سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا

درباره تفسیر قرآن کریم


درباره تفسیر قرآن کریم
قرآن کریم با همین الفاظ ومعانی وترتیب آیات و سوره‌ها کلام خداوند است. این اصل، سبب جاودانگی اسلام، در مقایسه با دیگر ادیان، است. همچنین این کتاب پاسخی به مسئله پیشرفت وتحول است. مشکل بسیار شایع و بغرنج این است که متون معینی نمی‌تواند جوامع پیشرفته، روابط متغیر و شرایط متفاوت دوره‌های مختلف تاریخی را توجیه و هدایت کند. اوضاع و روابط اجتماعی امروز به کلی با اوضاع و روابط زمان ظهور اسلام متفاوت است. پس چگونه ممکن است که قوانین و متون واحدی امور هر دو دوره را سامان دهد؟برخی از دانشمندان و متفکران مسلمان کوشیده‌اند تا از راههای گوناگون به این مسئله پاسخ گویند. اما من در نتایج اصلی که در آغاز بحثم بدان اشاره کردم، پاسخی کافی به این مشکل می‌بینم. مفهوم و برداشت از هر کلامی دو شرط دارد: ‌
۱) التزام داشتن به دلالتهای حقیقی و مجازی لفظ با انواع دلالتهای میان آن دو، از جمله دلالت التزامی، اشاره، تنبیه و دیگر دلالات. ‌دوم: ما باید سطح آگاهی و فرهنگ گوینده را نیز در نظر داشته باشیم. نمی‌توانیم کلام را بر مفهومی حمل کنیم که از سطح دانش متکلم و میزان هوشیاری او بالاتر است. از همین روست که فهم کلام واحد از طفل و انسانی عادی با فهم همان کلام از انسان آگاه یا دانشمندی بزرگ و یا مسئولی هوشیار، متفاوت است. ‌
برای همین است که می‌بینیم اهتمام و توجه ویژه‌ای به ظرایف کلمات مسئولان و قیود و تقدیم و تاخیر سخنانشان می‌شود. همچنین تفاسیر وبحثهای مختلفی درباره متون قرار دادها وپیمانها ومدلولهای آنها و همچنین فهم قوانین وآیین‌نامه‌ها و ابعاد آنها وجود دارد. این همه شاهد صدقی است بر اینکه دانش گوینده کلام و آگاهی او، چارچوبی برای فهم سخنش و شرطی بنیادین برای درک مقصودش است. اما نماد در سخن و به کار بردن کلمات برای اشاره به معانی دیگر، تنها با تکیه بر توافق پیشین متکلم ومخاطب ممکن است، چنان که در گفتگوهای سری متعارف به کار گرفته‌ می‌شود. ‌
بنابراین اساس صدور قرآن کریم با این الفاظ، دارای ویژگی خاصی می‌شود که آن را از همه کتب وکلمات متمایز می‌کند. همچنین فهم معانی قرآن و تفسیر آن با دیگر کلمات و متون، حتی کتب آسمانی دیگر، تفاوت می‌کند. ‌
این مسئله بدین علت است که علم خداوند نامحدود است و ذره‌ای در زمین یا آسمان از محدوده علم او دور نمی‌ماند، هیچ چیزی او را از چیز دیگر باز نمی‌دارد، در‌اندامی مناسب می‌آفریند، و اوست که مقدر می‌کند و هدایت، و به هر چیزی‌اندازه و ویژگی و خاصیت معینی می‌دهد. ‌
پس اگر شرط نخست در فهم و تفسیر قرآن کریم مورد توجه قرار گیرد، دیگر تفسیر قرآن فقط مخصوص مفسرین نخستین نخواهد بود، بلکه این حق ماست که قرآن را به یاری اطلاعات بیشتر و تجارب افزون‌تر در زمینه‌های مختلف، ژرفتر دریابیم. این فهم بیشتر هنگامی اتفاق می‌افتد که به اصطلاحات قرآن ملتزم باشیم و متشابهات را به محکمات ارجاع دهیم و بر کلمات قرآن معانیی را که هیچ ربطی با آنها ندارد، حمل نکنیم. ‌
تامل وتعمق در قرآن کریم و مطالعه نوبه‌نوی آن، در برابر انسان مسلمان معانی نو و درستی قرار می‌دهد که با تفاسیر گذشته و آنچه از آن تفاسیر دریافته‌ایم، متفاوت است و هیچ مانعی برای به کارگیری و عمل به این معانی نو وجود ندارد، و هیچ ناسازگاریی میان معانی تازه فهمیده‌شده و معانی گذشته مفسران نیست، زیرا که متکلم خداوند است و فهم همه این معانی از قرآن ممکن. ‌
این ویژگی، مخصوص قرآن کریم یعنی کلام خداوند است؛ زیرا از کلامی که از کسی صادر می‌شود، نمی‌توان معانیی بالاتر از سطح دانش عصر گوینده و اطلاعاتش فهمید. این مسئله مرز میان خالق و مخلوق است، مگر مخلوقی که از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید، و فقط آنچه به او وحی می‌شود، می‌گوید. خداوند می‌فرماید: <وما تنفقوا من خیر یوف الیکم و انتم لا تظلمون: هر چه انفاق کنید پاداش آن به شما می‌رسد وبر شما ستم نخواهد شد.> (بقره/۲۷۲) ‌
بیشتر مفسران برآن‌اند که در روز قیامت، هنگامه‌ای که انسان پاداش اعمالش را می‌بیند، پاداش انفاق نیز بی هیچ ستم و محرومیت و یا اشتباهی در حساب، به او داده خواهد شد. این معنی قرآنی درست است و با دیگر آیات همساز، اما با عنایت به دانش و تجارب اجتماعی‌مان می‌توانیم آیه را به صورتی دیگر نیز تفسیر کنیم.انفاق توانمند ساختن خانواده‌های نیازمند وکسانی است که وسایل کافی برای زندگی عزتمند در اختیار ندارند. پس انفاق، زندگی با عزت، سلامت، تغذیه مناسب و تعلیم وتربیت درست فرزندان را برای اینان فراهم می‌سازد. این کار بدین معناست که عناصر نویی در ساختن اجتماع و بالاتر بردن سطح آن مشارکت داده شده‌اند و کسی که از اجتماعی برتر بهره می‌برد، هم انفاق‌کننده است وهم انفاق‌گیرنده. ‌
انفاق ‌کننده از جامعه پیشرفته‌تر، بنابر گستره زندگی و فعالیتهای گسترده‌اش، بیش از انفاق‌گیرنده بهره می‌برد، و در حیات دنیا پیش از آخرت و از زندگی مادی پیشتر از زندگی معنوی. اما ترک انفاق یعنی چشمپوشی از گروههایی از هموطنان که در فقر و بیماری و نادانی خود غوطه می‌خورند و نمی‌توانند در ساختن جامعه شان مشارکت داشته باشند. این مسئله سبب محرومیت جامعه از توان این گروه و نرسیدن جامعه به سطح مطلوب می‌گردد.
این وضعیت، خانواده‌های فقیر را در معرض بیماریهایی قرار می‌دهد که تنها گریبان فرزندان آنان را نخواهد گرفت، بلکه همه هموطنان به این بیماریها گرفتار خواهند شد. افزون بر بیماریهای جسمی، بیماریهای اخلاقی و تربیتی فقر نیز همه را فراخواهد گرفت. ‌
عقده‌های روانیی که در چنین وضعیتی شکل می‌گیرد و احساسات منفی‌گرایانه‌ای که در چنین اجتماعات دور از عدالتی می‌روید، جامعه را در معرض آشوبها و تشنجهایی قرار می‌دهد که به جامعه رحم نخواهد کرد و ثروتهای جامعه بی‌حساب وکتاب و فراوان فراوان، به باد خواهد رفت. یک بار دیگر آیه را می‌خوانیم: <وما تنفقوا من خیر یوف الیکم وانتم لا تظلمون> و معنایی دیگر برای <یوف الیکم> و <انتم لا تظلمون> می‌یابیم. معنای جدید بیرون از دایره استعمال کلام نیست، و با دیگر آیات سازگار است. از جمله با آیه <وانفقوا فی سبیل الله، ولا تلقوا بایدیکم الی التهلکه: در راه خدا انفاق کنید وخویشتن را به دست خویش به هلاکت می‌ندازید.>(بقره/۱۹۵) ‌
۲) نتیجه حتمی آیه پیش است. آیه دوم تاکید دارد که انفاق نکردن، استقبال از هلاکت اجتماعی است؛ چرا که مشکلات اخلاقی واجتماعی فراوانی در بردارد. اگر مفهومی فراگیر برای انفاق در نظر بگیریم، انفاق در بردارنده انفاق نفس هم می‌شود. چنان‌که آمدن آیه در سیاق آیات جهاد بر این مسئله تاکید می‌کند، و این معنا یک اصل فراگیر اسلامی می‌شود. ‌
از آدمی خواسته شده که مال و‌اندیشه و توان و جانش را در راه خدا تقدیم کند. خدمت به مردم یکی از راههای خداوند است و این‌گونه انسان، شرافتمندانه، از آنچه دارد به خداوند تقدیم می‌کند و خداوند بهترین کسی است که می‌توان به او چیزی تقدیم کرد. ‌
اما اگر از این بذل و شرافت امتناع کرد، از هلاکت استقبال کرده است و مال و توان و فکر و جانش را به صورت دیگری از او می‌ستانند، آن هم به شکل انفجار جامعه و یا با چیرگی دشمنان و یا به صورتهای دیگر. پس ملازمت میان انفاق و نجات از هلاکت در این آیه همچون ملازمت میان انفاق و نجات از ستم در آیه دیگر است. ‌
نمونه‌ای دیگر اینکه خداوند می‌فرماید: <و السماء بنیناها باید و انا لموسعون: ما آسمان را به نیرو برافراشتیم وحقا که ما تواناییم.>(۵۱:۴۷)در جمله <وانا لموسعون> درنگ می‌کنیم. در ادبیات عرب این جمله بر استمرار و تجدد، همراه با تاکید بسیار دلالت می‌کند. از سوی دیگر علم دریافته‌است که جهان همواره در حال توسعه و نوبه‌نو شدن است. همچنین دانشمندان کشف کرده‌اند که بخارها و گازها سخت می‌شود و کرات نو ساخته می‌شود. ‌
در این معنای جدید درنگ می‌کنیم تا انطباق کامل الفاظ آیه را با این معنا دریابیم. بی‌آنکه در امکان قصد متکلم بر این معنا شک کنیم، زیرا می‌دانیم که کلام از خداوندی صادر شده است که آسمانها در هم پیچیده و در قدرت اوست.در آیه بعد می‌خوانیم: <والارض فرشناها فنعم الماهدون: زمین را گستردیم و چه نیکو گسترندگانیم.>(۵۱:۴۸) ‌
زیبایی این تصویر با دریافت حرکت زمین کامل می‌شود؛ چرا که حرکت زمین به حرکت گهواره می‌ماند، چنان‌که در آیه‌ای دیگر به آن اشاره شده است. سپس آیه سوم می‌آید: <ومن کل شیء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون:از هر چیزی جفتی بیافریده ایم، باشد که عبرت گیرید.>(۵۱:۴۹)این آیه به فراگیری زوجیت برای همه اشیا حتی جمادات و نباتات و انرژیها و ذرات و... اشاره دارد. ‌
این حقیقت تکوینی یعنی شمول زوجیت برای همه اشیا که آدمی به تازگی آن را دانسته است، با این آیه مناسب‌تر از معنایی است که انسان آگاه به زوجیت حیوانات و برخی گیاهان می‌فهمیده است. ‌‌<لعلکم تذکرون> به منزله علت و غایت برای جمله پیشین است. این جمله با آیه‌ای که به دنبال آن می‌آید، روشن‌تر می‌شود: <ففروا الی الله انی لکم نذیر مبین:پس به سوی خدا بگریزید. من شما را از جانب او بیم دهنده‌ای آشکارم.>(۵۱:۵۰)لازم است در اینجا توضیح دهم که قرآن به آیات تکوینی، برای غایات تربیتی می‌پردازد و نه اغراض علمی. قرآن کتاب هدایت و دین و تربیت است، نه کتاب فیزیک، شیمی و یا علوم طبیعی. ‌
مقصود از این آیه و دهها آیه دیگر مثل این، دعوت انسان به تدبر و تامل در هستی و پدیده‌ها و شگفتیهایش برای اهداف تربیتی، افزون بر شناخت خدا و آثارش در زندگی است. از دیگر سو، هدف این آیات قرار دادن راه و روشی درست در برابر آدمی است که در پی علم وکشف حقیقت هستی است. این راه، هر حقیقتی را در جایگاه خودش می‌نهد و می‌گوید این کشفیات کلماتی از کتاب خداوند، یعنی هستی است. این روش بر شناخت خداوند و خشیت از او و تواضع نسبت به او می‌افزاید و انسان را از طغیان وغرور باز می‌دارد. ‌
بنابراین اصل درمی‌یابیم که علوم و حقایق قرآنی و آموزه‌هایش دریایی پایان‌ناپذیر است و مطمئن می‌شویم که این کتاب آسمانی چشم‌اندازهای بی‌انتهایی دارد و به انسان مسلمی که می‌خواهد به زندگی‌اش سامان دهد، جاودانگی را عرضه می‌کند. همچنین به پاسخی روشن و فراگیر برای مشکل پیشرفت و تحول که در آغاز سخن بدان اشاره کردیم می‌رسیم. در معنای تحول می‌اندیشیم و می‌پرسیم که تحول چیست؟ ‌
تحول، ورود عنصری جدید در حیات آدمی و یا رفتن عنصری دیگر از صحنه حیات نیست، بلکه تحول تعاملی همیشگی میان آدمی و هستی است.انسان از آغاز خلقت درباره موجودات هستی می‌اندیشید وتامل می‌کردو موجود و یا نیرویی کشف می‌کرد، سپس بر آنچه یافته بود، چیره می‌شد و از آن بهره می‌گرفت و با آن حیات و پیرامونش را دگرگون می‌ساخت. این گامی در راه پیشرفت بود که گامهایی دیگر نیز در پی داشت. ‌
آدمی سطری از کتاب هستی را خواند وآتش را کشف کرد و از آن بهره برد؛ شبش را روز و سرما را گرما کرد، غذایش را با مواد خام پخت و اسلحه‌اش را برنده‌تر ساخت. همین‌گونه ادامه داد تا اینکه نفت و اتم و جاذبه زمین و غیر اینها را کشف کرد و از همه آنها استفاده برد، سپس دگرگونی و تحول حاصل شد. آدمی دگرگون ساخت و پیشرفت داد. ‌این فهرست کتاب تحول و تعریفی دقیق از این حقیقت ازلی و ابدی است که انسان در آن به سر می‌برد. تحول چیزی جز تعامل میان انسان و هستی نیست، نه موجود جدیدی در کار است و نه از میان رفتن موجودی. اگر در کنار این دو عامل سرنوشت‌ساز یعنی انسان وهستی، قرآن را بنهیم و آنچه را در این بحث گفته‌شد به یاد آوریم، به پاسخ مشکلی که مطرح شد می‌رسیم، و تصویر کاملی را که خداوند برای زمین اراده کرده است، به روشنی ظاهر می‌شود. ‌
انسان مخلوقی است که پیرامونش را موجودات هستی فراگرفته‌اند. میان او و موجودات پیوند برقرار است. آدمی که می‌خواهد راه درست را در حیات و در رابطه‌اش با هستی و همنوعانش بشناسد، دین را در برابرش می‌یابد و کتاب خداوند او را راه نشان می‌دهد. پس با هستی تعامل می‌کند و متحول می‌شود. سپس خود را در برابر روابطی نوتر می‌یابد، دگر بار به کتاب خدا مراجعه می‌کند و با آموزه‌های الهی هدایت می‌شود و همین‌گونه تا آخر. ‌این عوامل سه‌گانه در کنار هم و هماهنگ با هم به پیش می‌روند. قرآن روابط تحول‌یافته، میان آدمی و هستی را به صورتی پیشرفته و به سوی جاودانگی سامان می‌دهد. این راهی الهی است که برای انسان ترسیم شده است و خدا در سوره الرحمن بی‌پرده از آن سخن می‌گوید.
در این سوره تعلیم قرآن پیش از خلق انسان آمده است: <الرحمن. علم القرآن. خلق الانسان: خدای رحمان، قرآن را تعلیم داد. انسان را بیافرید.>(۵۵،۱-۳) ‌
علت این است که آدمی از نخستین موضع خود در برابر هستی، هدایت‌کننده، راهنما و راهی بیابد. اما امتی که‌اندک زمانی با قرآن زندگی کرده بود، آن را به کناری نهاد و فقط آن را در شعایر سطحی به کار گرفت. سپس همراه با هستی تحول یافت، سرانجام در برابر تحولات سر فرود آورد.تحولی که به دور از قرآن میان آدمی و هستی رخ داد. این امت چه می‌خواهند؟ و چگونه می‌خواهند از قرآنی بهره‌مند شوند که آن را از مرکز رهبری و هدایت به کناری زده‌اند؟ اما اکنون، اگر سرانجام در برابر تحولات اجتماعی جهانی سر فرود آوردیم و اگر بنا بر اوضاع زندگی امروز، بی‌آنکه زندگی خود و مفاهیم دینی و ارزشهای اسلامی را متحول کنیم، تسلیم شویم و از هدایت قرآنی نیز دور باشیم، به امانتمان خیانت کرده‌ایم، همه چیز را از دست داده‌ایم و خود نیز از دست رفته‌ایم. ‌از ما نخواسته‌اند که تحول و پیشرفت را رد کنیم و از دستاوردهای انسانی بهره‌مند نشویم، بلکه باید خود و اصالتمان را گم نکنیم و دستاوردهای جدید بشری را در چارچوب اصیل قرار دهیم و با ارزشهای خود آنها را بسنجیم و سپس از میان آنها برگزینیم و یا اینکه برخی از آنها را رد کنیم، تا امت اصیل دیگری بسازیم. باید توجه داشت که واژه اصیل دارای ابعاد فکری وتاریخی و عملی است. ‌
قرآن سازنده تحول و پیشرفت است. بشر قرنهای بسیاری تحول را تجربه کرده است. قرآن تحول‌ساز است، اما تحولی که از خارج تحمیل شده باشد و از جانب اوضاع و احوالی باشد که دیگران آن را ساخته‌اند، تسلیمی ناپذیرفتنی است و کمالی به حساب نمی‌آید وآن چیزی جز نابودی به هر شکلی که می‌خواهد، نیست. ‌
نوشته امام موسی صدر
ترجمه مهدی فرخیان‌
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید