سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

اینجا عرصه مقاومت است


اینجا عرصه مقاومت است
امروز روز حماسه ای دیگر است . قرار است خوفی در دل دشمنان خدا ایجاد شود تا آنان جرات هیچگونه جسارتی را به خود ندهند. پیامبر فرمان می دهد که بر سر هر چادر آتش روشن کنند. چادر در چادر نور و نور و اینک دشمنی که به چادرهای رسالت می نگرد آنها را بسیار می بیند. بسیار. بسیار و سخت بیمناک می شود. چگونه با این همه درگیر خواهم شد. شکست ما حتمی است . پس فرار بسیار پسندیده تر از جنگ است .
عملیات والفجر یک . در این محور کار بسیار سخت بود. اما لشکر عاشورا موفق شد. این منطقه زیر آتش دشمن قرار داشت . قرار بود لشکر خط را پس از شکست و استقرار نیروهای خودی حفظ کند تا آتش دشمن متوقف شود. و بعد خط را به ارتش تحویل دهد. گردانها نیروهای زیادی را از دست داده بودند. اما خط شکسته شده و وعده خدا هم همین بود. اما برای حفظ خط نیرو لازم بود. خدایا چه باید کرد. آقا مهدی خیلی ناراحت بود.
ناگهان گویی فجر دیگری شد. اگر آنجا بودی می دیدی که آقا مرتضی از نفربر خارج شد و با سرعت زیاد سوار موتور شد و با سرعت به سوی خط رفت . اگر آنجا بودی می دیدی که آقا مرتضی یاغچیان چنان سریع خود را به خط رساند که باورکردنی نبود.
وقتی آقا مرتضی به خط رسید فهمید که هیچ نیرویی در آنجا نمانده است . تیرباری برداشت و آن را به طرف عراقیها نشانه رفت و شروع کرد به شلیک کردن . گلوله های تیربار که تمام شد آرپی جی را برداشت و بعد کلاش را. چند نارنجک پرتاب کرد. گاه از این گوشه خط شلیک می کرد و می دوید آن سو آرپی جی می زد. بعد کمی آن طرف تر تیربار را آتش می کرد. از گوشه ای دیگر نارنجک پرتاب می کرد و از گوشه ای دیگر گلوله ای دیگر. آنقدر سریع می دوید که او را در تمام خط می توانستی ببینی . قطعی در آتش نبود . شلیک مدام . عراقیها پاتک می زدند و او به تنهایی حدود ۴ ساعت در خط ماند. گلوله پشت گلوله و هر گلوله از گوشه یی و از سویی . و اینک دشمن نظاره گر است .
آخر این همه آتش از کجاست . مگر چند گردان از نیروهای آنها سالم هستند که چنین آتش دارند!
آری اینجا نه چند گردان بلکه یک لشکر بیدار است . اینجا یک ملت در کمین دشمن خود خفته است تا اگر دست از پا خطا کند انتقام گیرد. اینجا تمامی سرداران خفته در خاک بیدار می شوند و گلوله ای به سوی تو پرتاب می کنند. اینجا ملائک نیز به یاری آمده اند. اینجا پرندگان نیز به کمک می آیند. این « سجیل » است که بر سرت سرازیر است .
آری اینجا میدانگاه نبرد بدر است . بعد از ۱۴۰۰ سال باز خداوند می آفریند . مدام می آفریند و تو می توانی ببینی که تک تک گلوله ها چه خوفی در دل دشمن ایجاد می کنند. اینجا هر چادر هزار چادر انگاشته می شود و اینجا هر گلوله هزاران گلوله و بالاتر از آنها هر مرد هزار مرد هزاران مرد است .
یعقوب کریمی
● سینه ها مالامال از عشق
اینجا بیابان « جنیسره » نیست . اینجا ارتفاعات پنجوین است . اینجا همه مسیح گونند و مسیح خود در میان اینان است . سرود فجر در حال سروده شدن است . اینان خسته راه و گشنه نان نیستند. اینجا حرص دفع دشمن است و خستگی دفاع که خود نوش آفرین است .
اینجا بچه ها سه روز است که نه غذا خورده اند و نه آب نوشیده اند. اما سینه شان مالامال عشق دجله و شهید فرات است . اینجا هیچکس در پی نان نیست و کسی ناله آب سر نداده است . اینجا آقا مرتضی با ماست . او نیز همچون ما تشنه و گرسنه است . اما سیر است . ما نیز به او اقتدا می کنیم . در اینجا کرکسان همچون کرکسان صحنه عاشورا همه خیمه ها را آتش می زنند و هم حسین را در میدان نبرد شهید می کنند. بعثی ها پنجوین را تخریب می کنند. ما مقاومت را آموخته بودیم آموزش مکرر. پنجوین آماج حمله های آنان بود. پل ها تاسیسات و همه جا.
در بدر دشمن هزار نفر بود و ما ۳۱۳ نفر . اینجا دشمن صد کامیون نیرو دارد و ما ۲۵ نفر هستیم . دشمن سر حالی است و غذا و آب دارد و ما نداریم . دشمن سالم است و ما زخمی . اما آقا مرتضی می گفت باید مقاومت کرد. شهدا نیز برخاسته بودند و می جنگیدند. نه ملائک نیز به کمک ما آمده بودند. کمک ما نه جنگ خودشان بود. جنگ ما نبود. بالاتر از آنها خدا نیز به یاری آمده بود. کفر بایستی به زانو درمی آمد.
تانکهای دشمن می خواهند بر ارتفاعات کله قندی مستولی شوند. اگر مستولی شوند. تلفات ما زیاد خواهد بود. مگر می گذاریم . گسترده بودیم در تمام منطقه باطری بی سیم تمام شده است و من باید تمام منطقه را بدوم تا همه را باخبر کنم و هاجر را به یاد آر کعبه عشق را بارها طواف کرده ایم . میان صفا و مروه را نه هفت بار بلکه هفتاد بار یا نه هفت هزار بار دویده ایم تا زمزم عشق جوشان شده است .
ارتفاعات پنجوین که چیزی نیست می روم . به یاد شهدا آقا مرتضی قائم مقام لشکر است . اما تک تیراندازی می کند. امدادگری می کند. هشتاد تانک دشمن را باید با آرپی جی و نارنجک از بین ببریم . همه اینها با مرتضی است پس می توان دوید و به همه گفت .
آقای مرتضی می گفت بایستی مقاومت کرد. آبروی شهدا دست ماست . نباید با آن بازی کرد. با تک تک بچه ها صبحت کرد. در میان صفا و مروه . یادش بخیر یکی از بچه ها ـ کبوتری ـ آنقدر خسته شده بود که توان بلندکردن اورکتش را از زمین نداشت . من آن را بدوشش انداختم . اما او همچنان مقاومت می کرد.
بچه ها گویی کمپوتی گیر آورده اند . چقدر کوچک و ما چند نفریم ! ۳۵ نفر یا شاید ۵۰ نفر . کمپوت را باز کردیم . همه خوردند. همه از آبش نیز نوشیدند. این کمپوت چرا تمام نمی شود. مگر اینجا کجاست و حالا چه وقت است .
خمپاره ای افتاد. کبوتری پرواز کرد. چند تن مجروح شدند. آقا مرتضی ماند تا دروازه های خیبر را هم جابجا کند.
رضا پورستار
وقتی آقا مرتضی به خط رسید فهمید که هیچ نیرویی در آنجا نمانده است . تیرباری برداشت و آن را به طرف عراقی ها نشانه رفت و شروع کرد به شلیک کردن . گلوله های تیربار که تمام شد آرپی جی را برداشت و بعد کلاش را. چند نارنجک پرتاب کرد گاه از این گوشه خط شلیک می کرد و می دوید آن سو و آر پی جی می زد. از گوشه ای دیگر نارنجک پرتاب می کرد و از گوشه ای گلوله ای دیگر . آنقدر سریع می دوید که او را در تمام خط می توانستی ببینی . او به تنهایی ۴ ساعت در خط ماند و جنگید .
این جا بچه ها سه روز است که نه غذا خورده اند و نه آب نوشیده اند. اما سینه هاشان مالامال از عشق دجله و فرات است . اینجا هیچ کس در پی نان نیست و کسی ناله آب سر نداده است .
در بدر دشمن هزار نفر بود و ما ۳۱۳ نفر . اینجا دشمن صد کامیون نیرو دارد و ما ۲۵ نفر هستیم . دشمن غذا و آب دارد و ما نداریم . دشمن سالم است و ما زخمی . اما آقا مرتضی می گفت باید مقاومت کرد آبروی شهدا در دست ماست .
آقا مرتضی قائم مقام لشکر است اما تک تیراندازی می کند امدادگری می کند هشتاد تانک دشمن را باید با آرپی جی و نارنجک از بین ببریم همه اینها با آقا مرتضی است .
منبع : روزنامه جمهوری اسلامی


همچنین مشاهده کنید