چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


میان سرخی یا سیاهی


میان سرخی یا سیاهی
نام «ژولین سورل» نام ماندگاری است؛ نامی خیالی که بعدها به دنیای واقعیت آمد و چه بسیار نویسندگانی که با این نام هنری نوشتند و چه بسیار نویسندگان دیگری که این نام را وارد دنیای داستانی خود کردند و کسان دیگری که این نام را به فرزندان خود دادند. «سورل» قهرمان داستان «سرخ و سیاه» نوشته هانری بیل ملقب به استاندال از آن شخصیت‌های نمونه‌ای است که بسیاری از منتقدان و نویسندگان از جمله آندره ژید او را نه متعلق به زمانه خود یعنی قرن نوزدهم بلکه کاملا یک شخصیت قرن بیستمی دانسته‌اند؛ شخصیتی که نمونه متعالی بیلیسم (مشتق از نام هانری بیل) یا همان «جست‌وجوی خوشبختی از طریق شک‌گرایی» است و یکی از بهترین فرزندان انقلاب کبیر فرانسه که با مطالعه رفتارش می‌توان پیامدهای اجتماعی و سیاسی انقلاب کبیر فرانسه را شناخت. یافتن جایگاه استاندال در ادبیات فرانسه کار مشکلی نیست، استاندال هرگز در مقام نویسنده‌ای پیشرو در ادبیات قرن نوزدهم فرانسه مطرح نبوده، او از دل همان قواعد ادبی تثبیت‌شده پیش از خود رمان‌هایش را آفریده است. رمانتیسم آثار استاندال یادآور رمانتیسم آثار دونروال و مادام دو استائل است و استفاده از مطالب نوشته شده در روزنامه‌ها (حوادث و وقایع اجتماعی) با توجه به اهمیت روزنامه‌ها در قرن نوزدهم تیزهوشی زودهنگام او را نشان می‌دهد، حضور پررنگ مسائل اجتماعی و سیاسی و رویارویی آن سه طبقه معروف اجتماعی نیز در کار او چیزی است که باید از این فرزند باهوش انقلاب کبیر فرانسه (به عنوان عظیم‌ترین انقلاب و دگرگونی تاریخی) انتظار داشت. هر چند غرض این نیست که حضور این عناصر در جهان داستانی استاندال امری عادی و پیش‌پاافتاده است، کمااینکه چنین نکته‌سنجی و تیزبینی در به تصویر کشیدن فضای اجتماعی نیمه اول قرن نوزدهم و ساختن تصویری از جامعه‌ای که هم «روبسپیر» را به زیر می‌کشد و هم از «دانتون» نمی‌گذرد در نویسندگان هم‌دوره یا متقدم بر استاندال نظیر هوگو و بالزاک دیده نمی‌شود و قطعا آغاز کننده آن همان استاندال است؛ نویسنده‌ای که با ظهورش ادبیات را وارد دوره‌ای دیگر از حیات‌اش موسوم به «واقع‌گرایی» کرد؛ دوره‌ای که با فلوبر، از ستایشگران استاندال، به اوج رسید. در یک نگاه اجمالی به «سرخ و سیاه»، اگر نگاه‌مان را بیشتر از هرچیزی بر شخصیت ژولین سورل، قهرمان کتاب، متمرکز کنیم، نتایج جالبی خواهیم گرفت. با این فرض که ژولین سورل یکی از معدود شخصیت‌های ادبی است که تحول شخصیتی‌اش در تاریخ ادبیات اگر نگوییم بی‌همتا، حداقل کم‌نظیر است. از نقطه‌ای شروع می‌کنیم که او، پسری که در مقایسه با دیگر براداران و پدرش پسری لاغر و ضعیف و بی‌دست و پاست، در کنار دستگاه چوب‌بری مشغول کتاب خواندن است و پدرش چندین‌بار او را صدا می‌کند و او غرق مطالعه صدای پدرش را نمی‌شنود و بعد خشونت پدر با او، پرت کردن کتاب‌اش در جوب و سپس مطرح کردن پیشنهاد آقای دو رنال، شهردار ورییر، برای للـه‌گی فرزندانش، اتفاقی که نخستین قدم برای تغییر مسیر زندگی ژولین است. ما از نقطه‌ای که ضعف محض ژولین به نمایش‌گذارده شده با او همراه می‌شویم و وارد مرحله دوم زندگی او، یعنی زندگی در کنار خانواده دو رنال می‌شویم. در این بخش که فصلِ اولِ کتابِ دو فصلی «سرخ وسیاه» را شکل داده، ماجرای عاشقانه ژولین با مادام دو رنال (به عنوان خط اصلی داستان) و زندگی بورژواهایی نظیر این خانواده (آقای دو رنال فرزند پدری اسم و رسم‌دار و ثروتمند است) و خانواده والنو (والنو مدیر مرکز نگهداری از کودکان یتیم است و نمونه‌ای از دنائت طبع اشخاص تازه به دوران رسیده را دارد) و کشیش مالون (نماینده کلیسا) خلط می‌شود و این‌گونه استاندال با تیزهوشی خواننده قرن نوزدهمی خود که تنها برای تفریح رمان می‌خواند را با ماجرای عاشقانه ارضا می‌کند، اما در کنار آن زشتی جامعه خود را نیز به تصویر می‌کشد. ورود شاه به ورییر، ملاقات ژولین با اسقف «آگد»، آشنایی‌اش با جناب «پیرار» و رفتن به مدرسه دینی از مهم‌ترین اتفاقاتی هستند که استاندال از خلال آنها توانسته تصویری از اجتماعی سیاسی برای خواننده‌اش بیافریند. در فصل اول به جز صحنه ورود شاه از نمایندگان طبقه اشراف خبری نیست و در این فصل استاندال بیشتر به «سیاه» و نمایندگان جامعه روحانیت پرداخته است، اما میل ژولین به پیوستن به ارتش و نظام در نوع کتاب‌هایی که به صورت مخفی می‌خواند یا نگهداری از عکس ناپلئون در تشک کاه‌اش در تمام این فصل دیده می‌شود و در هنگام ورود شاه، زمانی که ژولین جزء گارد افتخاری سوار بر اسب رژه می‌رود این میل در او محقق می‌شود و خود را «افسر آجودان ناپلئون» می‌بیند. در فصل دوم و با حضور کنت نوربر و کنت دولامول داستان استاندال وارد بخش «سرخ» خود می‌شود و با اپیگراف سنت بوو (زیبا نیست، سرخاب ندارد) داستان عشق‌های دیگر ژولین و ملال زندگی‌های اشرافی و فساد آنها برای خواننده بازگو می‌شود. ژولین از شهر کوچک‌اش «ورییر» راهی «پاریس» می‌شود و این‌گونه جدای تضاد ارتش و مذهب، شاهد تضاد پاریس با «شهرستان» (در معنای عام آن) نیز هستیم و بسیاری از استاندال‌پژوهان، قرار دادن ژولین در راه «ورییر به پاریس» را انتقام استاندال در مقام یک خرده بورژوآی شهرستانی از جامعه فرانسه می‌دانند. چند فصل پایانی «سرخ و سیاه» و در نهایت مرگ «ژولین» به تصویر کشیدن تحول شخصیتی‌ای است که خواننده خود از پیش آن را حدس می‌زند؛ شخصیتی که حتی دوست داشتن را وظیفه و باری بر دوش خود می‌دانست که باید به انجام برساندش. در چند فصل پایانی زمانی که «ماتیلد» سعی می‌کند او را تبرئه کند، ترجیح می‌دهد به همه چیز پشت کند و دوباره به معصومیت که هرگز از بین بردنی نیست یا همان خانم دو رنال که با وجود تلاش ژولین مرگ به سراغ‌اش نمی‌آید، بازگردد و پذیرای مرگ باشد.
خواندن سرخ و سیاه با هر انگیزه‌ای دلچسب است. چه آنها که رمان‌های تاریخی دوست دارند، چه آنها که طرفدار داستان‌های عاشقانه‌اند، و کسانی که انقلاب کبیر فرانسه و پیامدهای آن را دنبال می‌کنند و دوست دارند بیشتر راجع به آن بدانند، از این کتاب لذت خواهند برد. اپیگراف‌های سر هر فصل نیز از جذابیت ویژه‌ای برخوردارند، جملاتی خواندنی که می‌توانند رهگشای اتفاقی باشند که قرار است در آن فصل بیفتد و در نهایت ترجمه خواندنی مهدی سحابی با مقدمه‌ای جامع، پانوشت‌هایی رهگشا و ضمیمه‌ای بسیار خلاصه از انقلاب کبیر فرانسه و ناپلئون و رستوراسیون و انقلاب ۱۸۳۰ که خواندن آن بعد از اتمام کتاب خالی از لطف نیست.
▪ سرخ و سیاه
▪ استاندال
▪ مهدی سحابی
ناشر: نشر مرکز
▪ چاپ اول: ۱۳۸۷
▪ شمارگان: ۳۰۰۰ نسخه
قیمت: ۱۱۵۰۰ تومان
مهسا پاکزاد
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید