پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


تکمیل نیمه نخست سیب


تکمیل نیمه نخست سیب
خب! الآن برای اینکه یک «قصه» اتفاق بیفتد چه باید کرد اصلاً چطور می توان فهمید که قصه در حال شکل گیری است شما در هر قصه ای- چه کوتاه و چه بلند- با یک ارزیابی ساده می توانید این مشکل را حل کنید. چطور شما معمولاً یک «وضعیت اولیه» دارید [می گویم «معمولاً» به دلیل تکیه کلام قضیه، وگرنه «همیشه» کلمه مناسب تری است!] یک پیرمرد دارید که چند ماه است به دریا می رود و ماهی نصیب اش نمی شود و مردم می گویند دچار نحسی شده و دیگر باید کار ماهیگیری را کنار بگذارد [پیرمرد و دریا- ارنست همینگوی]، یا یک پسر دارید که به یک گروه گنگستری ملحق شده و حالا شاهد قتل قائم مقام گروه به دستور رئیس گروه است بیلی بتگیت- دکتروف]، یا مردی را دارید که به خاطر دزدیدن یک قرص نان به سالها زندان محکوم شده و دیگر آدم متعادلی نیست [بینوایان- ویکتورهوگو] به هر حال فرقی نمی کند شما یک «وضعیت اولیه» دارید که باید تبدیل به «وضعیت ثانویه» شود.
اگر این اتفاق نیفتد، هر چند هم در توصیف «وضعیت اولیه» هنر به خرج داده باشید و شاهکار کرده باشید، قصه شکل نگرفته! این، یک ارزیابی ساده است. اگر احساس کردید قصه ای که با خون جگر نوشته اید، هنوز در همان وضعیت اول است و تکان نخورده، بدانید به قول مولانا کل عمرتان برفناست! و شما این مسابقه را باخته اید. بطور معمول، اشتباه در ارزیابی چنین موقعیتی در قصه های کوتاه [یا در واقع خیلی کوتاه] و توسط تازه کارها پیش می آید اما شخصاً شاهد ارتکاب این خطای مهلک توسط حرفه ای ها هم بوده ام! یادتان باشد که «وضعیت دوم» باید به کلی چیز دیگری باشد؛ متفاوت از «وضعیت نخست»؛ هر چه این تفاوت عمیق تر [و البته منطقی تر] باشد شما در کارتان موفق ترید.
منطقی بودن این تفاوت، بیمه عمر قصه شماست. می توان «وضعیت اولیه» را به بدبختی های بچه یتیمی اختصاص داد که فکر می کند از دار دنیا هیچ چیز ندارد و بعد یک دفعه پشت دیوار فالگوش می ایستد و از زبان نامادریش که دارد برای خواهرش «کشف راز» می کند، می شنود که همه آن خانه و زندگی مال اوست و در «وضعیت دوم»، ناگهان ما با یک دگرگونی بزرگ مواجه شویم اما در واقع حاصلی بهتر از قصه های روی دکه های روزنامه فروشی که روی جلدشان یک بچه گریان است، نخواهد داشت و علاقه مندان به قصه های پرسوز و گداز فیلم های هندی می توانند «امشب و هر شب» با قصه شما «اشکی بریزند» و خیلی دچار شعف باطنی شوند! چرخش از «وضعیت اولیه» به «وضعیت ثانویه» باید منطقی باشد.
در رمان «الیور تویست» چارلز دیکنز، این چرخش از طریق مکانیزم های مختلف صورت می گیرد، گرچه طرح و توطئه ای که دیکنز [دیکنز بزرگ] برای این رمان قرن نوزدهمی بسیار مشهور در نظر می گیرد [که در نهایت درمی یابیم هر کس که جلوی راه این پسربچه قرار گرفته، فک و فامیل یا دستمزد بگیر یکی از فک و فامیل های او بوده] اکنون دیگر چندان منطقی نیست.
با این همه نباید فراموش کرد که رمان های قرن نوزدهمی در فضای نیمه روستایی قرن نوزدهم شکل گرفته اند که اینگونه اتفاقات متقارن، در آن فضا چندان غیرممکن نبود و تازه نباید از یاد برد که دیکنز هم به همین سادگی که من اکنون، چرخش وضعیت اولیه به وضعیت ثانویه اش را در قرن بیست و یکم مورد انتقاد قرار می دهم، رمان اش را پی ریزی و نمایش نداد و عوامل مختلف دیگری در این میان دخیل بودند تا «منطقی بودن» را در قرن «منطقی بودن همه چیز! »به رمان «بشدت منطقی» این رمان نویس «خیلی منطقی» هدیه کنند و مخاطبان هم، مشکلی با آن نداشتند.
به عبارت دیگر، هر چه شما به ابزار کارتان مسلط تر باشید، گاف های کارتان کمتر به چشم می آید. [توجه کنید! نمی گویم که از میان می رود، می گویم کمتر به چشم می آید که دوچیز متفاوت است! آدمی که آشغال های خانه را زیر فرش مخفی می کند، زود رسوا می شود اما کسی که دور ریختنی های خانه را تبدیل به آثار هنری می کند و می فروشد، حساب اش جداست!]
بنابراین می توانید به راحتی پیش خودتان به این حکم برسید که در کار قصه نویسی واقعاً تبعیض وجود دارد و مساوات طلبی- کم و بیش- مردود است چون اصل این کار- بطور حتم- بر «واقع نمایی» استوار است نه «واقع گرایی»، یعنی شما در حال «نشان دادن» هستید مثل یک شعبده باز؛ یک شعبده باز، هرگز یک جادوگر نیست که قادر به کارهای متافیزیکی باشد. او به ما چیزی را نشان می دهد که می خواهیم باور کنیم و جوری نشان می دهد که باور می کنیم پس هر چه در این کار ماهرتر باشد ما برایش بیشتر کف می زنیم.
اگر تصور می کنید که دیوید کاپرفیلد شعبده باز [همنام شخصیت مشهور رمان دیکنز] واقعاً از توی دیوار چین رد شده یا واقعاً توسط اره برقی نصف شده و بعد خودش را به هم چسبانده یا واقعاً قادر است پرواز کند، یک سکه ۲۵ تومانی به خودتان جایزه بدهید تا از این تلفن عمومی به خودتان زنگ بزنید و در پاسخگوی تلفن منزلتان، پیغام تبریک بگذارید! شما باید قادر باشید همه اعمالتان را در «قصه» موجه کنید.
لولای میان «وضعیت اولیه» و «وضعیت ثانویه» خیلی مهم است. اگر این لولا، زنگ زده یا روغن نخورده یا شل باشد، دیگر کسی به درسازی شما چیزی سفارش نمی دهد، در واقع شما خوانندگان خود را از دست داده اید!
«وضعیت ثانویه» عموماً باید حاوی تکامل عناصر موجود در «وضعیت اولیه» باشد یعنی دوکار را همزمان انجام دهد: هم قصه را به پیش ببرد هم نکات نگفته را آشکار کند و این نکات، همچون سیبی نصف شده اند که نیمی از آن، در «وضعیت نخست» و نیمی دیگر در «وضعیت دوم» قرار دارد و قرار است در کنار هم، یک موجودیت واحد را شکل دهند.
در قصه درخشان «آدم خوب کم پیدا می شه» از فلانری اوکانر، نیمه نخست به شرح سفر خانواده ای امریکایی اختصاص می یابد که با اتومبیل شخصی شان و در جست وجوی خاطرات جوانی مادربزرگ خانواده، وارد مسیری ناآشنا می شوند.
نیمه دوم شرح گرفتاری این خانواده به دست دو گنگستر فراری از زندان است که با رفتار خود ارزش های اخلاقی طبقه متوسط امریکایی را به چالش می طلبند و در پایان، «رازی» بر جای می ماند که کدام یک، تسلیم ارزش های اخلاقی طرف دیگر شده است؛ پیرزن، آخرین نفر خانواده است که کشته می شود و هنوز پس از قتل عام خانواده اش معتقد است که گنگستر مسن تر آدم خوبی است، اما جمله پایانی آن گنگستر که به آن یکی می توپد که حرف های پیرزن را نفهمیده، ما را در اسرار رفتار بشری غرق می کند. آیا ممکن است کسی در عین باور به ارزش های سنتی و پذیرفته شده جامعه، آن را به شدیدترین وجه ممکن زیر پا بگذارد، خب! این چیزی است که قصه اوکانر به ما نشان می دهد و ما در پایان، در آن، درگیر می شویم!
اما یک مشکل اساسی که همیشه شما با آن رو در رو خواهید شد مخصوصاً در حوزه قصه های کوتاه [نه قصه خیلی کوتاه یا حتی رمان که دارای وضعیت اولیه تا وضعیت دو، سه، چهار و.‎/‎/ هستند] و آن هم، کم تحرکی وضعیت اولیه است که در چنین قصه هایی بیش از ۶ یا ۷ صفحه تایپ شده با احتساب ۲۲ سطر در هر صفحه است که می تواند حوصله خواننده را سر ببرد. خب! چه باید کرد البته جوابش مفصل است! در بخش بعدی به آن هم می رسم. فعلاً یک هفته منتظر بمانید!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید