پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


همسایه تنهایی


همسایه تنهایی
مبرهن است که در تاریخ فرهنگ شعر، نه تنها شعرا در یک میدان نتاخته‌اند، بلکه تاختن‌ها هم متفاوت بوده است. و طبعاً دنیای شعر سهراب نیز از این قاعده مستثنی نیست. سپهری زائیده‌ی بستر شعر است و شعر نیز با سپهری کلافی عمیق و دیرینه خورده است. چراکه تأثر و تأثیر نه یک جانبه، که علاقه‌ای متقابل و مترادف در بطن آن نهفته است. هرچند برخی زندگی شاعرانه‌ی سهراب را از خانه به خیابان و از خیابان به جهان تعریف و توصیف می‌کنند. اما به نظر می‌رسد که عکس این قضیه هم صادق است. و دیگر تعاریف متفاوتی اعم از رئالیسم و سورئالیسم و سمبولیسم و ناتورالیسم است که در شعر این شاعر فخیم زبان و محبوب ذوق دیده می‌شود و علاوه بر این‌ها نهان‌بینی شعری و سهل ممتنع در شعر این شاعر است.
و البته نقطه‌ی مقابل این نظریات نیز عناوین مختلفی است. عناوینی که کتباً از سوی شاعران نامی ایران مشاهده می‌گردد. آری مواردی از قبیل عرفان نابهنگام آن شاعر، تصور گنگ از شعر آن شاعر و فقط زیبایی برای من در شعر کافی نیست.
(از احمد شاملو)و یا تأئید پنج شعر از هشت کتاب سهراب؛ و کم نظیر بودن و انتخاب ناب موضوع اشعار، سهل ممتنع شعر آن، زیر تأثیر شدید شعر فروغ و همچنین گرایش به فرهنگ و عقاید بودیسم و هایکو و اوپانیشاد(آسیای شرقی)و آشنایی با سبک زندگی اروپا(ازاخوان ثالث)و دیدگاه منتقدانه‌ی رضا براهنی و سایر منتقدین در باغ تنهایی و دیگر کتب ادبی امری مشهود و قابل تأمل و توجه است.
اما از این نظر همیشه زبان حقایق در محافل ادبی گویا و برنده بوده و از این پس هم خواهد بود. و البته کتمان واقعیات و جوهرمایه‌ی شعر هر شاعری به منزله‌ی نشانه‌ای مبرهن است(آتش زیر خاکستر).
لذا هرچند زندگی سهراب به دو بخش منقسم می‌شود که یکی زندگی شاعرانه اوست و دیگر زندگی با خویش و در خویش. و افق دید آن متوجه پشت دریاها شهری است و بربام آسمانها به نظاره‌ی عشق نشستن است و گاهی هم می‌گوید:«وصل ممکن نیست و فاصله همیشه هست. اما این دغدغه‌ها و جستجوهای آسیمه‌سار در دنیای شعر در جهت پیدایی حقیقت است. شناختی که ما از حقیقت شعری آن به عینه در حجم سبز و صدای پای آب و شعر معروف مسافر آن می‌بینیم و شاعر در آنجا ندای وصل و سفر و فقر و فنای عطار را بر قله‌ی بلند عرفان متعالی به اهتزار درمی‌آورد. لذا بدیهی است که بگویم: سهراب ابتدا از خود به خدا می‌نگرد و از خدا به خود می‌آید و این سیر آفاق و انفس هانیز هر کدام به رنگ و ویژگیهای خاصی جلوه می‌نماید و نه تنها در تنها حضوری فعال دارد که در کائنات و جمادات نیز روح و جان آن هویداست. یعنی به بیانی سهراب تنهایی است که در خدمت جمع و در یک کلمه خود را در جمع استحاله می‌کند و فهمی حقیقی را می‌سازد و دیگر جمعی است که در خدمت تنهایی است و خود را فدای تنهایی می‌کند و قلم و دیدگاه شعری آن نیز بیانگر این مدعاست. بنابراین آنچه ما را التزام آورد که قدم در دنیای بی‌کران شعر سهراب بگذاریم، همان جذابیت و قدرت جاذبه و مدهوش برانگیز شعر سهراب است که در این مقاله سعی شده علاوه بر مروری به زندگی‌نامه‌ی سهراب به دو موضوع دیگر به نام سپهری در شعر و نگرشی به مجموعه اشعار سپهری از نظر و آرای خویش پرداخته شود. امید است انتقادات و اصلاحات خوانندگان در این راه گامی بلند در جهت بهتر شناختن راه فکری این شاعر باشد.
الف)زندگی‌نامه‌ی سهراب
ب)سپهری در شعر
ج)نگرشی به مجموعه اشعار سپهری
الف)زندگی‌نامه‌ی سهراب: سپهری چونکه خود مدام در تماشا بوده است، طبعاً زندگی آن نیز تماشایی است. شاید از همان لحظه‌ای که فریاد حیات را می‌کشید تا زمانی که در بیمارستان پارس تهران فریاد مرگ سر داد، همیشه این دغدغه را داشته است که یک زمانی قلم‌ها در جهت راه شعری آن قلم‌نمایی کنند و البته از نقاشی آن استنباطی شاعرانه داشته باشند و از شعر آن نیز تصویری نقاشانه، سپهری هرچند عمر، مجال توانایی‌های شعر و نقاشی آن را نداد و خیلی از خلاقیت‌های این شاعر ناتمام ماند، اما تقدیر این طور رقم خورد که خیلی از ناگفته‌هایش را آیندگان بگویند و تردیدی نیست که زندگی‌نامه‌ی سهراب به زندگی سهراب‌ها در دنیای شعر، استعانتی بایسته و شایسته و عین صواب است.
ـ تولد: سهراب سپهری در ۱۵مهرماه سال۱۳۰۷در شهر کاشان و در روستای اردهال به دنیا می‌آید.
ـ خانه‌ی کودکی: خانه‌ی باغ بزرگ و آکنده از درختان تبریزی و عرعر. جوی آب و مهمان‌خانه پنج دری و حوض و اتاق آبی و اصطبل و زیرزمینی از دیگر امکانات مرفه‌ی خانه‌ی کودکی سهراب است.
اهالی خانه‌ی کودکی« اهالی خانه‌ی کودکی شامل پدربزرگ و پدر و عموها و برادرزاده‌ها.
تفریح اهالی خانه کودکی: اغلب تفریح اهالی خانه کودکی نیز شکار و نجاری و ساختن بوده است.
ـ تفریح کودکی سهراب: سهراب از همان اوان کودکی دارای ویژگیهای ویژه‌ای بوده است به نحوی که می‌توان به بالا رفتن از درخت جهت خراب کردن خانه‌ی کلاغها و گل‌بازی و پرورش کرم ابریشم. گیرانداختن عقرب‌ها. خالی کردن آب پر از مشک توی سوراخ عقرب‌ها و کندن نیش عقرب‌ها اشاره داشت، به طوری که هرکدام از این موارد بعداً در دیدگاه شعری سهراب نیز مؤثر می‌افتند.
ـ اندام‌شناسی کودکی: سهراب در بچگی پسرکی لاغر با دست و پای دراز بوده است.
ـ کابوس دوران مدرسه: وحشت کردن از صدای زنگ و ترس و وحشت از دیر رسیدن، و ترکه خوردن از معلم بخاطر اینکه در سر کلاس و در درس فارسی به نقاشی می‌پرداخت.
ـ زیبایی‌ها مدرسه: در مدرسه نیز به حیاط بزرگ، آب‌نما و چهار پاغچه که از زیبایی مدرسه بوده‌اند می‌توان اشاره داشت.
ـ شنیدن توهین در مدرسه: کودن!
ـ انتقام از ترکه، انار مدرسه در منزل: ای درخت بگو اوضاع طبیعی هندوستان چطور است. ای درخت سارا با چه می‌نویسند؟ شترق!
ـ تفریح دوران مدرسه: در دوران مدرسه تفریح سهراب بیشتر نقاشی با زغال روی آجر فرش حیاط و با گچ روی کاهگل دیوار و با چاقو روی تنه‌ی سپیدارها و با مداد روی دیوار سفید هشتی حیاط و کتک خوردن از پدر بخاطر سیاه کردن دیوار هشتی.
ـ تفریح نوجوانی: در نوجوانی می‌توان به درست کردن پرپرچه‌های رنگی و نقالی مادربزرگ در زمستان از غزل حافظ تا کنت مونت کریستو اشاره کرد.
ـ شکنجه‌ی دوران دبیرستان: حضور در شکار جمعی پدر و عموها، شکار قمری و کبوتر و سبزقبا. خطا کردن از طلوع آفتاب در صحرا. کندن پر و دل و روده‌ی پرنده‌ها به خودش:«این سادیسم لذج پرنده را یادم داد».
ـ کوچ به تهران: ۱۳۲۲ و تحصیل در دانشسرای مقدماتی.
ـ پر کردن ایام فراغت: کمی پچ‌پچ‌های سیاسی و کمی آشوبگری در خوابگاه و کمی فوتبال و کمی هم نقاشی از مواد لازم در جهت پرکردن ایام فراغت این شاعر به شمار می‌رود.
ـ بازگشت به کاشان: در سال۱۳۲۴به کاشان می‌آید و با اداره‌ی فرهنگ همکاری و در انجمن ادبی آن عضوگیری می‌شود.
ـ وسیله‌ی نقلیه: وسیله‌ی نقلیه سهراب دوچرخه بوده است.
ـ تفریح بعد از اداره: نقاشی در دشت‌های نزدیک و جاده‌ی اصفهان و دیوانه شدن با صدای زنگ کاروان‌های شتر- آشنایی با منوچهر شیبانی(شاعر)و نقاش مدرن.
ـ همکاران نزدیک سهراب در نقاشی: علاوه بر آشنایی با منوچهر شیبانی، سیمین دانشور و شکوه ریاضی نیز از همکاران سهراب در هنر نقاشی بوده‌اند.
ـ استعفا از اداره‌ی فرهنگ کاشان: در تیرماه۱۳۲۷اتفاق می‌افتد و بلافاصله شروع تحصیل در دانشکده‌ی هنرهای زیبای تهران در رشته‌ی نقاشی را ادامه می‌دهد که این کار هم در شهریور۱۳۲۷اتفاق می‌افتد.
ـ انتشار مجموعه اشعار سهراب: شامل مرگ رنگ۱۳۳۰. کتاب زندگی خوابها در سال۱۳۳۲. انتشار آوار آفتاب و شرق اندوه در سال۱۳۴۰. انتشار صدای پای آب در سال۱۳۴۴. کتاب حجم سبز در سال۱۳۴۶ و انتشار«ما هیچ ما نگاه»و هشت کتاب خرداد۱۳۵۶.
ـ پایان تحصیل در هنرهای زیبا: در سال۱۳۳۲با رتبه‌ی اول. جایزه رتبه اولی در دانشکده: حضور در کاخ مرمر و دیدار پادشاه! و صرف چای و عصرانه.
ـ مهمترین اتفاق دیدار با شاه: در این دیدار، شاه از سهراب می‌پرسد که نقاشی‌های اتاق خانم خوب است؟ که سهراب در پاسخ به سئوال شاه می‌گوید: نه خوب نیست و شاه از صراحت او خوشش نمی‌آید، بطوری که پاسخ می‌دهد: بله خودم می‌دانستم! ازدواج: سهراب هرگز به فکر ازدواج نبوده است و بر این عقیده هم واقف بوده، به طوری که در پاسخ به مادر و خواهری که او را به تشویق به ازدواج می‌کنند، می‌گوید:«من نمی‌توانم یکجا بمانم و هرکس با من ازدواج کند، بدبخت می‌شود».
ـ اولین سفر به خارج از کشور: در سال۱۳۳۶.
ـ سفر به اروپا: پاریس، لندن و از راه زمینی.
ـ تحصیل در اروپا: مدرسه هنرهای زیبای پاریس. تحصیل در چاپ سنگی(لیتوگرافی)دوماه اقامت در رم و شرکت در نمایشگاه دوسالانه ونیز.
ـ اولین جایزه: عنوان نخست بی‌نیال هنرهای زیبای تهران و فروش همه‌ی تابلوهای نمایشگاه.
ـ سفر به شرق: درمرداد ۱۳۳۹توکیو و بعدش هم به کشور هندوستان.
ـ آموزش در شرق: کنده‌کاری روی چوب در ژاپن. نقاشی، تماشای موزه‌ها و معابد و کافه‌ها.
ـ بازگشت به ایران: در بهار۱۳۴۰.
ـ بهانه‌های بازگشت: اغلب بخاطر دلتنگی برای پدر و مادر و خواهرها و برادر و دوستان.
کناره‌گیری از مشاغل دولتی: این کار در سال ۱۳۴۱بعد از ۶ماه تدریس نقاشی انجام می‌گردد.
ـ روانشناسی فردی: بسیار تودار، کم حرف، تنها نقاشی که در نمایشگاههای نقاشی خود شرکت نمی‌کرد، تنها شاعری که در جمع شعر نمی‌خواند. ناپدید شدن‌ها و بی‌خبری.
ـ نگاه به الکل: در مستی، دریچه‌ی مشاهده بسته است. محمد گفت: ننوش. زرتشت هم چنین گفت. بودا هم. موسی هم. مسیح! انگار آهسته گفت.
ـ سهراب از دیدگاه فروغ: او با همه فرق دارد. کم‌حرف است، اما از آن آدم‌های نفرت‌انگیز ناامیدی که وقتی می‌بینی‌شان غمباد می‌گیری، نیست.
ـ سفر به شرق: آخرین روز زمستان در سال ۱۳۴۲حرکت به سمت دهلی. به بمبئی. بنارس، کشمیر، لاهور، پیشاور و کابل.
ـ همراه سفر به شرق: بیوک مصطفوی- دوست نزدیک.
وسیله نقلیه سهراب در دهلی: وسیله نقلیه دوچرخه. گشت زدن در میان باغ‌های بزرگ. گاوها. معابد و گداهای بدبخت گرسنه«پایم در فاجعه و سرم در زیباشناسی».
ـ بازگشت از هندوستان: از زمستان۱۳۴۳.
ـ وضعیت خانواده: خواهر بزرگ در باغ بزرگ خود در کاشان می‌زیست. مادر و برادر در تهران. یک خواهر در بابل و یکی در وین که درس موسیقی می‌خواند. عشق این دوران: اغلب مادر.
ـ تفریح این دوران: قایم‌باشک و هولاهوپ با خواهرزاده‌ها. بردن بچه‌ها به گلستان روی سقف جیپ لندرور، برای شاتوت خوردن.
ـ محل نزول اشعار حجم سبز: چنار، گلستانه و دشت اردهال.
ـ سفر به نیویورک: در سال۱۳۴۹.
ـ تفریحات نیویورک: حضور در موزه‌ها و رسیدن به عشق و صلح(نقاشی و شعر)
پیشرفت در آشپزی!
ـ محتوای نامه‌های دوران نیویورک: فحش آب‌دار دادن به نیویورک و سوسک‌هایش که کم مانده بود نقاشی‌های او را هم بخورند. کلافه از گرما و رطوبت نیویورک«در آپارتمان مثل حضرت ابوالبشر راه می‌رویم و با هم این برهنگی کاری از پیش نمی‌برد». حضور در نمایشگاه گروهی و برگزاری یک نمایشگاه انفرادی در گالری بنسن نیویورک.
ـ بازگشت به ایران: در تابستان۱۳۵۰.
ـ محتوای انتقاد مطبوعات ایران از سهراب: دنیا پر از بدی است و تو شقایق تماشا می‌کنی!
ـ پاسخ مطبوعات: هرگز.
ـ مجله‌ی فارسی زبان موردعلاقه: کیهان ورزشی
ـ تفریحات: تماشای فوتبال و دومیدان در امجدیه
ـ تیم مورد علاقه: عقاب تهران
ـ یک روز زندگی: ساعت‌ها سرپا ایستادن و نقاشی کردن حدود عصر ناهار خوردن: «پروانه! چقدر صدای پولون‌سل تو بلند است».
ـ تماشای باغچه از کنار حوض: درآوردن پروانه‌ها و مورچه‌ها از داخل آب. کاشتنی درختان انار و تبریزی و انجیر سیاه و اقاقیها.
ـ آغاز سفر به پازیس و یونان و مصر: در شهریور۱۳۵۲.
ـ وسیله‌ی نقلیه: جیپ سبز ارتشی که فرمانش سمت راست بود.
ـ تفریح: تاریک و روشن صبح به کوه و کمر زدن و ساعت‌ها راه رفتن در گلستانه.
ـ آغاز دردهای خفیف و بی‌حسی در پاها: در تابستان ۵۸کشف مریضی سرطان.
ـ تنها آدم آگاه از بیماری: خواهر کوچک.
ـ سفر به لندن: در دی‌ماه۱۳۵۸.
ـ بازگشت به ایران: اسفند۱۳۵۸.
ـ بستری در بیمارستان: پارس تهران
ـ نوشته‌ی ناتمام: گفت‌وگوی شاگرد ایرانی با استاد اروپایی درباره‌ی نقاشی
ـ روز درگذشت: اردیبهشت۵۹.
ـ دفن در: صحن امامزاده سلطان علی مشهد اردهال.
ـ جمله‌ی معروف سهراب: ایران مادران خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشت‌های دلپذیر.
ب)سپهری در شعر:
۱) خورشیدی بر بام آسمان: سهراب سپهری از جمله شاعران انگشت‌شماری است که قدم در دنیای عرفان گذاشته است و با کمی تأمل در سروده‌ها و نقاشی ان می‌توان به این مهم پی برد. سهراب سپهری آن خورشیدی که در آسمان بر زمین سایه می‌افکند نیست، بلکه خورشیدی است که بر بام آسمان نشسته و در حقیقت بر آن بام، به تماشای تصاویر شگفت‌برانگیز خدا به نظاره نشسته است. او شاعری است که در همه‌ی نگاه‌هاست و همه نیز در نگاه آن خیمه زده‌اند. سپهری سپری در شعر دارد، آری سپری که از عمق به سطح می‌آید و از سطح به جهانی دگر می‌نگرد و از جهان نیز به دنیاهای شگفت‌برانگیز در آسمانها سفر می‌کند و به عینه واقعیات این دنیاها را لمس و به تصویر می‌کشد. آری او سبزاندیشی است که با سالها مشقت و هم‌اندیشی با دنیای خود به سوی دنیای عرفان سفر می‌کند،‌ تا مژده‌ای عارفانه را به نام حجم سبز به دنیای خاکی هدیه کند. توسع نگاهی که بسیار وسیع و پرحجم و البته بی‌قرار است. نگاه بی‌قراری که بدنبال آرامش ابدی است و در اعماق وجود خود فلسفه ی خلسه را جستجو می‌کند و با چراغی روشن در جاده‌ی دل به دنبال پیدایی خانه دوست است. آری این همه از خودگسستگی بخاطر پیوستگی است و بالاخره قرار می‌یابد در ثرار دوست و با صدای به رنگ شعور می‌گوید: «خانه دوست کجاست...؟ در فلق بود که پرسید سوار/ آسمان مکثی کرد/ رهگذر شاخه‌ی نوری که به لب داشت!
به تاریکی شنها بخشید/ و به انگشت نشان داد، سپیداری/ و گفت:«نرسیده به درخت کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است...»
آری او در دنیای آسمان است و هر آنچه را که می‌بیند، مزه و طعم عرفان دارد، بدین سان که :«نه پستی‌ها را پست می‌پندارد و نه بلندیها را بلند»چرا که اگر آسمان را بشکافیم، بر بلندای آن هزاران پستی نشسته است».
او کسی است که صدای پای آب و تپش قلب باغچه را می‌شنود. او می‌داند که«چرا مردم نمی‌دانند که لادن اتفاقی نیست. او بر آن بلندای بلند عرفان نشسته است و البته تقصیر ندارد که بگوید:«من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم/ حرفی از جنس زمان نشنیدم/ هیچ چشمی- عاشقانه به زمین خیره نبود».
بله سیر توسع این نگاه فقط در جاده‌ی عرفان است. جاده‌ای که شاعر فقط می‌بیند و می‌نویسد تا که پیامی از پشت دریاها، از‌ آن شهر به ارمغان آورد. آری پیامی از آن شهر که در بحارالانوار نیز از آن یاد می‌شود. پیامی که دقیقاً شاعر با عرفان به راز و نیاز نشسته است و چنان غرق در صحبت‌های زبان شیرین عرفان است که انگار خود را در کنار همان عشقی می‌بیند که سالها در انتظار هم‌نشینی با آن آرزوها پیموده است و سهراب سهرابی است که از خانه به خیابان و از خیابان به جهان در سیر و سیاحت است، بطوریکه در مرگ رنگ و زندگی خوابها پیامی اجتماعی را به تصویر می‌کشد و در آوار آفتاب و شرق اندوه است که در آنجا نیز شاعر کاملاً در دنیای پرمخاطره‌ای قرار می‌گیرد که در آن دنیا هم در جهت رهایی و فنا شدن در حق و برای حق می‌کوشد. ولی با این همه توصیف از دنیای عرفان سهراب که بیشتر به عرفان آسمانی تشبیه شد، باید از یاد نبرد که سهراب همیشه تنهاست، تنهایی که در تنها، تنها می‌سوزد و می‌سازد و به صراحت می‌سراید: به سراغ من اگر می‌آیید/ نرم ‌و‌ آهسته بیائید/ مبادا ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من...
و به نظر می‌آید که سهراب نه در این شعر که در اشعارش فقط می‌گوید و البته مخاطب این گفته‌ها نیز قلیل. چه اینکه زبان عارف گویاترین است، اما در ابراز شیرین‌ترین سخنان خدا:«از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت».
و شاید بهترین نام برای این شاعر گران‌ ذوق همان«باغ تنهایی»باشد.
۲) زندگی با واژه‌ها: طبیعی است که برای هر شاعری کلمات بهترین ابزار در جهت رسیدن به اهداف متعالی شاعر به شمار می‌آیند و سهراب سپهری نیز از معدود شاعرانی است که درجرگه‌ی اینگونه شعرا قرار گرفته است. سهراب علاوه بر این که واژه‌ها را همیشه به همراه خود دارد و از آنها استفاده‌ی بهینه را می‌برد، با واژه‌ها نیز هم‌آوا و هم‌نشینی و شور شعری را برقرار می‌کند و و این موارد در جهت زندگی کردن با واژه‌ها مؤثر می‌افتد. بنابراین اینکه ما برزندگی کردن سهراب با واژه‌ها سخن می‌رانیم، سخنی گزاف و اعراق برانگیز نیست.
سهراب در اغلب سروده‌هایش به این مهم توجه لازم را دارد و مستلزم می‌داند که با واژه‌ها باید زندگی کرد. به تعبیری می‌توان گفت که همانطوری که زیستن با هر چیزی مستلزم یکسری مؤلفه‌ها و خصیصه‌های ویژه هست، بنابراین در شعر نیز واژه‌ها بایستی با روحیات درونی و بیرونی شاعر همساز و همگن باشند که در اغلب شعرهای سهراب ما این نکته مهم را می‌بینیم. و البته به نظر می‌آید که در دنیای واژه‌ها هر کسی واژه‌های خود را بر وفق و مراد خویش انتخاب می‌کند و سهراب نیز در این دنیای واژه‌ها خوب می‌داند که چه واژه‌هایی با دنیای شعر آن کلاف می‌خورند و دقیقاً بدنبال همان واژه ها در جهت دستیابی به آنهاست. از بهتر اینکه شاعر وقتی به دنیای شعر سفر می کند طبعا از واژه هایی بهره می‌جوید که در استعانت به شعر آن بسیار پراهمیت و پرمحتوا باشند. پس زندگی با واژه‌ها در شعر هر شاعری بسیار مهم و اساسی است و البته در شعر سهراب نیز این ویژگی هویداست.
۳) شخصیت‌پذیری و شخصیت‌گیری از واژه‌ها: یکی از مهمترین و منحصر به فردترین تکنیکی که در شعر سهراب به چشم می‌خورد و در نمره‌گیری شعر آن و بالندگی شعرش از اهمیت ویژه‌ای برخوردار گردیده است به طبع همین شخصیت‌پذیری و شخصیت‌گیری از واژه‌هاست. سهراب برای هر واژه‌ای احترام خاصی را قایل است و به راحتی واژه‌ها را واژگون می‌کند. واژگون به این معنی که علاوه بر معنی حقیقی خودش یک معنی مجازی نیز برای آن پیدا می‌کند. واژگون به این معنی که به هر واژه‌ای شخصیت انسانی می‌دهد و خصوصیات انسانی آن را برای آن درنظر می‌گیرد. واژگون به این معنی که علاوه بر ویژگیهای انسانی که برای واژه‌ها قایل می‌شود، برای واژه‌ها خصوصیات دیگر موالید سه گانه را خلق می‌کند.
