چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

رهبری که مردم را دوست بدارد


رهبری که مردم را دوست بدارد
چیزی که آمریکا به شدت به آن نیاز دارد رهبری است که ما آمریکاییان را دوست داشته باشد. آنقدر با آمریکایی‌ها با تحقیر رفتار شده که ما نسبت به رنج‌های جامعه خود بی‌تفاوت شده‌ایم.یادم می‌آید عکسی از فیدل کاسترو را در رژه‌ای با تعداد زیادی کوبایی دیگر دیدم.
آن مراسم در سال‌های پراضطراب، «دوره ویژه‌ای» بود که رابطه کوبا با اتحاد شوروی فروپاشیده و کوبا با مشکلات شدید مواجه بود به گونه‌ای که مردم حتی غذای کافی برای خوردن نداشتند. کوبا روزهای سختی را می‌گذراند.
آمریکا این همسایه کوچک خود را تهدیدی خطرناک جلوه می‌داد و تحریم آن را تشدید کرده بود. کاسترو، با قد بلند، که لباس‌هایش بیش از همیشه در بدن نحیف او زار می‌زد با متانت در کنار هزاران آدم دلشکسته و وحشت‌زده راه می‌رفت و مانند آنان پرچم کوبا را تکان می‌داد. این عکس مرا به گریه انداخت نه فقط برای این که کاسترو و مردم کوبا را عاشقانه دوست دارم بلکه برای این که به آنان حسادت کردم.
متوجه شدم مردم کوبا هر قدر فقیر باشند، غصه یکدیگر را می‌خورند و رهبری دارند که دوستشان دارد. بله رهبری که دوست‌شان داشت. تصور کنید. رهبری که از حضور در خیابان‌ها در کنار مردم نترسد، رهبری که شرم نداشته باشد نشان دهد مانند سایر مردم مشکل دارد و گرفتار است.
رهبری که مردم را تنها نمی‌گذارد تا به تنهایی غصه بخورند بلکه در کنارشان می‌ایستد، با آنان پیاده‌روی می‌کند، و جشن می‌گیرد و در رژه هم شرکت می‌کند. این چیزی است که من، بیش از هر چیز، برای کشورم می‌خواهم.
من رهبری می‌خواهم که بتواند ما را دوست بدارد. این چیزی نیست که ما هنگامی که سعی می‌کنیم رهبری را انتخاب کنیم، بگوییم یا در فکرش باشیم. مردم دوست دارند درباره «تجربه» و جنگ و اقتصاد ودوباره خوب کردن وجهه آمریکا حرف بزنند.
من رهبری می‌خواهم که بتواند ما را دوست بدارد ولی ما با رفتار دسته‌جمعی خود طرح چنین درخواستی را دشوار کرده‌ایم. ما همینی هستیم که هستیم، ناقص تا حد اعلا. نژادپرست و در فکر مسائل جنسی و طمعکار تا حد ممکن؛ با این حال فکر می‌کنم شایسته رهبرانی هستیم که دوستمان بدارند.
با داشتن مشابه رهبرانی که داشته‌ایم چندان دوام نخواهیم آورد: رهبرانی که هیچ چیز و هیچ کس را دوست ندارند حتی خودشان را. ما می‌دانیم خودشان را دوست ندارند چون اگر داشتند ما را هم دوست می‌داشتند و این همه مشکل برای مردم و مملکت درست نمی‌کردند.
به دستور رهبران کسانی را می‌کشیم که حتی آنان را نمی‌شناسیم. زندگی کودکانی را تباه می‌سازیم که از وجود آنان حتی خبر نداریم، حیواناتی را می‌کشیم و ناقص می‌کنیم که هیچ آسیبی به ما نرسانده‌اند.
باید بگویم که در طول زندگیم فقط کندی‌ها (جان و رابرت کندی، رئیس‌جمهور و وزیر دادگستری آمریکا) بودند که لااقل معنی همدردی و دوست داشتن را می‌فهمیدند. دولت کنونی آمریکا و دولت‌های بسیار دیگر قبل از آن نفرت آشکار و فراوان خود را از مردم آمریکا نشان داده‌اند.
تحقیر برای افکار ما، جسم‌ها و روح و روان‌های ما به قدری نفسگیر و زیاد است که بیشتر آمریکایی‌ها برای این که آن را احساس نکنند خود را به بی‌خیالی زده‌اند. ما در حالی که می‌دانیم هیچ دولتمردی هرگز به خود زحمت جواب دادن نخواهد داد از خود و از یکدیگر می‌پرسیم آنان چگونه می‌توانند این یا آن کار زشت غیرقابل تصور را بکنند.
اطمینان دارم ما مردم آمریکا، مایه تمسخر دولتمردان آمریکایی هستیم و رنج‌های ما هیچ رخنه‌ای در تلاش آنان برای دستیابی به هدف‌هایشان که تقریبا همیشه فاجعه و نابودی بیشتر برای جمهوری شکننده و در حال فروپاشی ما می‌آورد، وارد نمی‌کند.
گاهی می‌خوانم نسل‌هایی از آمریکایی‌ها آگاهانه و به عمد فلج شده و دیگر نمی‌توانند یک جمله را بخوانند یا بنویسند. پول آموزش آنان صرف منفجر کردن سرهای هوشمند و زیبای دیگران شده است.
در دیدار از بیمارستان‌ها افرادی بیمار و وحشت‌زده را می‌بینم که هیچ نمی‌دانند نیازهای درمانی آنان برآورده خواهد شد یا رسیدگی سرسری پزشکان می‌تواند درمانگر دردهای آنان باشد؟ اگر ما را دوست می‌داشتند در هر گوشه‌ای پزشکی رایگان می‌بود که فرصت کافی برای شنیدن حرف‌های ما و درمان دردهای‌مان می‌داشت.
در دیدار از مدارس‌مان می‌بینم هیچکس به طور جدی به بچه‌ها نمی‌آموزد چه بخورند، همچنان که هیچ کس در سطح رهبری کشور نگران آموزش مسائل خانوادگی به جوانان ما نیست و یا به آنان نمی‌آموزد چگونه محیط زیست خود را سالم بدارند محیط زیستی که دیگر نمی‌تواند نسل‌های آتی را تحمل کند. اما مالیات‌های ما را خوب می‌گیرند بدون این که به درآمدها فکر کنند گاهی با این که کاری نداریم ناچاریم با گرفتن قرض مالیات خود را بپردازیم.
فرزندان ما به جاهایی فرستاده می‌شوند که هرگز خواب رفتن به آنجاها را هم نمی‌دیدند تا به مردمانی آسیب برسانند و آنان را به دشمن ما تبدیل کنند که قبل از رسیدن فرزندان ما نظر خوش نسبت به آنان داشتند: آمریکایی‌های مهربان، باهوش، دوستدار آزادی.
وقتی افرادی مثل جان مک کین، که برای ریاست جمهوری بسیار پیر است (و من به کهنسالان و کهنسالی احترام می‌گذارم اما نه برای رهبری جهانی که بیمار است)، یا جورج بوش، یا سارا پالین برای رهبری به ما پیشنهاد می‌شوند، ما را به عنوان آمریکایی‌های بس ساده‌لوح منفور جهانیان می‌کنند.
مک‌کین با دلتنگی و فراموشکاری مردی بسیار پیر از جنگ حرف می‌زند. پالین از وادار کردن جوانان به زاد و ولد که نه می‌خواهند و نه توانایی مالی آن را دارند، سخن می‌گوید، هر دوی آنان بدون توجه به این که کره زمین تحت رهبری آنها آینده‌ای نخواهد داشت فقط به عنوان مساله‌ای برای طرح و بحث از محیط زیست حرف می‌زنند و با آن بازی می‌کنند.
کارهای آنان ما آمریکایی‌های متوسط را به کجا می‌برد، آمریکایی‌هایی که مشکلات و نگرانی گرم شدن آب و هوای جهان را احساس می‌کنیم، از ویرانگری جنگ رنج می‌بریم، از بحران غذا در عذابیم، از همه‌گیر شدن بیماری‌ها هراس داریم؟
جای شکرش باقی است که احساسی از بیداری داریم: این که فرصت‌های اندکی داشتیم تا به وسیله کسانی رهبری شویم که توانایی و ظرفیت مراقبت از ما و دوست داشتن ما را داشته باشند اما ما به علت دوست نداشتن خود، اغلب، آنان را انتخاب نکرده‌ایم.
شاید با اعتماد به این که اگرچه افرادی ناقص هستیم با این حال شایسته کسی هستیم که در رهبری دست ما را بگیرد و به ما ثابت کند که به این عادت خود شکست‌دهنده پذیرفتن تحقیر از طرف رهبران ما نیاز نداریم و باید آن را متوقف کنیم.
شاید با شناسایی و تحقیق این امر که ما، مردم، واقعا رهبران مملکت هستیم، و ما همان کسانی هستیم که منتظرشان بوده‌ایم. از تحمل حقارت خود به وسیله رهبران‌مان خودداری کنیم. من این مطلب را در روز تولد پدرم می‌نویسم.
او کشاورزی سیاهپوست در ایالت جورجیا بود که زندگی خود را در دهه ۱۹۳۰ برای «معامله جدید» به خطر انداخت. اگر او زنده مانده بود و بر اثر پرکاری و بیماری و فشارهای روانی در ۶۰ سالگی نمی‌مرد در سال ۲۰۰۹ صد ساله می‌شد. من در انتخابات نوامبر ۲۰۰۸ با شهامت و به افتخار ایمان و خواست او رای می‌دهم.
نویسنده: آلیس واکر
مترجم: علی کسمایی‌
منبع: گاردین‌
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید