چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


اندیشیدن با زبان فارسی


اندیشیدن با زبان فارسی
یادگار هزار گونه گل است خس و خاشاک آشیانه ما؛ حزین لا‌هیجی
۱) آشنایی‌ام با نام محمدرضا شفیعی‌کدکنی به اوایل دهه چهل برمی‌گردد. به گزیده غزلیات حزین لا‌هیجی با انتخاب و مقدمه او.حزین لا‌هیجی در ولا‌یت ما، معروف شده بود. سبب این بود که شاعری سر پیری هوای شهرت به کله‌اش زده بود و شماری از غزل‌های او را به نام خود چاپ کرده بود؛ غزل‌هایی ناب که باریک‌اندیشی‌های مکتب هندی را با الفاظ خوش‌تراش و آهنگین مکتب عراقی به هم آمیخته و خوش درخشیده بود:
کرده‌ام خاک در میکده را بستر خویش
می‌گذارم چو سبو دست به زیر سر خویش
دست فارغ نشد از چاک گریبان ما را ‌
آستینی نکشیدیم به چشم تر خویش
در غمت صبر و ثباتم همه آشوب شده‌ست
بحر توفان‌زده‌ام، باخته‌ام لنگر خویش
هر طرف می‌نگرم تیغ جفایی‌ست بلند
شیوه داد برون‌داده‌ای از کشور خویش
سرکشان را فکند تیغ مکافات از پا
شعله را زود نشانند به خاکستر خویش
چاپ چنین غزل‌هایی در دهه سی که توفانی به پا کرده، سبب شده بود که نیما به دیدارش بشتابد. او در نامه به رحمت موسوی غزلسرای معاصر نوشته بود: <اگر یاد آن مرد بزرگوار که ۸۶ سال سوخته و روشن شده است مرا بیدار کند، عجیب و غریب نیست.>
همچو مضمونی را نیما درباره اعتصام‌الملک به کار برده بود: <یاد بعضی نفرات/ روشنم می‌دارد.> شهریار هم شاعر شهرت‌طلب را <پیر طریقت> نامیده بود، ولی امیری‌فیروزکوهی به لحاظ تحقیق و تتبع در مکتب هندی، نسبت به صحت انتساب غزل‌ها به او تردید روا داشته، لذا پاسخ دندان‌شکنی هم از او دریافت کرده بود: ‌
در طول زمان سرم به دوشت نرسد
در بعد مکان لبم به نوشت نرسد
در پشت ستیغ کوه فیروز امیر
آوازه... من به گوشت نرسد
اگرچه به حافظه بی‌حفاظ نمی‌شود اعتماد کرد، آنچه از خوانده‌ها و شنیده‌ها به یاد دارم این است که سرقت ادبی، پیرمرد را اول بار شاعر و محقق گیلا‌نی، فریدون نوزاد، لو داده بود. گویا یکی از روزنامه‌های محلی غزلی از پیرمرد چاپ کرده بود که نوزاد آن را در تذکره‌ای خوانده و سراینده واقعی آن یعنی حزین لا‌هیجی را معرفی کرده بود. ولی پیرمرد کسی نبود که با این بادها بلرزد. مستمسکش هم این بود که غزل‌ها را تقریر می‌کرد و مریدان تحریر می‌کردند، لذا مدعی شد که اشتباه از کاتبان است که غزل حزین را به نام او چاپ کرده‌اند. از این رو نشست و بی‌درنگ غزلی به اقتضای غزل حزین سرود و رباعی زیر را هم بدرقه آن کرد:
این تیر سه شعبه گزین از من نیست
وین آتش آه در گَزین از من نیست
گفتاره من پر از سماع است و نشاط
این گفته حزین است، حزین از من نیست
به این ترتیب رسیده بود بلا‌یی ولی موقتا به خیر گذشته بود. پس به شکر این پیروزی:
موشکان طبل شادیانه زدند
بهر فتح و ظفر فراوانا
اما آن شادی و سرور چندان نپایید که صدای طبل زیر گلیم زدن پیرمرد این بار به جای رشت، در مشهد شنیده شد:
بیش از این اهلی نشاید بت‌پرستی را نهضت
طبل پنهان چون توان زد فاش کن ناقوس را
از بخت بد، گویا دیوانی را که پیرمرد از حزین لا‌هیجی در دست داشت، نسخه منحصر به فرد نبود و یک جلد هم از آن در کتابخانه آستان قدس رضوی موجود بود. لذا محمدرضا شفیعی‌کدکنی ماجرای سرقت ادبی پیرمرد را به آفتاب افکند و او را به خاک سیاه نشاند، به طوری که خیل مریدان که تا دیروز به گیلا‌نی بودن او مباهات می‌کردند، از وی روی برتافته، به چرخش قلمی تابعیت او را نقد کرده، پیرمرد قضاوقدر زده را <زنجانی‌الا‌صل گیلا‌نی‌الوطن> نامیدند. ‌
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلا‌ه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
باری، در این میان ابراهیم صهبا نیز فرصت را غنیمت شمرده، به تلا‌فی امانتی که پیرمرد در حق دوست شاعرش ابوالحسن ورزی روا داشته بود، رباعی زیر را در مذمت وی رقم زده بود:
غواص که اشعار گزین می‌دزدید
از بحر گرزای حزین می‌دزدید
یک مصرع غیر را توارد خوانند
این مرد عجب دوجین‌دوجین می‌دزدید
القصه، افول کوکب بخت پیرمرد به اطلا‌ع ستاره اقبال محمدرضا شفیعی‌کدکنی قرین بود که هم استعداد داشت و هم سری پرشور.
۲) هر دوره‌ای صدا، طعم، رنگ، بو و شکل خاص خود را دارد که برای دوره دیگر قابل درک نیست. تاریخ را هم فقط اهل فکر و اندیشه که قلم درشت و مشت بر پیشانی نشسته باشند و سر در گریبان تفکر فرو برده باشند، نمی‌سازند. اولا‌ تاریخ را درهم عرضه می‌کنند و سوا کردنی نیست. ثانیا موجودات متفکر در این ملک کمیاب بودند و اکثرشان هم آنقدر فیس و افاده داشتند که ترجیح می‌دادی پارازیت‌های اتفاقی‌شان را نشنوی. بیچاره حبیب یغمایی باید چقدر ناروا دیده و شنیده باشد که بگوید: ‌
سگ به لندن بیش دارد احترام
من به تهران هستم از سگ کم‌تری
هنوز هم از لندن‌نشین پر باد و بروت همان اهانت‌ها به گوش می‌رسد، منتها چون روی سخن او با نسل حاضر نیست، ایشان ناروای وی را صراحت لهجه می‌پندارد. از اینجاست که می‌گویم هر دوره‌ای صدا، طعم، رنگ، بو و شکل خاص خود را دارد که برای دوره دیگر قابل درک نیست. تحلیل واقعه برای جمع و جور کردن گذشته‌ای که هنوز زنده است و رو به آینده دارد یک چیز است و سرکوفت زدن به همراهان یا غائله‌سازان واقعه که این چه کاری بود که کردید یک چیز دیگر. فکر می‌کنم تلا‌فی کردن دیرهنگام ممکن است به همان نتایجی بینجامد که عقبه‌اش یوغ گردن ماست. باری، در آن دوره دفتر شعر <در کوچه باغهای نیشابور> شفیعی‌کدکنی چون ورق زر دست به دست می‌گشت و شعرهای او زمزمه زیر لب مستان بود، شاید در تاریخ شعر نو از هیچ کتابی به اندازه <در کوچه باغها...> استقبال نشده باشد. تحلیل بعد از واقعه می‌گوید که آن استقبال نه امتیازی برای کتاب بود، نه خوانندگان.
اما صدای شعر شفیعی دیگر در این دوره شنیده نمی‌شود. شعر او عمدتا در جهت القای تمام و کمال معنا پیش می‌رود و عواطف خواننده را هدف می‌گیرد، در نتیجه امکان مشارکت او را در قرائت شعر تقلیل می‌دهد.
۳) سنت اندیشه‌وری در ایران، تاریخا دینی- عرفانی- ادبی بوده است. به عبارت دیگر، اندیشه‌ور ایرانی یا عالم دین بوده یا عارف یا شاعر و نویسنده. حتی از بوعلی هم یک رباعی زبانزد است، قصه <سلا‌مان و ابسال> و <حی بن یقظان> او که جای خود دارد. ‌
در بین قدما، زکریای رازی و از معاصران میرزاملکم‌خان و خلیل ملکی استثناهای موید قاعده‌اند که کارنامه ادبی ندارند. ‌
بسیاری از فعالا‌ن و رهبران نهضت مشروطیت همچون میرزافتحعلی آخوندزاده، میرزاآقاخان کرمانی، یحی دولت‌آبادی، سیدحسن تقی‌زاده، ملک‌الشعرای بهار و ... شاعر، نویسنده و ادیب بوده‌اند تا آنجا که اگر شعر و ادبیات را از نهضت مشروطیت حذف کنیم، چیز قابلی از آن به جا نمی‌ماند.
محمدرضا شفیعی‌کدکنی در چنین سنتی بالیده و از قضا به لحاظ اشراف به دین، عرفان و ادبیات از یک سو و آگاهی دست اول از فرهنگ و ادبیات غرب از سوی دیگر، کوشیده که بین اندیشه‌وری جزنگر غربی و کل‌بینی ایرانی آشتی برقرار کند. ‌
محمدرضا شفیعی‌کدکنی که عمرش دراز باد، از آخرین بازمانده‌های نسلی است که با زبان فارسی می‌اندیشد، نه زبان ترجمه. اندیشیدن به زبان فارسی منبعث از غور کردن و غوطه‌ور شدن در فرهنگ ایرانی است. هر اندیشه‌ای برای تغییر به مواد و مصالح سرزمینی نیاز دارد. ‌
آنها که با اندیشه غربی با زبان ترجمه ورمی‌روند، به همان‌گویی دچارند، در حالی که چیز زیادی از ترجمه‌ها و تالیف‌هایشان به ذهن خواننده نشت نمی‌کند. زبان ترجمه بی‌بهره از پشتوانه زبان فارسی است. ابزاری است در اختیار زبان بیگانه که ذهن مترجم را به هر سو که بخواهد می‌پیماند. عدم درک بسیاری از ترجمه‌ها فقط ناشی از بیگانگی و تازگی مباحث و موضوعات نیست، بلکه زبان به کار رفته در آنها غریبه- آشنایی است ناتوان از برقراری ارتباط.
زبان ترجمه در درون زبان فارسی هم وجود دارد. سره‌نویسان که زبانی دوسره دارند، یعنی معمولی حرف می‌زنند و غیرعادی می‌نویسند، از زبان به مثابه ابزار استفاده می‌کنند. بنابراین زبان آنها نیاز به ترجمه دارد، در حالی که ترجمه‌های نجف دریابندری، ابوالحسن نجفی، عزت‌الله فولا‌دوند، رضا سیدحسینی و شماری دیگر به زبان فارسی است. شفیعی‌کدکنی دریافت‌های خود را چه از متون غربی، چه کلا‌سیک خودمان به زبان فارسی می‌نویسد. به عبارت دیگر، می‌کوشد که نظریه‌های غربی را با فرهنگ ایرانی بر اساس استدلا‌ل، روشن و صریح، سازگار کند. بدیهی است آرای او در تقابل با نظرات دو گروه است؛ گروه اول که رازورزی‌های تاریک‌اندیشانه خود را در لفاف مدرنیسم می‌پیچند و گروه دیگر که پست‌مدرنیسم را به مشتی شگرد تقلیل داده و بر مبنای آن شعر، داستان و نقد می‌نویسند. ‌
اما تلا‌ش نظری شفیعی‌کدکنی در تبیین مبانی زیبایی‌شناختی شعر معاصر ناتمام مانده و او مجدانه به تحقیقات عرفانی رو کرده است. نمی‌دانم باید به دستاورد گذشته او بسنده کنیم یا چشم‌به راه آینده او باشیم؟
عنایت سمیعی
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید