پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

جنگ سرد «ولادیمیر بناپارت»


جنگ سرد «ولادیمیر بناپارت»
در فضایی تیره و تار و نامطبوع در شهر کوچک گودرمس چچن و در آن جاده میان گروزنی و سواحل دریای مازندران، در صبح اولین روز سال ۲۰۰۰ کمی قبل از ساعت پنج، تولد دوباره روسیه آغاز می شود.
این منطقه کوچک را تاریکی سربی رنگی فرا گرفته است و تنها گاهی صدای شلیک گلوله های چچنی ها از سوی پایتخت جنگ زده چچن به گوش می رسد.مردم اروپا در این ساعت تازه به خواب رفته اند و در این میان مردی کوچک و لاغر اندام در آن لباس بادگیر آبی رنگ به سراغ سربازان و افسران ویژه لشگر ۴۲ روسیه می آید و با صدایی خش دار و نگاهی مثل نگاه ماهیان می گوید؛«شما فقط از شرافت و حیثیت چچن دفاع نمی کنید. این نبرد برای پایان دادن به سقوط میهن است.» این میهمان از دوردست ها یعنی از مسکو آمده است، مردی که هنوز برای بسیاری از مردم ناشناخته است؛ مردی به نام «ولادیمیر پوتین».
همین مرد دستور گسترش بمباران این جمهوری جدایی طلب و سرکش را صادر کرده و به یگان هایش فرمان به آتش کشیدن پالایشگاه ها و مراکز صنعتی را داده است. جمهوری نافرمان چچن که از شش سال قبل از آن به اصطلاح حامل باسیل جدایی طلبی در سرزمین های روسیه بود، از نظر نظامی شانس زیادی نداشت. نظامیان روسیه که در آن زمان به شدت تضعیف شده بودند، هرگز آن مرد غریبه را فراموش نمی کنند که در آن ساعت صبح به سراغ آنها آمد و با صحبت هایش به آنان جرات و جسارت داد.
آن ساعت زمان آغاز خیزش دوباره روسیه به سوی ابرقدرت شدن بود، آغاز موفقیت مردی که یار باوفایش یعنی «آناتولی سوبچک» شهردار سابق سن پترزبورگ در موردش می گفت؛ «او آدم سرسختی است که آنچه را می خواهد تا به آخر پیش می برد.»
«ولادی قفقاز» پایتخت اوستیای شمالی در یکصد و بیست کیلومتری گودرمس واقع است و در همین شهر آن شب سال نو البته در ۹ آگوست امسال تکرار شد.
در آن روز بار دیگر به ناگاه ولادیمیر پوتین وارد این شهر شد و این در حالی بود که جناب نخست وزیر روز قبل از آن در مراسم افتتاحیه المپیک پکن حضور داشت و در کنار جرج دبلیو بوش و نیکلا سارکوزی نشسته بود و مردم روسیه او را در تلویزیون ها مشاهده کرده بودند. اما ناگهان به اینجا می آید.
این بار بادگیری سفیدرنگ پوشیده است و زنان و دیگر پناهجویانی که از اوستیای جنوبی آمده اند، با حالتی سحر شده در انتظار سخنی از سوی وی هستند. یک روز قبل از آن، کشور همسایه یعنی گرجستان با انبوهی از موشک و تانک و به دستور پرزیدنت ساکاشویلی حمله یی شدید را علیه مناطق خودمختار اوستیای جنوبی آغاز کرده است و ده ها هزار نفر از غیرنظامیان وحشت زده از طریق مرزهای شمالی گرجستان به سوی روسیه گریخته اند.
آنها برای نخست وزیر پوتین که خود را حامی این استان کوچک می داند، از رنج هایی می گویند که گرجی ها به سرزمین آنها تحمیل کرده اند و پوتین هم با آن لحن مصمم به آنها امیدواری می دهد. او می گوید این اقدام حکمرانان گرجستان «یک جنایت» است و می گوید حال با این «تجاوز» دیگر به هیچ عنوان اوستیای جنوبی به گرجستان باز نخواهد گشت و روسیه برای حفظ اوستیا هر کاری را انجام خواهد داد.
عملیات روسیه «تحمیل صلح» نام دارد، عملیاتی که سرآغاز آن از جنوب قله قفقاز است. از این عملیات نیز باید به عنوان بازگشت یک ابرقدرت بی چون و چرا و قدرتمند یاد کرد. «دیمیتری رو گوشین» سفیر روسیه در ناتو، در همان حال که تانک های روسی به سوی جنوب روان بودند با شور و شعف در بروکسل فاش می کند که این عملیات تنها برای آزادسازی سرزمین کوچک اوستیا که تنها یک سوم بزرگ تر از ایالت زارلند آلمان است، نیست؛ «حال نورچشمی امریکا به جهنم می رود.»
این عملیات نظامی که از زمان آغاز خود دنیا را به جنب وجوش انداخت، اولین جنگ تمام عیار میان روسیه و یکی از دولت های جانشین شوروی است، جنگی که هر روز علت اصلی آن بیشتر از نظرها پنهان می شود.
مدت ها از خاموشی آن تلاش های تجزیه طلبانه در داخل روسیه می گذرد و حال این کشور بار دیگر متحد و قدرتمند است اما از قرار معلوم کرملین در فکر مجازات گرجستانی است که تحت رهبری ساکاشویلی ۴۰ساله تبدیل به پایگاه دورافتاده امریکا در قفقاز شده است.
این جنگ پنج روز ادامه دارد اما حتی پس از آن هم معلوم نیست که واقعاً همه چیز تمام شده باشد زیرا این پیشروی ارتش روسیه تا قلب گرجستان، شوکی تاثیرگذار در تفلیس باقی گذاشته و این شوک به دنیای غرب هم سرایت کرده است.
استراتژیست مشهور امریکایی و کارشناس ارشد امور قفقاز یعنی «زبیگنیو برژینسکی» از دوران استالین و هیتلر می گوید و حمله واحدهای روسی به کشور همسایه را با جنگ زمستان ۱۹۴۰ شوروی مقایسه می کند یعنی همان زمانی که شوروی برای زیر و رو کردن حاکمیت فنلاند کوچک و دموکراتیک به آن کشور حمله کرد.
بدین ترتیب است که مناقشه میان گرجستان و روسیه می رود تا تبدیل به مناقشه میان روسیه و غرب شود. جنگ در گرجستان کوچک ابعادی فراتر از آن به خود می گیرد و به همین دلیل مجله امریکایی تایم در روزهای گذشته این تیتر را انتخاب کرد؛ «آیا می توان از یک جنگ سرد جدید جلوگیری کرد؟»
«رابرت کاگان» یکی از مشاوران ارشد «جان مک کین» می گوید که روز هشتم آگوست ۲۰۰۸ اهمیت نهم نوامبر ۱۹۸۹ را برای جهانیان دارد با این تفاوت که در آن روز دوران کمونیست به پایان رسید. کاگان در مقاله خود نوشته است؛ «پوتین راه خود را می رود.» اما این راه کدام است؟
اما غرب چگونه می خواهد با این روسیه مدرن- غیرمدرن کنار بیاید؟ بی تردید پوتین در فکر بازگشت به آن اعتبار ژئوپولتیک پیشین است و همطرازی با امریکا را می طلبد. شاید این همطرازی آنچنان که وی ادعا می کند گسترده نباشد اما کشورش در واقع در مورد بسیاری از مناقشات جهانی، (به عنوان مثال در مورد ایران و کره شمالی) در سازمان ملل بی توجه به خوشامد یا عدم خوشامد غرب، حرف خود را می زند.
روسیه به عنوان یک دموکراسی اقتدارطلب و یک کشور نفتی، بدون بازیگر اصلی اش یعنی پوتین چیز زیادی ندارد. پوتین سرشار از پتانسیل های اخلال گرانه است. «سرگئی لاوروف» وزیر خارجه روسیه در روزهای اخیر با لحنی خودپسندانه اذعان کرد امریکا باید میان همکاری با مسکو و رهبری گرجستان یکی را انتخاب کند.
در همان حال که ابرقدرت آینده یعنی چین، بازی های المپیک پکن را با مشت آهنین جشن می گیرد، در همان حال که رئیس جمهور امریکا در تدارک مراسم وداع با کاخ سفید است و در همان حال که اتحادیه اروپا در جوی پرتنش در حال رسیدگی به درخواست گرجستان برای پیوستن به این اتحادیه است و ناتو سیگنال هایی دوپهلو برای تفلیس می فرستد، روسیه روی آن رنسانس امپریالیستی اش کار می کند. در همان حال که صف بی پایان تانک های روسی در حال تردد در خیابان های گرجستان هستند، واشنگتن قدرتمند دیگر توانایی ارسال حتی چادر و پتو هم برای دوستانش در تفلیس را ندارد. غرب در برابر امپریالیسم روسیه توانی ندارد. کشورهای بالتیک یا اوکراین نیز که هنوز هم به مانند گذشته در حوزه مغناطیسی مسکو واقع شده اند، بحق از اینکه چه بسا سوژه بعدی خواست های پوتین باشند، در هراس به سر می برند.
ساکاشویلی پس از اعلام غیررسمی آتش بس از سوی روسیه در سه شنبه هفته پیش در اجتماع هفتادهزار نفری طرفدارانش در بلوار «روستاولی» تفلیس اعلام کرد؛« حال دیگر به طور قطع با اتحاد جماهیر شوروی خداحافظی می کنیم.» و البته این جمله یی بود که چندان به مذاق بسیاری از کشورها خوش نیامد. «لخ کاچینسکی» رئیس جمهور لهستان که به عنوان اعلام همبستگی با گرجستان از سوی دولت های بالتیک و اوکراین در آن مراسم حضور داشت تنها به لبخندی بسنده کرد. ساکاشویلی در آن سخنرانی نسبت به «سیاست تجدیدنظرطلبانه» روسیه در اروپای شرقی هشدار داد و بدون آنکه نامی از پوتین بر زبان آورد با تلخکامی پیش بینی کرد؛«اگر دنیا گرجستان را تنها بگذارد، اوکراین هدف بعدی روسیه خواهد بود.»
احتمالاً غرب تا به امروز برآورد غلطی از روسیه تحت رهبری پوتین داشته است. معلوم نیست که روسیه از نظر غرب تنها یک توهم است یا یک ابرقدرت فروپاشیده و یا یک امپریالیست و موجود انتقام جو؟ در واقع روسیه واجد هیچ یک از این ویژگی ها نبود، اما پوتین از مدت ها پیش گویی انتقام آن تحقیرهای خرد کننده را می گیرد؛ در همان حال که امریکا با ایران در حال مناقشه است، روسیه تجهیزات نیروگاه اتمی به ایران تحویل می دهد.
بیش از یکصد روز از نشستن مدودوف بر کرسی ریاست جمهوری روسیه می گذرد، رئیس جمهوری که به طرفداری از اقتصاد بازار و لیبرالیسم مشهور است، یک حقوقدان که هیچ سابقه امنیتی و جاسوسی ندارد و در خانواده یی دانشگاهی رشد کرده است. درست بر خلاف پوتین که جوان پرشروشوری بود که در خانواده یی کارگری در لنینگراد بزرگ شد و از او به عنوان محصول درجه یک تربیت میهن پرستانه دوران اتحاد شوروی یاد می شود، کسی که در دوران ریاست جمهوری اش با غرب از در تقابل در آمد. کشورهای غرب پس از روی کار آمدن مدودوف به همکاری روسیه با اروپا و غرب امیدها بسته بودند. البته مدودوف هم طی دیداری که در آغاز ژوئن از برلین داشت لحنی آشتی جویانه به کار گرفت و از تشکیل یک حوزه امنیتی مشترک اروپایی آتلانتیکی گفت، حوزه یی که از«ونکوور تا ولادی وستک» را در بر بگیرد و ادعا کرد که روسیه دوران پس از جنگ سرد را می گذراند و «از سردسیر باز گشته است.»
اما خیلی زود معلوم شد مدودوف هیچ تغییرات شاخص و چشمگیری را مد نظر ندارد و به گفته «لیلیا شوزوا» سیاست پژوه اهل مسکو، غرب طبق معمول واکنشی به این مضمون نشان داد که ناامید شده است و مشخص شد که غرب همچنان از آنچه در کریدورهای قدرت در مسکو می گذرد بی اطلاع است. مدودوف چاره یی جز این نداشت که به عنوان جانشین مردی مثل پوتین برای آنکه خود را از چشم خواص روسیه نیندازد از هرگونه تحول زودهنگام در سیاست خارجی کشورش خودداری کند. شوزوا عقیده دارد این اصلی بدیهی است که روسیه اگر چه بر دشمنان حول و حوش خود تفوق پیدا کرده اما این تفوق می تواند به همان اندازه ضعیف و شکننده باشد.
به همین خاطر کرملین در فکر احیای خود به عنوان یک ابرقدرت جهانی است تا بتواند بار دیگر غرب را در حوزه های نفوذ قدیمی اش تحت فشار قرار دهد.
جنگ پنج روزه اوستیای جنوبی نشان داد که حاکم اصلی مسکو نه چهره یی جدید به نام مدودوف بلکه همان رئیس جمهور قدیمی ولادیمیر پوتین است. پوتین بود که برای شرکت در مراسم آغاز ریاست دوره یی فرانسه بر اتحادیه اروپایی به پاریس و به دیدن سارکوزی رفت. پوتین بود که در پایان ماه جولای «ایگور سچین» معاون خود و رقیب مدودوف را به کوبا اعزام کرد تا برای هاوانا توضیح دهد که در صورت استقرار سامانه موشکی امریکا در لهستان چه اتفاقی خواهد افتاد.
این پیام حاوی این واقعیت بود که مسکو می خواهد درست در پشت دروازه های واشنگتن با او برابری کند، دقیقاً همان اتفاقی که در سال۱۹۶۲ افتاد و نیکیتا خروشچف دستور استقرار موشک های مسلح به کلاهک های اتمی را در سواحل فلوریدا صادر کرد.
پوتین در مورد جانشین خود به آنگلا مرکل گفته بود؛ «مدودوف یک وطن پرست است و مثل من به شدت تحقق منافع روسیه را پیگیری می کند.» به همین خاطر پوتین از مدت ها قبل خطوط اصلی سیاست خارجی را برای جانشین خود مشخص کرده بود و مدودوف می دانست و می داند که در رابطه با اوستیای جنوبی و آبخازیا چه کاری باید انجام دهد.
آن چیزی که موجب بی پروایی ساکاشویلی در حمله به شین والی شد در واقع وجود مدودوف یا همان مرد کوچک و غالباً خنده رو با آن حالت نزار نبود که چندان هم به درد جبهه و جنگ نمی خورد بلکه شخص پوتین بود که در آن زمان در فاصله شش هزار کیلومتری در افتتاحیه بازی های المپیک پکن حضور داشت و دوربین ها در نوبت اول به جای مدودوف او را نشان می دادند و همو بود که ناگهان به مناطق مرزی روسیه و به پناهگاه های فراریان اوستیایی سفر کرد تا خود را نه به عنوان حاکم بلکه به عنوان یک حامی عرضه کند.
از مدت ها پیش برای کارشناسان روشن بود که بالاخره روزی آن اوستیای کوچک واقع در این قفقاز هزارملت موجب جنگ خواهد شد. اوستیا پس از فروپاشی شوروی به دو بخش تقسیم شد؛ بخش شمالی آن در محدوده جغرافیایی روسیه باقی ماند و جنوب آن بر پایه حقوق بین الملل نصیب گرجستان تازه استقلال یافته شد. اما اوستیای جنوبی از همان سال ۱۹۹۰ ساز جدایی از تفلیس را سر داد و آن هنگام که شبه نظامیان گرجی به شین والی حمله کردند تا کار آنجا را یکسره کنند، اولین جنگ به وقوع پیوست و در نتیجه آن هزاران گرجی از اوستیای جنوبی رانده شدند و یکصد هزار اوستیایی به نزد اقوام خود در شمال فرار کردند.
سرانجام مسکو و تفلیس در سال ۱۹۹۲ قرارداد آتش بس امضا کردند اما بعد ها مسکو به اکثر اوستیایی هایی که در شین والی مانده بودند گذرنامه روسی داد.
به همین دلیل است که روسیه حمله ارتش خود به خاک گرجستان و اوستیای جنوبی را با عنوان «حفاظت از زندگی و شرافت شهروندان روسیه» توجیه می کند. جمهوری جدایی طلب اوستیای جنوبی (به مانند آبخازیا در غرب گرجستان ) هرگز به رسمیت شناخته نشده است اما مسکو نیز هیچ اقدامی در جهت روشن شدن وضعیت این منطقه به عمل نیاورد.
روسیه ۱۵ سال تمام نظاره گر مناقشه اوستیای جنوبی بود و می دانست روزگاری می تواند از آن به عنوان ابزاری برای توجیه روابط تنش آلود خود با گرجستان استفاده کند. گرجستان هنوز هم برای ناسیونالیست های روسیه در حکم یک جواهر منحصر به فرد است. اما آیا روسیه خواهد توانست این جواهر از دست رفته را بار دیگر از آن خود کند؟
پس از تاراندن گرجی ها از اوستیا توسط نیروهای روسی، شایعاتی حاکی از اعمال خشونت های فراوان نیروهای گرجی بر سر زبان ها افتاد به عنوان مثال تجاوز به زنان و به آتش کشیدن کلیساهایی که پر از پناهندگان و فراریان اوستیایی بوده است. شدت و حدت این شایعات چنان زیاد بود که تشخیص واقعیت از دروغ چندان کار ساده یی نیست. به عقیده برخی کارشناسان احتمالاً تعداد کشته های اوستیای جنوبی برخلاف گزارش رسانه های دولتی روسیه نه ۱۶۰۰ نفر بلکه چند صد نفر بوده است.
از سوی دیگر غیرنظامیان گرجی نیز به دلیل این آتش افروزی ساکاشویلی متحمل رنج های زیادی شده اند. پس از آنکه بمب های روسیه بر شهر زادگاه استالین یعنی گوری که در نزدیکی مقر جدایی طلبان قرار دارد ریخته شد، نوبت اوستیایی ها بود که به غارت این شهر بپردازند.
«میخائیل باسنداراشویلی» تعریف می کند در دهکده وی یعنی «کارالیت» همسایه ۶۰ ساله اش هدف گلوله های نیروهای شبه نظامی اوستیایی قرار گرفت و کشته شد و خود میخائیل به تفلیس فرار کرد.
آنها در حال حاضر یکصد نفر شده اند و شب ها در ایستگاه راه آهن تفلیس می خوابند و تمام روز را در انتظار کمک های غذایی و غیرغذایی شهرداری تفلیس می مانند.
اما آیا واقعاً گناهکار اصلی در این جنگ و جدال گرجی ها بوده اند یا به گفته کارشناسان نظامی نشریه «نووایا گازتا»ی مسکو این روسیه بوده که گرجستان را تحریک کرده است؟ هر دو طرف از نهادهای بین المللی دادخواهی می کنند. روسیه ادعا می کند گرجستان با تهاجم به اوستیای جنوبی مرتکب اعمال خشونت و نقض حقوق بشر شده است و آن قرارداد صلحی را که در سال ۱۹۹۲ به اولین جنگ اوستیا پایان داد، نقض کرده است. کرملین گرجی ها را به نسل کشی متهم می کند و خواهان محاکمه ساکاشویلی در یک دادگاه بین المللی است.
از سوی دیگر گرجی ها ادعا می کنند روسیه هم مرتکب نقض حقوق بین الملل و برافروختن آتش جنگ شده است تا بدین وسیله از قرار گرفتن کشورهای پساشوروی به مانند گرجستان در زیر چتر حمایتی امریکا و پیوستن آنان به ناتو جلوگیری کند، زیرا مسکو بر این باور است که دولت های غربی در پی نفوذ بیشتر در مناطقی هستند که از نظر مقامات کرملین از قدیم الایام جزء حوزه نفوذ آنها بوده است.
به عقیده «الکساندر اومایا» رئیس شورای امنیت در تفلیس دومین هدف روسیه خط لوله نفتی بود که از باکوی آذربایجان و از طریق گرجستان به جیهان ترکیه می رود. به گفته وی روس ها به صورتی هدفمند اقدام به بمباران این خط لوله کردند (مساله یی که البته از سوی مدیریت بریتیش پترولیوم تکذیب شده است) تا به غرب این پیام را برسانند که خطوط گاز و نفتی که به رغم میل روسیه ساخته شود هرگز نمی تواند به عنوان منبعی مطمئن برای تامین انرژی غرب محسوب شود و در نهایت به عقیده این کارشناس، کرملین به دنبال «آزمایش امریکایی ها» بوده است تا بفهمد آیا امریکا در صورت نیاز توانایی انتقال نیرو به مرزهای روسیه را دارد یا نه.
پس از جنگ اخیر فعالان حقوق بین الملل بر سر یک پرسش کلیدی به بحث و جدل پرداختند؛ آیا سرزمین های استقلال طلبی چون آبخازیا و اوستیای جنوبی اصولاً حق برخورداری از مفاد حمایتی منشور سازمان ملل متحد در برابر مداخلات خشونت آمیز یا در برابر بازگشت اجباری به حوزه گرجستان را دارند؟ آیا اصولاً قلمرویی چون اوستیای جنوبی می تواند در برابر حمله نیروهای گرجستان از دوستان روسی خود تقاضای کمک های اضطراری داشته باشد؟
بی تردید این مناطق جدایی طلب به مانند گذشته به حوزه تحت حاکمیت دولت گرجستان تعلق دارند و اساساً هر دولتی این حق را دارد که در صورت لزوم با اعمال خشونت اتحاد ملی را حفظ کند، اما کارشناسان حقوق بین الملل این مساله را در چارچوبی منطقی تر می بینند؛ اگر قدرت دولتی گرجستان در اوستیای جنوبی به مانند آبخازیا از طریق یک دستگاه جدایی طلب بی اثر شده است، اگر دولت مرکزی این اجازه را داده است که مناطق نافرمان به صورت دوفاکتو باقی بمانند، آنگاه جامعه بین الملل و دنیای آزاد باید به این نوع خودمختاری احترام بگذارند و در این موارد دست دولت مرکزی برای هر گونه اقدامی بسته است.
نزدیک به ۱۳۰ مستشار امریکایی در طبقه چهارم وزارت دفاع در تفلیس حضور دارند. در طبقه سوم این ساختمان دفتر وزیر دفاع یعنی«داوید کازراشویلی» قرار دارد، همان وزیری که اسرائیل را برای رسیدن به پست وزارت در گرجستان ترک کرد. حضور او و همکاران امریکایی اش باعث آن شد که ساکاشویلی احساس کند می تواند با مسکو و متحدانش در اوستیای جنوبی وارد یک درگیری نظامی تمام عیار شود. امریکایی ها و افسران ارتش جدید گرجستان در اتمسفری به شدت فریبنده قرار داشتند و از پیروزی در این جنگ اطمینان کامل داشتند. استراتژیست های انگلیسی زبان گرجی به همراه دوستان امریکایی شان که معمولاً کمتر از ۴۰ سال دارند چنان از این پیروزی مطمئن بودند که هر شب بر سر میز غذا صحبت از ضربه ناپذیری گرجستان و ایالات متحده می کردند.
اما ظاهراً آنها در محاسبات شان شخصی به نام پوتین را لحاظ نکرده بودند. از قرار معلوم امریکایی ها حتی فکرش را هم نمی کردند مسکو قادر باشد کشور کوچکی در قفقاز یعنی گرجستان را با توان نظامی خود به راحتی به زانو درآورد. اما مهم تر از آن اصولاً کمتر کسی در دنیای غرب می داند که روسیه پس از هشت سال حکمرانی پوتین واقعاً به کجا می رود.
به عنوان مثال چین پس از رهایی از دوران ناگوار مائو و در خلال یک نسل در جایگاه یک قدرت جهانی قرار گرفت. هیچ کشور توسعه یافته یی به این صورت رشد نکرده و در هیچ کشور دیگری رقم فقر به این سرعت کاهش نیافته است. چین بر اساس آموزه های کلاسیک مارکسیستی از طریق کار به موقعیت فعلی رسید.
اما روسیه؟ از دست دادن جایگاه ابرقدرتی هرگز مسکو را جریحه دار نکرد و حتی تلاش غرب برای تبدیل روسیه به حیاط خلوت خود نیز خم به ابروی کرملین نیاورد.
روسیه هرگز از الگوی چین هم پیروی نکرد. اگرچه سیل دلارهای نفتی هرگز از جریان باز نایستاده است و روسیه با ۴۰۰ میلیارد ذخیره ارزی از این نظر در جایگاه بالایی قرار دارد اما برای اولین بار در عرض تقریباً یک دهه این رشد عجیب بار دیگر مشکلات جدیدی را به بار آورده است؛ تورم دو رقمی، بحران در حوزه بانکی و افزایش وابستگی اقتصاد ملی به فناوری پیشرفته غرب.
نمایندگان روسیه در نشست اخیر شورای امنیت در نیویورک حمله کشورشان به اوستیای جنوبی و گرجستان را نه به خاطر «کمک اضطراری» به یک قلمرو خواهان استقلال و تحت فشار قرار گرفته، بلکه به خاطر کمک به نیروهای حافظ صلح روسی در منطقه توجیه می کردند.
بی تردید سیاست قفقاز دولت روسیه متاثر از مساله کوزوو بوده و هست. برای اولین بار پس از امضای سند نهایی هلسینکی در سال ۱۹۷۵، در فوریه امسال یکی از مناطق این کشور با رضایت خود جدا شد و بدین ترتیب صربستان با وجود عدم رضایت خود و روسیه، ایالت نافرمان کوزوو را از دست داد.
از آن زمان است که دیپلمات های روسی زیرکانه به این نکته اشاره می کنند که اصل تمامیت ارضی دیگر به طور کامل در مورد غرب صدق نمی کند.
حال می توان گفت روسیه هم این اصول و سند نهایی را نقض کرده است؛ لاوروف وزیر خارجه روسیه بعد از حمله به شین والی اعلام کرد؛«حال می توان این سند را به فراموشی سپرد.» چند روز قبل نیز پرزیدنت مدودوف با استقبال از «روسای جمهور» هر دو دولت دوفاکتوی آبخازیا و اوستیای جنوبی آنها را پیشاپیش عضو سازمان ملل متحد نامید.
این جنگ اخیر مشکل گرجستان با این مناطق سرکش را تشدید کرده است زیرا حال دیگر این کشور نه از نظر سیاسی و نه از نظر نظامی توانایی باز پس گیری این مناطق را ندارد. بدین ترتیب پس از این مرحله از جنگ، روسیه این شانس را دارد که این هر دو استان را به عنوان تحت الحمایه تحت کنترل خود داشته باشد و حتی الامکان به صورت یکجانبه استقلال آنها را به رسمیت بشناسد، درست همان کاری که زمانی ترکیه در مورد «جمهوری ترک نشین قبرس شمالی» انجام داد. گرجستان تا به امروز نپذیرفته است این منطقه جنجال برانگیز را از دست داده است همان طور که آلمان روزگاری پروس شرقی را از دست داد. ساکاشویلی همچنان اطمینان می دهد حتی از یک متر مربع از خاک گرجستان صرف نظر نمی کند. بزرگ ترین وعده انتخاباتی او این بود که چند صد هزار نفر از هموطنانی را که در سال های دهه ۹۰ از آبخازیا و اوستیای جنوبی فرار کرده اند بار دیگر به موطن اصلی خود بازخواهد فرستاد.
تلاش گرجستان برای وحدت دوباره این کشور سه تکه شده، آن هم با ابزار خشونت، موجب آن شد لبنانی دیگر در قفقاز درست شود؛ کشوری که وحدت سیاسی آن تنها روی نقشه های کاغذی وجود دارد. این حالت برای ژئواستراتژیست های مسکو نتیجه یی عالی به شمار می آید. آنها در سال های اخیر با تشویش و اضطراب شاهد بودند که چطور گرجستان به مراتب فراتر از دیگر جمهوری های شوروی سابق از حامی قدیمی خود دور و به امریکا نزدیک شد. آیا واقعاً همین حامیان جدید بودند که در این اواخر ساکاشویلی را برای بازگرداندن مناطق جدایی طلب به گرجستان، تشویق به استفاده از زور کردند؟
اینکه ساکاشویلی در چهار سال اول حکومتش، بودجه ۵۸۳ میلیارد دلاری کشور فقیرش را شش برابر کرد مساله یی بود که حتی اعضای دولت را نیز نسبت به اینکه رئیس دولت در فکر راه حل نظامی است، به سوءظن وا می داشت. و از آنجایی که ساکاشویلی خواهان پیوستن فوری کشورش به ناتو بود نیز فشارهای زیادی را موجب می شد زیرا تا زمانی که گرجستان بر کل خاک ادعایی خود تسلط نداشته باشد نمی تواند به عنوان یک عضو در این پیمان نظامی غرب حرفی برای گفتن داشته باشد. در نشست سران ناتو در ماه آوریل که در بخارست برگزار شد، درخواست گرجستان برای پیوستن به این سازمان مورد موافقت قرار نگرفت زیرا از نظر سران ناتو گرجستان شرایط لازم عضویت در آن را ندارد و حال این تلاش مذبوحانه برای تسخیر شین والی که می توانست در صورت موفقیت، آن شروط را محقق سازد، به احتمال زیاد تبدیل به خطای پرعقوبتی شده است که شخصیت لجوج ساکاشویلی را بیش از پیش خدشه دار می کند.
به گزارش نشریه نیویورک تایمز، کاندولیزا رایس وزیر امور خارجه امریکا هنگام صرف ناهار با ساکاشویلی در نهم جولای امسال نسبت به هرگونه درگیری با روسیه به وی هشدار داده بوده است. البته رایس در دیدارش از تفلیس در همان ماه جولای آشکارا سیگنال هایی فرستاد که حاکی از تلاش امریکا برای پیوستن گرجستان به ناتو بود.
به گفته «رابرت هانتر» سفیر سابق امریکا در ناتو، ساکاشویلی به دلیل باور غلط نسبت به این مساله که «دوستانی فداکار در واشنگتن دارد» اقدام به حمله یی پرپیامد به اوستیای جنوبی کرد.
هنوز هم در این مورد که روسیه مانند گذشته به غیر از حوزه های نفت و گاز محصول دیگری برای رقابت در بازار جهانی ندارد، به اندازه کافی در افکار عمومی بحث نمی شود.
به همین دلیل چندی پیش روزنامه نزدیک به دولت«ایزوستیا» با توجه به محاصره شدن روسیه توسط غرب خواهان«معطوف شدن همه نیروها برای تسلیح» شد.
«آدمیرال ولادیمیر ویسوژکی» فرمانده نیروی دریایی روسیه نیز در همان حال اعلام کرد کشورش ساخت پنج فروند از شش فروند ناو هواپیمابر را به پایان رسانده است.
از سوی دیگر مسکو مصمم تر از پیش در حال جذب آن معدود متحدان بالقوه خود است. همسایگان گرجستان یعنی ارمنستان، روسیه سفید، قزاقستان، قرقیزستان، ازبکستان و تاجیکستان از سال ۲۰۰۲ سازمانی به نام «امنیت مشترک» تاسیس کرده اند و بدین صورت به صورت تقریبی می توان گفت همه جمهوری های آسیای مرکزی شوروی سابق بار دیگر تحت کنترل مسکو قرار گرفته اند و روسیه درصدد است گفت وگوهایی را برای استقرار پایگاه های نظامی در اکثر این کشورها آغاز کند. در حال حاضر تنها ۳۱۷۰ سرباز در ارمنستان، ۵۵۰۰ سرباز در تاجیکستان و ۵۰۰ سرباز در پایتخت قرقیزستان وظیفه حفاظت از پایگاه های هوایی روسیه را بر عهده دارند.
گردهم آوردن جمهوری های سابق شوروی در واقع شاید واکنشی لجوجانه به فروپاشی شوروی سابق باشد. به اصطلاح قدرت جذب مسکو بیشتر در مناطقی است که از نظر پتانسیل های دموکراتیک در وضعیت نامساعدی قرار دارند. در عین حال این خطر وجود دارد که گردآمدن رژیم های فاسد و مرتجع به دور مسکو تنها با هدف دریافت اسلحه ارزان قیمت از روسیه انجام گیرد.
شوزوا یعنی همان سیاست پژوه مقیم مسکو عقیده دارد که روسیه به دلیل ناتوانی همیشگی اش در عرصه اقتصاد، امروز هم مانند محافظه کاران قرون ۱۹ و ۲۰ به اصطلاح بازی می کند. به گفته این کارشناس، روسیه بدین ترتیب می خواهد با معطل کردن غرب بار دیگر به تنهایی واضع قوانین جدید بازی در صحنه جهانی باشد. اما این بازی مسکو باعث ایجاد وحشت در میان کشورهای واقع در غرب روسیه می شود و به همین دلیل است که روابط کرملین با اوکراین یعنی با همان کانون اصلی امپراتوری سابق روسیه در وضعیت بسیار نامناسب و تنش آلودی قرار گرفته است.
پرزیدنت ویکتور یوشچنکو هفته گذشته دستورالعملی را ابلاغ کرد که بر پایه آن از این پس ناوگان دریایی روسیه مستقر در شبه جزیره اوکراینی «کریمه» باید هر گونه تحرک دریایی را از ۷۲ ساعت قبل به اطلاع کی یف برساند. اما یوشچنکو می داند نمی تواند بر اجرای چنین دستورالعملی پافشاری کند زیرا در این صورت خطر جنگ جدی خواهد بود زیرا مسکو کریمه را یکی از مناطق بسیار قدیمی خود می داند که ۵۰ درصد از ساکنان آن را روس ها تشکیل می دهند.
از آنجایی که برادر بزرگ تر در مسکو حساسیت زیادی نسبت به گرایش جمهوری های سابق شوروی به غرب دارد، در مقابل هر پرسشی به جای پاسخ از حربه تهدید استفاده می کند و به همین دلیل به ویژه کشورهای به اصطلاح ماهواره یی با اشتیاق بیشتری به آغوش ناتو می شتابند. توافق نهایی لهستان با ایالات متحده در مورد استقرار دفاع موشکی امریکا در این کشور نشانه آشکاری از عدم محبوبیت مسکو به شمار می آید.
مسکو تا به امروز از درک این واقعیت عاجز است که کشورهای اروپای شرقی راه و روش امریکایی را، با وجود شکست این کشور در عراق، به مراتب بیشتر از مدل مسکو یعنی آن «دموکراسی هدایت شده» می پسندند؛ مدلی که در واقع نمونه یی است از رژیمی اقتدارگرا که در انتخابات اعمال نفوذ و اپوزیسیون را سرکوب می کند. بدین ترتیب تک خال باقی مانده برای روسیه در حال حاضر همان به اصطلاح سلاح انرژی است. حتی روگوشین سفیر روسیه در ناتو هم جنگ اوستیای جنوبی را «مناقشه یی بر سر نفت و انرژی» عنوان می کند.
آنچه در روزهای پیش به صورتی فزاینده ذهن امریکا را مشغول کرده این است که چطور می توان با این روسیه قدرتمند و گستاخ کنار آمد و در مقابل پوتین به عنوان کارگردان اصلی سیاست مسکو، چه لحنی را باید به کار گرفت؟
در واشنگتن دو دیدگاه رسمی و غیررسمی در مورد پوتین وجود دارد. مساله اصلی این نیست که با چه کسی صحبت می شود بلکه مکان صحبت است که اهمیت دارد. پس از حمله روسیه به گرجستان، پوتین در زیر تابش نورافکن ها یک متجاوز به نظر می آید. اما در گفت وگوهای پشت پرده و خصوصی یک قهرمان روسی است که به روانی به زبان قدرت سیاسی تکلم می کند.
در همان حال که پرزیدنت بوش از تهاجم روسیه به گرجستان به عنوان عملی «ناشایست و غیرقابل قبول» یاد می کند،«رالف پترس» یکی از ژنرال های سابق امریکا در نشست انستیتوی محافظه کاران امریکا این عملیات را «باشکوه» می نامد و نشریه وال استریت ژورنال «ولادیمیر بناپارت» را تیتر می زند.«کلیفورد گاری» یکی از کارشناسان برجسته امور روسیه و مشاور پرزیدنت بوش عقیده دارد؛«چه بخواهیم و چه نخواهیم نام پوتین بی تردید در تاریخ روسیه به عنوان رهبری بزرگ ثبت خواهد شد.»
بوش و پوتین تقریباً همزمان به قدرت رسیدند؛ پوتین در پایان سال ۱۹۹۹ و بوش یک سال بعد از آن. بوش پس از اولین دیدارش با رهبر روسیه گفت؛«در چشم هایش خیره شدم و توانستم احساسش را بخوانم.»
بوش در نگاه پوتین کسی را دید که می خواست ببیند؛ یک کمونیست پرجنب و جوش که ضرورت حرکت به سوی اقتصاد بازار و دموکراسی را می پذیرد.
در آن زمان محافظه کاران سرمست از به اصطلاح پیروزی های خود بودند و به همین دلیل بوش در سال ۲۰۰۲ به شورای امنیت ملی دستور داد که نسبت به تدوین یک سند مبنایی رسمی برای سیاست خارجی اقدام کند.
مبنای در نظر گرفته شده در آن سند که هنوز هم از نظر دولتمردان امریکا اعتبار دارد به این مضمون است؛«مناقشات بزرگ قرن بیستم یعنی نزاع میان آزادی و توتالیتاریسم با پیروزی نیروهای آزادی خواه و ایجاد مدلی پایدار و منحصر به فرد برای پیروزی ملت پایان می گیرد؛ مدلی که مولفه های اصلی آن آزادی، دموکراسی و تاسیس نهادهای آزاد است.»
«استراب تالبوت» یکی از معاونان وزارت خارجه امریکا در دوران آلبرایت عقیده دارد پوتین به اصطلاح یک روان پریش زنده و بوش حال و پس از حمله روسیه به گرجستان یک بار دیگر یک لاف زن تمام عیار است.
به عقیده این کارشناس روسیه به هیچ عنوان نمی خواهد شبیه به غرب قدیم به نظر بیاید. این خبر که پوتین از طریق گرجستان به غرب اخطار داده است در واقع از سه بخش تشکیل می شود؛ اولاً روسیه به صحنه جهانی بازگشته است. دوم اینکه روسیه در تلاش برای کسب قدرتی جدید است اما این به معنای بازگشت به دوران ایدئولوژی سیاسی و خودکفایی اقتصادی نیست و سوم اینکه روسیه می خواهد شرایط همزیستی اش در نظم نوین جهانی را خود تعیین کند.
تالبوت در عین حال عقیده دارد این مسائل نشانگر آن است که شرط اولیه سیاست خارجی امریکا از دوران بوش پدر و کلینتون گرفته تا بوش پسر سراسر اشتباه بوده است.
به گفته تالبوت همواره می توان این برداشت را کرد که روسیه حتی الامکان و در نهایت با ساختارهای موجود غرب از جمله با ناتو، جی ۸ و سازمان تجارت جهانی خواهان همزیستی است؛«حال می دانیم آن شرط اولیه نادرست بوده است.»
پس بدین ترتیب بود که اعضای دولت بوش در هفته بحرانی گذشته در کمال درماندگی بودند و کاری جز دشنام دادن به مسکو و تهدید از دست شان برنمی آمد. بلندپایه ترین مقام دشنام گوی امریکا هم معاون رئیس جمهور یعنی«دیک چنی» بود که می گفت این تهاجم «بدون پاسخ نمی ماند.» اما همه در واشنگتن می دانند این پاسخ چیزی جز یک خشم و عصبانیت پوچ نخواهد بود.
این جدال های لفظی در چهارشنبه هفتم آگوست به نقطه اوج خود رسید. آن روز جرج بوش در حالی که از سوی رایس و رابرت گیتس وزیر دفاع همراهی می شد به باغ گل سرخ کاخ سفید آمد و پیام زیر را در برابر دوربین های تلویزیونی قرائت کرد؛«روسیه با این رفتار جایگاه خود در ساختارهای سیاسی، امنیتی، اقتصادی، سیاسی و دیپلماتیک را به خطر می اندازد.» وی همزمان با این پیام ارسال دو محموله پتو و مواد غذایی به مناطق بحران زده را تایید کرد.
اما جالب آنکه پس از ارسال این کمک ها بود که رئیس جمهور گرجستان ضمن تشکر از امریکا، از یک «نقطه عطف» در وقایع جنگ گفت و ادعا کرد امریکا آماده است تا فرودگاه ها و بنادر گرجستان را دایر نگه دارد. اما بوش چاره یی جز تکذیب تلویحی سخنان ساکاشویلی نداشت و البته این تکذیب را بر عهده دیگران گذاشت. بی تردید هیچ کس در امریکا خواهان درگیری نظامی با ارتش روسیه نیست و حتی «چارلز کراوتهامر» مقاله نویس معروف و پرخواننده واشنگتن پست نیز در این نشریه نوشت؛«باید واقع بین باشیم.»
از نظر سیاسی البته امریکایی ها همه تلاش خود را بر حفظ وجهه بین المللی متحد گرجی خود ساکاشویلی به کار می گیرند، یعنی حفظ وجهه کسی که روسیه بلافاصله بعد از پایان عملیات نظامی خود برای سرش جایزه تعیین کرده است. از سوی دیگر در روزهای گذشته چند ده هزار نفر در بلوار روستاولی تفلیس تجمع کردند و در فضایی آکنده از غم و شادی سرودهای میهنی خواندند و از ساکاشویلی حمایت کردند. دو دختر جوان نیز با چشم هایی وحشت زده پلاکاردی را بالا برده بودند که روی آن نوشته شده بود؛«از روسیه هراسی نداریم.» با این حال بسیاری از مردم گرجستان به شدت از ساکاشویلی عصبانی هستند و او را مسوول این بزرگ ترین شکست کشورشان پس از استقلال می دانند و در همان حال بسیاری از نیروهای سیاسی آماده تغییر در خط مشی های دولت هستند.
علاوه بر «لوان گاچچیلادزه» که در انتخابات ژانویه از ساکاشویلی شکست خورد، دو تن از اعضای سابق دولت یعنی «گرگوری چاین دراوا» و خانم «سالومه سورابیشویلی» وزیر خارجه سابق نیز از جمله مخالفان آشتی ناپذیر رئیس جمهور گرجستان به شمار می آیند. این دو نفر به خاطر متهم کردن ساکاشویلی به سوءاستفاده از قدرت کنار گذاشته شدند.
حال یکی دیگر از متحدان قدیمی ساکاشویلی نیز از این رئیس جمهور عملگرا فاصله می گیرد و او کسی نیست جز خانم «نینو بورجانادزه» رئیس سابق پارلمان که رئیس جمهور را به نادیده گرفتن نقش اپوزیسیون در روند سیاسی کشور متهم می کند. بورجانادزه در کسوت یک طراح سیاسی مجرب در میان نخبگان گرجستان از محبوبیت برخوردار است و حتی روسیه هم او را به عنوان کاندیدای مصالحه جوی گرجستان می پذیرد.
البته هنوز برای اقدامات فراگیر زود است اما فعلاً رفت و آمدهای سیاسی جریان دارد. پس از سارکوزی رئیس دوره یی اتحادیه اروپایی، آنگلا مرکل و کاندولیزا رایس نیز برای ماموریت میانجی گرانه به مناطق بحرانی وارد شدند. آنها تلاش کردند تا بفهمند پوتین به عنوان واضع اصلی فرمول های سیاسی بر جای گذاشته شده برای مدودوف، تا کجا می خواهد برود.
اما در قفقاز چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟ وضعیت به چه صورت پیش می رود؟ در حال حاضر مسکو بر اساس قرارداد آتش بس نیروهای خود را از گرجستان خارج می کند و این کشور می تواند بار دیگر به زندگی ادامه دهد، اما ساکاشویلی در نهایت از آبخازیا و اوستیای جنوبی قطع امید خواهد کرد. ماجراجویی نظامی اخیر رئیس جمهور گرجستان دیر یا زود به قیمت از دست دادن مقام و موقعیتش تمام خواهد شد. از دیدگاهی وسیع تر می توان گفت که امید گرجستان نیز به مانند اوکراین برای عضویت در ناتو تبدیل به ناامیدی شده است.
اما مردم جهان از این پس نگاهی دقیق تر به این گوشه دورافتاده میان آسیا و اروپا و ایالات و اقوام آن خواهند داشت. خشم غرب علیه این کودتای نظامی مسکو در این چند هفته به اوج خود رسیده است و مساله قفقاز جزء مسائل روزمره سیاسی امریکا شده است. البته روسیه نیز حداقل برای ایجاد توازن با چین، به امریکا نیاز دارد. رئیس جمهور جدید امریکا چه مک کین باشد و چه اوباما چاره یی جز یافتن متحدان جدید برای کنار آمدن با مناقشات جهانی ندارند.
اما روسیه پوتین امروز در جایگاه برنده قرار دارد و شخص پوتین قاطعانه و مصمم معیارهای روسی را بر بحران قفقاز حاکم کرده است.
حال دیگر دنیا می داند که روسیه ادعاهای خود به عنوان یک ابرقدرت در کنار امریکا را شدت می بخشد.
جنگ قفقاز در حال حاضر تمام شده و جنگ سالار آن یعنی پوتین در پس پرده رفته است و این مدودوف بود که از میانجی های غربی پذیرایی می کرد و دوربین های تلویزیون دولتی هم البته روی این رئیس جمهور صوری زوم کرده بودند. پوتین بعد از انجام کار بار دیگر ظاهراً به جایگاه دوم خزید و حال در مقر کسالت آور نخست وزیری مشغول صحبت با کارشناسان اقتصادی است و در مورد طرح پیش نویس بودجه روسیه در سال ۲۰۲۳ با آنها گفت وگو می کند.
اووه کلوسمان / گردآوری؛ محمدعلی فیروزآبادی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید