چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

«پیوندها» به «‌پیوند» می‌رسند؟


«پیوندها» به «‌پیوند» می‌رسند؟
در یکی از سایت‌های خبری گردش می‌کردم که پیوندهایش را یافتم. بدونِ اغراق بیش از سی حزب، گروه و جمعیت فهرست شده بودند که آن‌ها با کمی پس و پیش نام‌های مشابهی داشتند!
تردید ندارم که این «پیوند»ها محدود به همین تعداد نمی‌شود و شماره‌ی آن‌ها بیش از ده‌ها برابر آنی است که در این «پیوند»ها و دیگر «پیوند»ها به ترتیبِ سلیقه‌ی هر صاحبِ «پیوند»ی آمده است.
وجه مثبت و خوش‌بینانه‌ی موضوع این است که انسان با مطالعه‌ی آن‌ها درمی‌یابد که تمامی این «پیوند»ها «تلاش برای برقراری دنیای پیش‌رفته‌ای دارند که در آن مناسباتی انسانی و عادلانه استوار باشد». اما جنبه‌ی منفی و تأسف‌آور آن که بخشی از موضوعِ این نوشته نیز هست، سؤالی دارد که چرا باید این انبوهِ «پیوند»ها نفی یک‌دیگر را هدفِ اصلی خود در راه رسیدن به «هدف» بدانند که البته آن «هدف»، هدفِ مشترک همه‌ی آن‌هاست!.
چگونه می‌شود که هر «پیوند»ی برای رسیدن به مقصد که چیزی جز رهایی انسان از بندِ بردگی نیست، «پیوند» دیگر را که همان اهداف را دارد مانع می‌پندارد و الویتِ استراتژی خود را برای تضعیف و نابودی او به‌کار می‌گیرد؟!!
پاسخ به این سؤال و جدی اندیشیدنِ به آن، وظیفه‌ی تک‌تکِ این «پیوند»ها است که خود نیک می‌دانند و به‌درستی تجربه کرده‌اند که هر یک از آن‌ها، اگر بخواهند در محدوده‌ی خودشان و در یک دایره‌ی بسته حرکت کنند و صرفاً خود را به تاریخ و سوابقِ درخشان و فداکاری‌هایی که در راه آرمانِ خود کرده‌اند... مشغول بدارند و دیگر «پیوند»ها را به‌حساب نیاورند، حتماً کاری کارستان در راستای اهدافِ بنیادی خود انجام نخواهند داد و تردید نباید کرد که دگر بار نیز مزه‌ی تلخ شکست‌ها را خواهند چشید.
سخن این است که نمی‌توان حرفی از پیروزی اهدافِ آن «پیوند»ی زد که در محدوده‌ی خلاء‌یی که خود برای خود به‌وجود آورده است، زیست می‌کند و تصور دارد که صاحب و مالکِ همه‌ی حقیقت است. تردید نباید کرد که اگر این «پیوند»ها بخواهند تا در راستای اهدافِ‌شان پیش روند و بشریت را، به‌سهم خود، نجات‌بخش باشند؛ چاره‌ای ندارند جز آن‌که به‌درستی «پیوند»ها را معنا سازند و مفهومِ «استقلال در وحدت» را درک کنند.
تصور نمی‌رود که این موضوع چندان پیچیده باشد!. تنها گره‌ی موجود این است که تلاش نمی‌شود تا جای اصلی «اضداد» شناخته شود. برای این کار و شرط نخستِ آن این است که هر «پیوند»ی برای «پیوندِ» دیگر یک هویتِ ازلی، پایدار و غیرقابل تغییر قایل نشود و آن را برای همیشه و ابد، چیزی نبیند که تا کنون دیده است. همین ایستا نگریستن را برای هویتِ خود نیز مردود بشمارد. که این امر نه در تئوری بلکه در عمل باید لحاظ گردد که مجموعه‌ی تغییراتِ شرایط و خود را باور داشته باشد.
بدیهی‌ست که اگر همین درکِ دیالکتیکیِ ساده، از خود، مفهوم شود؛ این ضرورت عینیت می‌یابد که یک «پیوند» اگر تنها باشد اساساً پیوند نام ندارد! و اگر می‌کوشد تا با هزار بدبختی خودش را سرپا نگه دارد، تنها وقت تلف کرده و بی‌جهت آب در هاون می‌کوبد. در این صورت است که درمی‌یابد با تمامِ تاریخِ پُر شکوه و با عظمتِ خود، ـ که بی‌تردید نباید به شکوه و عظمتِ هر یک از آنان تردید کرد ـ هرگز نخواهد توانست کاری کارستان پیش برد چرا که متوجه خواهد شد که «جنگل ای دوست به یک افرا یا تبریزی جنگل نیست».
بله، موضوع به همین سادگی‌ست. باید پذیرفت که «جنگلی را نمی‌توان یافت که درخت‌های یک‌گونه داشته باشد!». جنگل با درخت‌ها و گیاه‌های متنوعش است که جنگل نام گرفته است؛ و «پیوند»ها نیز «در خود» بودنشان نیست که به آنان هویت می‌بخشد. آنان اگر که بخواهند باشند، چاره‌ای جز پذیرشِ دیگر «پیوند»ها را ندارند.
توجه داریم که سخن از قبول و یا پذیرش هر خس و خاشاکی نیست؛ چرا که آنان نیز »پیوند»های خودشان را دارند که البته کم و بیش موفق هم بوده‌اند، حرف این است که این «پیوند»های لیست شده‌ی ما، همگی ادعاهای مشابه و یک‌سانی دارند؛ و این‌جاست که آن موضوعِ به این سادگی، تعجب‌آور می‌شود که چرا چنین است: «من چشمِ دیدنِ تو را ندارم، چون تو در «پیوندِ» من نیستی... تو علت‌العللِ همه‌ی توقف‌ها بوده‌ای... تو بیمار بوده‌ای که برای اهدافت سی‌و هفت سال زندانی کشیدی و صدها نفرت را تیرباران کردند... آنان را (گروه جزنی) بی‌جهت در تپه‌‌های کنار زندان اوین رها کردند و هم‌چون شکارچیانی وحشی به رگبارشان بستند و کشتند همگی شما را که فریاد نابودی استثمار انسان از انسان سر داده بودید و...».
آن‌چه آمد مختصراست چرا که تمامی این «پیوند‌»ها که روی سخن با آن‌هاست، خود مفصلِ آن را می‌دانند و می‌دانند که حاصل و برآیند آن اگر منجر به تکان دادن به‌خود نشود و درنیابند که استمرار و قبول وضعِ موجود، پایداری و ایستایی همین وضع را ضمانت می‌کند؛ باید که باز هم خودشان را در تکرارِ توقف به آزمایش بگذارند! و در انتظارِ خسارت‌هایی باشند که مسئولیتِ آن‌ها را، بار دیگر، باز هم اگر خود به‌گردن نگیرند و دیگر «پیوند»ها را مقصر معرفی کنند! که در هر حال برای هیچ کس فرقی نخواهد داشت، چرا که همه، و همه‌ی مردم کم و بیش، به سهمِ خود، بهای ندانم‌کاری‌ها را پرداخت می‌کنیم و خواهیم کرد.
با کمی تعمق در حاصل کار که تا کنون خود را به نمایش گذاشته است، اگر اگوئیسمی هدف‌دار نباشد؛ و اگر منافعی در خفه نمودنِ روند رشدِ طبیعی پیشرفت انسان‌ها، در درونِ این «پیوند»ها حضور پنهانی نداشته باشد؛ و اگر به گذشته به دیده‌ی «چراغی برای حال و آینده» نگریسته شود و از آن به‌مثابه‌ی چماق برای سرکوبِ دیگری استفاده نشود... در این صورت است که ضرورتِ «پیوندِ» پیوندها درک و احساس می‌شود و انتظار برای پیدایی راه‌کارها که این هدف را تحقق بخشد به امر مسلمی بدل می‌گردد تا اثباتِ شعارِ «جهانِ دیگری ممکن است» در حد شعاری بی‌محتوا باقی نماند؛ همان جهانی که در آن «کار»، برده‌ی مطیع و بی‌دفاعِ «سرمایه» نباشد. امپریالیسم جهان را به ورطه‌ی سقوط و نابودی نکشاند. جنگ‌های قومی ـ ملی تحقیر شوند. فروش انسان و انواع و اقسامِ بردگی انسان محو و نابود شود. انباشتِ بی‌وقفه‌ی سرمایه به بهای فقر و گرسنگیِ مداومِ اکثریتِ جمعیت این کره‌ی خاکی انباشته‌تر نگردد. عدالت و توزیع ثروت و سرمایه برای همگان فراهم شود. بهداشت، درمان، مسکن، کار و حقوقِ اجتماعی برابر و عادلانه برای جامعه و جوامعِ بشری به‌وجود آید. جهانی سازی امپریالیسم به جهانی شدنِ مناسبات انسانی و عادلانه‌ی انسان‌ها تبدیل شود و...
این‌ها که بخشی از اهدافِ همه‌ی این «پیوند»ها است، زمانی به معنا نزدیک‌تر می‌شوند که همین «پیوندها» بتوانند بستری فراهم کنند تا در آن بستر با حفظ هویت‌های ویژه‌ی خود، نسبت به بسیاری از اهدافِ مشترک به «وحدت» برسند.
براین اساس اگر بتوان «وحدت» را معنا نمود و یا، حتا، در جهتِ معنای آن حرکت کرد... باز می‌توان وجود و حضور هر «پیوندی» را، با هر کمیتی که باشد، به فالِ نیک گرفت؛ که در غیر این صورت تأسف‌آور است که باز هم باید شاهدِ «نفیِ در خود» شد که مسئولیتِ این کار نباید به‌عهده‌ی «پیوندی» دیگر باشد چرا که مسئولِ نفی تمامِ «پیوندها» امپریالیسم، سرمایه و پینوشه‌ها... هستند که این کار را با دقت انجام داده و دارند انجام می‌دهند؛ و این‌جاست که اگر «پیوند»ها در جهت نفی هم، خودآگاه و یا ناخودآگاه، بکوشند، وظایف امپریالیسم، سرمایه و دیکتاتورهای وابسته به آنان را سبک می‌کنند.
... آخر این‌که اگر خواسته شود «پیوند»ها به پیوند برسند، یعنی در حل موضوعِ «وحدت» تلاش کنند، بی‌مناسبت نیست تا پیشنهاداتِ ذیل را انواعِ نام‌هایی که حضور دارند و یا حضور می‌یابند مورد بررسی و دقتِ نظر قرار دهند و درباره‌ی آن‌ها با تعمق به بحث پردازند:
این باور را باید پذیرفت که هر نامی با هر شکل و شمایلی می‌تواند، در درجه‌ی نخست، خودش باشد و سپس برای بقا و تکاملِ خود با دیگر نام‌ها که با او اشتراکاتِ معین و مشخصی دارند وحدت پیدا کند. در پذیرش و قبول این امر، به دلیلِ ضرورت‌های حاکم که شرایط موجود آن‌ها را به‌وجود آورده و می‌آورد، ابداً لزومی ندارد که تجربه‌های منفی از یک‌دیگر را تابو کرده و آن‌ها را مشخصه‌ی عینیتِ موجودِ هر «پیوند» دانست. باید که این نام‌های گوناگون و جدا از هم بتوانند بر روی کلی‌ترین اصولِ خود به یگانگی و وحدت برسند که البته شناختِ این کلی‌ترین اصول، همان است که آن‌ها را نه پیچیده دانسته‌ایم و نه غیر قابل فهم؛ این کلی‌ترین اصول، موارد ذیل است که به جز نگاه به مالکیت، پذیرش تمامی موارد دیگر آن‌ نیز می‌تواند به‌طور نسبی مورد موافقت واقع گردد:
ـ تولید
قبول این واقعیت که بدون «تولید»، امکان زندگی اجتماعی میسر نیست و بدون «کاراجتماعاً لازم»، هیچ «کالای تولیدی» به‌وجود نیآمده و نخواهد آمد.
مالکیت خصوصی ـ باید هر انسانی مالکِ حاصل «کار و زحمت» خود باشد و کسی نتواند به حریم مالکیت خصوصی کسی تجاوز نماید.
ـ کار مزدوری یا بردگی مدرن
ضدیّت با استفاده از مالکیت خصوصی برای ربودن ارزش کار دیگران به منظور انباشت دارایی و سرمایه‎هایی که بتوان با آن ‌«نیروهای کار» را به مزدوری و بردگی مجبور ساخت.
ـ نگرش‎ها و اعتقادات مذهبی و ایدئولوژیکی
پذیرش سودمندیِ فعالیت همه‌ی اعتقادات و ایدئولوژی‎ها در جامعه بدون تحمیل اجباری آن‎ها به کسی.
نفی آنارشیسم در ساختار مناسبات اجتماعی ـ آزادی کامل فرد در رابطه با احترام و پذیرش اکثریت آرای جامعه که براساس نظام هماهنگِ «خودگردانِ» تمام ارگان‎ها و نهادهای به‎هم پیوسته‎اش اداره می‎شود.
دموکراسی مردمی با مبارزه تمام نیروهای فراگیرِ کار به‎وجود می‎آید ـ یک گروه، دسته، حزب و هر سازمانی که در راستای اهداف اعتقادی و ویژه مربوط به خود مبارزه می‎کند، نمی‎تواند به تنهایی، حتی در صورت پیروزی، «دموکراسی» را به وجود آورد. دموکراسی تنها با مبارزه تمام نهاد‌های اعتقادیِ گوناگونِ «نیروهای فراگیرِ کار» که شامل تمام نیروهای کارِ شهری و روستایی متخصص و غیر متخصص می‎شود به‎وجود می‎آید.
مضمون و جوهر موارد فوق که تلاش دارد تا «وحدت» را برای «پیوند»ها جامه‌ی عمل بپوشاند، مفهوم می‎کند که هیچ نگرش، اندیشه، بینش و خردی را نمی‎توان یافت که حداقل در زمان حاضر خوبِ مطلق و یا بدِمطلق باشد. پای فشاری بر این باور و مبارزه به‎خاطر آن، اولین گام به سوی ساختارسازی «وحدت» است که موفقیت در این مبارزه، تنها نقد و ستیز و انتقاد به دیگران نیست بلکه به نقد خود نشستن است که چنین کاری می‎تواند بستری را فراهم سازد تا وجوه مثبت دیگران را بدون تعصب و تنگ‎نظری دید.
انسانی که به خود اجازه ندهد به نقد تفکرش بنشیند، چگونه می‎تواند تحمل‎پذیر نقد دیگران از اندیشه‎اش باشد. پذیرش این امر برای هر کشور مترقی، احزاب، گروه‎ها و «هر نیرویی‎که می‎داند چه نمی‎خواهد، اما تلاش می‎کند تا بداند چه می‎خواهد»، یکی از محوری‎ترین کارهاست که تحقق آن موجب «وحدت و همبستگی» می‎گردد. اگر نمایندگان طرز تفکری در قالب بسته خود، ستایشگر خویش باشند و در قفس تنگِ خودساخته‎ای که به آن‎ها اجازه نمی‎دهد تا گامی جلوتر را ببینند و در چنان محدوده‎ای همه‌ی آن‎چه که دارند غایت راه به خیال ‎آورند، نمی‎توانند در امر مبارزه جهانی برای ساختارسازیِ جهانی نوین کمکی نمایند.
هادی پاکزاد
اخبار روز
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید