جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا


دیدار صورت یا صورت دیدار


دیدار صورت یا صورت دیدار
در فرهنگی که صورت های دیداری در آن نقش مهمی بر عهده دارند، بیشتر مردم از چشم به منظور دریافت حجم عظیمی از اطلاعات یاری می جویند بی آنکه نیاز به تماس مستقیم و فیزیکی با شیء مورد نظر داشته باشند. چشم همانند دوربینی است که با کمک لنز خود بر صورت ها متمرکز می شود و اطلاعاتی را که دریافت می کند به منظور تجزیه و تحلیل به مغز می فرستد. بنابراین در این میان چشم و عمل نگریستن نقشی حیاتی در انتقال اطلاعات به مغز و ساخت صورت های دیداری در آن بازی می کنند. امروزه همگام با اهمیتی که عمل نگریستن در درک اثر هنری یافته است در حوزه نقد هنر شاهد نظریه نوظهوری با عنوان نظریه «نگاه» هستیم که متفکرانی چون سارتر، فوکو و بویژه لاکان در پیدایش آن بسیار مؤثر بوده اند.
یکی از نظریات چالش برانگیز در دنیای امروز نظریه نگاه (Gaze)محسوب می شود که به کارکرد و اهمیت نگریستن در حوزه های مختلف می پردازد. در تحلیل فرهنگ بصری نگاه(Gaze ) به مفهومی اطلاق می شود که بیانگر شیوه نگرش بیننده به شیء، فرد و یا مکان ارائه شده در قرینه های گوناگون است. این مفهوم که با رشد فلسفه پسامدرن برای اولین باربه طور جدی در سال ۱۹۶۰ توسط متفکرانی چون میشل فوکو و ژاک لاکان مطرح شد بر نقش نگاه در مناسبات اجتماعی و تحلیل های هنری و روانشناختی دلالت دارد. چشم از آن جهت که نزدیکترین عضو حسی به مغز است اطلاعات را سریع تر از دیگر اندام های حسی به مغز ارسال می کند و مهم ترین عضو در ادراک فرد از محیط اطرافش محسوب می شود.
فرد بی آنکه نیازی به تماس فیزیکی با شیء مورد نظر داشته باشد اطلاعاتی را از آن دریافت می کند و به منظور تجزیه و تحلیل و شکل گیری صورت دیداری به مغز می فرستد. کاربرد گسترده نظریه نگاه در حوزه های مختلف علوم انسانی ما را بر آن می دارد که دیدگاه لاکان با عنوان «مرحله آینه»(Mirror Stage ) را یکی از مؤثرترین عوامل در شکل گیری این نظریه بدانیم. لاکان با معرفی مرحله ای با نام مرحله آینه در رشد شخصیتی فرد، سهم بسزایی در تحلیل روانکاوانه ای که نظریه نگاه از فرهنگ بصری ارائه می دهد داشته است.
در این مرحله کودک با نگاه کردن در آینه تصویری تکامل یافته از خود می بیند که خویشتن خویش را بر پایه آن شکل می دهد و در فرآیند رشد سعی در رسیدن به این شخصیت خیالی که لاکان آن را خود آرمانی(Ideal-Ego ) می نامد، دارد. این تصویر آرمانی که فرد آن را در ذهن خود شکل می دهد، تحت نگاه اشخاص دیگری است که به آن شخصیت از بیرون می نگرند. تصویری که افراد به ابژه القا می کنند همان تصویر حقیقی از شخصیت او است که لاکان آن را آرمان خود( Ego-Ideal) می نامد. رابطه دیالکتیک بین این دو تصویر در نهایت منجر به ایجاد شخصیت حقیقی فرد می شود و این مسئله نشان از آن دارد که شخصیت فرد بدون وجود دیگری شکل نمی گیرد. این نظریه در نقد هنر نیز کاربردی فراگیر یافته است به گونه ای که یک اثر هنری تا زمانی که زیر نگاه تیزبین بیننده قرار نگیرد معنا و کاربردی نمی یابد. لاکان همانند ژان پل سارتر معتقد است که نگاه نه تنها به اثر هنری معنا می بخشد بلکه میدان مبارزه ای است که فرد در آن برای یافتن و تبیین خود مبارزه می کند. فرآیند فردیت بخشیدن به خود هنگامی صورت می گیرد که ما با نگریستن به اثر هنری از سوژه بودن و در عین حال تحت تأثیر نگاه آفریننده اثر از ابژه بودن خود آگاه می شویم. بنابراین رابطه دیالتیکی که بین این دو نیرو تحت تأثیر اثر هنری به وجود می آید ما را در فرآیند فردیت بخشیدن هدایت می کند.
خودآرمانی در نظریه لاکان همان شخصیت نمود یافته در اثر هنری است و تضاد میان این تصویر ایده آل و تصویر واقع بینانه ای که ما در مقایسه با شخصیت متکامل از خود درمی یابیم باعث به وجود آمدن آن رابطه دیالکتیک می شود. لاکان معتقد است که در واقع میل به تکامل بخشیدن به خود است که ما را به سمت اثر هنری سوق می دهد. از سوی دیگر، در این حوزه با دیدگاه میشل فوکو که در کتاب «نظم چیزها» نقش نگاه را در تحلیل اثر هنری از دیدگاهی دیگر بررسی می کند، آشنا می شویم. او معتقد است نگاه به اثر هنری معنا می بخشد ؛خواه این نگاه متعلق به بیننده باشد خواه اثر هنری. او کارکرد نگاه را رابطه ای دوسویه بین بیننده به عنوان سوژه و اثر هنری به عنوان ابژه تلقی می کند. نکته قابل ذکر در این میان آن است که در رابطه موجود، اثر هنری می تواند با نگاه خود سوژه را که بیننده است به ابژه که موضوع نگاه است تبدیل کند. زیرا فوکو معتقد است که بیننده نه تنها در قضاوت یک اثر هنری دیدگاه خود را دخالت می دهد بلکه هم زمان تحت تأثیر نگاه آفریننده اثر نیز قرار می گیرد. بنابراین بیننده جزیی از اثر هنری می گردد و مرز میان سوژه و ابژه کمرنگ و کمرنگ تر می شود تا بدان پایه که ارتباط قوی بین این دو نگاه مرز میان این دو نقش را در هم می شکند و تشخیص این امر که کدام یک در حال نگاه کردن به دیگری است ناممکن می شود. بنابراین نگاه رسانه ای برای تعامل میان بیننده و اثر هنری است.
میشل فوکو در کتاب «قدرت انضباطی و تابعیت» از این نظریه در حوزه جامعه شناسی نیز بهره می گیرد و بر این باور است که نگاه در رابطه موجود میان سوژه و ابژه قدرت روانشناختی ای را به وجود می آورد که در آن، قدرت به طور کامل از آن سوژه می شود و نگاه موجب ارتباطی روانشناختی در اقتدار یکی بر دیگری و در واقع میان سوژه و ابژه می گردد. او برای بیان دیدگاه خود به اتاق بازجویی اشاره می کند که دیوارهای آن از شیشه های درون نما پوشیده شده است. در این اتاق متهم قادر به مشاهده ببینندگان پشت شیشه به عنوان سوژه نیست اما او به عنوان موضوع نگاه و یا ابژه تحت کنترل کامل و زیر نگاه دقیق آنها قرار دارد. در این کشمکش قدرت، بیننده پشت شیشه یا سوژه، برتری کامل را دارد. در حوزه جامعه شناختی دیدگاه فوکو از آن جهت با دیدگاه او در نقد هنر متفاوت است که موازنه قدرت آنگونه که در نگریستن به اثر هنری صورت می گیرد در حوزه جامعه شناسی رخ نمی دهد و مرز میان سوژه و ابژه کاملاً مشخص و قابل تمیز است.
نظریه نگاه که امروزه بحث برانگیزترین نظریه در حوزه های مختلف علوم انسانی محسوب می شود به دنبال اثبات این امر است که نگاه مهم ترین واسطه در ایجاد ارتباط و انتقال اطلاعات محسوب می شود و نقشی بنیادین در حوزه های مختلف هنری، اجتماعی، روانشناختی و سیاسی بازی می کند. علاوه بر آن بیان می دارد که رابطه ای دوسویه و پویا در میانه سوژه به عنوان بیننده و ابژه به عنوان موضوع نگاه وجود دارد که نتیجه آن تحمیل باور و تفکر سوژه بر ابژه خواهد بود. حال با توجه به نظریات مذکور این سؤال که تشخیص ابژه از سوژه چطور ممکن خواهد بود، سؤالی است که منتقدان هنوز بر سر آن اختلاف نظر دارند.
پریسا صادقیه - آناهیت کزازی
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید