سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

جوامع آموزشی مبتنی بر شبکه اینترنتی


جوامع آموزشی مبتنی بر شبکه اینترنتی
ما اکنون شاهد یک وضعیت خیالی ناسالم در اینترنت هستیم. کودک، امروزه زندگی خود را از طریق اینترنت (و بازی‌های ویدئویی و...) با واقعیت‌های مجازی و محرک‌های مصنوعی پر می‌کند و به صورت سیستماتیک از جهان واقعی فاصله می‌گیرد. واقعیت‌ها از زندگی کودکان فاصله گرفته‌اند و در عوض، کودک فرآیندهای غیرشفاف را از طریق صفحه‌های کامپیوتر دریافت می‌کند.تجارب حضور کودک در جامعه و طبیعت، دیگر به شکل اموری دور از دسترس و انتزاعی در آمده اند و همة اینها، کودک را از آنچه در اطراف وی می‌گذرد، جدا می‌کنند و بدین ترتیب، برای او، جهان در پشت یک حجاب خیالی پنهان شده است. با این وجود، کامپیوتر به معلم و یک منبع آموزشی نیز تبدیل شده است. این در حالی است که کودکان به معلم‌هایی از جنس انسان نیاز دارند، زیرا مهم‌ترین عنصر در کلاس درس، حضور بلاواسطه معلم است و کودک از این طریق، مصادیق رفتاری معلم را برای خود الگو قرار می‌دهد.
دختری در پایه ششم، با ورود به کلاس درس، در کنار رایانه خود می‌نشیند و یک پیام الکترونیکی را برای «رفیق اینترنتی» خود در هند می‌نویسد. این دو نفر نوشته‌های یکدیگر را درباره تلاش برای نجات گونه‌های در معرض خطر در محیط‌های بومی خود، به عنوان بخشی از پروژه کلاس، با هم مقایسه می‌کنند. پیام‌های آنها در درون اینترنت رها می‌شود و این مسافت را طی چند ثانیه طی می‌کند. هیجان هر کودکی نسبت به برقراری این ارتباط قابل درک است. در سال‌های اخیر، این کودکان حتی فرصت ملاقات با هم را نیز داشته اند و تبادل پیام‌های الکترونیکی میان آنها، آنها را آماده کرده است تا یکدیگر را در یک وضعیت برابر بپذیرند؛ به جای آنکه مرزهای فرهنگی، این دو را از هم دور کند.
آیا این ماجرا، یک تصویر جذاب را به نمایش می‌گذارد؟ من زمانی چنین فکر می‌کردم، اما اکنون فکر می‌کنم، اگر چنین مواردی را به عنوان یکی از وعده‌های تحقق یافته اینترنت در نظر بگیریم، باز هم شک دارم که بتوانیم شاهد تحقیق این موارد، در زمانی نزدیک باشد؛ چرا؟ زیرا چیزهایی مثل حساسیت‌های موجود، آینده‌گرایی نقدناپذیر و پرستش تکنولوژی، وعده مزبور را پایمال می‌کنند.
● جهان دارد از کودکان فاصله می‌گیرد:
اجازه دهید که من به یک جنبش حاشیه‌ای در این جا مختصر اشاره‌ای بکنم. اکنون برای منتقدان اجتماعی این یک امر عادی شده است که در مقابل محیط‌های مصنوعی خیلی خیالی و به غایت مهیج (ولی منفعل) که در آن فرزندانمان رشد می‌کنند، سوگواری نمایند. من مطمئن نیستم که سوگواری بتواند کمکی بکند، ولی معتقد هستم که این نگرانی‌ها تا حدود زیادی به جا هستند. مشکل این است که آنها خیلی به ندرت به قلب مسأله می‌زنند. از آنجا که کودک زندگی خود را با واقعیت‌های «مجازی» و محرک‌های مصنوعی پر می‌کند، ما به صورت سیستماتیک داریم او را – نه خودمان را – از جهان واقعی محروم می‌کنیم.
اگر تعدادی از حقایق ساده را در ذهن خود با یکدیگر پیوند دهیم، بسیاری از آنها را پیش پا افتاده می‌یابیم: مدارس برای کودکان تبدیل به محلی برای اقلیت‌ها شده است. شاید برای نخستین بار در تاریخ، قرن ما کودکانی را شاهد بوده است که ارتباط معنادار آنها با دنیای کار بزرگسالان قطع گردیده است. کارهای این بزرگترها در پشت دیوارهای پارک صنعتی پنهان شده، یا در مکان‌های دوردست ناپدید گشته اند. در عوض، فرآیندهای غیرشفاف، به شیوه جادویی، از طریق صفحه کامپیوترها ارائه می‌شوند. به همین صورت، کارکردهای سابقاً بومی دولت، به شکل اموری دوردست و غیرقابل رؤیت درآمده اند و همة اینها، کودک را از هرآنچه که در اطراف وی می‌گذرد، جدا می‌کنند. تلویزیون موجود که اکنون در همه‌جا حضور دارد، باعث می‌شود که کودک از تعامل معنی‌دار با خانواده خود فاصله بگیرد. شاید یک مورد بسیار مهم (که البته توجهات اندکی را به خود جلب می‌کند) این باشد که علمی را که کودک در مدرسه می‌آموزد، به طور فزاینده‌ای انتزاعی است – مثل نیروها و بردارها، اتم‌ها و معادلات – . کودک به علاوه، در زندگی خود از ارتباط با درختان، باران و ستارگان هم محروم می‌شود.
در این جا من نمی‌خواهم به خاطر اشکال خاص زندگی از دست رفته گذشته، غم و اندوه بخورم. سؤالی که بیشتر برای من اهمیت دارد، این است که چطور می‌توانیم آنچه را که باید جایگزین شود، جایگزین نمود و با چه روشی باید این کار را انجام داد. این اشکال (تا آنجا که من می‌دانم)، نخستین بار توسط جان هندریک وندنبرک در میانه قرن بیستم به شیوه‌ای استادانه مطرح شد. وندنبرک می‌پرسد، آیا ما می‌توانیم شکوه کنیم و بگوییم که کودک ما چه زمانی رشد می‌کند، چگونه خود را با محیط انطباق می‌دهد؟ آیا چیزی برای انطباق او وجود دارد، وقتی همه چیز انتزاعی، دوردست و غیرقابل رؤیت است. چنین به نظر می‌رسد که این راهی گریزناپذیر باشد: کودک مجبور است که درون یک سرزمین خیالی زیست کند؛ از تربیت منقطع شود؛ نسبت به ساختارها و حاکمیت‌هایی که زمانی جامعه را می‌ساخته‌اند؛ بیگانه باشد. تعجبی ندارد که جهان سورئال بازی ویدیویی عادت طبیعی وی شده است. اگر ما هیچ راهی برای جایگزین کردن بازی‌های ویدئویی، با یک جامعه واقعی و قابل دسترس نیابیم، این بازی‌های پوچ و مهمل، هیچ‌چیز خوبی را عرضه نخواهند کرد.
● چطور می‌توانیم افراد جامعه را با هم پیوند دهیم؟
آیا ما می‌توانیم، ساختار گیج‌کننده و انتزاعی بازی‌های پرپیچ و خم را تبدیل به سرگرمی‌های آموزشی سالم و متناسب با سن کودک بکنیم؟ آیا می‌توان توجه کودک را به بازی‌های ویدئویی بهتری معطوف نمود؟
«ارتباط چهره به چهره» میان این جوان کم سن و سال با دوست اینترنتی وی، به طور غیرقابل کتمانی، کم‌مایه، یک بعدی و دوردست است. به هر حال، این مورد هرچند ارزش توجه را دارد، ولی کلید مفقوده برای رهایی جامعه آموزشی نیست. اگر لازم باشد که تشخیص دهیم، آیا این دختر تبدیل به یک شهروند خوب در جهان خواهد شد یا نه، لازم نیست که شما یک فایل از مکاتبات اینترنتی وی را به من نشان بدهید، فقط به من اجازه دهید که رفتار وی را در زمین بازی، چند دقیقه‌ای زیرنظر بگیرم. خودبینی‌هایی را که وی در زنگ تفریح در زمین بازی از خود بروز می‌دهد؛ نه، نقشی را که وی در بازی‌های ویدیویی برعهده می‌گیرد، باید مورد توجه قرار دهیم. متأسفانه، تا زمانی که حیاط مدرسه از جامعه چند بعدی شدیداً جدا افتاده باشد، حتی این ارزیابی هم نتیجه مثبتی ندارد. اگر به اینترنت به عنوان یک ابزار سهل‌الوصل برای شفا بخشیدن بنگریم، انزوا نیز یکی از روش‌های ساده این شفابخش است.
● چه زمانی ما با هم هستیم؟
بیشترین چیز دردسرساز در همه این موارد، این است که به جای بهره‌گیری خیلی آسان از تکنولوژی خام و یا از تصاویر ساده، بخواهیم جهشی کار کنیم و سریعاً بخواهیم به نتایج طولانی مدت درباره پیچیدگی‌های مسایل اجتماعی برسیم.
در هرحال، موردی وجود دارد که باید گفت، یک حقیقت غیرقابل اجتناب است. تکنولوژی‌هایی که با هدف «ایجاد همبستگی میان مردم» به وجود آمدند، ضرورتاً میان مردم همبستگی ایجاد نمی‌کنند.
قبل از آنکه رسانه‌های خبری فریفته شاهراه اطلاعاتی شوند، شاهراه‌های آسفالته وجود داشتند. در بسیاری از موارد، این شاهراه‌ها ما را به همدیگر نزدیک‌تر کرده اند.
کل انقلاب حمل و نقل، به ویژه اگر انقلاب کامپیوتر را هم در کنارش قرار دهیم، چیز کمی نبود. این انقلاب، جامعه را دوباره بنا کرد. ما اکنون با یکدیگر با شیوه‌هایی تماس حاصل می‌کنیم که در دوره‌های پیشین غیرقابل تصور بود. تعداد اندکی از ما هستند که می‌خواهند، همة امکانات جدید را رها کنند. اما، هنوز این سؤال ناراحت‌کننده همچنان باقی است: آیا روح «جامعه»ای که من احساس می‌کنم، مشرف بر شاه‌راه است، بر خرابه‌های زیرساخت‌های قبلی قرار دارد؟ وقتی که من برای انجام سفر به اینترنت روی می‌آورم، آیا حتی نگرش خود را نسبت به آسفالت (سابق) از دست می‌دهم؟
من از زیرزمین حومه شهر خودم، دست به مسافرت دور و دراز می‌زنم و به ندرت موقعی پیش می‌آید که جرأت پیدا می‌کنم، به دور دست‌ها بروم. من هیچ‌کس دیگری را – و هیچ تکنولوژی را – سرزنش نمی‌کنم، به خاطر همین، این انتخاب متعلق به خود من است. با این وجود، هنوز این سؤال ضرورت دارد: تکنولوژی چطور خواهد توانست در مورد انواع انتخاب‌هایی که جامعه (یعنی ما) بدان‌ها تمایل دارد، نقش ایفا کند؟ در اینجا سؤالی وجود دارد که از ما باید (در زمانی که به آینده خیره می‌شویم) پرسیده شود. برخی از تکنولوژی‌ها به طور طبیعی تمایل به پشتیبانی از تقوای ما دارند، در حالی که دیگر تکنولوژی‌ها، ما را بسیار آسان وارد فسق و فجور می‌کنند. من لال و متحیر مانده‌ام که چگونه بسیاری از افراد نمی‌بینند که چطور تکنولوژی‌‌های گسترده کامپیوتری – در آموزش و پرورش همچون بسیاری از حوزه‌های دیگر – نه تنها امید به تفرد و انزوا را پیش‌کش می‌کند، بلکه ما را با پیشنهادهای گمراه‌کننده در لحظات بسیار آسیب‌پذیر، اغوا هم می‌نمایند.
● چیزهایی که به حساب می‌آیند:
شاید بیشترین نگرانی من درباره علاقه روزافزون به جوامع آموزشی شبکه ای، تنها به خاطر این است که ما با این کار خود، معلم‌های از جنس انسان را بیشتر رو به تحلیل می‌بریم. مهم‌ترین عنصر در کلاس درس، حضور و نگرش بلاواسطه معلم است. کودک توانایی وی را در الهام بخشیدن، از خودگذشتگی وی را نسبت به حقیقت و احترام او را به زیبایی و وقار اخلاقی او را مشاهده می‌کند و به طریقی جذب آنها می‌شود که از راه مکاتبه الکترونیکی غیرممکن است. این مورد را با هیجان یک کشف ترکیب کنید، یک کشف واقعی که تمام هم کلاسی‌ها در آن شریک می‌شوند (یک کرم درخت، تبدیل به یک پروانه و یک توپ گل سبک، به یک کوزه تبدیل می‌شود). در این موقع، کودک در شرایط بسیار گرانبهایی از رشد و یادگیری قرار گرفته است.
تبادل پیام‌های الکترونیکی میان یک دختر جوان با هم کلاس هندی‌اش که به چنین محیط کامپیوتری بار می‌شود، ممکن است یک چیز عالی باشد، اما باید توازن خود را حفظ کنیم. مطمئناً، مشکلات آموزش و پرورش مدرن در بسیاری از موارد، ریشه در کمیابی محیط فوق‌الذکر در کلاس درس دارد، نه ریشه در فقدان دانش‌آموزانی که در صدد دسترسی به چنان «منابع» اینترنتی، همچون دوست مکاتبه ای در آن سوی دریاها، هستند.
بسیاری از افراد جامعه ما توسط سیستم جاری آموزشی، شدیداً واژگونه شده اند؛ حرکت گسترده و مبتنی بر مشاوره نادرست به سمت آموزش و پرورش آنلاین، احتمالاً مثل یک پرده دود می‌ماند، پرده‌ای که کاملاً قادر به جلوگیری از توجه عمومی به موضوعاتی است که واقعاً اهمیت دارند.
بله، این دانش‌آموز بالاخره نیاز به مهارت‌های اینترنتی خواهد داشت، درست همان‌طور که وی مجبور خواهد بود، درباره سازمان‌دهی و موضوعات منابع در کتابخانه هم نکاتی بیاموزد. اما، این یک مدل تازه فراگیری نیست. مدل تازه کاملاً بدیهی – نه نوع خیلی مطلوب آن – هنوز در پتانسیل غیرقابل تردید اینترنت کاملاً درک نشده است؛ یعنی پتانسیل توزیع انرژی‌ها، ایجاد اختلال در توجه، تقلیل آموزش به سرگرمی، و بالاتر از همه کشاندن دانش‌آموزی که خود را با تلویزیون منطبق کرده، از یک جامعه انسانی، به سمت دنیای خیالات و انتزاعات، جهانی که به پلاستیک مصنوعی شبیه است و قابل دستکاری است، جهانی که نومیدانه از آن زمینه‌های به هم پیوسته، دور مانده است، زمینه‌هایی که به این دانش‌آموز امکان پیشرفت درمطالعه و بهره‌مند شدن از یک شخصیت تحمل‌پذیرتر را می‌داد.
بیایید به معلمان خود یک احساس واقعی در چالش با اینترنت را بدهیم؛ به طوری که آنها بتوانند هوشیارانه ارزیابی کنند که چطور اینترنت می‌تواند این یا آن هدف آموزشی را تقویت نماید. بیایید آنها را سوژه امواج جزر و مدی هواخواهی کور و شدیدی که مصداق پیام ذیل هستند، نکنیم: «هرقدر ممکن است، سریع‌تر ارتباط برقرار کنید؛ در غیر این صورت، از قافله عقب می‌مانید.»
نویسنده: استفن ال.تالبوت
محسن داوری
ماهنامه سیاحت غرب،شماره ۴۴


همچنین مشاهده کنید