتی مراسم شام آخری را که بسیاری عید فصح یهودیان تأویل کرده اند، برگرفته از شام آخر میترایسم است که میترا با سایرین پس از کشتن گاوی وحشی در ضیافتی که به شام آخر معروف است، از خون و گوشت آن مصرف می کند؛ به خصوص که زمان شام آخر عیسی نیز در برخی از روایات مستند مسیحی با عید فصح تطابق پیدا نکرده است. باری، با دور شدن نفسِ منجی و روحِ میترایسم از معنای حقیقی اش، اینبار پیامبری دیگر مبعوث می شود.
زیرا نبرد میترایی به جنگ هایی که تنها پیروزی بر دشمن هدف بود و هر کس خود را محق دانسته و دیگری را محکوم می دانست و تفاوتی نیز در اهداف و منش های شان دیده نمی شد، حکایت از آن داشت که میترا در شرف مرگ است و روح آن پیام نیاز به بازآفرینی دارد. پس اَشو زرتشت، پیامبر ایرانی بود که گفت: نبرد ما با تاریکی است؛ برای نبرد با تاریکی شمشیر نمی کشیم، بل چراغ می افروزیم. همو بود که قاتل خود را بخشید و از خداوند نیز خواست تا قاتل اش را ببخشاید! درست است، طنین پژواک مسیح از گفتارهایش به گوش می رسد و منجی ای نیز که زرتشت با نام «سوشیانت» بشارت داده بود، بسیاری همان عیسی مسیح و پیام گذشت و ایثار او دانسته اند. به همین سبب در انجیل متی آمده است که سه مغ هر روز از فراز کوهی ستاره تولد او را رصد می کردند. انگار آنان از فراز کوه خواجه سیستان، دنباله ی ستاره ای را گرفتند که به آغلی منتهی می شد که عیسی مسیح در آن متولد شد.
در کتاب «وصایای مشایخ دوازده گانه» که در ابتدا پنداشته می شد، پیش از میلاد مسیح نگارش شده، ولی اینک درافته اند که پس از آن و برحسب باورهای ابتدایی مسیحیت رقم خورده، رفته است: «خداوند از زمین دیدار خواهد کرد و مانند یک انسان به میان انسان ها خواهد رفت زیرا چهره انسانی خواهد داشت، کسی که اسرائیل و همه امت های دیگر را نجات خواهد داد». «خداوند جسمانیت یافت. با انسان غذا خورد و انسان را نجات داد». آریوس کشیش محقق اسکندریه معتقد بود که پسر یعنی مسیح با پدر یعنی خداوند، یکی نیست، بلکه مخلوق آن است، در حالی که سابلیوس گفت، آن دو جدا از یکدیگر نیستند، بلکه جلوه های مختلف یک وجودند. شورای موسوم به نیقیه نیز یکی را الحاد ودیگری را بدعت مهر زد. آسیا و قسطنطنیه به عقاید آریوسی تمایل یافت و کلیسای غرب به احکام شورای نیقیه. مسأله دیگر چگونگی وجود الوهیت مسیح با جسم بشری او بود. نسطوریوس اسقف قسطنطنیه چنین تشخیص داد که در عیسی مسیح دو ماهیت و در حقیقت شخصیت وجود داشت که یکی لاهوتی و دیگری ناسوتی است و عقاید وی فرقه نسطوری را در شرق پدید آورد. اما سیریل اسقف اسکندریه طرفدار وحدت آن ها بود که در شورای افسس حرف خود را به کرسی نشاند و به همین سبب درگیری های بسیاری در تاریخ مسیحیت رقم زده شد. مجمع روحانیون افسس در جلسه ای دیگر تصویب کردند که اصلاً مسیح دارای طبیعتی واحد بود، یعنی همان مطلبی که فرقه یعقوبیه یا مونوفیزیت ها بدان عقیده داشتند. عدم گردن نهادن پاپ به این رای منجر به شورای کالسدون شد که آن ها نظریه ذاتِ واحدِ مسیح را مردود شمرده و نظریه ی حلول را مصوب ساختند، ولی مسیحیت مصر تا حبشه، آن را نپذیرفته و به عقیده ی یعقوبیه پایبند ماندند که هنوز نیز تعدادی از آن ها موجودند. این اختلافات به اَشکال گوناگون ادامه داشتند تا زمانی که به جدایی کلیسای ارتودوکسی یا همان کلیسای قسطنطنیه و شرق با کلیسای کاتولیک یا کلیسای غرب از هم منجر شد و ارتودوکس ها به این تمایل یافتند که غسل تعمید عیسی مسیح را مهم بدانند و کلیسای کاتولیک تولد وی را. کلیسای غربی طبیعی می دانست که روح القدس هم از پسر صادر شود و هم از پدر، اما کلیسای شرقی نپذیرفت و صدور روح القدس را تنها به پدر منحصر دانست. صریح ترین و مؤکدترین دیدگاه ها را درباره ی نجات بخشی مسیح و آخر زمان ادونتیست دارند. آنان که فرقه ای از پروتستان ها هستند و به ادونتیست روز هفتم نیز مشهورند، عقیده دارند در حالی که فروتنانه بازگشت مسیح منجی را انتظار می کشند، و با وجود این که مسیح در کتاب مقدس به صراحت گفته از آن روز هیچ کس جز "پدر من" خبر ندارد، با بررسی برخی شواهد از نشانه های ظهور می توان دریافت که بازگشت او نزدیک است! آنان بر این باورند که هیچ کس بدون مسیح حیات دوباره نمی یابد و فناناپذیری در رستاخیز تنها پس از بازگشت ثانی ذوالجلال رخ خواهد داد و هر کس جزا و پاداش اعمال خویش را تماماً دریافت خواهد کرد. رستگاری تنها با فیض مسیح تحقق می یابد و تنها راه، ایمان به مرگِ عیسی مسیح برای کفاره ی گناهان است. فرقه معروف باپتیست ها معتقدند، بدون نیاز و وساطت کشیش و کلیسا اگر کسی با خلوص اعتقاد داشته باشد که مسیح نجات دهنده ی اوست، رستگار خواهد شد و راه آن نیز پس از ایمان، اعمال نیک و به کار بستن تعالیم مسیح است. در مقابل فرقه ی پرسبیتری باور دارند که رستگاری و نجات با اعمال نیک دست یافتنی نیست و کارهای خیر تنها میوه ی رستگاری است؛ از این روی رستگاری تنها از طریق ایمان محض از خدایی که در مسیح متجلی شد و با دل سپردن به او حاصل می شود که نشانه سزاواری ما در رستگاری نیست و تنها عطیه ای الهی و نشانه ی فیض است. اما گروهی که با نام عامِ پیروان مسیح مشهورند و برای طرد فرقه گرایی و تمرکز بر وجوه مشترک مسیحیان دارد تنها به کار بردن این عبارت را برای آن که کسی به جرکه شان به پیوندد، کافی می داند: «شهادت می دهم که عیسی همان مسیح است و او را به عنوان خداوندگار و منجی خود می پذیریم.» فرقه ی دانش مسیحی می گویند در نزد آنان الفاظی مانند ذهن، روح، جان، منشاء، حیات، حقیقت و عشق چنان که به معنای خاص بکار روند، منظور از آن ها خداست که انسان تجلی همه ی آن هاست و مسیح موفق ترین نمود آن است. چرا که الوهیت مسیح در جسم عیسی تجلی می یابد و آن گاه آماده ی رهایی بشر از گناه، بیماری (از طریق بصیرت روحانی) و حتی مرگ می شود. «همان طور که از زندگی نجات دهنده بر می آید، انسان خدا نیست، بلکه گواه و دلیلی است بر قدرت بی پایان خداوندی که پیوسته در زندگی کارساز است». شاهدان یهوه می گویند که خداوند عیسی مسیح را به زمین فرستاد تا با قربانی شدنش کفاره ی گناه انسان را بپردازد و شالوده ای برای نظام جدیدی خداوندی پی ریزد و اینک او به طور نامرئی حضور دارد و با آمدن او، سلطنت هزار ساله ی مسیح با نام یهوه در آسمان ها آغاز می شود. کویکرها که دارای تنوعی از دیدگاه های مختلف هستند، عمدتاً دیانت را قبول برخی از عقاید نمی شمارند، بلکه آن را طریقه ای برای زندگی می دانند؛ از این رو به جای بحث پیرامون این که مسیح چه بود، بدنبال آن اند که مسیح چه کرد و ما اینک باید چه به کنیم. خدا محبت اش را به لحاظ تاریخی در عیسای ناصری و به طور ابدی در روح مسیح متجلی می سازد و پیروان کنونی می توانند از همان طریق، یعنی توسل به فروغ مسیح از راهنمایی درونی او کمک گیرند و به فروغ باطنی ای دست یابند که نیروی خلاّق و خارجی خداوند است. بدین روی آن ها عمدتاً به برگزاری آیین های خاص برای نجات ارزشی قایل نیستند و در گردهمایی های "اجتماع برای کار" تنها نیایش آمیخته با سکوت صورت می گیرد. مارتین لوتر نیز که بنیانگذار مسیحیت لوتری است، پس از گذرانِ شب های ظلمانی روح اش زمانی که یک راهب بود، دریافت که همه ی کارهایی که او انجام می داد و تصور می کرد از آن راه به رستگاری می رسد، بی نتیجه است و خدای بخشنده و مهربان از طریق ایمان به مسیح در انتظار نجات اوست. اما اصطلاحاً متدیست ها با برنامه هایی خواست به پیشواز رستگاری می روند. آنان در هر روز طی برنامه هایی منظم، به ملاقات بیماران، زندانیان، فقرا و سایر نیازمندان می روند و هر روز چندین بار دعا خوانده و طلب توبه می کنند و خداوند نیز از طریق عیسی مسیح، فیض اش را در قالب آزادی، درمان امراض و اصلاح نفس و غیره به انسان عطا می نماید تا مومنان با پیشرفت در دین به کمال که همان رستگاری است، برسند. کسانی که به مورمون قدیس آخرالزمان معروف اند، عقیده دارند که پیام مسیح باید در دوره های مختلف تجدید شود و این کار توسط ژوزف اسمیت صورت گرفته است که انجیلی صحیح را معرفی کرده است. قدیسان آخر الزمان به نجات همگانی بشریت اعتقاد دارند و جملگی انسان ها نجات خواهند یافت، البته هر یک به قدر مراتب شأن شان و عالیترین مقام های ابدی تنها نصیب اندک شماری می شود. اما منطبق ترین باور و عمل را نسبت به مسیحیت که با نفس پیام عیسی برای جهانیان بخورد، یونیورسالیست های موحد دارند. آنان عیسی را نه پسر خدا، نه منجی و نه حتی دارای الوهیت ویژه می دانند؛ آنان قبول ندارند که عیسی قربانی ای بود برای کفاره ی گناهان بشر. از نظر آنان هر انسانی، شخصی الهی است و دارای ارزشی در نهاد خود است که برخی فروغ الهی و برخی کرامت انسانی نامیده اند و عیسی تنها دارای زندگی و تعالیمی نمونه به عنوان یک انسان داشته است که می توان از آن ها درس گرفت. یونیورسالیست های موحد، عمل نیک را نه برای پاداش اخروی و نه نجات و حتی نه رستگاری، بلکه تنها برای نفس عمل خیر انجام می دهند و براین باورند که حقیقت در انحصار هیچ دین خاصی نیست و همه ادیان وجهی از حقیقت را با خود دارند.
اما "انجیل به روایت تأویل ها" رازی را درباره ی انجیل فاش می سازد. هسته ی مرکزی عهد جدید و انجیل ها برخلاف عهد عتیق و تورات، خداوند نیست، بلکه "انسان" است! "تاریخ و تبار گفتمان معنویت" اذعان می کند که عهد جدید روح‌ِ مدفون‌ در عهد عتیق‌ را کیمیاگری‌ کرده‌ و با زبان‌ نقل‌ قول‌ها، تفاسیر و پند و اندرز آن‌ها، و با آفرینشی‌ گسترده‌ که‌ از اخلاقیات‌ و دیانت‌ تا اشراق‌ و عرفان‌ را در برمی‌گیرد، معنویت‌ را هویدا می‌ساخت‌. زیرا معنویتی‌ که‌ با خرافات‌ و اوهام‌ تنیده‌ شده‌ و در غبار تأویل‌ عامه‌ی‌ مردم‌ که‌ قادر به‌ درک‌ معانی‌ عمیق‌ آن‌ نیستند، تحریف‌ شده‌ و با دانش‌ و تفکر پذیرفته‌ نشده‌، بلکه ‌کورکورانه‌ و از روی‌ ترس‌ اطاعت‌ شده‌ باشد، نیاز به‌ پیام‌آوری‌ جدید دارد تا با نقب‌ زدن‌ به‌ کنه‌ آن‌، معانی‌ و روح‌ موجود در دیانت‌ را مکشوف‌ ساخته‌ و بافته‌های‌ جدید را بر آن‌ بیافزاید. از همین‌ روست‌ که‌ تمامی‌ منادیان‌ عهد جدید در آغاز دعوت‌ خویش‌ با برچسب‌ کفر مصلوب‌ گشتند. چرا که‌ معنویت‌ هر عصری‌ از آن‌ روی‌ که‌ از یک‌ سوی‌ باید تحریفات‌ و خرافات‌ وارده‌ به‌ متون‌ عهد عتیق‌ را از آن‌ بزداید و از سویی‌ دیگر ناگزیر به‌ تغییر برای‌ نیل‌ به‌ کمال‌ است‌، نیاز به‌ دگرآفرینی‌ دارد تا بر صورت‌ و محتوای‌ آن‌ بیافزاید، آن‌ هنگام‌ است‌ که‌ با چهره‌ی‌ کفر متجلی‌ شده‌ و با اتهام‌ بدعت‌ مواجه‌ می‌شود. پیام‌آور عهد جدید (عهد اخلاقیات‌) کسی‌ست‌ که‌ رازوارگی‌های‌ آن‌ را آشکار ساخته‌ و تأویل‌ کند. در حقیقت، آنان‌ منجیانی‌ هستند که‌ به‌ فریاد دادخواهی‌ معنویت‌ قربانی‌ شده‌ در عهد عتیق‌، پاسخ‌ داده‌ و برخاستند. مضمون‌ معنویت‌ در عهد جدید، هنگامی‌ که‌ از صافی‌ ذهنی‌ عموم‌ مردم‌ می‌گذرد، به‌ شکل ‌اخلاقیات‌ و دیانت‌ بیرون‌ می‌آید و زمانی‌ که‌ بر رهروان‌ خاص‌ آن‌ مشهود می‌گردد، به‌ سپهر اشراق‌ و عرفان‌ می‌زند.
در آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیحِ‌ ‌نیکوس‌ کازانتزاکیس، عیسی ‌پیش از مسیح شدن، یک‌ صلیب‌ساز است‌. او مطرود همه‌ است‌. چرا که‌ صلیبی‌ را ساخته‌ و بر دوش‌ می‌کشد که‌ از آن‌ برای ‌قربانی‌ کردن‌ منجی ها و مسیح‌های‌ موعود استفاده‌ می‌کنند. در آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌، مسیح‌ از جایی‌ طلوع‌ می‌کند که‌ هیچ‌ کس‌ نمی‌تواند حتی‌ تصور آن‌ را بکند و با خصایص‌ و اعمالی‌ متجلی ‌می‌شود که‌ کاملاً متضاد با انتظارات‌ ظهور اوست‌: "یک‌ صلیب‌ساز منفور"!؟ آری‌، «سنگی‌ را که‌ بنایان‌ دور انداخته‌ بودند، سنگ‌ زوایه ‌شد»!! آیا سنگ‌ زاویه،‌ خود نیز می‌دانست‌ که‌ قرار است‌ چنان‌ برگزیده‌ شود؟ شاید، نه‌. او همچون‌ دیگران‌ خود را غرق‌ در نقصان‌ها می‌بیند و وسوسه‌ها را نمی‌تواند نادیده‌ بگیرد. منظور وسوسه‌های‌ انسانی‌ نیست‌، بلکه‌ وسوسه‌های‌ شیطانی‌ است‌. آزمون‌ دشوار عیسی‌ در مواجهه‌ی‌ با وسوسه‌های‌ انسانی‌ رخ‌ نمی‌ دهد، بلکه‌ در وسوسه‌های‌ شیطانی‌ ظهور می‌کند. برخلاف‌ آنچه ‌بسیاری‌ از مسیحیان‌ باور دارند، خوابیدن‌، ترک‌ محرمات‌ و مست‌ زندگی‌ شدن‌، وسوسه‌های‌ شیطانی نیست، بل وسوسه های انسانی‌ است‌. وسوسه‌ی‌ شیطانی‌ چیز دیگری‌ است‌. شیطان‌ از جایی‌ ظهور می‌کند که‌ کسی‌ انتظارش‌ را ندارد و از همین‌ روی‌ است‌ که‌ انسان‌ها را فریب‌ می‌دهد. عیسی‌ وقتی‌ به‌ بالای‌ کوه‌ می‌رود و وسوسه‌ می‌شود تا روزه‌ی‌ خود را بشکند، آن‌ تمایلی‌ شیطانی‌ نیست‌، بلکه‌ کششی‌ کاملاً انسانی‌ است‌. وسوسه‌های‌ شیطانی‌، ماهیتی‌ فراانسانی‌ دارند، از این‌ روی‌ در خواسته‌های‌ فرا انسانی‌ نهفته‌اند. هنگامی‌ که‌ عیسی‌ طفلی بیش نبوده‌، پیشگویی‌ به‌ وی‌ گفته‌ است‌ که‌ او پادشاه ‌یهودیان‌ خواهد شد! آری‌، آن‌ وسوسه‌ همچون‌ گردابی‌ او را به‌ سمت‌ خود می‌کشد. اما آن‌ وسوسه‌ با نادیده‌ گرفتن‌ از بین‌ نمی‌رود، بلکه‌ از طریق‌ مواجه‌ شدن‌ با آن‌ است‌ که‌ فروکش‌ خواهد نمود. از این‌ روی،‌ عیسی‌ به‌ بیابان‌ می‌زند تا در خلوت اش‌ با وسوسه‌ها رو به‌ رو شود. اما پیش‌ از آن‌ باید با تعمید دهنده‌ برخورد کند. در آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌، دیدار عیسی‌ با یحیی‌ در درون‌ تعلیق‌ احساسات‌، پیشداوری‌ها و انتظارات‌ غرق‌ است‌، آنچه‌ که‌ مسیحیان‌ گواهی‌ بر تأیید عیسی‌ به‌ عنوان‌ مسیح‌ موعود توسط یحیی‌ ارزیابی‌ می‌کنند، آخرین‌ وسوسه‌ در پاره‌هایی‌ از تأویل‌های‌ فراواقعی‌ منعکس‌ می‌بیند و آن‌ نیز کفایت‌ می‌کند. از این‌ روی‌ عیسی‌ پس‌ از برخورد با یحیی‌ هنوز از رسالت اش ‌مطمئن‌ نیست‌ و باید با وسوسه‌ها رو در رو شود. عیسی‌ در بیابان‌، دایره‌ای‌ به‌ دور خود می‌کشد و منتظر وسوسه‌ها می‌نشیند. این‌ به ‌معنای‌ آن‌ است‌ که‌ عیسی‌ کاملاً با تجارب‌ وسوسه‌ها عجین‌ نمی‌شود، بلکه‌ همواره‌ حدودی‌ از فاصله‌ را با آن‌ها حفظ می‌کند. خط باریکی‌ که‌ تمام‌ ظرافت‌ تمایز تجارب‌ یک‌ پیامبر با مردم‌ دیگر را ترسیم‌ می‌کند و عمدتاً نادیده‌ گرفته‌ می‌شود. شیری‌ به‌ عنوان‌ نماد برتری‌جویی ‌بر او ظاهر می‌شود. احساسی‌ از درون‌ او که‌ در پیشگویی‌ آن‌ غیبگو نیز نهفته‌ بود. آیا او با اعلام‌ مسیح‌ بودن اش‌، سرور و آقای‌ همگان ‌خواهد شد و همه‌ کس‌ در زیر سیطره‌ی‌ قدرت‌ وی‌ خواهد بود!! به‌ بیان‌ دیگر، شیطان‌ از درون‌ الهی‌ترین‌ انگیزه‌ها، که‌ مسیح‌ شدن‌ است‌، سر علم‌ می‌کند و کسی‌ را یارای‌ تشخیص‌ آن‌ نیست‌، مگر مسیح‌. پس‌ عیسی‌ پس‌ از این‌ که‌ تجربه‌ی‌ آن‌ لذت‌ را در روحش‌ مزمزه‌ می‌کند، درمی‌یابد که‌ او در درونش‌، سروری‌ خود را نمی‌خواهد، بلکه‌ نجات‌ مظلومان‌، رانده‌ شدگان‌ و بی‌پناهان‌ برایش‌ از اهمیت‌ والاتری ‌برخوردار است‌ و رنج‌های‌ آنان‌، لبخند لذت‌ سروریش‌ را به‌ یخ‌ بدل‌ می‌سازد. پس‌ از تجربه‌ی‌ با فاصله‌ی‌ آن‌ آزمون‌، توانا بیرون‌ می‌آید و پس‌ از سوار شدن‌ بر آن‌ خواسته‌ی‌ دل‌، لگامی‌ که‌ شایسته‌اش‌ است‌، بر آن‌ می‌زند.
اما وسوسه‌ی‌ خطرناک‌تر هنوز قد علم‌ نکرده‌ است‌. آن‌ از درون‌ همان‌ شمشیری‌ فوران‌ می‌کند که‌ پیش‌ از این‌ وسوسه‌ی‌ پادشاهی‌ را با آن ‌سرنگون‌ ساخته‌ است‌: "پسر خداوند". آیا استعاره‌ی‌ ارتباط روحی‌ انسان‌ با عالم‌ بالا در قالب‌ رابطه‌ی‌ پسر و پدر، معنای‌ لذت بخش‌ پسر ِخداوند را در زیر زبانش‌ مزمزه‌ نمی‌دهد!؟ ای‌ وای‌، اگر او بر این‌ هیولای‌ قدرتمند درونش‌ پیروز نشود، همچون‌ شیادی‌ موفق‌ به‌ فریب‌ دل‌ها خواهد شد. تمامی‌ توان‌ درون‌، در هضم‌ این‌ لذت‌ بی‌نهایت‌، از توان‌ خدایی‌ در درون‌ حکایت‌ دارد که‌ مدام‌ خود را سر می‌زند و هر بار با فروتنی‌ خود را به‌ صلیب‌ می‌کشد! اما آیا پاسخ‌ با چنین‌ مبارزه‌ای‌ ظهور نکرده‌ است‌. جمله‌ی‌ پیشین‌ را یکبار دیگر مرور و مزمزه می‌کنیم‌: "خداوندی‌ که‌ هر بار با فروتنی‌، خدایی‌ خود را انکار کرده‌ و بدین‌ معنا، خود را مصلوب‌ می‌سازد"!؟ پس‌ عیسی‌ با خاکستر برخاسته‌ از این ‌مبارزه‌ی‌ خویش‌، که‌ همان‌ مصلوب‌ شدن‌ است‌، به‌ سوی‌ انسان‌ها می‌رود تا توشه‌ی‌ خود را تقدیم‌ آنان‌ کند.
اما در آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌، برخلاف‌ انجیل‌ها، عیسی‌ هنگامی‌ که‌ از کوه‌ به‌ پایین‌ می‌آید، تنها توشه‌ی‌ او عشق‌ نیست‌، بلکه‌ قهر نیز هست‌. اما آن‌ را از کجا یافته‌ است‌؟ از تجارب‌ دوران‌ جوانی‌ که‌ ترک‌ دنیا کرده‌ بود و حذف‌ خواسته‌های‌ درون‌ را با نهال‌های‌ وسوسه‌ یکجا فرا گرفته‌ بود یا در تجارب‌ و گفتگوهای‌ یحیی‌ آن‌ را درک‌ کرده‌ بود؟! آیا یحیی‌ وجود خود را که‌ تجلی‌ قهر خداوند بر ظالمان‌ و گناهکاران ‌بود، به‌ او هدیه‌ کرده‌ بود و اکنون‌ از درون‌ احکام‌ خود را صادر می‌کند؟! آنچه‌ مهم‌ بود، او اکنون‌ دو بال‌ عشق‌ و قهر خود را با هم‌ داشت‌ و می‌دانست‌ چگونه‌ از آن‌ها استفاده‌ کند. قهر عیسی‌ با قهر یهودیان‌ و عوام‌ از این‌ تفاوت‌ برخوردار بود که‌ او از آن‌ به‌ عنوان‌ ابزاری‌ برای‌ کنترل‌ و حفظ عشق‌ استفاده‌ می‌کرد، نه‌ به‌ عنوان‌ غایتی‌ در زندگی‌. قهر جایی‌ تجلی‌ می‌کرد که‌ پیام‌ عشق‌ به‌ دیگران‌ می‌رسید و باز انسانی‌، انسان‌ِ بی‌گناه‌ و عاشقی‌ را در کمال‌ وقاحت‌، شکنجه‌ داده‌، محروم‌ ساخته‌ یا قربانی‌ می‌کرد. قهر عیسی‌ شوکرانی‌ برای‌ بقای‌ عشق‌ بود و هرگز جانشین‌ عشق‌ نمی‌شد. آن‌ شأن‌ نزول‌ شرایطی‌ است‌ که‌ نیکی‌ با وجود گذشت‌ مداوم‌ از تقصیرات‌ پلیدی‌، باز توسط پلیدی‌ قربانی‌ می‌شود و پلیدی‌ از چنان‌ گذشتی‌، قانونی‌ برای‌ رفتارها در روح‌ رقم‌ می‌زند به‌ نام‌ "وقاحت"‌.
اما عیسی‌ یار وفادار و شریکی‌ نیز در رسالت‌ خود دارد. کسی‌ را که‌ خواننده‌ی‌ مسیحی‌ نمی‌تواند حدس‌ بزند: یهودای‌ اسخریوطی‌ که‌ همه‌ او را خائن‌ به‌ عیسی‌ می‌پنداشتند، دیگر سنگ‌ زاویه‌ی‌ نجات‌ به‌ شیوه‌ی‌ مسیحا می‌گردد!؟ این ادعایی است که در انجیل منتسب به یهودا که در نج حمادی یافت شده بود و دانسته یا ندانسته از وجود چنین انجیلی، آگاهانه توسط کازانتزاکیس در آخرین وسوسه اش آمده بود. یهودا مدعی است که ماجرای لو دادن مسیح توسط وی، سناریویی بوده که توسط عیسی مسیح ریخته شده و برای تکمیل آن از او خواسته تا برود او را لو دهد! البته پاره هایی از شواهد این تأویل در انجیل های مورد تأیید کلیسا نیز آمده است؛ جایی که یهودا با سربازان رومی وارد باغ می شود و پیش از آن که سربازان او را دستگیر کنند، او جلو رفته و پیشانی عیسی را می بوسد و عیسی خطاب به او می گوید: یهودا، آیا پسر انسان را به بوسه تسلیم می کنی؟ اما سنگ‌ زاویه‌ معمولاً به‌ چشم‌ می‌آید. شاید شایسته‌تر آن‌ است‌ که‌ چنین‌ تأویل‌ کنیم‌ یهودا، نه‌ سنگ‌ زاویه‌، بلکه‌ سنگ‌ پی‌ شام‌ آخر است‌ که‌ باید بدنامی‌ و صلیب‌ خیانت‌ را بر دوش‌ کشد. یهودا بخشی‌ از نقشی‌ می‌شود که‌ عیسی‌ برای‌ مصلوب‌ شدن‌ نیاز به‌ آن‌ دارد. یهودا وفادارترین‌ یار عیسی‌ است‌. او محرم‌ اسرار عیسی‌ است‌ و تنها کسی‌ است‌ که‌ معنای‌ این‌ جمله‌ ی او را که‌ هر کسی‌ باید صلیب‌ خود را بردوش‌ کشد، به‌ خوبی‌ می‌فهمد. او درستکار، محجوب‌ و دارای‌ شرم‌ است‌ و درست‌ همچون‌ مسیح‌، بخشی‌ بسیار دشوار از مصلوب‌ شدن ‌به‌ او سپرده‌ شده‌ است‌: "بدنام‌ شدن‌". آری‌ در غایت‌ عشق‌ است‌ که‌ برای‌ معشوق‌ باید بدنام‌ شد. چیزی‌ که‌ عیسی‌ زودتر از یهودا بدان‌ پی‌برد، وقتی‌ که‌ به‌ خاطر عدم‌ آزار و اذیت‌ خانواده‌اش‌ به‌ دست‌ رومی‌ها، صلیب‌ ساختن‌ را پذیرفت‌ و یهودا وقتی‌ که‌ پذیرش‌ نفرین‌ها و افتراهای‌ خیانت‌ کردن‌ به‌ مسیح‌ را قبول‌ کرد، غایت‌ عشق‌ را متجلی‌ ساخت‌. عشقی‌ که‌ با مصلوب‌ شدن‌ انسان‌ بدست‌ خود تحقق‌ می‌یافت‌. بی‌سبب‌ نبود که‌ وقتی‌ از عیسی‌ پرسیدند، کدامیک‌ از حواریون‌ نزد تو عزیزتریم‌، پاسخ‌ داد: "آن‌ کس‌ که‌ دورتر به‌ نظر رسد"!!
در آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌، شفای‌ بیماران‌، زنده‌ کردن‌ مردگان‌، به‌ روی‌ آب‌ راه‌ رفتن‌ عیسی‌ و پطرس‌، هر یک‌ با عصای‌ تأویلی‌ تفسیر می‌شود. بر روی‌ آب‌ راه‌ رفتن‌ عیسی‌، رؤیایی‌ تأویل‌ می‌شود که‌ چیزی‌ از واقعیت‌ کم‌ ندارد، چرا که‌ پیام‌ "توکل‌" در آن‌ موج‌ می‌زند و آن‌ کفایت‌ می‌کند. شفای‌ بیماران‌، به‌ شکل‌ فراموشی‌ غم‌ها، به‌ معجزه‌ی‌ تولد امید ِبهبود وضع‌شان‌ در ملکوت‌ خداوند به‌ وقوع‌ می‌پیوندد. اما حیات‌ بخشیدن‌ به‌ مردگان‌ بسیار زیرکانه‌تر تأویل‌ می‌شود. ایلعازر که‌ از قبر بیرون‌ آمده‌ است‌، شفای‌ جسمی‌اش‌ کمکی‌ به‌ بهبودش‌ نمی‌کند و همچنان‌ با وجود زنده‌ بودن‌، همچون‌ مردگان‌ بوده‌ و دیگران‌ نیز او را همان‌ گونه‌ بی‌تأثیر و منفعل‌ می‌دانند. آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌ با چنین‌ کنایه‌ای‌، به‌ درستی‌ نیشتر می‌زند که‌ حتی‌ اگر عیسی‌، مردگان‌ را جسماً زنده‌ می‌کرد، آن‌ اهمیتی‌ نداشت‌، بلکه‌ مهم‌ آن‌ بود که ‌روح‌شان‌ را زنده‌ کند. به‌ معنای‌ دیگر، زنده‌ کردن‌ مردگان‌ با دم‌ مسیحا، استعاره‌ای‌ست‌ بر آن‌ معنایی‌ که‌ عیسی‌ انسان‌هایی‌ را که‌ روح‌شان ‌حقیقتاً مرده‌ بود، با نیروی‌ کلام‌ خود زنده‌ می‌ساخت‌، به‌ همین‌ سبب‌ می‌گفتند که‌ او انسان‌ها را با روح‌ القدس‌ غسل‌ تعمید می‌داد. به‌ کلامی‌ دیگر، زنده‌ کردن‌ مردگان‌ توسط مسیح‌ به‌ معنای‌ آن‌ است‌ که‌ او مرده‌دلان‌ را با معانی‌ نهفته‌ در کلام‌ خویش‌ زنده‌ می‌ساخت‌ و نجات‌ می‌داد، زین‌ روی‌، آن‌ مسیح‌ را در قرآن کریم "کلمه‌" نامیده شده است. چرا که‌ معجزه‌ی‌ معنای‌ نهفته‌ در کلام‌ او بود که‌ زنده‌ می‌ساخت‌. همان‌ گونه‌ که‌ قرآن‌ کریم‌ نیز اعجاز پیامبر اکرم‌ ـ محمد(ص‌) ـ را کتاب قرآن‌ ذکر می‌کند و هر کجا که‌ مردم‌ از او معجزه‌ می‌خواهند، تأکید می‌ورزد که‌ کلام‌ او را دریابند، و در جستجوی‌ کارهای‌ عجیب‌ و غریب‌ دیگر نباشند. اندیشه ای مشابه در انجیل توماس دیده می شود. در ابتدای آن آمده است که «این ها سخنانی سرّی است که عیسای زنده گفت و همزاد یهودا توماس آن ها را یادداشت کرد و او گفت هر کس تأویل این گفتارها را درک کند، مرگ را تجربه نخواهد کرد»! دقت کنید در این سخنان نیز نامیرایی نه به معنای جسمی اش، بلکه به معنای عرفانی و استعاری آن آمده است.
در "همه انجیل های من" از اریک امانوئل اشمیت، تصویری از مسیحیت عرضه می شود که به تجربه ای از اشمیت در تنهایی صحرا دست می دهد. او که خود را کافری بزرگ شده در یک خانواده کافر معرفی می کند، اذعان می کند که تا آن لحظه هرگز مسیح و مسیحیت دغدغه و حتی مورد توجه وی نبوده است، با احساسی از اطمینان و ایمان در کنه وجودش همچون موهبت و اعجابی مواجه می شود. از این پس او مسیحیت و متون مسیحی را نه به عنوان حقیقت، بلکه به مثابه ی تجربه ای منحصر به فرد و تعدادی پرسش و راز، پر رنگ تر می سازد. رازی که با فاش شدن ارزش اش را از دست خواهد داد و دیگر رازی در میان نخواهد بود.
در آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌، پولس ‌رسول ‌نیز بنا بر خوانش خویش، مسیح منجی را معرفی می کند. او که پیش از این شاؤل نامیده می شد، با دیداری ماورای طبیعی با مسیح، به پولس رسول تغییر هویت داده است: «... حالا دیگر نور حقیقی‌ را دیده‌ام‌. من‌ پولس‌ هستم‌. سپاس‌ خدای‌ را که‌ نجات‌ یافتم‌. و اینک ‌برای‌ نجات‌ دنیا عزم‌ جزم‌ کرده‌ام‌: نه‌ یهودیه‌ و نه‌ فلسطین‌، بلکه‌ تمام‌ دنیا! مژده‌ای‌ را که‌ حامل‌ آن‌ هستم‌، پهنایی‌ به‌ وسعت‌ اقیانوس‌ها و سرزمین‌های‌ دور دست‌ می‌طلبد... من‌ مأمورکشتن‌ افرادی‌ بودم‌ که‌ شریعت‌ موسی‌ را نقض‌ می‌کردند. هر کسی‌ را که‌ می‌توانستم‌ کشته‌ بودم‌ و به‌ شام‌ باز می‌گشتم‌ که‌ ناگهان‌ آذرخشی‌ آسمان‌ را گرفت‌ و بر زمینم‌ افکند. نوری‌ عظیم‌ مرا نابینا کرده‌ بود و چیزی‌ نمی‌دیدم‌. اما صدایی‌ سرزنش ‌آمیز را بر بالای‌ سرم‌ شنیدم:‌ شاؤل‌، شاؤل‌، چرا تعقیبم‌ می‌کنی‌؟ مگر به‌ تو چه‌ کرده‌ام‌؟ من‌ فریاد زدم‌: خداوندا، تو کیستی‌؟ او جواب‌ داد، من‌ همان‌ عیسی‌ هستم‌ که‌ در تعقیب اش‌ هستی‌. برخیز به‌ شام‌ برو. آنجا حواریون‌ وفادار من‌، تو را مطلع‌ خواهند ساخت‌ که‌ چه‌ باید بکنی‌ ...».
در حالی که، پولس در انجیل به روایت تأویل ها از معدود انسان هایی است که پیام نجات بخشیِ عشقِ عیسی را به درستی درک کرده و اگر او نبود، مسیحیت نیز به جای دینی عاطفی و متکی بر محبت و ایثار، همچون دین یهودی، به آیین هایی شریعت مدار تغییر و تقلیل یافته بود و باز او بود که دین مسیحی را با رسالتی جهانی معرفی کرد و عیسی مسیح را از منجی قوم یهود، به منجی جهانیان بدل ساخت، گر چه معرفت پولس نسبت به جایگاه الهی مسیح دچار نقصان هایی نیز بود. در آنجا سخنی از معجزه‌ی عیسی نیست، چرا که‌ در انجیل‌ها هنگامی‌ که از او معجزه‌ای‌ می‌خواهند، به‌ کرات‌ نمی‌پذیرد و حتی‌ اگر پذیرش‌ معجزات‌ را به‌ عنوان‌ حقیقتی‌ به‌ صرف‌ خود (نه‌ به‌ عنوان‌ گواه‌ رسالت‌) در نظر گیریم‌، چون‌ عیسی‌ به‌ کرات‌ از دیگران‌ خواسته‌، آن‌ را جایی‌ بازگو نکنند، باز باید چنین‌ تأویل‌ کنیم‌، او خود نیز نگران‌ آن‌ بوده‌ است‌ که‌ معانی‌ رسالت اش‌، فراموش‌ شده‌ و تحت‌ شعاع‌ معجزات‌ قرار گیرد، در حالی‌ که‌ اصالت‌ را با معنویت‌ نهفته‌ در رسالت اش‌ می‌داند. تمامی‌ زمینه‌سازی‌ مسیح‌ برای‌ شام‌ آخر به‌ گونه‌ای‌ نمادین‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. او خون‌ و تن‌ را به‌ شکلی‌ نمادین‌ با شراب‌ و نان‌ پیوند می‌زند تا دیگران‌ استعاره‌ی‌ بخشش‌ و گذشت‌ را در خود لمس‌ کنند. یهودیان‌ بر این‌ باور بودند که‌ مسیح‌ با شوکت‌ بر مرکبی‌ سوار از آسمان‌ به‌ زمین‌ آمده‌ و در اورشلیم‌ ظاهر شده‌ و حکومت‌ خویش‌ را در اقصاء نقاط جهان‌ بر پا می‌کند. اما عیسی‌ با الاغی‌ به‌ اورشلیم‌ وارد می‌شود و به‌ دور از شکوه‌، شمشیر و جلالی‌ که‌ یهودیان‌ و عموم‌ مردم‌، منتظر مسیح‌ بودند. عیسی‌ به‌ منتظران‌ یهودی‌ می‌فهماند، مسیح‌ که منجی شان باشد، کسی‌ نیست‌ که‌ بر آنان‌ حکومت‌ کرده‌ و بزرگی‌ و شأن‌ خود را به‌ رخ‌ دیگران‌ بکشد، بل‌ کسی‌ست‌ که‌ به‌ ایشان‌ خدمت‌ کرده‌ و حتی‌ وجود خویش‌ را در راه‌شان‌ نثار کرده‌ و برای‌شان‌ قربانی‌ کند. آن‌ کس‌ که‌ بدنبال‌ سروری‌ و برتری‌ خویشتن‌ است‌، منجی‌ نیست‌، بلکه‌ مبارزی ‌برانگیخته‌ شده‌ در راه‌ وسوسه‌های‌ خودخواهی‌ خویش‌ است‌. تأثیر مسیح از دین یهودی کم و بیش برای بسیاری روشن است، اما آنچه اینک نادیده مانده است، تغییرات و معکوس سازی هایی است که عیسی تعمداً در شریعت یهودی و همین طور تأثیرپذیری و تغییرات و معکوس سازی هایی است که او در میترایسم انجام می دهد. اساساً برخلاف تصور مردم شناس معروف پروفسور اسمیت، مراسم شام آخر از رسم توتمیسم و سنت نمک خوری سر سفره ی کسی توسط اعراب ناشی نمی شود، بلکه آن مشخصاً از مراسم شام آخر میترایی گرفته شده است. میترایسم دینی بوده که در زمان عیسی به شدت در مناطق تحت تسلط دولت روم رواج داشته است. در آن مراسم پس از آن که میترا ، گاوی وحشی را قربانی می کرده است، از گوشت او نان و از خون اش شرابی بدست می آمد که در مراسمی که به شام آخر معروف بوده، توسط شرکت کنندگان در ضیافت، مصرف می شد. به روشنی و به صراحت می بینیم که مسیح در شام آخر از استعاره های گوشت تن و خون خود برای نان و شراب نام می برد. اما معکوس سازی هایش در میترایسم آنقدر جالب است، که همچون کاری که با شریعت یهودی می کند، نفس آن ها را از اساس متفاوت می سازد. او سوژه ی قربانی را از دیگری به سوی خود تغییر می دهد. در میترایسم، میترا که یک منجی است، با کشتن گاو وحشی که نماد پلیدی است، پیروزی را به ارمغان می آورد. اما مسیح، آن گاو وحشی را به بره ای بدل می سازد که خود، خویشتن را برای قربانی شدن و ایثار نثار منی کند. او از آن طریق نشان می دهد که منجی کسی نیست که دیگری را قربانی سازد و آن گاه عده ای لاشخور برای ضیافت دور جسدش جمع شوند، بلکه نجات بخش جهانیان کسی است که خود را چون بره ای قربانی برای دیگران فدیه دهد؛ با گوشت و خون خود. چرا که در میترایسم نیز چون یهودیت که در هر سال بزی را نشان می کردند و به عنوان نماد گناهان شان، آن را در صحرای بی آب و علف آماج قهر خود می ساختند، دیگری را مسؤول اَعمال بی شرمانه خویش می ساختند! از این روست که عیسی مسیح گفت، هر کس خود باید صلیب خویش را بر گردن کشد و منظورش آن بود که هر کس باید بار گناهان خویشتن را پذیرفته و آن را بر دوش کشد. مسیح‌، مرحله‌ی‌ آخر وصال‌ را نیز که‌ مصلوب‌ شدن‌ است‌، با خیانت‌ نمادین ‌یهودا به‌ وصال‌ هر دوشان‌ به‌ خداوند پیوند می‌زند و معنا می‌کند که‌ هر کس‌ به‌ جای‌ محکوم‌ ساختن‌ دیگران‌، باید بار گناهان‌ خویش‌ را بردوش‌ کشد و تنها راه‌ نجات‌ جهان‌، عشقی‌ است‌ که‌ خود را محاکمه‌کرده و حتی در صورت لزوم محکوم می‌کند.
عیسی‌ غرور و سروری‌ را به‌ دور از راه‌ نجات‌ جهان‌ معرفی‌ می‌کند، و برعکس‌ کوچک‌ کردن‌ خود برای‌ دیگران‌ را رفتار یک‌ مسیحی ‌می‌داند و خود آن‌ را به‌ بهانه‌های‌ مختلف‌ متجلی‌ می‌سازد؛ بارزترین نمونه اش شستن پای حواریون دیگر بود. جدای‌ از این‌ که‌ مسیح‌ ِآخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌، در دست‌ و پنجه‌ نرم‌ کردن‌ با دشمنان‌ تواناتر و زمینی‌تر است‌، و من‌ چنان‌ مسیحی‌ را در این جهان موفق‌تر می‌بینم‌ و مسیحی‌ که‌ در عهد جدید زندگی‌ کرد، با گزینش‌ مداوم‌ راه‌ ایثار در زندگی‌، در نهایت‌ به‌ همان‌ عاقبتی‌ دچار می‌شود که‌ بر سرش‌ آمد و خلاصه‌ در عین‌ حقانیت‌، با کمال‌ سبعیت‌ دشمنانش ‌مصلوب‌ شد، اما آن‌ را به‌ دور از شواهدی‌ می‌بینم‌ که‌ از اعمال‌ و زندگی‌ عیسی‌ برای‌ ما به‌ جای‌ مانده‌ است‌. از این‌ روی،‌ ترجیح‌ می‌دهم‌ تا آن‌ را در مورد اشخاصی‌ تأویل‌ کنم‌ که‌ شواهدی‌ متقن‌ از چنان‌ گزینشی‌ توسط ایشان‌ در دست‌ باشد؛ شخصی‌ چون‌ کنفوسیوس‌ که‌ می‌گفت‌، "با نیکان‌ به‌ بخشش‌ و با بدان‌ به‌ عدالت‌". ملاک‌ حقانیت‌ هر گفتار و رفتار، نه‌ با شریعت‌ و نه‌ با ضدیت‌ با دیگران‌، بلکه ‌با تناسبی‌ از عشق‌ و قهر است‌ که‌ تعیین‌ می‌گردد. هر شخصی‌ به‌ صرف‌ گواهی‌ دادن‌ به‌ چیزی‌، نه‌ مسیحی‌ می‌شود و نه‌ نجات‌ می‌یابد و تنها با تأویل‌ خود است‌ که‌ با تجلی‌اش‌ در تمامی‌ زندگی‌اش‌، راه‌ برگزیده‌ را خلق‌ می‌کند و معنا می‌بخشد.
در آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌، تمامی‌ آن‌ چه‌ که‌ روایت‌ می‌شود، وقایعی‌ست‌ که‌ عیسی‌ در مدت‌ کوتاه‌ روی‌ صلیب‌ از سر می‌گذراند. اتفاقی‌ که‌ اگر او راه‌ مصلوب‌ شدن‌ را بر نمی‌گزید، ممکن‌ بود برایش‌ پیش‌ آید. هنگامی‌ که‌ فرشته‌ای‌ به‌ وی گفت‌ که‌ درد و رنج‌ دیگر بس‌ است‌ و خداوند بیش‌ از این‌ نمی‌خواهد، از صلیب‌ پایین‌ می‌آید. در انجیل به روایت تأویل ها‌، رنج‌ها و زجرها و غم‌ها و آشفتگی‌ها، پیام‌ آورانی‌ هستند که‌ مدام‌ به‌ انسان‌ گوشزد می‌کنند، در عین‌ برخورداری‌ از روح‌ "خدایی‌"، وجود "انسانی‌"اش‌ را فراموش‌ نکند. در آخرین‌ وسوسه‌ی‌ مسیح‌، عیسی‌ وقتی‌ از صلیب ‌نزول‌ کرد، روزگار با شوق‌ جوانی‌ می‌گذراند، عاشق‌ می‌شود و زن‌ و زندگی‌ به‌ هم‌ می‌زند. او پس‌ از آن‌ که‌ در انتهای‌ راه‌، با گله‌مندی‌ حواریونش ‌مواجه‌ می‌شود که‌ چرا به‌ جای‌ راه‌ یک‌ مصلوب و منجی‌، راه‌ زندگی‌ عادی‌ را برگزیده‌ است‌، پشیمان‌ می‌شود. او بعد از این‌ که‌ تمامی‌ این‌ وقایع‌، نتایج ‌و معانی‌شان‌ را در اندیشه‌اش‌ می‌سنجد، این‌ بار با کمال‌ میل‌، راه‌ به‌ صلیب‌ میخ‌کوب‌ شدن‌ را انتخاب‌ می‌کند و با لبخند رضایتی‌ بر دل‌، از این‌ جهان‌ رخت‌ بر می‌بندد.
مسیح‌ در انجیل به روایت تأویل ها‌ پیش‌ از درک‌ پیام‌ عشق‌، صلیب‌ نمی‌سازد، بلکه‌ تنها پس‌ از آن‌ است‌ که‌ درک‌ می‌کند، بدنامی‌ برای‌ معشوق‌ برتر از اهتراز از گناه ‌است‌. عیسای‌ نیکوس‌ کازانتزاکیس‌ در تمامی‌ تجارب‌ غرق‌ است‌ و چنین‌ انسانی‌ توانایی‌ ترک‌ مداوم‌ آن‌ها را ندارد. عیسای‌ معرفی‌ شده‌ توسط کازانتزاکیس‌، از اول‌ تا آخر، همان‌ مردی‌ می‌شود که‌ در انتهای‌ داستان‌، زن‌ و بچه‌ و زندگی‌ای‌ به‌ هم‌ می‌زند و زندگی‌ را به‌ روزمرگی‌ می‌گذراند. عیسای‌ در "انجیل به روایت تأویل ها‌" همچون‌ همان‌ دایره‌ای‌ که‌ در بیابان‌ به‌ دور خود می‌کشد تا با شیطان‌ و وسوسه‌ها مواجه‌ شود، با وجود درک‌ تجارب‌، در آن‌ها غرق‌ نمی‌شود و همواره‌ هروله‌ای‌ بین‌ ماندن‌ و رفتن‌ از هر لذت‌ و تجربه‌ای‌ دارد و این‌ تمامی‌ تفاوت‌ ظریف‌ و عمیق‌ او با شخصیت‌های‌ است‌ که‌ زندگی‌ را در آغوش‌ می‌کشند و انسان‌هایی‌ که‌ تارک‌ دنیا می‌شوند، و راز آن‌ در حل‌ هر دو پارادوکس ‌مذکور نهفته‌ است‌. در گفتار و رفتار مسیح‌ مارتین‌ اسکورسیزی‌، شرم‌ که‌ یکی‌ از اصلی‌ترین‌ خصایص‌ پیامبران‌ است‌، یافت‌ نمی‌شود و چندان‌ الفتی‌ بین‌ او و حواریونش‌ حس‌ نمی‌گردد و آن‌ها تنها بدنبال‌ عیسی‌ از نقطه‌ای‌ به‌ نقطه‌ دیگر روان‌ هستند، حتی‌ هنگامی‌ که‌ مسیح‌ به‌ یهودا می‌گوید که‌ او باید وی‌ را بکشد، گریه‌ی‌ یهودا بیننده‌ را منقلب‌ نمی‌سازد، چرا که‌ چنان‌ پیوندی‌ در گذشته‌ به‌ تصویر کشیده‌ نشده‌ است‌.
با این همه، باورمندان و منتظران منجی در همه ی ادیان باید مراقبت باشند که در عمل و شیوه ی زندگی به طریقی نباشند که پس از ظهور موعودشان، در کمال بهت و ناباوری، او را در مقابل خود ببینند! در جهان‌ نیکی‌ و پلیدی‌ وجود دارند، همان‌ گونه‌ که‌ درون‌ هر کسی‌ هستند و هیچ‌ کس‌ از گناه‌ و اشتباه‌ مبرا نیست‌، همان‌ طور که‌ مسیح‌ به‌کرات‌ می‌گوید، نیکی‌ مطلق‌ تنها خداست‌ و انسان‌ بی‌گناه‌، جایی‌ جز تخیلات‌ ندارد. منجی و مسیح‌ جاودانه‌ می‌شود، نه‌ بخاطر این‌ که‌ سه‌ روز بعد دوباره‌ زنده‌ شد و حواریون‌ او را دیدند، بلکه‌ بدین‌ سبب‌ که‌ اکنون‌ در اذهان‌ ما زنده‌ است‌ و به‌ عنوان‌ دغدغه‌ای‌ از آن‌ سخن‌ می‌گوییم‌ و تا هنگامی‌ که‌ در اذهان‌ و رفتارها بازآفرینی‌ شود، جاودانه‌ است، چرا که‌" تنها معنا (کلمه‌)ست ‌که‌ جاودانه‌ می‌ماند".
دکتر کاوه احمدی علی آبادی
دکترای فلسفه و مطالعات ادیان از تگزاس آمریکا


همچنین مشاهده کنید