سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

انسان همیشه هدف است


انسان همیشه هدف است
موضوع سخن من اخلاق کانتی است. کانت در سال ۱۷۲۴ متولد و در سال ۱۸۰۴ فوت کرد. وی تجارب زیادی را در حوزه فلسفه پشت سر گذاشته بود. کانت شاهد رشد افکار گروههای بسیاری چون تجربه گرایان، شکاکان و دوآلیست ها بوده است. وی در اثر این مشاهدات و تجربیات متوجه شد فلاسفه تا آن زمان بیشتر در حوزه عقل نظری فعالیت می کردند تا حوزه عقل عملی. اگر اسپینوزا اخلاق خودش را می نویسد توجهش به جنبه نظری اخلاق است.
کانت هم از حوزه اخلاق نظری آغاز بکار می کند ولی وقتی که حوزه نظر را به یک معنا در بن بست می بیند و نمی تواند آن طور که باید و شاید مکتب خود را پیش ببرد، به حوزه اخلاق و حکمت عملی وارد می شود. کانت فکر می کرد که در عقل نظری جاهایی هست که نمی تواند مسائل را حل کند. کانت در حوزه عقل نظری می خواهد جهان را تبیین کرده و نظریه تجربی فلاسفه ماقبل خودش مثل لاک، برکلی و هیوم را رد کند و این را ثابت کند که در مواجهه با جهان خارج، فقط جهان بر ما عرضه نمی شود، بلکه ما هستیم که جهان خارج را درک کرده و می فهیم. یعنی اگر انسان نباشد معلوم نیست جهان خارج چه خواهد شد؟
برعکس آنچه که تجربه گرایان معتقدند جهان خارج بر روی ما اثر می گذارد و ذهن ما در حقیقت، تصویری از جهان خارج نیست که بر ما فهمانده می شود بلکه ما هستیم که جهان خارج را می فهمیم.
کانت نظر خودش را بسط می دهد. مثلاً می گوید وقتی ما به یک گل سرخ می نگریم این زیبایی گل سرخ از کجاست؟ آیا فی نفسه از گل سرخ می باشد یا این من هستم که زیبایی را در گل سرخ می بینم؟ کانت بر خلاف فلاسفه ماقبل خود می گوید این من هستم که زیبا هستم و زیبا می بینم. او وقتی این جمله را می گوید و همه چیز را به خود متصف می کند، اعلام می کند که جهان خارج وجود دارد ولی فی نفسه نمی دانم جهان از حیث چه کسی جهان است؟ نمی دانم اگر من (انسان) نباشم، فی نفسه جهان هست یا نه؟ یعنی آنرا به پدیده و phenomenon تبدیل می کند. ما به آنها نمی توانیم بپردازیم و جهان فی حد ذاته برای ما مکشوف نیست و آنچه را که از جهان خارج در می یابیم پدیدارهایی است که از جهان خارج می گیریم.
پس چیزهایی هست که در عقل نظری نمی توانیم به آن بپردازیم. پس به عقل عملی رجوع می کنیم. کانت در شاخه عقل عملی، حیطه وسیعی را ترسیم می کند. اخلاقیون قبل از کانت، تجربه گرایان بودند تا رسیدند به این که آنچه را که ما از جهان خارج، از رفتارها، منش ها و غیره درمی یابیم، همه به صورت اعتباری بر ما عرضه می شوند.
کانت نمی خواست این نظر را بپذیرد. زیرا با اساس مکتب او سازگار نبود. همین طور وی طبق قولی که داده بود می خواست مسیحیت و کلیسا را عقلانی کند. اخلاق اعتباریِ قبل از خودش برای وی نامفهوم بود و نمی توانست آنرا بپذیرد. کانت در مکتب اخلاقی خویش ادعای تبیین عقلانی داشت و می خواست بفهمد که دین با اخلاق چه نسبتی دارد؟ رابطه کلیسا با اخلاق چگونه می باشد؟ آیا اخلاق بدون کلیسا معنا دارد یا نه؟
کانت در حوزه اخلاق دینی معتقد به اخلاقِ فرا دینی است نه دینی. بعضی از احکام اخلاقی وجود دارد که فی حد ذاته خوب هستند و خدا هم بر آنها صحه می گذارد. اگر بخواهیم به زبان متکلمین صحبت کنیم این طور می گوییم که: آیا در حوزه اخلاق، خوب و بد آن چیزی است که خدا به ما می گوید؟ یعنی این که خداوند در تمام ادیان بخصوص ادیان ابراهیمی اعلام کرده که این مورد خوب و این مورد بد می باشد؟ این کار را باید انجام دهی و این کار را نباید انجام دهی؟ ما هم به اعتبار اینکه خدا گفته است که خوب، خوب است آنرا انجام می دهیم. و یا نه؛ خوب و بد فی حد ذاته خوب و بد هستند؟ آیا انسان وقتی به منش فکری و عقل خودش رجوع کند، اصولی را می بیند که این اصول ذاتا اخلاقی هستند؟
اگر ما راست می گوییم صرفاً بدین دلیل است که آنهایی هم که خدا را قبول ندارند به یک سری اصول اخلاقی پایبند هستند که این مورد راست و این مورد دروغ است. کانت معتقد بود اصول اخلاقی فی حد ذاته خوب و قائم به ذات می باشند. جدای از امر خدا و البته خدا نیز آنها را تایید کرده است. دین موید اخلاق است، نه اینکه اخلاق موید دین.
می توان گفت اخلاق اعم است و دین اخص. این طور نیست که اخلاق چیزی باشد تابع دین و بگوییم آنچه را که انسان اخلاق می نامد حتماً در یک مکتب خاص و در یک منش و جهان بینی ویژه ای خوب و بد را از همدیگر تشخیص دهد. کانت معتقد است اصول اخلاقی خاصی در تمام انسانها فی حد ذاته وجود دارند؛ چه دیندار و چه غیردیندار. کانت ادعا می کند می تواند این مطلب را به اثبات رساند.
زندگی فکری و علمی کانت به دو قسمت تقسیم می شود: قبل از نقد و بعد از نقد. می دانید که فلسفه کانت به فلسفه نقادی معروف است. در این جلسه ما به مبحث قبل از نقد کانت نمی پردازیم. چون ارتباط زیادی به اخلاق نداشته و بیشتر در مورد علوم می باشد. وی در درره نقادی ابتدا به نقد عقل نظری می پردازد، ولی در مورد بعضی از مطالب مجبور است که اعتراف کند دیگر از آن حد بیشتر نمی تواند برود. وی با ذکر بعضی از مطالب می خواهد ببیند که در حوزه اخلاق هم آیا چیزی هست که بر ما مکشوف نباشد؟ آیا چیزی هست که در آن تسلیم دین شویم و احکام آنرا بپذیریم؟ آیا چنین چیزی در اخلاق و عقل عملی هم هست؟
اخلاقی که کانت می خواهد توصیف و تبیین نماید، مسلماً اخلاق تجربی نیست. به همین دلیل کانت مسیر خود را از تجربه گرایی جدا می کند. کانت اظهار می کند آنچه را فلاسفه تا امروز اخلاق می دانند و می نامند در واقع آنرا با سعادت یکی می دانند. آنها اظهار کرده اند انسان، اخلاقی و سعادتگرا می باشد. انسان یا به دنبال نفع اخلاقی است یا به دنبال سعادت. وقتی هم که می خواهند تبیین اخلاقی به دست دهند غایت را سعادت در نظر می گیرند و می گویند انسان می خواهد سعادتمند شود. برای همین سعی می کند اخلاقی باشد.
یکی از اصول اساسی اخلاق از رواقیون تا تجربه گرایان، سعادت گرایی است. کانت معتقد است اصل سعادت نمی تواند هدف اصلی اخلاق باشد. زیرا سعادت نزد انسانها متفاوت است. هر انسانی سعادت خویش را به نوع خاصی تفسیر و معرفی می کند. آیا در این صورت باید بگوییم که هر کس اخلاق خودش را از دیگران جدا کند؟ آیا ما می توانیم به یک نقطه مشترک برسیم و همه معتقد شویم که این یک اصل اخلاقی است و اگر می خواهیم سعادتمند شویم باید این اصل را رعایت کنیم؟
اگر از نقطه نظرات مختلف به این قضیه بنگریم در می یابیم باید اصلی باشد که آنرا پایه و اساس و اصل اولیه اخلاق قلمداد کنیم. کانت معتقد است آنچه را که تا به حال سعادت نامیده ایم، یا خیر اعلی و یا سعادت دینی، تعاریف مطلقی نبوده بلکه نسبی اند و همه آنها به نوعی جهان را برای ما توصیف کرده و ما رفتارمان را بر اساس آن تطبیق داده ایم. سپس فکر می کنیم در این جریان و روند، سعادتمند می شویم. در صورتی که هیچ وقت سعادت مطلقی برای انسان نبوده و وجود نخواهد داشت. از اینرو اخلاق را چگونه می توان تعبیر و تفسیر کرد؟
اولین نکته ای که کانت مورد توجه قرار می دهد این است که چون اخلاق تجربی نیست پس مابعدالطبیعه است. از نظر کانت مابعدالطبیعه چیزی است که ورای نظر بوده و از طبیعت اخذ نشده باشد. در اینجا کانت مفهوم "اراده نیک" را مطرح می کند. کانت می گوید اراده نیک همان خواست خوب است. شرط لازم شایستگی سعادت همین اراده نیک می باشد. ما باید تصمیم بگیریم که می خواهیم نسبت به اخلاق، موضعی اتخاذ کنیم که این موضع از منش و فکر انسان، قدری فراتر رود و جمع را بجای خودمان در نظر بگیریم و نه سعادت فرد و نه سعادت جمع را در نظر بگیریم. بلکه ابتدا اراده کنیم و بخواهیم اخلاق را به معنی یک مکتب انسانی و عقلانی توجیه کنیم.
وی سپس اظهار می کند حیطه این اخلاق کجاست؟ کانت می گوید اگر فلسفه را کوششی برای روشن کردن کلیات بدانیم در این صورت باید از کل به جزء حرکت کرد. اولین پرسشی که در حوزه عقل عملی مطرح می شود این است که فلسفه چه ارتباطی با اخلاق دارد؟ آیا آنچه را که من می گویم فلسفه است یا اخلاق؟ کانت معتقد است این فلسفه اخلاق است نه اخلاق محض و صرف و نه فلسفه محض. چنین فلسفه ای در اخلاق پرسشهای بنیادینی را مطرح می کند. کانت ۴ سوال معروف را مطرح می کند که عبارتند از:
▪ سوال ۱) من چه چیزی را می توانم بشناسم؟ یعنی اندیشه و فاعل شناسا می تواند علم داشته باشد؟ مثلاً وقتی من یک شیء را می بینم تا چه حدی می توانم آنرا بشناسم؟ اگر بگویم شی تصویری در ذهن من است، به قول کانت اگر عینک دودی روی چشم من باشد، من شیء را طور دیگری خواهم دید؟ از کجا معلوم می شود که عینک دودی از ابتدا روی چشمانم نبوده است؟ بعضی چیزها مانند یک نوشته، یک معنا را برای ما تداعی می کنند و بعضی چیزها مثل یک شی، یک نقش را برای ما تداعی می کنند. در واقع فهم ما نسبت به چیزهای مختلف فرق می کند. انسان تا کجا می تواند علم داشته باشد؟ انسان موجودی است محدود و قوای شناسایی او هم محدودتر. با همه محدودیتهایی که در اطراف انسان وجود دارد چگونه می توان جهانی به این وسعت را شناخت؟ به طور خلاصه ارتباط انسان با پدیده های اطراف تا چه حد است؟
▪ سوال ۲) من چه باید بکنم؟ من عمل می کنم، زیرا چیزی را می خواهم برای اینکه زنده بمانم، برای اینکه چیزی برای من خوشایند و یا به سود من است. همه فعالیتهایی که انسان انجام می دهد کدامیک از این اهداف را تحت تاثیر قرار می دهد؟ حال بعد از این چه؟ ما چقدر می توانیم اعمالمان را طبقه بندی کنیم؟ آیا زندگی، خوشی یا سودمندی به خودی خود ارزشمند هستند؟ کانت می گوید من در جستجوی معنا و غایتی هستم که به کل معنی می بخشد. من سود فردی و زندگی شخصی را در نظر نمی گیرم. من در پی معنی زندگی خودم نیستم، بلکه می خواهم کل زندگی و کل اخلاق را معنی کنم. آیا انسان، بدون غایت می تواند اینکار را انجام دهد؟ و آیا می توان بدون هدف این سوال را مطرح کرد؟ آیا اراده نیک من نامشروط است یا شروط مختلف و لایه های گوناگونی دارد که من در عمل با آن مواجه می شوم؟ کسی به من نمی گوید که این یا آن کار را انجام بده و تمام اعمالم شرطی نیست. بعضی از کارها را به طور مطلق انجام می دهم. مثلاً اگر من راست می گویم می دانم که راستی خوب است و اگر دروغ می گویم می دانم که دروغ می گویم و آن بد است. حتی اگر سعادت من در آن باشد، یک کار غیراخلاقی انجام داده ام. من این موضوع را فی حد ذاته درک کرده و می فهمم، ولی دیگران ممکن است مطلع نباشند. کانت می گوید آیا غایت انسان و انسانیت او تعریفی برای کل اخلاق دارد؟ من چه باید بکنم تا اینرا به دست بیاورم؟
▪ سوال ۳) به چه چیزی می توانم امیدوار باشم؟ نتیجه کرداری که هماهنگ با قانون نامشروط باشد به هیچ رو با سعادتی که من طالب آن هستم مطابقت ندارد. نتیجه کرداری که مطابق با قانون نامشروط است به هیچ رو با سعادتی که می خواهم تطبیق ندارد. جهان علیرغم تمام نظم آن سرشار از بی نظمی است. یعنی جهان نسبت به اراده من، بی نظم است. چرا آنچه را که می خواهم همیشه در اختیارم نیست؟
کانت معتقد است جهان فی حد ذاته نظم دارد ولی وقتی من خود را مقابل جهان می بینم، اراده من با توجه به شروط مختلفی تحقق می یابد و هرچه که بخواهم نمی توانم بدست بیاورم. پس به چه چیزی می توانم امیدوار باشم؟ یگانگی که میان هستی و معرفت من ایجاد می شود به چه صورت معنا می شود؟ آیا هر چه را که بخواهم، می توانم نسبت به آن معرفت و شناخت بدست بیاورم یا اینکه آن هم محدود است؟ پس به چه چیزی می توانم امیدوار و دلگرم باشم؟
چهارمین سوال کانت که معروفترین سوال کانت است و بیشتر به عقل عملی می پردازد این است:
▪ سوال ۴) انسان چیست؟ البته انسانی که متشکل از عقل عملی و عقل نظری است. سه سوال قبلی در سوال چهارم نهفته و مستتر است. اینکه چه چیزی را باید بشناسیم، چه باید بکنیم و به چه چیزی امیدوار باشیم. در هر سه سوال قبلی، انسان به عنوان اصل و شالوده سوال چهارم مطرح است.
ما ابتدا خودمان را فراموش می کنیم، سپس می خواهیم جهان را شناخته و رفتارمان را بر آن منطبق کنیم. در حالی که سوال مهم در اینجا این است که من چی هستم؟ در مثالهای قبلی، مثالها شامل محیط پیرامونی ما بود. حال خودمان چه هستیم؟ کانت می گوید پرسش چهارم در بردارنده سه پرسش مشخص است. بدین معنی که نه با خدا، نه با بودن، نه جهان، نه موضوع شناسایی و نه فاعل شناسا هیچکدام آنها بدون انسان معنی ندارد. یعنی آیا شما می توانید جهانی را تصور کنید که خدا باشد، عالم باشد ولی انسان در آن وجود نداشته باشد؟ این ما انسانها هستیم که همه این موارد را بیان می کنیم. اگر ما نباشیم چگونه می فهمیم که ارتباط خدا با جهان چگونه است؟ چگونه نظم جهان را درک می کنیم؟ حال سوال این است که چرا ما دنبال غیر خود هستیم و چرا خود انسان را تعریف نمی کنیم؟ اگر قرار باشد دانشی را که انسان بدان نیازمند است بررسی کنیم، همین دانشی است که می گوید انسان چیست؟ اگر توانستیم انسان را تعریف کنیم، همین تعریف به ما می گوید که به چه چیز امیدوار باشم و چه چیزی را می توانم شناسایی کنم.
کانت نظرات اخلاقی اش را در کتابهای مختلفی بیان کرده است. از کانت کتابی در مورد اصول اخلاق با نام "مبانی ما بعد الطبیعه اخلاق" ترجمه شده که شامل درسهای فلسفه اخلاق است. بعد از فوت کانت، یادداشتهای او را که به صورت مکتوب در کلاس اخلاق ارائه می کرد، به صورت کتابی با این عنوان به چاپ رساندند. از دیگر کتابهای او "بنیاد فلسفه اخلاق" است. وی مقالات متعددی در مورد اخلاق به رشته تحریر در آورده بود. آنچه که کانت را واجد اهمیت دوچندان نموده مطالعات او در حوزه فلسفه اخلاق است. کانت زمان خود را خوب دریافت کرده بود.
کانت هنوز هم در آلمان به خاطر انضباط اخلاقی اش معروف است. می گویند کانت از کوچه ای که رد می شد خانمهایی که در آن خانه ها بودند، ساعتهای خودشان را با ورود کانت به این کوچه تنظیم می کردند. کانت در تمام طول زندگی فردی اش بسیار منظم بود و برنامه های خود را بر اساس دقیقه تنظیم می کرده است. کانت را می توان فیلسوف رفتاری نامید. همانطور که می دانیم در جهان مفهوم نظم آلمانی بخاطر تایید افکار این فیلسوف در جامعه خودش است. در کشور آلمان همه چیز سر وقت انجام می شود و نظم کانتی در همه جای این کشور به چشم می خورد. آلمانی ها، به وقت بودن و منظم بودن را کمال اخلاقی می دانند.
ما درحوزه ی نظری، اخلاق را بسیار وسیع در نظر گرفته و بسیار دقیق به آن توجه می کنیم و کتابهای فراوانی هم در موردش می نویسیم. ولی درحوزه عمل این طور نیستیم. کانت از جمله فیلسوفانی است که آراء خود را ابتدا در حوزه عملی اخلاق و بعد در حوزه نظری اخلاق پیاده کرده است. کانت می خواهد به ما نشان دهد و بفهماند که آیا می توان با توجه به بینش های فکری مختلف به یک اصل مشترک رسید که به لحاظ اخلاقی، همه به آن معتقد باشیم یا نه؟ کانت می گوید کارش بر اساس احساس نبوده و احساس در آن دخالت ندارد. کانت معتقد است اگر عقل در حوزه اخلاق در امور وارد شود، عواطف را بدنبال خود دارد ولی عواطف نمی توانند عقل را بدنبال خود داشته باشند.
کانت می پرسد قواعد تربیت و قوانین حکومتی چه قدر می توانند مبنای اخلاقی برای انسان ایجاد کنند؟ آیا انسان می تواند هر قانونی را که از بیرون بر وی اعمال می شود بپذیرد؟ کانت اینرا رد کرده و می گوید در این حالت فرار از قانون برای انسان آسان و سهل می شود. اگر انسان ترس از قانون داشته باشد و در اثر این ترس عملی اخلاقی مرتکب شود، به محض برداشته شدن فشار قانون، فرار انسان از قانون راحت و آسان می شود. پس قوانین اخلاقی نمی توانند از بیرون بر انسان اعمال شود. کانت می گوید من به دنبال قانونی هستم که از درون به آن معتقد باشم. ابتدا باید آنرا بپذیرم، بعد به آن عمل کنم. قانون اخلاقی کانت اعم از اینکه شامل دین، نظام اجتماعی، قرارداد اجتماعی و یا حکومت باشد، نمی تواند از بیرون وارد شود. دین برای انسان بایدها و نبایدها را به ارمغان گذاشته است. از طرف دیگر در صورت عدم انجام بعضی کارها، پاداشهایی را هم قرار داده است که این مورد مد نظر کانت نیست.کانت در یکی از مباحث خود بین وظیفه و تکلیف، تمایز قائل می شود. او انجام وظیفه را پایینتر و دون تکلیف می داند. یعنی تکلیف در بالا قرار گرفته و وظیفه در پایین است. اگر من کاری را بر اساس وظیفه ام انجام دهم، کار اخلاقی محض نکرده ام. مثلاً من وظیفه دارم طبق آیین نامه از ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر کار کنم. من اینرا وظیفه خودم می دانم و برای رفع وظیفه خود و یا انجام آن کار می کنم. کانت می گوید این کاری اخلاقی نیست، البته غیر اخلاقی هم نیست. ولی مطابق با اخلاق کانتی نیست. وقتی می خواهید به کسی جایزه یا پاداشی بدهید، در اینجا شما تمام اعمال شخص مقابل را در یک جایزه خلاصه کرده اید. وی وظیفه اش را خوب انجام داده و مستوجب دریافت جایزه و پاداش است. حال در اینجا تکلیف چیست؟ تکلیف، اصل اساسی اخلاق کانت است. تکلیف به من می گوید که تو باید این وظیفه را انجام دهی، نه برای غایت و هدفی بلکه تو مکلفی این کار را انجام دهی. کانت بین وظیفه و تکلیف، تفاوت قایل می شود.
کانت بین اخلاق مشروط و اخلاق مطلق هم فرق می گذارد و وظیفه را جزو اخلاق مشروط می داند. مثلا من کارمندم و باید از ساعت ۸ تا ۴ بعداز ظهر کار کنم یا من مادرم و باید فرزندم را مورد توجه قرار دهم. من وظایفی دارم و باید آنها را انجام دهم. البته شخص مقابل هم در برابر من وظایفی دارد و باید آنها را انجام دهد. این موارد عوامل مشروط می باشند. من کاری را انجام می دهم تا نتیجه خاصی بگیرم. این بخش بیشتر شامل غایت و هدف بوده و اخلاقی نمی باشد. چیزی را که کانت بیان می کند عوامل مطلقی اند که او از آنها تحت عنوان امر مطلق یاد می کند.
در امر مطلق با موضوعاتی روبرو هستیم که نباید مشروط باشند. در اینجا از گزینه های الزام و تکلیف سخن به میان می آید. کانت معتقد به اخلاق مستقل است. یعنی اینکه اصول این اخلاق ماخوذ از دین نبوده و از بیرون الهام گرفته نشده است. اخلاق کانتی مستلزم و متضمن اعتقاد به خداوند نیست. اخلاق متضمن ترس و اجرای احکام بیرونی نیست، بلکه کاملا امری مطلق و درونی است. اخلاق به مانند ریاضیات دارای کلیاتی است. مثلاً همانطور که در ریاضی ۴=۲+۲ می شود، در اخلاق هم همینطور است، با این تفاوت که این امر به صورت معرفت حاصل می شود. کاری که مطابق وظیفه باشد با کاری که از روی وظیفه باشد در نظر کانت با هم تفاوت می کنند. مثلاً این وظیفه ماست که اگر از دست ما کاری برمی آید برای دیگران انجام دهیم و نیکوکار باشیم. هیچ کس منکر نیکوکاری نبوده و همه آنرا امر خوبی می دانند. اگر این نیکوکاری از روی وظیفه نباشد واجد ارزش اخلاقی نیست. خود آدمی باید بفهمد که وظیفه دارد دیگران را یاری رساند، بدون آنکه به دنبال هدف و پاداش خاصی باشد. انسان باید نیکوکاری را به حد اعلایش برساند، به این گونه که جدای از گرفتن پاداش عمل کرده و عملش از روی احساس تکلیف باشد.
کانت سپس ۴ قضیه را مطرح می کند. ما باید از کجا بین وظیفه و تکلیف تمایز قائل شویم؟ کانت کار را به مرحله ای می رساند که در آن غایت را نادیده می گیرد و می گوید در ازای یک چیز و یا یک کار، نباید کار کرد. ۴ قضیه ای که کانت مطرح می کند عبارتند از:
اصل۱) آن ارزش اخلاقی خصلت آدمی که بی مانند و بهترین ارزشهاست در این آشکار می شود که نیکوکاری او نه از روی میل، بلکه از روی وظیفه است. نیکوکاری باید از روی وظیفه باشد و لاغیر. مثلاً من باید به فرزندم نیکی کنم. من باید خودم را در مقابل انسانی که روبروی من است، مکلف کنم.
اصل ۲) ارزش اخلاق عملی که از روی وظیفه انجام گرفته باشد در مقصدی نهفته نیست که باید به آن رسید بلکه در آیین رفتاری است که آنرا معین می کند. از اینرو فقط به قصد و اصل نیت و خواستی که عمل به موجب آن صورت گرفته است، بستگی دارد. مثالی داریم که می گوید وسیله، هدف را توجیه می کند. در حالیکه کانت این مثال و مصداق های آن را پست ترین و نازل ترین درجه و مرتبه اخلاق می داند. یعنی چیزی را وسیله کنیم برای اینکه به هدفی برسیم. این بدان معناست که من نباید مثلاً نیکوکاری را به عنوان وسیله خود قرار دهم. نباید به دیگری نیکوکاری کنم و از آن برای رسیدن به هدف دیگرم به عنوان وسیله و ابزار استفاده کنم. هدف، وسیله را توجیه نمی کند. هدف فی حدذاته باید خود را توجیه کند و نه بواسطه وسیله دیگر.
مثلاً اگر من نسبت فرزندم را با خود تبیین کنم و بعد مکلف باشم که به آن نیکوکاری کنم از نظر کانت این رفتار کاملاً مردود است. من باید از روی انسانیت به همه انسانها به یک چشم نگاه کنم. مثلاً فرزند دیگری را به مانند فرزند خودم بدانم. اگر انسان حیطه افرادی را که با آنها مواجه است تعریف کرده و تکلیف خود را در مورد آنها اعمال کند و از بقیه انسانها غفلت ورزد، از نظر کانت این امر مردود است. مثلاً انسان در محیط کاری خودش، تکلیف خود را انجام ندهد و بعد در محل زندگی اش، خود را مکلف بداند و وظایف خود را انجام دهد. در محل کار کم کاری کنم و در محل زندگی و خانه پرکار باشم. تکلیف به هیچ وجه در قبال انسان تقسیم بندی شده نیست. انسان، انسان است و نباید برای هر کدام از آنها یک مرتبه و رتبه قایل شد. نباید رفتار ما نسبت به انسانهای مختلف متفاوت باشد. به این دلیل که ارزش کار در غایت نیست بلکه در اصل نیت و خواست است. من از روی تکلیف باید کارم را انجام دهم حتی اگر اشتباه باشد. چون عمل من تعمدی نبوده است. انسان باید به صرف انسان بودن به دیگران توجه کند.
اصل۳) وظیفه، ضرورت عمل کردن از روی احترام به قانون است. ممکن است چیزی به عنوان نتیجه و غایت در نظر من باشد، ولی ممکن است مورد احترام من نباشد. ممکن است کاری به شما محول شود و شخصی که اینرا به شما محول کرده فکر کند شما می توانید غایت و هدف این کار را محقق کنید. اگر شما به آن غایت توجه نکنید بلکه به غایت خودتان فکر کنید، کانت این عمل را غیر اخلاقی می داند. کانت می گوید باید به قانون احترام گذاشت. زیرا اگر به قانون احترام نگذارید، کاری غیراخلاقی انجام داده اید. یک فرد نمی تواند تکلیف خویش را انجام دهد اگر جامعه تکلیف خود را انجام ندهد. انسانها باید زنجیر وار تکالیف خود را انجام دهند.‌
من باید تلاش خودم را بکنم و به قرارداد خودم عمل کنم و به شخصی که طرف قرارداد من است احترام بگذارم. کانت به عنوان یک اصل اخلاقی چه چیزی به ما خواهد گفت؟ او این اصل اخلاقی را اراده نیک و احترام به قانون می داند. قانون گاهی خود را به صورت حکم بر من اعمال می کند و گاهی هم انسان شخصاً‌ به قانون احترام می گذارد. کانت معتقد است به قانون باید در هر شرایطی احترام گذاشت. اگر من قانون را پذیرفتم بلافاصله مفهومی به نام آزادی در عین اجبار مطرح می شود. من آزادم وقتیکه خودم را مکلف بدانم. اگر قانون و وظیفه از بیرون بر من وارد شود،‌ هیچ وقت احساس آزادی ندارم. ولی اگر از درون نسبت به وظیفه ای که دارم احساس تکلیف کنم،‌ در این هنگام از درون آزاد هستم. من آزادم که خودم را مکلف کنم. در این مثال ملاک چیست؟ او می گوید من هیچ گاه نباید جز این رفتار کنم تا که همچنان بتوانم اراده کنم تا آیین رفتارم به قانونی عام تبدیل شود. این معروفترین جمله کانت است. این جمله یک ملاک به ما عرضه می کند. ملاک ما از اینکه از روی وظیفه کار کرده ایم یا نه؛ چه چیزی می تواند باشد؟ او می گوید به وجدان و دادگاه دل خودتان مراجعه کنید. به اراده نیک خودتان مراجعه کنید. از خودتان بپرسید آیا رفتار من می تواند به صورت قانون در آید؟‌ پس حق با شماست. این به چه معناست؟‌ من خودم را بجای کارفرما می گذارم، آیا من راضی بودم که چنین کاری از سوی افراد طرف تعهد من انجام گیرد؟‌ اگر وجدان من جواب مثبت داد پس اخلاقی هستم. هر کاری که می خواهید انجام دهید خودتان را مجلس قانون گذاری آن فعلتان قرار دهید. اگر این مجلس در وجدان شما برگزار شود، آیا شما بدان رای مثبت می دهید؟‌ اگر به آن رای مثبت می دهید پس یک ملاک برای شما حاصل می شود که بر اساس آن عمل نموده و کار کنید. پس تکلیف در اینجا مشخص می شود.
کانت در مورد دروغ مثال می زند و می گوید همه قائلیم به اینکه باید راست گفت و نباید دروغ گفت. هر بار که خواستیم دروغ بگوییم،‌ خودمان را دادگاه وجدانمان کنیم و به خود بگوییم اگر طرف مقابل به شما دروغ گفت آیا ما خوشمان می آید؟ ما در آموزه های دینی اسلام داریم که چیزی را که بر خود نمی پسندی بر دیگری مپسند. کانت این را به صورت یک آیین رفتاری برای ما در می آورد. مثلا وقتی می خواهید از کسی قرض بگیرید و به او می گویید که هفته بعد پول را به او برمی گردانید ولی در عین حال وقتی که این پول را می گیرید می دانید که هفته بعد این پول را پس نمی دهید. شخصی که خودکامه و خودمحور است می گوید که کار من انجام می شود،‌ درباره هفته بعد فکری خواهم کرد، ولی آن کس که معتقد به تکلیف کانت است این کار را نمی کند. آیا اگر طرف مقابل این کار را می کرد تو راضی بودی و خوشت می آمد؟
پس نباید دروغ گفت. کانت این دروغ نگفتن را تا آنجا پیش می برد که معتقد است در هیچ شرایطی نباید دروغ گفته شود. کانت مثالی می زند که خیلی جالب است. کانت می گوید فرض کنید که شما جلوی درب خانه تان ایستاده اید و یک فردی که شما می دانید بی گناه است از دست پلیس فرار می کند و به شما پناه آورده و داخل خانه شما می شود. پلیس به شما می رسد و می گوید که آیا این شخص را دیده اید؟ شما علی رغم اینکه می دانید او بی گناه است و علی رغم اینکه می دانید پلیس ظالم است، حق ندارید دروغ بگویید و باید بروید آن شخص را تحویل دهید. او می گوید اگر من خودم هم متواری بودم خودم را تحویل پلیس می دادم. اگر می توانستم در اداره پلیس از خودم دفاع می کردم. اگر آن قانون وجود دارد و این پلیس و بی گناه هم وجود دارند پس در یک نظام هر سه با هم معنی می دهند. من به عنوان فرد نباید نسبت به وظیفه ای که دارم دروغ بگویم. تحت هیچ شرایطی وعده بی عمل نمی توانم بدهم. این بر اساس همان قانون کانت است.
کانت می گوید من قاضی نیستم تا بگویم آن شخص از نظر من بی گناه است. او باید به اداره پلیس برود و از خود رفع اتهام کند. احترام به قانون به چه معنایی است‌؟ احترام به قانون بر چه اساسی است؟ احترام به قانون احترام به یک جمع و گروهی است و آن عبارتست از ضرورت عمل کردن و احترام محض به قانون. عملی که هر انگیزه دیگری باید به آن تسلیم شود. زیرا شرط لازم اراده و خواستی است که در نفس خود،‌ خوب باشد و ارزش چنین خواستی از هر چیز دیگری بالاتر است.
من به قانون احترام می گذارم، چون معتقد هستم در نفس قانون اراده جمعی وجود دارد و شامل احترام به جمع است. من نمی باید در یک کوچه یک طرفه خلاف جهت حرکت کنم. حتی اگر هیچکس نباشد. حتی اگر به من بگویند پلیس نیست. من ماشین خودم را نباید امروز بیرون بیاورم زیرا هوا آلوده است. آلودگی هوا به جمع پیرزن و پیرمرد و کودک و به جمعی که می خواهند در این شهر زندگی کنند،‌ صدمه می رساند. چرا من باید خودم را در نظر بگیرم و ماشینم را بیرون بیاورم؟ این عمل از دید کانت مردود است.‌ چون هرگونه آلودگی، محیط زیست را آلوده می کند.
یک فرد را در جامعه خودمان با این رفتار با یک فرد دیگر در آلمان مقایسه کنید. اگر چنین هوای آلوده ای در آلمان بود ولی دولت آلمان مردم را مکلف می کرد که از ماشین استفاده کنند مردم از دوچرخه استفاده می کردند. در ایران همیشه دیگران را می بینیم ولی خودمان را نمی بینیم. کانت اول خودش را می بیند و بعد دیگری را. اخلاق کانت در بسیاری از موارد مربوط به کشور آلمان است. زیرا در صنعت این کشور،‌ اجتماع آن و بسیاری از شئون جامعه آن رسوخ کرده است. در صنعت، اخلاق کانت بدین صورت مطرح می شود که وقتی یک چیزی را می سازم فرض می کنم اولین کسی که از آن استفاده می کند خودم هستم و آن را برای خودم می سازم. اگر من بدنبال سود بوده و به کیفیت جنس تولید شده فکر نکنم آیا من می توانم خودم را جای آن مصرف کننده فرض کنم؟ کانت می گوید این خیانت به انسانیت است. هرگونه عملی که انجام دهیم که ارزش انسانی را پایین بیاورد، انسانیت خودمان را زیر سوال برده ایم. آیا این فرمان را من از احساسم می گیرم؟ آیا از وجدانم می گیرم؟ آیا از عقلم می گیرم؟
احترام به قانون باید وجود داشته باشد. من مکلف هستم آنرا انجام دهم. کانت منشا این عمل را عقل می داند نه احساس. اگر خواسته من در نفس خودش با عقل عمل نکند، من نباید تابع آن شوم. همه ما تابع خواسته هایی هستیم که به دنبال آنها روانیم. کانت می گوید آنچه را که در مورد آن به عقل مراجعه نکنم و آنرا انجام دهم، اخلاقی نیست. اگر عقل حکم به انجام این خواسته داد بر اساس این که آیین رفتار شما به صورت یک قانون در آید، این کار اخلاقی است. در اینجا این مطلب مطرح می شود که ما انسان ها دائما با یک دادگاه وجدان روبرو هستیم. کانت می گوید این کار در ابتدا سخت است. ولی در طی زمانی کوتاه ملکه ذهن انسان شده و ارزش انسانیت در وجود آدمی نهادینه می شود.
کانت سوال دیگری به صورت یک اصل مطرح می کند و آن این است که رفتار آدمی باید یک جایی منتهی شود و آن انسان است. من و جامعه، من و انسانهای دیگر باید تمرین کنیم که چگونه نسبت به همدیگر رفتار کنیم. کانت اصلی دارد به این مضمون که انسان همیشه هدف است. انسان وسیله نیست. یعنی من تحت هر شرایطی که هستم، انسان مقابل خودم را باید انسان بدانم. وقتی من سوار تاکسی می شوم تاکسی یک ابزار است ولی راننده تاکسی یک ابزار نیست. راننده تاکسی مثل من یک انسان است. در بیمارستان بیمار ابتدا به ساکن یک انسان است و من باید نسبت به او به صورت کاملاً انسانی برخورد کنم. حتی اگر پول ندارد من باید به انسانیت او فکر کنم و از روی وظیفه خودم را مکلف بدانم که من پزشک هستم و این شخص در حال حاضر بیمار است. ولی از طرف دیگر هم آن بیمار در این قاعده کانت می گنجد و بیمار هم نمی تواند بدون مبنا اظهار عدم سرمایه و پول کنند. او هم مکلف است. همانطور که مشاهده می کنید این یک زنجیره است.
کانت می گوید هر چیزی در جهان قیمت دارد. غیر از انسان که ارزش دارد. در زبان آلمانی قیمت با ارزش متفاوت است. این واژه در فارسی بیشتر به صورت ارزش، کرامت و منزلت مطرح می شود. هر چیزی را می توان با پول خرید یا فروخت و در ازای چیز دیگری آنرا معامله کرد. چون قیمت دارد. ولی انسان ارزش و منزلت دارد ولی قیمت ندارد. هیچ رفتار انسانی با پول قابل معامله و معاوضه نیست. انسانی که دارای ارزش و کرامت است، هیچوقت به صورت وسیله در نمی آید، بلکه همیشه هدف است. در دین مبین اسلام هم خداوند به انسان می فرماید: "ای انسان من همه جهان را برای تو آفریدم و تو را برای خودم آفریدم. ولی تمام جهان را در اختیار تو گذاشته ام. تو خلیفه من در زمین هستی."
تمامی این مباحث به کرامت انسان برمی گردد. البته انسان مورد نظر کانت خلیفه الله نیست. ولی در روی زمین خدای کوچکی است. انسان خود باید ارزش و کرامت خود را حفظ کند و حفظ ارزش انسان در رعایت اخلاق است. بر این اساس آیا ما می توانیم اخلاقی را ورای اخلاق یا فرا اخلاق و دین را تابع اخلاق کنیم؟ کانت می گوید ما اخلاق را درون خودمان به صورت بالفطره داریم. به صورت بالقوه مستعد این هستیم که اینها را بفهمیم. مطالبی که کانت ذکر می کند بسیار ملموس بوده و با دین منافاتی ندارد. ادیان از یک جهت همه اخلاقی اند و هیچ دینی غیر اخلاقی نیست. آیین ها هم اخلاقی هستند. ولی مشکل ما به عنوان پیروان این ادیان این است که ما به دنبال مفری برای فرار هستیم. بیشتر از آنکه در داخل دین باشیم، در حاشیه دین هستیم. بیشتر از آنکه قواعد را اجرا کنیم برای اعمال خودمان بدنبال توجیه و کُلاه شرعی هستیم.
نظام اخلاقی کانت چیزی فراتر از انسان نیست و چیزی نیست که که ادیان الاهی بدان نپرداخته باشند. ادیان به این مبحث پرداخته اند ولی کانت به دنبال این است که این راههای فرار و مفر را ببندد. ما باید خودمان را مکلف کنیم به اینکه اخلاقی باشیم. این در دنیای امروز موضوع بسیار مهمی است. ما هیچ وقت به دین از جنبه اخلاقی نگاه نمی کنیم. ما همیشه خودمان را با اعراب صدر اسلام مقایسه می کنیم. در حالی که به آنها گفته اند این کار را بکن و اینکار را نکن و بحث علمی آنرا نیز به آنها نگفته اند.
اشعریون بایدها و نبایدها را کاملاً در اختیار خداوند می دانند و می گویند اصلاً ذاتی و عقلی نیست و حاکم از نظر آنها فقط شارع است. شارع هم فقط خداوند است. آنچه را که گفته است کرده ام و باید انجام داد و آنچه را که نگفته است نکرده ام و نباید انجام داد. موقعی که جهان بوجود آمد ارزشها هم بر اساس دستور او بوجود آمد. معتزله هم می گویند ما مجبوریم آن طور باشیم. آنها اراده و اختیار را مطرح می کنند و می گویند که حسن و قبح افعال یک امر ذاتی است. شریعت ما شیعیان عقل را وارد می کند و اینها مطابق عقل می باشد. نمی توان غیرعقلانی عمل کرد.
وقتی که این مبنا یعنی عقل را داریم آیا می توان اخلاق را در جامعه خودمان این قدر که شاهد آن هستیم در نظر نگیریم؟ اخلاق شهروندی، اخلاق فردی، اخلاق اجتماعی و اخلاق حرفه ای از جمله موادی اند که عقل می تواند در آنجا نقش مهمی داشته باشد. در حالیکه در کشور ما این طور نیست. در کشوری چون آلمان یک فیلسوف مانند کانت می تواند این قدر جامعه خود را متحول کرده و اثرگذار باشد تا جاییکه بعد از ۲۰۰ سال می گویند که این شخص اخلاق کانتی دارد. در آلمان نظم و اخلاق کانتی بسیار معروف است. جامعه آلمان معتقد به اصول اخلاقی او هستند. حال چرا ما نباید این طور باشیم؟ چرا ما خودمان دینمان را وسیله قرار می دهیم و نه هدف؟ ما اگر دینداریم، دینمان خودش غایت بوده و تمام این اصول در دینمان وجود دارد. ما نباید از کانت الهام بگیریم ولی چون دین ما برایمان غایت نیست و وسیله است، در کارهای خودمان با مشکل مواجه شده و می شویم و فقط به دنبال توجیه هستیم.
کانت، ماکیاول و هابز را پشت سر گذاشت که اظهار می کردند انسان گرگ انسان است و شاه قیم تمام انسانهای تحت تسلط خودش می باشد. کانت همچنین اخلاق تجربی را پشت سر گذاشت. وقتی انسانها در اخلاق کانتی بجایی برسند که در عین آزادی خودشان را مکلف بدانند در مورد سیاست هم به این صورت خواهند بود. در عین آزادی خود را مکلف می دانند که سرنوشت کشور را خود تعیین کنند.
کانت به رای جمهور پایبند است و اعتقاد دارد جمهور عاقل است به شرطی که شرایط بیرونی مطرح نباشد و از بیرون او را مکلف نکنند. کانت این را پایین ترین سطح اخلاق می داند. وی معتقد است در جامعه ای که انسانها برای خود ارزش قائلند، برای رای خود هم ارزش قائل می باشند. همچنین برای هدف انسانی خود نیز احترام می گذارند. این یک زنجیره است و همه با هم در ارتباط اند.
کانت در مجموع پایه گذار چندین مکتب فلسفی است. منشاء لیبرالیسم جان لاک است ولی کانت آنرا عقلانی می کند. منشا پدیدارشناسی کانت است. پایه و اساس حقوق بشر بر اساس نظریات کانت است. اساس توجه به محیط زیست، کانت است. تمام این مسائل را کانت در فلسفه خویش بیان کرده است. کانت فیلسوفی است که عمر ۸۰ ساله خود را صرف فلسفه و موضوعات فلسفی کرده است.
کانت قبل از دوره نقد، یک عالم، جغرافی دان، فیزیک دان، و ریاضی دان است. کانت تمام مسائل علمی زمان خودش را مطالعه کرده و بر آنها اشراف کامل داشت. او به مدت ۱۰ سال همه چیز را کنار گذاشت و ۱۰ سال پیرامون فلسفه و مسائل فلسفی به تتبع پرداخت. او بعد از نقد عقل نظری به نگارش نقد عملی می پردازد. سپس به حوزه اخلاق وارد می شود. او در حوزه اخلاق به ماهیت بشر، کرامت انسان، آزادی خواهی بشر و سیاست پرداخته است. پایه های مسائلی چون حقوق بشر، زیبا شناسی و هنر را پی ریزی کرده است. ایده آلیسم آلمان متاثر از کانت است. البته بعد از آن مارکس و هگل هم بوجود می آیند.
بسته به تفاسیری که از کانت شد، شاخه های مختلفی بوجود آمد. هرمنوتیک ریشه در افکار کانت دارد. هایدگر در جامعه ما خیلی مطرح است و به آن زیاد بَها می دهند، در حالیکه به کانت زیاد توجه نمی شود. کانت در مورد سیاست، دارای کتاب است. کانت لیبرالیسم سودجویانه را رد و لیبراسیم عقلانی را می پذیرد. کانت هر چیزی را که شان انسانی را غالب و در سطح اعلی نگاه دارد قبول دارد. چیزی که انسان را به صورت ابزار اعم از ابزار سیاسی، ابزار اقتصادی و غیره در آورد از دیدگاه کانت مردود است.
کانت واضع تئوری تعلیم و تربیت است. اگر من به کتابی آزادانه معتقد نباشم، نمی توانم آنرا درست تدریس کنم. بدین ترتیب دانش آموز من هم خوب تربیت نخواهد شد. اگر من تابع یک نظام آموزشی هستم که کتاب آنرا قبول ندارم و آنرا نپذیرم نباید بر آن اساس کار کنم. اگر نمی توانی آنرا تغییر دهی پس معلم نشو. اگر معلم شدی یعنی به آن قانون احترام گذاشته ای.
کانت در اینجا منشا ریا را مطرح می کند. یعنی یک چیزی را می پذیرم ولی به آن اعتقاد ندارم. یعنی دورو هستم. در نظر کانت اجبار نمی گنجد و نمی توان گفت که من از روی بیکاری مجبور شوم که معلم شوم. کانت ایده آلیست و راسیونالیست (عقل گرا = rationalist) است.
هنگامی که اخلاق کانت تجلی عینی به خود می گیرد بسیار جلوه گری می کند. کانت کلیسا و مذهب را رد نمی کند ولی می گوید اگر دیدی مبانی اخلاقی رفتار کلیسا سُست شد، یک جانب عقلانی برای آن ایجاد کن و آنرا با توجه به این جنبه جدید بیان کن. افکار کانت قابل به روز شدن است. می توان گفت که فلسفه تحلیلی هم بر همین اساس شکل گرفته است.
نوشتار حاضر بخش اول سخنرانی دکتر شهین اعوانی، مدرس و محقق فلسفه و عضو هیات علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه، می باشد که با عنوان «فلسفه اخلاق کانت» چهارم دی ماه ۱۳۸۶ در محل مرکز آموزش سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران ایراد گردید.
سخنران: شهین - اعوانی
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید