سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا


زیـبایی‌ در دیـوان شمـس و مثـنوی


زیـبایی‌ در دیـوان شمـس و مثـنوی
زیبایی مانند هنر، عشق و وجود، تعریفی ذاتی ندارد بلکه فقط تعریفی لفظی و عرفی دارد. شاید تعریف‌ناپذیر بودن این مقوله‏ها به جهت بداهت آنها باشد. یعنی آنچنان روشن است و در دل و دیده‏ها جاری است که نیازی به تعریف‏های نظری ندارد و کسانی هم که کوشیده‏اند این مقوله‏ها را تعریف کنند، تعاریف جامع و مانعی ارائه نداده‏اند. ولی از آنجا که زیبایی، امری فطری است، هر انسانی حتی کودکان آن را حس می‏کنند.
بنابراین، زیبایی امری حقیقی است و ساخته و پرداخته بشر نیست. یعنی زیبایی واقعاً در روح ما ریشه دارد و هر انسانی برای تلطیف روح خود نیازمند ارتباط با زیبایی است و برای همین است که افراد بشر از متمدن‏ترین انسان‏ها تا وحشی‏ترین قبایل که خود را به شکل‏های گوناگون می‏آرایند نیاز به زیبایی دارند.
فلاسفه و حکما و متفکران از دوره باستان تا به امروز در این باب که زیبایی چیست و چه تعریفی دارد گفتگو کرده‏اند. پیرامون این نکته تأمل نموده‏اند که این زیبایی چیست که خودش بالاستقلال خارج از ظرف ذهن ما وجود ندارد ولی همیشه به چیزی و به پدیده‏ای عینی ضمیمه می‏شود و به اصطلاح فلسفی ما‌به ازای خارجی ندارد اما موصوف خارجی دارد و همیشه صفت موجودات واقع می‏شود. مثلاً می‏گوییم مهتاب زیباست، دریا زیباست، جنگل زیباست، طاووس زیباست و آسمان زیباست. اما خودِ زیبایی چیست؟ این سؤال اساسی، این بحث را به دنبال می‏آورد که آیا زیبایی امری صددرصد عینی است یا صددرصد ذهنی و یا امری است دوقطبی؟
اگر بگوییم زیبایی امری صددرصد عینی است و ذهن ما هیچ دخالتی در آن ندارد و مثل دوربین عکاسی فقط نقش آن را می‏گیرد باید گفت پس چرا ما در برابر یک منظره دو وضعیت روحی متفاوت پیدا می‏کنیم؟ مثلاً وقتی احوال خوبی داریم حتی یک شاخه گل را زیبا می‏بینیم. اما وقتی دچار قبض و دلتنگی هستیم باغی پرگل را زیبا نمی‏بینیم؟ از طرف دیگر اگر بگوییم زیبایی امری صددرصد ذهنی است، پس چرا فقط بعضی مناظر، حس زیبایی را در ما برمی‏انگیزد؟
زیبایی هرچه هست این دوعنصر در آن وجود دارد: تناسب و تنوع. تناسب آرامش می‏آورد وتنوع، نشاط به‌هرحال ‌مبحث نظری زیبایی‏شناسی دامنه‏ای وسیع داردکه آن‌را باید به اهل نظر سپرد. و ما در این گفتار به بررسی زیبایی در نگاه مولانا می‏پردازیم.
● زیبایی از نگاه مولانا
با تحقیق در مثنوی و دیوان غزلیات می‏توان دریافت که از نظر مولانا، زیبایی تجلی و نمود کمال الهی در پدیده‏ها و مظاهر جهان هستی است و درک ما از این کمال، حس زیبایی را برمی‏انگیزد.مولانا در بسط این مطلب به حکایت لیلی و مجنون اشارت دارد که مردم او را نکوهش می‏کردند که چرا عاشق لیلی شده‏ای؟! او که زیبا نیست.
ابلــهان گــفتند مــــجــنون را ز جــهل
حــسن لیلـــی نیســـت چـــندان، هـست سـهل
گفت صورت کوزه است و حسن، مِی
مــــــی، خــدایــم می‏دهــد از نــقــش وی
و همین مطلب را با تفصیل بیشتری در فیه‏مافیه آورده است. در روزگار مجنون زنانی بودند که از لیلی خیلی زیباتر بودند اما محبوب مجنون نشدند. حتی به او گفتند: بهتر از او را بیاوریم؟ گفت من لیلی را به خاطر صورتش دوست ندارم. اصلاً لیلی صورت نیست.
لیلی همچون جامی است که من، از آن شراب می‏نوشم. پس من عاشق شراب‏ام. اما شما خیال می‏کنید من عاشق جام‏ام.
و مولانا از اینجا بحث را ترقی می‏دهد به اینکه صورت‏پرستی و شکل‏گرایی و انواع بت‏پرستی‏ها انحراف از شناخت جمال مطلق است.
زین قدح‏های صُــوَر کــم باش مــست
تــا نگــردی بــت تــراش و بــت‏پرســت
از قــدح‏های صــُوَر بگــذر مــایســت
بــاده در جام است لیک از جــام نیست
(مثنوی)
بهاء ولد، پسر مولانا، در کتاب معارف، در بیان اینکه صورت‏ها و مظاهر جهان برای مشاهده حضرت حق است نه مشغول شدن به آنها، تمثیلی بجا دارد: پری‏رویی از بام خانه خود، ریگی به پایین پرتاب می‏کند تا عابران متوجه او و جمال او شوند. عابر هوشمند نظر به بالا می‏کند و جمال او را می‏بیند. اما عابر کم خرد می‏رود سراغ ریگ و در شکل و ترکیب و رنگش خیره می‏شود.
مولانا در طرح مسأله زیبایی، نه در دایره مباحث نظری محبوس مانده و نه در سخنان متداول صوفیه توقف کرده است بلکه او اصل اشراقات و فیضان جمال الهی بر کل جهان هستی را که عموم عرفا و حکمای متأله باور دارند با تعبیراتی نو و تمثیلاتی زنده و مبتکرانه بازگو کرده است.
اینک چند نمونه از این مطلب را که زیبایی‏های جهان هستی پرتوی از جمال لایزال است می‏آوریم:
پسِ این پرده ازرق، صنمی مه‌رویی است
که ز نور رُخش انجم همه زیور گیرند
(دیوان شمس)
ملاحت‏های هر چهره از آن دریاست که یک قطره
به قطره سیر کی گردد کسی کش هست استسقا؟
(دیوان شمس)
جمال گل گواه آمد که بخشش‏ها ز شاه آمد
اگرچه گل بنَشناسد هوای سازواری را
اگر گل را خبر بودی همیشه سرخ و تر بودی
ازیــرا آفتـی ناید حیات هوشیاری را
(دیوان شمس)
چه چیز است آنکه عکس او حلاوت داد صورت را
چو آن پنهان شود گویی که دوی زاد صورت را
چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم
چــو پنـهان شد درآید غم، نبینی شاد صورت را
ز عکـس رخ آن یار درین گلــــشن و گلزار
بــه هــر ســـو مه وخــورشید و ثریاســت خدایا
همه از حـــسن تو یابد ماه و خــورشیــد
همــه مـــغــز از تــو یابــد جَـــدْی و جــــوزا
چــــون عکــــس جــــمال او بــتــابــد
کــهــسار و زمــیــــن حــریــــر و دیبــاســت
(دیوان شمس)
باغ و طاووس‏اند هریک از جمالش با نصـیب
زاغ را خالی ندارد گرچه بی‌آرایش است
(دیوان شمس)
ما به دریوزة حســـن تـــو ز دور آمـده‏ایم
مــاه را از رخ پــر نور بـود جود و سخا
(دیوان شمس)
تا اینجا نمونه‏های یادشده از دیوان شمس حاوی تشبیهات و استعاراتی لطیف بود که مولانا در آن بیان داشت که زیبایی هر پدیده‏ای در این جهان، سایه‏ای است از زیبایی مطلق. از آنجا که ممکن است آدمی بر اثر خطای دل و دیده، اشتباهاً سایه را صاحب سایه بپندارد، یکی از مباحث محوری مولانا در مثنوی و دیوان غزلیات، تمیزدادن این دو است از هم. چنانکه در تمثیل زیبای پرنده و سایه‏اش این مطلب را با شیوایی تمام پرورده است.
مـــرغ بــر بــــالا پــران و ســایــه‏اش
مــــی‏دود بــر خــاک پــرّان مــرغ‏وش
ابــلــهی صــــیاد آن ســایــــه شــود
مــــی‏دود تــا آنــکه بــی‌مــایــه شــو
بی‌خبر کآن عکسِ آن مــرغِ هــــواست
بــی‌خبــر کــه اصــلِ آن سـایه کـجاست
(مثنوی)
● زیبایی امری پلکانی و نردبانی است
چه در عالم مشهودات و چه در عالم مغیبات، زیبایی ذومراتب و درجه‏بندی شده است. یعنی در عالم ظاهر، زیبایی درجه‏بندی شده است و هم در عالم باطن. و وظیفه هر انسان هوشمندی این است که از نردبان زیبایی عالم محسوسات یکی‏یکی بالا رود تا به زیبایی‏های معقول برسد. بنابراین در جهان‏بینی عرفانی مولانا زیبایی‏های عالم محسوسات، هرگز نفی نمی‏شود بلکه این زیبایی‏ها به‏عنوان نقطه شروع حرکت تلقی می‏گردد.
چون ببــینی آفتاب از روی دلبر یاد کن
مــــاه‌رویان جــــهان از حــسن ما دزدند حسن
ذره‏ای دزدیده‏اند از حسن و از احسان من
عاقبــــت آن ماهرویان کــاهــرویان می‏شــــوند
حال دزدان این بود در حضرت سلطان من
روز شــــد ای خــــاکیان دزدیده‏ها را رد کنید
خاک را مِلک از کجا؟ حسن از کجا؟ ای جان من
(دیوان شمس)
زیبایی‏های این جهان از پری‏رویی خبر می‏دهد که تاب مستوری ندارد و خود را به انحاء مختلف نشان می‏دهد.
تاب رخسار گـل و لالــــه خبر مـی‏دهـــدم
که چراغی است نهان گشته در این زیر حریر
جهد کن تا حُجــُب جهل ز دل بــــرداری
تا که از مشرق جان، صبح برآید روشن
(دیوان شمس)
خـــــوبــــرویـــان آیــنــه خــوبـــی او
عــشــق ایــشان عــکسِِ مــطلوبی او
جــمله تصویرات، عکس آب جــــوست
چون بمالی چشم خود، خود جمله اوست
(مثنوی)
ای عجب، حسنی بـــود جـــز عکـــس آن؟!
نــــیست تــــن را جــــنبشی از غــــیرِ جــان
لطف از حــق اســت لیــکن اهــل تـــن
در نیــابــــد لطــف بــی‌پــــرده چــمــــن
بــاغ‏هــا و مــیــوه‏هــا انــدر دل اســــت
عکــس لطــــف آن بــــرین آب و گــــل اســت
گر نبودی عکس آن سِرّ و سرور
پــــس نخــوانــدی ایــزدش دارالــــغــرور
(مثنوی)
عشق و پرستش به جمال حقیقی تعلق می‏گیرد نه به مظاهر زیبایی
مولانا می‏گوید حال که خداوند جمال مطلق است، فقط اوست که شایسته حمد و ستایش و پرستش است نه صورت‏ها و نمودهای جلوه‏گر ناسوتی. و با این نظریه چند مقصود را القا کرده است.
نخست) توحید محض اعم از توحید الوهی، توحید ربوبی، توحید عبودی و توحید شهودی.
دوم) نفی انواع صورت‏پرستی که شامل بت‏پرستی، سطحی‏گرایی و جمال‌پرستی‏های منحط برخی از صوفیه می‏شود.
مولانا می‏گوید خدا صورت‏ها و مظاهر را آفرید تا انسان با آن مظاهر بدو راه یابد نه آنکه صورت‏پرست شود و او را فراموش کند. چنین کسی بدان ماند که به باغی درآید و از فرط محوشدن در باغ صاحب باغ را فراموش کند.
سوم) آنکه هر تعریف و تمجیدی که از موجودی زیبا و پدیده‏ای جالب و تحسین‏برانگیز به عمل می‏آید، در واقع مدح و ثنایی است که به جمال لایزال تعلق می‏گیرد. چون منشأ و سرچشمه زیبایی‏ها هموست.
زآنکه خود ممدوح جز یک، بیــش نیسـت
کیش‏ها زین روی، جز یک کیش نیست
دان که هر مدحی به نور حق رود
بر صُوَر، و اشخاص عاریت بود
مدح‏ها جز مستحق را کی کنـند؟
لیک بر پنداشت، گمره می‏شوند
همچو نوری تافته بر حــایــطی
حایط، آن انوار را چون رابطی
لاجرم چون شایسته سوی اصل راند
ضالِ مه گم کرد وز استایش بماند
یا ز چاهی عکس مـاهی وانــمود
سر به چه در کرد و آن را می‏ستود
در حــقیقت مادح مــاه است او
گرچه جهل او به عکس کرد رو
مدح او مه راست، نی آن عکس را
کفر شد آن چون غلط شد ماجرا
(مثنوی)
مولانا طبق اسلوب همیشگی خود، مباحث نظری را به نوعی سلوک اخلاقی پیوند می‏دهد و آن را به صورت کاربردی و عملی درمی‏آورد و می‏گوید:
حال که منبع زیبایی، آن سَری است نه این سَری چرا سیرت را بر صورت ترجیح ندهیم.
پس بدان که صورت خوب و نکو
با خصال بد نیرزد یک سَو
حســـن صــورت‏ها ندارد اعتبار
که شود رخ زرد از یک زخم خار
(مثنوی)
● اما راه رسیدن به زیبایی مطلق کدام است؟
مولانا گوید: تنها راه رسیدن و دیدن جمال مطلق زیباکردن روح است. روح آنگاه زیبا می‏شود که شخص به سجایای اخلاقی آراسته گردد.
چون شدی زیبا بدان زیبا رسی
که رهاند روح را از بی‌کسی
(مثنوی)
شکوه‌السادات خونساری‌نژاد
منابع
منبع اصلی این مقاله دیوان شمس و مثنوی مولاناست اما منابع دیگری که به‏ندرت به آنها رجوع شده بدین قراراست:
۱. زیبایی و هنر از دیدگاه اسلام، محمدتقی جعفری
۲. حقیقت و زیبایی، بابک مطهری
۳. اهتزاز روح، مرتضی مطهری
ضمناً در فراهم آمدن این گفتار از راهنمایی‏های استاد کریم زمانی صمیمانه سپاسگزارم.
منبع : روزنامه اطلاعات


همچنین مشاهده کنید