پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


دنیایی که ارزش هایش را از دست داده است


دنیایی که ارزش هایش را از دست داده است
«لباس غواصی و پروانه» درباره انسانی است که بلایی ناگهانی را تجربه می‌کند. چیزی که من را در جراحی‌های اخیرم بسیار ترساند. او در حالی که زنده و هشیار است ولی قادر به برقراری ارتباط با دنیای اطرافش نیست ؛امری که حتی فکر کردن به آن آدم را به وحشت می‌اندازد. این فیلم اقتباس از زندگی یک بیمار واقعی و کتابی است که این مرد تنها با باز و بسته کردن پلک چشم چپش آفریده است. ژان دومینیک بابی، ویراستار یک مجله مد فرانسوی به نام الی، بود. او بر اثر سکته مرگباری فلج می‌شود و تمام بدنش به غیر از پلک چشم چپش از کار می‌افتد. متخصصان درمان‌شناسی او را قادر می‌سازند تا بتواند از طریق تنها عضو سالم در بدن‌اش با دیگران ارتباط برقرار کند. بدین ترتیب که الفبا را به ترتیب روی کاغذ می‌نوشتند و بابی آنها را با پلک زدن چشم چپش انتخاب می‌کرد و توسط این روش کلمه به کلمه و پلک به پلک توانست شرح حال خود را به کتابی تبدیل کند.
اثری که نام آن را «لباس غواصی و پروانه» گذاشت و در سال ۱۹۹۷ تنها دو روز پیش از مرگش منتشر کرد. این ماجرای شگفت انگیزی بود از انسانی با اراده. اما چگونه می‌شد آن را به فیلم تبدیل کرد؟ کارگردان فیلم، نقاش و مجسمه‌ساز مشهور، جولیان اشنابل است که دو فیلم قبلی‌اش هم درباره هنرمندانی بود که در کارشان مصمم بودند. «باسکیات» محصول ۱۹۹۵ درباره یک گرافیست نیویورکی بود و «پیش از سقوط شب» محصول ۲۰۰۰ درباره یک شاعر رنج‌دیده کوبایی به نام رینالدو آرنا. او برای روایت زندگی بابی به نمایش تصاویر مردی که روی تخت دراز کشیده نپرداخت بلکه همراه با فیلمنامه‌نویس‌اش رونالد هاروود به نمایش جهانی پرداخت که از بابی از دریچه یک چشم‌اش به تماشا نشسته بود. در حقیقت تماشاگر همان چیزهایی را می‌بیند که بابی توسط چشم چپش می‌بیند و از دریچه چشم او به محیط نگاه می‌کنیم. این راهی شگفت‌انگیز برای نشان دادن است و کارگردان هم در به کارگیری آن بسیار ماهرانه عمل کرده است.
نتیجه این عمل چیزی نیست که شما آن را نوعی «الهام» بخوانید زیرا هیچ کدام از ما حتی فکرش را هم نمی‌کنیم که در موقعیت بابی قرار بگیریم و به این الهام احتیاج داشته باشیم. فیلم چیزی بیشتر از آن است. می‌توان گفت که یک حماسه است. نیروی زندگی و پافشاری‌اش بر شلاق‌زنی سرنوشت و تقدیر و همچنین به شهوات، اشتیاقات و تمام چیزهایی که این مرد قبلا به سادگی قادر به انجام دادن آنها بوده است. ما فلاش‌بک‌هایی از دوران بچگی یا زمانی که او همراه با معشوقه‌اش رویای آینده روشن را در سر می‌پروراند و همچنین تصاویری از خیالاتش را می‌بینیم. در صحنه‌ای به شدت تاثیر‌گذار ما او را در حال ملاقات با پدرش می‌بینیم که آنده ساریس می‌نویسد «در طول تاریخ سینمای فرانسه تک است» و همچنین «داشتن محبوب عذری نیست برای ترک کردن مادر فرزندان، به راستی که دنیا ارزش‌هایش را از دست داده است». سلین، مادر فرزندان و شریک کاریش به بابی وفادار باقی می‌ماند و حتی به او کمک می‌کند که با زنانی دیگر که آنها هم همکار او هستند ارتباط برقرار کند و تمام زنان دیگری که در اطراف او هستند شامل پرستاران، دستیارانش و محبوب خیالی‌ا‌ش، همه عاشق او می‌شوند و به او ایمان می‌دهند که تنهایش نخواهند گذاشت و او تمام اینها را تنها با پلک چشمش بیان می‌کند.
ما نقش اصلی را که توسط میتو آمالریک اجرا شده است تنها در دو صورت می‌بینیم؛ نخست به عنوان مردی بدون حرکت در تخت که با خاطرات و تخیلاتش به زندگی وابسته می‌ماند. در این صورت او اساسا با نقش دنیل دی لوئیس در «پای چپ من» فرق می‌کند. به‌خاطر اینکه آن فیلم درباره مردی بود که فقط می‌توانست با پای چپش حرکت کند و حداقل می‌توانست به زحمت حرکت کند، ناله یا گریه بکند ولی اینجا بابی نمی‌تواند هیچ‌گونه حرکت جزئی را انجام بدهد. هر دو فیلم راه‌حل ناگزیری را برای ایجاد ارتباط پیدا می‌کنند و بازیگران درستی هم به اجرای آنها پرداخته‌اند. یانوش کامینسکی فیلمبردار فیلم سهم بزرگی در طراحی صحنه‌های بی‌نظیر فیلم دارد. بعضی وقت‌ها فیلم را به وسیله چشم بابی می‌بینیم و کامینسکی نمای دید او را با زندگی و زیبایی پر می‌کند. طوری که ناامیدکننده نیست و حتی زیباست. در انتها تماشاگر با حس آگاهی انسان تنها می‌ماند که معجزه بسیار بزرگی از نوعی تحول انسانی است و این احساس ذهنی، هشیاری تمام حواس شش‌گانه را آنچنان که در یک جعبه ابزار قرار داشته باشد برای آدمی بازسازی می‌کند.
راجر ایبرت
ترجمه: فروغ رستمی‌شکوه
منبع: www. rojerebert. com
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید