جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلم «اتوبوس شب» پیوندهای مشترک انسانی


نگاهی به فیلم «اتوبوس شب» پیوندهای مشترک انسانی
اتوبوس شب، آخرین ساخته کیومرث پوراحمد، کار بسیار ساده و روانی است و لطف عمده چنین اثری را از قضا باید در همین سادگی جست وجو کرد. این نگاه ساده و ساختار نه چندان پیچیده اثر - که البته کاری سهل وممتنعه در کار سینما به حساب می آید - متکی بر روایت است. روایتی نه از نوع مدرن و روزآمد آن، که گونه ای خط شکنی در ابتدا و انتهای داستان، تا به شکست زمان و لحن متفاوت در آن حرف اول را می زند، اتوبوس شب به نوعی، متکی بر داستان و فضاهای داستان پردازانه است. سپس، ناگزیر است که به قواعد و نظام های شناخته شده اصول داستان پردازی کلا سیک نیز وفادار بماند.
یک نوجوان رزمنده بسیجی، ماموریت می یابد که اتوبوسی را با حدود چهل اسیر عراقی، در اتوبوسی قدیمی با راننده ای که سن و سالی از او گذشته و دل و دماغ با دیگران جوشیدن را ندارد، در فضایی محدود قرار می گیرند که امید رهایی و گریز ندارند. اما در فصلی از فیلم که یکی از اسیران عراقی در یک حرکت غافلگیرکننده، اسلحه ای به دست می آورد و رزمنده ایرانی را تهدید می کند، مثل خیلی از فیلم های دیگر (آژانس شیشه ای و...) یک بار دیگر درمی یابیم که «اسلحه» - به عنوان نمادی از اقتدار و سلطه جویی - می تواند تعادل موقعیت های مختلف را بر هم زند و آدم مسلح می تواند به فردی قدرتمند و توانا تبدیل شود که وزن او در رابطه با دیگران به یکباره تغییر کند و از آدم های مقابل خود - در یک پیوند ارتباطی به ظاهر ساده - قوی تر به نظر برسد.
در میان فیلم های «پوراحمد» به لحاظ فضاسازی و استفاده از امکانات محدود فضای بسته، «اتوبوس شب» به فیلم «شب یلدا» - دیگر ساخته خود وی - بسیار شباهت دارد. در یکی آپارتمان و در دیگری اتوبوس، محدودیت هایی بوده اند که اگرچه کار چینش اشیا و آدم ها و میزانسن کلی هر صحنه از فیلم را با دشواری هایی روبه رو می سازند، اما از جهتی، باعث نوعی ابتکار عمل و نوجویی نیز می شوند، تا کارگردان، از این محدودیت های به ظاهر آزاردهنده در حکم یک تهدید، به عنوان نوعی فرصت بهره جوید.
در فضای محدود اتوبوس، پیش از هر چیز فرصتی پیش می آید تا رزمنده جوان با راننده اتوبوس رفته رفته نزدیک و نزدیک تر شود، تا جایی که راننده عبوس و بی دل و دماغ، از حال و هوای اولین برخوردهایش فاصله بگیرد و به حرف و سخن و درددل کردن و همدلی با جوان بسیجی بپردازد. عنصر «گفت وگو» - به عنوان یکی از مهمترین وسایل ارتباطی طبیعی و دیرینه بشری - در چنین فضایی، نقش و کارکرد موثر خود را به تماشا می گذارد.
تا جایی که علا وه بر رابطه صمیمانه ای که میان راننده اتوبوس (خسرو شکیبایی) و جوان بسیجی (مهرداد صدیقیان) پدید می آید، با اسیران عراقی دیگری نیز سر و کار داریم که اگرچه به دلیل روند داستان پردازانه فیلم چندان به آنها نزدیک نمی شویم، با این حال با روحیات و خلق وخوی برخی از آنان، در همین فضای محدود و ارتباط های بسیار جزیی آنان، آشنا می شویم. مثلا حتی درمی یابیم که برخی از آنها از جنگ و حکومتی که در عراق بر سر کار است، چندان دل خوشی ندارند و ممکن است بعضی از آنها مستقیم و غیرمستقیم مخالفت خودشان را از آدم خودکامه ای چون «صدام» نیز برای ما آشکار سازند. به هر حال، در میان اسیران عراقی، با تنوع دیدگاه های قابل اعتنایی روبه رو هستیم و به خوبی درمی یابیم که جنگ اگر برای ما تحمیلی و ناخواسته بوده است، در عین حال برای بعضی از اسیران عراقی هم ناخواسته و تحمیلی به حساب می آید! در بخش عمده ای از فیلم، در بیانی نه چندان صریح، بر پیوندهای مشترک انسانی تاکید می شود و نشان داده می شود که با تکیه بر فطرت های انسانی، انسان ها، عواطف و خلقیات خداپسندانه مشترکی دارند.
مهرداد صدیقیان در نقش یک نوجوان رزمنده، حال و هوای یک رزمنده بسیجی و مشتاق جان فشانی را در بازی خود به خوبی به تصویر می کشد و به عنوان یک بازیگر و مکمل، به کار خود چنان شاخصه ای می بخشد که بسیاری از نگاه ها را به حضور و بازی روان و دلنشین خود جلب می کند.
شهادت دوست رزمنده او، یعنی «عماد» که همسری باردار و تنها (الناز شاکردوست) در انتظار بازگشت اوست، برای نوجوان موقعیتی دشوار پدید می آورد که رساندن این خبر تلخ و دردناک را برایش، دشوار جلوه می دهد. شاید این ماموریت آخر او - یعنی رساندن این پیام دردناک و تلخ - بسیار دشوارتر از ماموریت به مقصد رسانیدن اسیران عراقی باشد!
حضور فاروق(محمد رضا فروتن) با بازی متفاوتی که ارایه می دهد و به ویژه با تسلطی که در بیان جمله ها و عبارت های عربی نشان می دهد، در تغییر فضای محدود اتوبوس، بسیار کارساز و اثر گذار است. از زمانی که فاروق به کمک همین زبان دست و پا شکسته ای که بلد است و گاهی«فارسی» حرف می زند، نوع صف بندی های دوست و دشمن تا حدودی به هم می ریزد! در یک نگاه کلی، فیلمنامه بر این نکته ظریف تاکید دارد که همه آدم ها چه ایرانی باشند و چه عراقی، انسان هستند و وجه مشترک انسان بودن آنان، بهانه کمی نیست که ما آدم ها را در خوشی ها و ناخوشی های هم نوع و همدل و گاه هم زبان خود شریک بدانیم و بر پایه ارتباط های بشری، با آنها همدلی کنیم!
حضور در موقعیت های دشواری، چون عبور از منطقه ای مین گذاری شده، بعد از اسارت نیروهای اندک شمار ایرانی توسط اسیران عراقی در اتوبوس، به فضای فیلم، هیجان خاصی می بخشد و شهادت«عماد» - که همسر جوانش در انتظار بازگشت اوست- تلخی این فضا را به اوج خود می رساند.
رویکرد پوراحمد به موضوعی در حال و هوای«دفاع مقدس» به نوعی با هدف جبران فرصت های از دست رفته، بوده است.
اما حتی اگر همین یک فیلم هم در کارنامه فیلمسازی او جای گیرد، در حد و اندازه ای ساخته و پرداخته شده است که کاری به یاد ماندنی و قابل دفاع به حساب می آید.
در عین حال، برآیند کلی«اتوبوس شب» در پیام اصلی خود، ما را با آن پایان به راستی رقت انگیز و تلخ خود به این باور می رساند که فیلم، اثری ضد جنگ است بودن اثر نیز با بیانی غیر مستقیم و بسیار ظریف، برای مخاطب فیلم اتوبوس شب و از نوع مخالف خوانی هایی نیست که جنگ هشت ساله ما را، که برای ایران، جنگی ناخواسته و تحمیلی بوده است، زیر سوال ببرد.
خسرو شکیبایی- در نقش راننده پیر و کم حوصله حضوری گرم وگیرا دارد و به نظر می رسد که خیلی خوب از عهده چنین نقشی بر آمده است. زمانی که در جریان یک درگیری مستقیم با یکی از اسیران تفنگ به دست عراقی، از پله های اتوبوس به پایین می غلتد و ما در می یابیم که یکی از پاهایش مصنوعی است، به یک باره، نوع نگاه قضاوت ما درباره او، رنگی دیگر به خود می گیرد. مهم نیست که او را موافق یا مخالف جنگ و فضا و حال و هوایی که در آن زندگی می کند بدانیم یا نه، با هر قضاوتی، از این لحظه به بعد، نگاه ما نسبت به او، مشفقانه تر ودلسوزانه تر می شود. حتی برای همه غرولند ها و ترشرویی ها یش نیز انگار دلیل موجهی پیدا می کنیم!
اتوبوس شب، اگر فیلمی ضد جنگ به حساب می آید، به این دلیل است که در کلیت خود،«انسان» را و انسانیت را سزاوار اسیر شدن و به بندکشیده شدن و کشته شدن و دست و پا بسته، مثل گلی زیبا روی مین متلا شی شدن و پرپرشدن نمی داند.
پوراحمد، بعد از «نوک برج» و کمی پیش تر از آن،«گل یخ»، با ساختن«اتوبوس شب» یک بار دیگر خاطره کارهای خوش ساخت و ساده و صمیمی خود را تکرار می کند و با طراحی قصه ای که برای چنین اثری فراز و فرودهای لازم را به خوبی در خود جمع کرده است، کاری قابل قبول ارایه می دهد.
اوج منطقی همه پرسش های درست و حسابی فیلم، دراین پرسش کوتاه خلا صه می شود که:«چرا می کشیم؟» مگر همه آدم ها به عنوان نوع بشر در آفرینش، از یک«گوهر» نیستند؟
در فیلم، جایی که از فالوده شیرازی خوردن عراقی و ایرانی و از تفریح و گل گفتن و گل شنیدن آنها با هم در این سو و آن سوی«اروند» سخن به میان می آید، آشکارا بر این پیوند فطری و بشری تاکید می شود.
درکنار بسیاری از امتیاز های فیلم از جمله تدوین آن، نباید از موسیقی بسیار خوب وبه اندازه و به کفایت «فردین خلعتبری» نیز غافل شدکه اگر چه به اصطلا ح به لحاظ کمی، چندان پر حجم نیست و تنها در چند صحنه محدود،(از جمله در پایان فیلم) شنیده می شود، اما موسیقی بسیار تاثیر گذار و همراهی کننده تصاویر فیلم است.
در عین حال، از یک ضعف آشکار نیز نباید غافل شد، که چرا و چگونه و با نشان دادن کدام تمهید مقدماتی،«فاروق»- به عنوان یک اسیر عراقی و سرباز دشمن- به یک باره تغییر شخصیت می دهد و به طرفداری از نیروهای اندک شمار ایرانی(نوجوان بسیجی، راننده پیر و...) می پردازد؟
اگر چه دلا یل کم رنگی در فیلم مطرح می شود، اما فیلمنامه خوب و پرکشش کیومرث پوراحمد و حبیب احمد زاده، توجیه مناسبی برای این دگرگونی شخصیتی، ارایه نمی دهد!
نویسنده : عزیز الله حاجی مشهدی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید