شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


گفتگو با پل آستر


گفتگو با پل آستر
اگر شما تاکنون آثار پل آستر را مطالعه کرده باشید٬ حتما متوجه شده اید که او حقیقتا یک نویسنده ی تمام عیار است و اگر فیلم هایش را دیده باشید٬ آثار هنری در سطوح کاملا متفاوتی را تجربه کرده اید.
آخرین فیلم او " زندگی درونی مارتین فروست " که خود هم نویسنده و هم کارگردان آن است از حسی غیرقابل پیش بینی بهره برده است. این فیلم٬ فیلمی چند لایه٬ رمانتیک و رمزآلود است. همان گونه که خود آستر توصیفش کرده: " داستان در داستان در داستان " و البته تا حدی گیج کننده. بله٬ اما حتما از یافتن سررشته هایش لذت خواهید برد.
▪ داستان فیلم " زندگی درونی مارتین فروست " در کتاب «اوهام» آمده است. پایه و اساس فیلم چگونه شکل گرفت؟
ـ شروع کار مارتین فروست به عنوان یک فیلم بود نه بخشی از یک کتاب. آغاز کار به سال ۱۹۹۹ باز می گردد٬ زمانی که یکی از تولیدکنندگان آلمانی طرحی برای ساخت مجموعه ی ۱۲ فیلم کوتاه راجع به زنان و مردان معروف را بررسی می کرد و پیشنهاد ساخت یکی از این فیلم ها را هم به من داد. من هم نوشتن فیلم نامه را شروع کردم و در حین نوشتن هم این ایده که تنها از دو بازیگر٬ مارتین و کلر استفاده کنم ذهن من را سخت به خودش مشغول کرده بود.
در آستانه ی سازمان دهی طرح برای تولید فیلم بودیم که آن ها قراردادی در قبال امضای آن مبتنی بر پرداختی برابر یک سوم را برایمان فرستادند. یک سوم زمانی که ما فیلمبرداری را شروع کردیم و یک سوم زمانی که دیگر کار تمام شده است و حالا تازه اگر آنرا تصویب می کردند. من با خودم فکر کردم اگر تصویبش نکنند چه؟ به نظر می رسید که نمی خواهند آن را بپذیرند. تولید کننده ی بیچاره کم کم داشت از کوره در می رفت.
من هم خودم را کنار کشیدم. بعد از آن هم به این فکر افتادم که خب٬ خوب شد چون که من واقعا دلم می خواست از آن سوژه فیلمی بلند بسازم. پس یادداشت های زیادی راجع به چگونگی ادامه ی کار فراهم کردم. از همان جا بود که همه چیز را رها کردم و تصمیم گرفتم نوشتن کتاب شعبده ها را شروع کنم. وقتی که به نقاط پایانی رسیدم جایی که زیمر می خواهد یکی از فیلم های هکتور را ببیند با خودم فکر کردم: آها ! شاید مارتین فروست با مایه ی اصلی داستان و در کل روح رمان با این قسمت جفت و جور از آب در بیاید. پس من هم با نسخه ای کوتاه از آن دست و پنجه نرم کردم و آن را در کتابم گنجاندم.
فکر می کنم این پایان کار بود اما اصل داستان فیلم٬ چند سال پیش به ذهنم خطور کرد و همین جا بود که به این فکر افتادم که بنشینم و فیلمنامه اش را بنویسم و اگر از عهده اش بر بیایم برای ساختنش هم هزینه کنم و خوب به وقوع پیوست و ساختمش. این طوری است که رشته ی ساخت این فیلم سر دراز دارد اما خوشحالم که بالاخره انجامش دادم.
▪ از نظر تو چه تفاوت هایی میان نوشتن یک رمان و نوشتن یک فیلمنامه وجود دارد؟
ـ نوشتن یک فیلمنامه با نوشتن یک رمان کاملا متفاوت است و درواقع روح کار هم با هم فرق دارد. هر کدام از آنها حالات و وضع روحی متفاوتی را می طلبد. برای نوشتن یک رمان شما کاملا در یک فضای سه بعدی سیر و سیاحت می کنید و نیرویی که شما را وادار به ادامه دادن می کند نوعی روایت گری است٬ درحالی که فیلمنامه فضایی دو بعدی دارد. شما درواقع برای مکعب مستطیلی آویخته بر دیوار داستان می نویسید و همه چیز را برای سکانس هایی کوتاه از هم جدا می کنید و خودتان هم از طریقی کاملا ویژه به قضیه به شکلی بصری نگاه می کنید. مادامی که شما رمانی می نویسید با خودتان تصور می کنید که الان در ادامه ی داستان چه اتفاقی روی می دهد اما این مستلزم توصیف آن تصویری که در ذهن شما می گذرد نیست. ایده های زیادی از ذهن شما به بیرون تراوش می کند و البته همین چیزها بسیار پراهمیت هم هستند.
▪ این فیلم٬ فیلمی کاملا جدی است اما خنده دار و بانمک هم هست. فورچنیتو بسیار سرخوش و بانشاط است!
ـ کار با مایکل ( ایمپریولی ) بسیار اعجاب انگیز است. در بحث ها ما زیاد راجع به فورچنیتو صحبت می کردیم. در اول٬ او کمی درشت و گزاف گوتر می نمود اما ما شخصیتش را تعدیل کردیم و البته هرچه این فرایند ملایم سازی بیشتر پیش می رفت او خنده دار تر می شد. شما " کوتوله های لاستمونیا " ( داستانی از فورچنیتو ) را می شناسید. زمانی که ما آن را از نو مرور می کردیم کسی نبود که بتواند جلوی خنده اش را بگیرد.
▪ و او با مارتین دارت بازی می کند...
ـ همه ی ما دارت بازی می کردیم. خیلی هم بازی سختی است. شما باید روی خط بایستید و یکی از ردیف های خاص هدف را در نظر بگیرید و بعد ناگهان تیر را رها کنید. مانوئل یکی از کسانی است که تیرهای فورچنیتو را پرتاب می کند. مارتین هم به عنوان نفر بعدی پرتاب تیرها را امتحان و تاحدی هم خوب عمل می کند.من به او گفتم: تا آن جا که می توانی به هدف نزدیک بزن٬ سعی کن از دستش ندهی اما او حتی یکی از آنها را داخل هدف نمی زند و این خیلی خنده دار است.
▪ خود تو هم دارت بازی می کنی؟
ـ من هم بازی می کنم. روزهای خوب و بد زیادی را هم پشت سر گذاشته ام.
▪ و خود تو هم یکی از راویان داستان هستی...
ـ من فکر کردم برایم جالب خواهد بود که از صدای خودم صدا بسازم حتی اگر کسی نداند این صدا صدای چه کسی است. چون این خود من بودم که داستانم را می نوشتم. تصور می کنم که آن زمان من تروفو را مرتبا در ذهنم مجسم می کردم. چون او هم همه ی فیلم هایش را خودش روایت می کرد. من هم این کار را کردم و البته از نتیجه اش هم راضی نبودم. بعد از آن بازیگری را برای انجامش در نظر گرفتم و بعد به هر دوی آنها گوش دادم. اما بعدا همه گفتند که صدای خودم بهتر است.
زمانیکه در استودیوی تدوین صدا در لیسبن برای مرحله ی پس تولید حاضر شدم٬ گفتم: خوب من آمده ام که همه ی آن ها را از نو ضبط کنم. اما زمانی که به داخل گیشه ی ضبط صدا رفتم و شروع به کار کردم نتوانستم٬ انگار به یک باره خفه شدم٬ گلویم خشک شده بود و بسیار عصبی بودم٬ خوب چون من اصلا بازیگر نیستم. همین شد که تصمیم گرفتم همان نسخه ی اصلی و اولی را به کار ببرم.
▪ و لایه های بسیار زیادی در فیلم به کار رفته است...
ـ در واقع همه ی این لایه ها وجود دارند. من فکر می کنم بخش اصلی و معروف فیلم برای آن تنها یک ابتداست و لحظه ای که مارتین همراه با کلر از خواب بیدار می شوند درواقع داستانی که او می نویسد شروع می گردد. همه ی این ها چیزهایی ست که در سرش می گذرد. برای همین هم است که اسمش " زندگی درونی مارتین فروست " است.
▪ همه ی شخصیت هایت در بیشتر از یک داستان نشان داده شده اند. به نظر می رسد که تو هنوز با همه ی آن ها در یک جا سر و کار نداشته ای.
ـ برای من هنوز هم این شخصیت ها در حال افزایشند. همه ی آنها در جایی غیر از آن جایی که ما زندگی می کنیم وجود دارند. برایم همه ی این شخصیت ها به اندازه ی انسان های واقعی٬ واقعی اند. این خیلی خنده دار است. اعترافی سیاه که حقیقت دارد.
برگردان از خاطره آقاییان
نیویورک پرس٬ ۱۰ سپتامبر ۲۰۰۷
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید