پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


حس مشترک


حس مشترک
متنی که در زیر می خوانید مقایسه ای است بین دو کتاب «سفر به گرای ۲۷۰ درجه» نوشته احمد دهقان و کتاب « در جبهه غرب خبری نیست » نوشته اریش ماریا ریمارک که توسط یکی از دانشجویان دانشگاه راتجرز ایالت نیوجرسی آمریکا صورت گرفته است . با هم این متن را می خوانیم.
این کتاب نه افتراست نه اعتراف واز همه بی اهمیت تر اینکه مرگ برای کسانی که رودرروی آن می ایستند یک حادثه نیست. این کتاب به سادگی از نسل مردانی سخن می گوید که گرچه از تیررس ترکش ها درامان مانده اند اما مرگ آنها را نابود کرده است. (اریک ماریا ریمارک )
در مقدمه کوتاهی که از نویسنده کتاب در جبهه غرب خبری نیست آمده است می توان گفت این رمان ترسیم کننده وقایع تلخ واسفناک جنگ ویران کننده ای چون جنگ جهانی اول است . جنگی که در آن سربازان تنها به مرگ وناامیدی می اندیشیدند نه به روزهای پیش از جنگ . این رمان اساسا بیانگر انزوای نسل جنگ زده ای است که ناخودآگاه در خانه هایشان از جنگ حمایت می کردند.
گفته های ریمارک نه تنها نسل سربازانی که در جنگ جهانی اول می جنگیدند بلکه تمام کسانی که متعاقب آن در جنگهای بعدی نیزجنگیدند را دربرمی گیرد. حتی شش سال پس از پایان آن در جنگ ایران وعراق.
در رمان احمد دهقان« به نام سفر به گرای ۲۷۰ درجه» ،همان ایده ها از طریق یک سرباز جوان روایت می شود. تفاوت در سالها وفهم بی رحمی های جنگ ،وجود جنگ را خنثی نکرده است بلکه به شمار کسانی که متحمل قساوت وغضب آن شده اند افزوده است. آغاز جنگ شاید مضحک به نظر برسد. جنگ در خانه با تبلیغات مربوط به جنگ آغاز می شود. به عبارت دیگر تبلیغاتی که اثرجنگ وسرباز را پررنگ تر وبرجسته تر وطرف مخالف را پست وحقیر می کند. انواع پوسترهای تبلیغاتی ، گزارشهای رادیویی وتلویزیونی همه تاکتیک های رسانه ای هستند که برای ایجاد ملی گرایی در جبهه خانه طراحی شده اند.
در زادگاه ناصر، دیوارها با پوسترهای یکسان پوشیده شده: اعزام صدها هزار نفر سپاهیان محمد برای تکمیل صفوف سپاه ، تبلیغات جنگ ، سربازان را به مثابه قهرمانان و مدافعان ملت نشان می دهد. جنگ نه تنها ترسیم گر افتخار وعزت برای سربازان است بلکه وظیفه همه شهروندان واجد شرایط است. درهر دو رمان ارتش و یا سپاه مردان جوانی که در اواخر سن ۱۹ سالگی و یا اوایل ۲۰ سالگی هستند را به خدمت می گیرد. در رمان ریمارک مردان جوان از سوی معلمان مدرسه خود حمایت شده و«جوانان آهنین» خوانده می شوند. نسلی که ازکشورخود دفاع کرده و افتخار وسربلندی را به ارمغان می آورند.
در رمان دهقان نیزعلی دوست ناصراو را به جنگ برمی گرداند ومعتقد است که او می تواند بر دوستان خود تاثیرگذار باشد. ازاین رو به خدمت گرفتن آنها فردی نیست بلکه شامل گروهی ازدوستان است. کشتن یک انسان کار ساده ای نیست اما با این تفکر که طرف دشمن انسان پست ودونی است که شایستگی زیستن را ندارد باید اورا کشت. این تفکر دو هویت دیوودشمن را خلق می کند که به راحتی کشته می شوند.
این ایده باید به گونه ای در ذهن سرباز تجسم گردد که پیش از کشتن دشمن ، دوباره اندیشی نکند. پال بامر قهرمان داستان ریمارک وقتی به جسدی که به دست او کشته شده نگاه می کند می فهمد که او را بدون در نظر گرفتن موقعیت کشته است.
توتنها خودت بودی وفکر کشتن دشمن واز طرف دیگر پریشان حالی که واکنش مناسب می طلبید. درست مانند یک شستشوی مغزی . (ریمارک )
در طول جنگ تبلیغات هرگز متوقف نمی شود بلکه همچنان برای حمایت مردمی از جنگ ادامه دارد. این بارآنها مدعی فتح بزرگ هستند و اهمیتی ندارد که چطور از هم پاشیده وگسیخته شده اند.
تلویزیون صحنه های نبرد را نشان می دهد. گوینده نیزمردم را به جنگ فرا می خواند. تصاویر مرتب عوض می شوند. تعدادی سرباز عراقی که دستمال های سفید در دست دارند و به ستون دنبال هم قطار شده اند ، پیرمردی که پیشانی بند بر سر نوجوانی می بندد. ستون های بسیجی ها که تا انتها رفته و شلیک پی درپی توپخانه. (دهقان).
در نهایت اینها همه بر سربازان تاثیرگذار است.
وقایع طبیعی جنگ با آنچه که در رسانه ها به تصویر کشیده می شوند متفاوت است. صحنه های میدان جنگ وسربازانی که گرچه دچار آسیب روحی برگشت ناپذیری شده اند اما به هیچ چیزجز جنگ فکرنمی کنند. پال بامر وهمرزمانش در میدان جنگ دیده می شوند: آدم هایی زنده می مانند اما با کاسه سرهای داغان شده ، سربازهایی را می بینیم که پاهایشان از تنشان جدا شده ، آنها روی ته پاهای تراشیده به طرف دهنه دیگر تلوتلومی خورند. بدن داغان شده را همراه خود می کشانند. یک سرجوخه روی چهاردست می خزد و دیگری به طرف امدادگرها می رود و زور می زند تا روده را تو پوست شکم فرو کند. مردهای بدون دهان می بینیم بدون فک و صورت مردی را پیدا می کنند که یکی از رگهای بازو را به دست دارد برای مدت دو ساعت تا ازشدت خونریزی جان ندهد. (ریمارک )
ناصر با مجروحی که از کتفش خون می آید به سمت سنگر راه می افتد. آنها سعی می کنند کتفش را با دستمالی ببندند اما همچنان خون بیرون می زند. پشت سر او مجروحی است که به طرز وحشتناکی صورتش سوخته وگوشت های سرخ دل را ریش می کند. کسی دل نمی کند مستقیم تو صورتش نگاه کند. مجروحین بیش از کشته شدگانند. (دهقان)
در کنار ناصر ماشینی از روبه رو می آید. پشتش سنگین است. از کنارمان می گذرد ولحظه ای چشمم به جنازه هایی که روی هم چیده شده اند می افتد. خون از پشت ماشین شره می کند و خط قرمزی جاده را از وسط نصف می کند. (دهقان )
در این شرایط ، طبیعی است که سربازان دچار عدم ثبات فکری در جنگ می شوند. آفتاب که طلوع می کند یکی از بچه ها دیوانه می شود واین ور و آن ور می رود ومانند یک گاو در حال زا نعره می کشد و با مشت محکم به سرش می کوبد. وقتی شلیک گلوله ها شروع می شود اودیوانه تر می شود وفکر می کند که گلوله ها او را هدف گرفته اند. (دهقان )
بامر سرش را در میان دستانش پنهان کرده است. کلاهش می افتد و سعی می کند که بر سرش بگذارد. او کلاهش را کنار زده و مانند بچه ای زیربازوهایش می خزد. . سرش را به سینه نزدیک می کند. ( ریمارک )
چنین حالتی برای رسول نیز اتفاق می افتد. رسول سرباز ۱۶ ساله ای است که در پی شلیک گلوله ها وتانک ها به ناصر چسبیده واو را رها نمی کند. سربازانی که در شرایط فوق فرار می کنند باید به خاطرسلامت عقل واز همه مهمتر زنده ماندن ، احساسات خود را درنظر بگیرند. مادامی که سربازان باید در صحنه بمانند روزگاری که در خط مقدم گذراندند به فراموشی سپرده می شود. این روزگار به قدری غم انگیز است که اندیشیدن درباره آن مقدور نیست. آنها مدتها قبل نابود شده اند. (ریمارک )
به همین دلیل است که ناصر و دوستانش پیش از جنگ هم قسم می شوند که تا آخر عملیات هر بلایی که سرمان اومد اگر همه غم های عالم روانداختن رو دلمون، اگه جلوی هم ریزریز شدیم گریه نکنیم ویه قطره اشک از چشمامون سرازیر نشه توی عملیات همه مون باید خفه خون بگیریم وگریه نکنیم. (دهقان )
این شیوه باعث می شود که سرباز تمرکز بر میدان جنگ را از دست نداده وبه تاثیرات شوم و بی ارزش زندگی انسانی نیاندیشد. در صورتی که زندگی انسانی برای سربازی ارزشمند شود سرباز از قید وبندهای تبلیغات علیه دشمن آزاد خواهد شد ودر نتیجه یا ناامید می شود ویا تمایل به زنده ماندن را از دست خواهد داد ویا دچار اختلال حواس خواهد شد. از این روست که سربازان باید احساسات را تا جایی سرکوب کنند که تنها به مرگ بیاندیشند. به همین دلیل است که قهرمان دورمان ،بامر و ناصر به خاطر مرگ هم رزمانشان اندوهگین نمی شوند. بی تفاوتی نسبت به بی رحمی ها وقساوت های جنگ وتلقی جنگ به عنوان مکانیسم دفاع موجب می شود که سربازان به ویژه سربازان جوان به خاطرات گذشته وهمه یادگارهای خود نیاندیشیده وصرفا به مرگ فکر کنند.
بامر اینگونه توصیف می کند که: ما سربازان جوان بیست ساله پدر و مادر داریم و بعضی هامون شاید یک دختر هم داریم. در این سن تاثیر پدر و مادر در ضعیف ترین حد خود قرار دارد ودخترها هنوز تسلطی بر ما ندارند. درکنار همه اینها اهمیت ندادن به برخی علاقه مندیها و درس ومدرسه مان هست. از همه مهمتر اینکه زندگی ما دوامی نخواهد داشت وهیچ چیز ماندنی نیست.
ناصر وهمرزمانش که در یک رده سنی هستند و تحصیل خود را به پایان نبرده اندو همه باهم به جبهه رفته اند ، جنگ اولین حیطه تخصصی ، شغل ومنبع کسب دانش آنها می شود.
«زمانی که آنها باید به زندگی ودنیا عشق بورزند هدف توپ وگلوله وبمب قرار می گیرند. اولین بمب و اولین انفجار در قلبهای آنها آتش می گیرد. آنها از فعالیت ، تلاش و پیشرفت محروم می شوند. آنها ابدا به هیچ چیز دیگری جز جنگ معتقد نیستند. (ریمارک )
تنها چیزی که می دانند جنگ است اگر هم از جنگ جان سالم بدر ببرند چیزی برای آنها باقی نمانده است. همه چیز درون آنها خلاصه شده است. هر چیزی که پیش از جنگ به خاطر دارند را باید کنار بگذارند. حادثه ای که همه افکار گذشته را پوچ و بی ارزش می کند. در نتیجه وقتی جنگ تمام می شود و آنها به خانه هایشان بر می گردند قادر به بازگشت به جایگاه اولیه خود نیستند گویی که میان مردم عادی جایی ندارند. چراکه در طول سالها اولین کار آنها که همان زندگی بوده است نابود شده است. فهم آنها از زندگی به مرگ ختم شده است. (ریمارک )
بنابراین وقتی سربازان به خانه هایشان برمی گردند عدم هماهنگی میان خود و دیگران را احساس می کنند. جنگ جامعه ثانویه ای ایجاد می کند که در چهارچوب جامعه عادی قرار نمی گیرد. همانطور که ناصر عنوان می کند جنگ اخلاق خود را دارد. (دهقان )
بعد از اینکه سربازان از جنگ به خانه هایشان برمی گردند نمی توانند آدم هایی پیدا کنند که به آنها کمک کند. تنها مردمی که درک مشترکی از جنگ دارند دوستان همرزم آنها هستند.
در طول جنگ رفاقت میان سربازان ایجاد می شود. وقتی صحبت از دوستان می شود بامر می گوید: من به آنها تعلق دارم وآنها به من. همه دارای ترس و زندگی یکسان هستیم آنها نزدیک تر از دوستدارانمان هستند ، به عبارت ساده تر می توانم صورتم را در آنها و در صدای آنها پنهان کنم کلماتی که نجات دهنده من هستند شنیده می شود. (ریمارک)
ناصربه گروهی از هم رزمانش نزدیک می شود، گروهی که پیشتر درباره آنها گفته شد که هم قسم شدند. وقتی به خانه هایشان برمی گردند احساس غربت وسردرگمی می کنند ونمی توانند به راحتی با آدم هایی که می شناختند ودوستشان داشتند ارتباط برقرار کنند.
وقتی بامر در مرخصی خود به خانه بر می گردد می فهمد که نمی تواند چیزهایی که زمانی در خانه اش دوست داشت، دوست داشته باشد. درجمع مادر وخواهرش و پروانه ها و پیانوی قهوه ای رنگش ، او آنجا خودش نیست. فاصله و حائلی میان او وآنهاست. وقتی ناصراز جنگ برمی گردد می بیند: مردها و زنان از تو پیاده رو به هرطرف می روند اما هیچ کس به ما (سربازان) توجهی ندارد. ما که از دنیای گلوله وتوپ وجنگ به این جا آمده ایم. مردم زندگی عادی خود را می کنند. ما (سربازان) برای مردم عادی شده ایم هرروز یکی از اتوبوسهای گل مالی شده پر از مجروح از جلو رویشان می گذرد. آنها زندگی عادی خود را سپری می کنند . (دهقان )
در ضمن تبلیغات همچنان درباره موفقیت ها و پیروزی های جنگ ادامه دارد. از این رومردمی که در خانه هستند واخبار مربوط به جنگ وسربازانی که برگشته اند را می شنوند، تصورمی کنند که هر آنچه از رسانه ها می بینند ومی شنوند کل اتفاقاتی است که در جنگ رخ داده است. درنتیجه سربازان نمی توانند با این مردم حرف بزنند. سربازان می فهمند که دیگر به خانه هایشان تعلق ندارند دنیای دیگری به وجود آمده است. (ریمارک )
واکنش بامرو ناصر در برگشت به خانه یکسان است. هچ یک از آنها نمی خواهد روی ملحفه های سفید بنشیند وبا لباس کثیف وخونی آنها را کثیف کند. گویی که آنها به زندگی سربازی و لباس های کثیف و گلی عادت کرده اند ومتعلق به جامعه تمیز ومنظم نیستند. آنها احساس نمی کنند که به جامعه ناآگاه وساده مردمی تعلق دارند بلکه به جامعه ای تعلق دارند که متحمل سختی ها ومصائب جنگ شده است. در واقع آنها قادر به تطبیق وسازگاری با جامعه ای که آنها را به تلاش و مبارزه برای رسیدن به حق لازمه یعنی زندگی فرا می خواند نیستند.
فیبی یوحنا
ترجمه : فهیمه محمد سمسار
منبع : روزنامه جوان


همچنین مشاهده کنید