یعنی خصوصیات جمادات و نباتات و جانداران دیگر را هم به واژه‌ها می‌بخشد. مثلاً در شعر«خوابی در هیاهو»می‌گوید: آبی بلند را می‌اندیشم/ و هیاهوی سبز پایین را/ ترسان از سایه‌ی خویش به نی‌زار آمده‌ام. و در آخر همین شعر نیز می‌گوید:«آبی بلند، خلوت ما را می‌آراید». در این شعر آنچه مشهود است، در دو سطر اول کاملاً شاعر از واژه‌ها شخصیت‌گیری می‌کند، چراکه تأمل و تفحص شاعر بخاطر آبی بلند و هیاهوی سبز پایین است. و باز در سطر دوم نیز شخصیت‌پذیری شاعر مبرهن است، چه اینکه آمدن به نی‌زار ترس از سایه خویش است و نه چیز دیگری.
ولی در سطر آخر شعر شاعر شخصیت‌گیری از واژه‌هاست، چراکه خلوت شاعر را آبی بلند می‌آراید. اما باید گفت که این شخصیت‌پذیری و شخصیت‌گیری از پشتوانه‌ی بسیار مهمی بهره می‌گیرد. پشتوانه‌ای که تشخیص نام دارد و از قواعد مصوب در شعر به شمار می‌آید و در اشعار سهراب نیز این قاعده شعری بیشتر از قواعد شعری دیگر به چشم می‌خورد. همانطوری که می‌دانید، تشخیص در شعر به معنی: (شخصیت دادن به یک موجود زنده و یا غیرزنده است که خصوصیاتی به مانند انسان را شاعر برای آن خلق می‌کند)کما اینکه این خصوصیات هم تنها با آن حس شاعرانه میسر است. بنابراین در این اشعار سهراب سپهری این قاعده اعمال شده است. به عنوان مثال: در شعر بلند مسافر می‌گوید: غروب بود/ صدای هوش گیاهان به گوش می‌آمد/ در این شعر شاعر برای گیاهان صدای هوش را به کار برده است و در واقع این انسان است که دارای صداست و نه هوش گیاهان. ولی شاعر آنچنان استادانه به واژه‌ی هوش شخصیت می‌دهد و آن را به انسان تشبیه می‌کند که گویا هوش گیاهان نیز دارای صداست. و یا باز در همان شعر مسافر شاعر می‌گوید:«صدای فاصله‌هایی که مثل نقره تمیزند». در این سطر از شعر شاعر، می‌توان این جور استنباط کرد که باز به واژه‌ی فاصله شاعر شخصیت می‌بخشد. یعنی همان صدای فاصله‌ها و البته شاعر به زیبایی، همین واژه‌ی فاصله را، به نقره که یک شیء است، تشبیه می‌کند و زیبایی خاصی را برای آن می‌آفریند. و یا در شعر میوه‌ی تاریک می‌گوید:«باغ باران خورده می‌نوشید نور/ و لرزش در سبزه‌های تر دوید». که در این قطعات شعری آنکه نور می‌نوشد، باغ است و طبعاً باغی می‌تواند نور بنوشد که باران خورده باشد. و در سطر بعدی این لرزش است که در سبزه‌های تر می‌دود. یعنی دویدن که از ویژگی‌های بارز انسان و یا حیوان جانداری است در این جا این ویژگی به واژه‌ی لرزش به عنوان کننده کار داده شده است.
و یا در نیایش می‌گوید:«ای دور از دست! پر تنهایی خسته است». که باز در این شعر شاعر از قاعده تشخیص بهره می‌جوید، چراکه در اصل این پرنده است که پر می‌کشد و یا از پریدن وامی‌ماند و نه واژه‌ی تنهایی و البته شاعر علاوه بر تشخیص حالات خود را نیز مانند پرنده‌ای که نای پرواز و یا به اصطلاح پر پرواز ندارد، تشبیه می‌کند. و علاوه بر این به واژه تنهایی که مقصود خود شاعر است، صفتی بنام پر میدهد.
بنابراین یکی از ویژگیهای شعر سهراب این است که برپایه شخصیت دادن به واژه‌ها استوار است و این شخصیت دادن به واژه‌ها به عنوان پشتوانه‌ای محکم در شکل‌گیری شخصیت‌پذیری و شخصیت‌گیری شاعر از واژه‌ها تلقی می‌گردد.
۴) مهارت در نامگذاری اشعار: یکی دیگر از ویژگی شعر سهراب که در نمره‌گذاری شعر آن از زاویه‌ی دید دکترین ادبیات و فرهنگ شعر موردتوجه قرار گرفته است. مهارت در نامگذاری اشعار است. سهراب در انتخاب موضوع اشعارش بسیار ماهرانه و پخته عمل کرده است به نحوی که این پختگی کار در دید صاحب‌نظران در شعر نو مورد تحسین و تمجید قرار گرفته است.
موضوع اشعاری که برخی از شاعران نامی با ارائه مقالاتی در(کتاب باغ تنهایی)از این اشعار یاد و نظری مثبت ارائه داده‌اند. لذا می‌توان ابراز داشت که سهراب سپهری در انتخاب موضوع اشعارش در دید صاحب‌نظران ادبی، مدنظر است. به شیوه‌ای که این نامگذاری را ما در کتب آن هم مشاهده می‌نمائیم. کتبی از قبیل مرگ رنگ، زندگی خوابها، آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، حجم سبز، ما هیج ما نگاه و موضوع اشعاری در همین مجموعه‌ها از قبیل در قیر شب، فانوس خیس، پشت دریاها، از سبز به سبز، لب آب و... با این تفاسیر سهراب خوب می‌داند که نامگذاری باید ابتدا مشحون از تصویر باشد و ثانیاً باید مرتبط و متناسب با محتوای شعر باشد و ثالثاً پیامش به مخاطب همان پیامی باشد که در شعر آمده است و رابعاً انتخابی باشد که معنی و مفهوم آن همان محتوا باشد و محتوا نیز برگرفته از همان معنی و مفهوم.
۵) تصویرسازی: سپهری در ساختن تصویر در شعر خیلی با مداقه و مطالعه و پخته عمل می‌کند، به نحوی که تمامی فنون شعر را فدای تصویر می‌کند و بیشتر بدنبال این است که تصویری آکنده از پیام را به مخاطب انتقال دهد. سپهری در تصویرسازی از روش مختص به خویش بهره می‌جوید به طوری که در اشعارش این روش به چشم می‌آید.
آری این شاعر همه چیز را در شعر فدا می‌کند. تا یک تصویر ایده‌آل ایجاد گردد و البته این روش سهل ممتنع است. سهل ممتنع همان روشی است که مخاطب در جهت فهم و درک شعر شاعر باید تعمق و ریزاندیشی لازم را بکار گیرد. لذا برای فهمیدن شعر این شاعر خوش‌ذوق و سلیس زبان نمی‌توان با یک نگاه و یا به تعبیری از سطح به سطح شعر آن نگریست، بلکه در جهت پیدایی فهم شعری آن نیاز به مطالعه و مداقه‌ی فراوان است. در خواندن شعر سهراب برخی از خوانندگان با مشکلات فراوانی روبه‌رو می‌شوند و البته خیلی از افراد هم با این روش و تکنیک کاری آشنا هستند. و این بیگانگی و آشنایی هم باز برمی‌گردد به شناخت و آگاهی کامل به حوزه‌ی شعر سهراب و افکارو عقاید متفاوتی که هرکدام نشأت گرفته از یک منبع وسیع و پرمعنی است. لذا می‌توان گفت که سهراب سپهری در شعر با یک نوع ایثار شعری نیز مواجه است، چراکه برای ساختن تصویر در شعر یکی از فنون و قواعد شعری را برای ایجاد تصویری درست و ماندگار فدا می‌کند. مثلاً در شعر«برتر از پرواز»می‌خوانیم که:«میان پرنده و پرواز، فراموشی بال و پر است»شاعر در این سطر به تصویرسازی پرداخته است، چه اینکه پیام آن به راحتی خود را به تصویر می‌کشد و البته از چهار واژه‌ی پرنده، پرواز، بال و پر استفاده کرده که این واژه‌ها نیز درهم تنیده هستند به نحوی که لازمه پرنده بال و لازمه پرواز نیز پر است و طبعاٌ شاعر در این شعر فراتر از پرواز می‌نگرد و دوست دارد، حالتهای بهتری را در وجود خود خلق و به تصویر بکشاند. و یا در صدای پای آب که یقیناً شاعر نگاهی عرفانی را به نمایش می‌گذارد، می‌خوانیم:«من وضو با تپش پنجره‌ها می‌گیرم/ در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف/ سنگ از پشت نمازم پیداست». شاعر در این جا باز تصویرسازی کرده است به نحوی که تپش پنجره را به آبی پاک و زلال تشبیه می‌کند که با این آب می‌توان وضو گرفت و روشنای و زیبایی و جمع را در نمازش در حال جریان می‌پندارد، چراکه می‌خواهد، نمازش را به سنگی تشبیه کند که پایدار و مستحکم است(یعنی به بیانی ساده در نماز شش دونگ حواسم جمع است و فقط با معشوق و محبوب خود راز و نیاز می‌کنم)بنابراین در شعر هر نظری در قالب خاصی گنجانده شده است و هر شاعری نیز برای خود دیدگاههایی خاص را مطرح نموده است، ولی مهمترین عامل در رشد و تعالی شعر شاعر همان فن تصویرسازی است و شاعری که از این قاعده مهم شعری بهره می‌گیرد به طبع جایگاه بلندی در حوزه‌ شعر به خود اختصاص داده است و تشبیه در شعر نیز به نظر می‌رسد که از مهمترین تکنیک‌های شعر در جهت ارائه یک تصویر خوب است. از دیگر ویژگی‌های شعر سهراب که می‌توان این ویژگی را هم منحصر به فرد دانست.«نهان‌بینی شعری»در شعر این شاعر است، برخلاف خیلی از شعرا که در شعر خود فهم و درک شعر را تصویری بارز به نمایش می‌گذارند، سهراب در شعر خود قاعده‌ای مقابل این روش بکار می‌برد به نحوی که در جهت شناخت و پی بردن به فهم و عمق شعر سهراب نیاز به تأمل و تفحص کافی مبنی بر این فهم و شناخت است.
۶) ابلاغ پیام: یکی از مهمترین فاکتورهای هر شاعر در شعر ابلاغ پیام است و بدیهی است که هر شاعر در جهت ساختن شعر باید از مواد و مصالحی استفاده نماید تا بتواند پیامی سازنده و در خور توجه را به مخاطب برساند. ابلاغ پیام می‌تواند اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، پند و اندرز، توصیف و مدح، عرفان و... باشد و یا به اصطلاح در شعر شاعر نکاتی قابل وصف و پراهمیت و دارای ابعادی متفاوت نهفته باشد که این نکات به نحوی با روحیات اجتماع سازگار و مفید فایده افتند.
بدین خاطر که یک شاعر ابتدا در جهت درآمیختگی شعرش با مردم و البته هم‌کلام شدن شعرش با مردم، بی‌تردید ویژگی مهم و سرنوشت‌سازی بنام ابلاغ پیام لازم می‌داند. لذا بدیهی است که هر شاعر دارای پشت‌بند مستحکمی بنام«دنیای شعر»است. دنیای شعر در شهر هر شاعر بسیار منتج و اهمیت دارد، چه اینکه هر شاعر دارای دنیای شعری خاصی است و البته در این دنیای شعری نیز ویژگیهای متفاوتی به چشم می‌خورد. بنابراین می‌توان گفت که ویژگی‌ای بنام ابلاغ پیام در شعر هر شاعر نیز می‌تواند متفاوت و یا احیاناً دارای وجه اشتراکی هم باشد. مثلاً در اشعار نیما یوشیج که بنیانگذار شعر نو است، آنچه بسیار معروف و مشهود است، اغلب نکات اجتماعی و یا به بیانی پیامهایی در شعر این شاعر است و ما این تکنیک را در اشعار آن به مانند«ای آدمها» و یا«هست شب»به عینه مشاهده می‌کنیم. به طوری که همین پیام اجتماعی را در اشعار فروغ فرخزاد و یا اخوان ثالث در شعر«زمستان»و سایر اشعارش به وفور می‌بینیم و در شعر سهراب نیز می‌توان به مجموعه‌ی مرگ رنگ و زندگی خوابها اشاره نمود که درون مایه‌ی شعری شاعر در این دو مجموعه بیشتر اجتماعی و پیامهای اجتماعی است و شعرهای منوچهر آتشی که نکات اجتماعی است به مانند شعر فصل زخم. آن سوی قضیه شعرای کلاسیک هستند که این نوع وجه اشتراک را نیز می‌توان در اشعار شعرای کلاسیک نیز ملاحظه کرد، به نحوی که اغلب شعرهای کلاسیک شاعرانی اعم از سنایی، منوچهری، فرخی، عنصری، سعدی و حافظ و صائب و دهلوی و... این پیام اجتماعی به دید می‌آید. و طبعاً نقطه مقابل این ویژگی(پیام اجتماعی)می‌تواند پیامی عرفانی و یا سایر پیامهایی باشد که به آنها اشاره شده، اما آنچه مهم است ویژگی‌های منحصر به فردی است که می‌تواند در شعر یک شاعر مهم باشد، ولی دیگر شعرا از این ویژگی یا بی‌بهره‌اندو یا اینکه بهره آنها قلیل است. یکی از این ویژگی‌ها، پیام عرفانی است که شاعر به مراحلی بس بالاتر در حوزه شعر می‌رسد.
شعرایی اعم از حافظ و مولانا، بایزید بسطامی و ابوسعید ابوالخیر از زمره‌ی شعرایی هستند که از این پیام عرفانی با بهره و صاحب نظر و سبک هستند و به تعبیری می‌توان گفت که این ویژگی ویژه(پیام عرفانی)همان ابراز متفاوت‌ها در حوزه‌ی شعری هستند و البته می‌توان به اشعار احمد شاملو که بیشتر مضمونی اجتماعی و سیاسی دارند، اشاره کرد و یا همان شعرایی که به آنها اشاره شد. اما به نظر می‌آید که در شعر نو و البته در حوزه عرفان تأمل و توجه به عمق شعرهای سهراب(حجم سبز و صدای پای آب)این نماد نمادین را میتوان بیشتر مشاهده و حس کرد. ابلاغ پیام در اشعار سهراب بر آنانکه اهل شعر و البته فن شعر را آموخته‌اند و آنانکه با حوزه شعری سهراب شناخت و آشنایی کامل دارند؛ مبرهن است. ابلاغ پیام در شعر سهراب به یک روش نیست، بلکه شاعر توانسته با روش‌های متفاوت به این مهم دست یابد. سپهری از معدود شاعرانی است که هر چیزی را دارای احترام و لیاقت و شخصیت می‌داند به نحوی که در اشعارش ویژگیها و رفتارهای مختلفی را نه تنها برای جانداران، بلکه برای همه اشیاء خلق می‌کند. پس طبیعی است که یک شاعر ناتورالیسم و سمبولیسم به مانند سپهری بیشتر از اینکه سعی کرده، شعر بگوید، سعی نموده پیام‌آوری کند و این پیام‌آوری را به عنوان تصویر بارز به جامعه نمایان سازد.۷) بی‌بدیل بودن شعر سهراب:اغلب در توصیف شعری هر شاعری به معنی واقعی آنچه به ذهن می‌رسد، سبک شاعر است. سبک شاعر بعنوان مهمترین ویژگی برای هر شاعری به شمار می‌رود. هرچند هر سبکی دارای قواعد و اصول خاص شعری است و طبعاً از مطالعه و مداقه و خلاقیت و آشنایی بر محیط فرهنگی و اجتماعی بهره می‌جوید، اما برخی از سبک‌ها در کانون سبک شناسی دارای جایگاه و اهمیت بهتری قرار گرفته‌اندو سهراب سپهری از این کانون پر بهره است، چراکه سهراب هم یک تک‌شناس خوب در شعر است(از جزء به کل)و هم اینکه یک فرهنگ جهان شمولی را می‌توان در شعر آن پیدا کرد. یعنی با دید باز به جهان می‌اندیشد و نگاه یک نگاه فراگیر است و از دیگر نکات مهم در شعر سهراب از کل به جزء آمدن است. سهراب یک محقق و پژوهشگر به معنی تام است زیرا که به جهان اجتماعی از جزء به کل شروع می‌کند و از کل دوباره به جزء این جهان می‌اندیشد. سهراب یک محقق و پژوهشگر عرفانی است. او کسی است که می‌داند، در پشت دریا شهری است. او می‌داند که باید با چه زبانی با آسمانها صحبت کرد و البته او می‌داند که واژه‌ها چه خصلتی دارند و چه نیازی.
لذا بی‌بدیل بودن شعر سهراب بر صاحبان نظر آن هم در حوزه‌ی ادبی روشن است. سهراب در شعرش چندین ویژگی بی‌بدیل نهفته است که همین ویژگیها شعر سهراب را مطرح و معروف کرده‌اند. این ویژگی‌ها عبارتند از:
ـ سهل ممتنع در شعر سهراب
ـ نهان‌بینی شعری در شعر سهراب
ـ از خانه به خیابان و از خیابان به جهان(گام به گام با شعر)
ـ گام به گام با عرفان
ـ منزلت و شخصیت دادن به جمادات
ـ تنها با شعر و هدفمند بودن در شعر
ـ آشنایی با شعر و دوری از کشمکش‌های سیاسی
ـ تودار و کم‌حرف بودن
ـ شاعری نقاش و نقاشی شاعر
ـ شعور و فهم؛«رسیدن در نرسیدن»
ـ واقع‌بینی در شعر(رئالیسم بودن شعر سهراب)اغلب در صدای پای آب، مسافر و حجم سبز.
۸) مثلث شعر سهراب(آزادی، برابری و صداقت): با تأمل و تعمق در هشت کتاب سهراب درمی‌یابیم که سهراب در این هشت کتاب بدنبال طراحی مثلثی است که این مثلث همان آزادی، برابری و صداقت است و جالب اینجاست که سهراب برای هیچکدام از اضلاع این مثلث تفاوتی قایل نیست و هر سه ضلع این مثلث را مساوی می‌داند. آزادی در شعر سهراب بدین معنا که حتی قدرت صحبت کردن و ایجاد فضای لازم را برای یک واژه خلق می‌کند و همین کار را در حق طبیعت نیز به منصه‌ی ظهور رسانده است. آزادی به این معنا که مخالف را به یک کوه و یا یک واژه و یا یک سنگ تشبیه می‌کند و خود را نیز بعنوان یک قاضی می‌پندارد که هرچند حرفهای این مخالفین نادرست و با روحیات آن هم سر سازگاری نداشته باشد، ولی اجازه حرف زدن را به آنها می‌دهد حتی اگر این حرفها در چارچوب واقعی و به فراخور زمان هم نباشد. آزادی به این معنی که آزاد را آزاداندیش می‌پندارد. آزادی به این معنا که حرف حساب را از زبان یک گل باید شنید. آزادی به این معنا که:«هیچ کس در قفس کرکس نیست». آزادی به این معنا که:«اسب حیوانی نجیب است» و«کبوتر زیباست»آزادی به معنا که«قبله‌ام یک گل سرخ است»آزادی به این معنا که«سنگ از پشت نمازم پیداست»و بالاخره آزادی به این معنا که:«اهل کاشانم»برابری در شعر سهراب نیز نمایان است. برابری به این معنا که:«لادن اتفاقی نیست»سهراب برای هر چیزی در این دنیا مادی و حتی دنیای عرفانی حق و حقوقی قایل است و در تضییع حق آن به مبارزه برمی‌خیزد. برابری در شعر سهراب به این معنا که:«آب را گل نکنید»برابری به این معنا که سپیدار حق نوشیدن آب را دارد و البته برابری به این معنا که:«درویشی نان خشکیده خود را در آب فرو برده»و یا«چهره‌ی زنان زیبا، در انعکاس آب، دوبرابر شده»و برابری به این معنا که:«یادش باشد، پروانه‌ها را از آب بیرون بیاورد»و بالاخره برابری به این معنا که برابری برای برابر باشد و برابر برای برابری.
و اما صداقت که از مهمترین اصول و قواعد در شعر سهراب به شمار می‌آید. سهراب یک شاعر نویسنده‌ای است که بدنبال به اهتزار درآوردن پرچم صداقت بر قلل معرفت و شناخت انسانی است و این مهم در جای جای کتب شعری آن به چشم می‌خورد. سهراب نویسنده‌ای صادق و صادقی نویسنده است. آری هرچه که می‌بیند به راحتی و بدون دغدغه و واهمه‌ای به قلم می‌سپارد و قلم نیز به کاغذ. و البته صادقی نویسنده، چراکه می‌خواهد فردایی که فرداها را در مورد آن به قضاوت می‌نشینند، در کالبدشکافی آثار آن زبان صداقت را دریابند. او کسی است که صادقانه به گفتگو با اشیاء می‌نشیند و زبان زمانه را در این گفتگو دخیل نمی‌داند. او کسی است که بسیار واقع‌بین است و آنچه را که چشم واقع‌بینش می‌بیند، به تصویر می‌کشد و از حاشیه و منفعت‌طلبی و خرافات و کذب به دور است. او کسی است که بر قله‌ی واقعیت به دنبال واقعیت‌هاست. او کسی است که آسمان را در نگاه خود رحمت می‌پندارد و زمین را هم منزلگاه همه‌ی نعمتهای موجود می‌داند. آری او شاعری واقع‌بین و صادق است و نه از هم‌جنس و هم‌نوع خود بهره می‌برد و واقعیات را به تصویر می‌کشد که گویا از ازل با همه‌ی کائنات و انس و جنس کلافی آنچنانی خورده است. آری او کسی است که صادقانه می‌گوید:«چشم‌ها را باید شست/ جور دیگر باید دید».
۹) همسایه با تنهایی: شاید گفت سهراب سپهری از همان اوان زندگی و با بررسی روانشناسی فردی آن فردی تودار وکم حرف بوده است به طوری که تنها شاعری است که نه در جمع سخن می‌گوید و نه در هیچ همایش در جهت خواندن اشعارش شرکت می‌کند و به طبع شعرایی که بدنبال عرفانند و خوش‌ می‌پندارند که یک روزی در آغوش عرفان ندای شناخت سر میدهند، طبیعتاً دوران آزمایش و گذار را بایستی پشت‌سر بگذارند تا به مرحله تثبیت عرفانی نایل آیند. آری سهراب از زمره‌ی اینگونه شعر است. چراکه در همان مجموعه‌ی اول خود بنام«مرک رنگ»می‌گوید:«دیرگاهی است در این تنهایی/ رنگ خاموشی در طرح لب است»ولی با اینکه شاعر رنگ خاموشی را در طرح لب احساس می‌کند و به بیانی همان همسایه با تنهایی خویش است و یا ساده‌تر تنهایی است که برای تنهایی خود رنگ خاموشی طرح می‌کند، اما از همان اول کنجکاوانه در جستجوی یار است و می‌خواهد که خود را در این تنهایی رها کند. چراکه صحبت از:«بانگی از دور مرا می‌خواند»به میان می‌آورد، ولی باز این فاصله با سطر بعدی شعر کامل می‌شود که می‌گوید:«لیک پاهایم در قیر شب است»لازم به ذکر است که این تنهایی براساس دو مجموعه اول شاعر بنام مرگ رنگ و زندگی خوابها کاملاً مشهود است. در آوار آفتاب و شرق اندوه که از نام آنها میتوان دوران گذار را برای شاعر منظورکرد، باز شاعر دغدغه‌های فراوانی را در پیش رو دارد و البته توان خویش را در جهت رهایی از این دغدغه‌ها بکار می‌بندد. به طوری که در مجموعه‌ی آوار آفتاب در شعر«بی‌تاروپود و طنین»این نیاز برای پیوستن به چشم می‌خورد. «به روی شط وحشت برگی لرزانم/ ریشه‌ات را بیاویز. به قول کیارستمی«دیدگاه شاعر را در همان بیت و یا مصرع اول نیز می‌توان دریافت». چراکه شاعر بدنبال آویختن ریشه است تا که از آن حالت لرزان بیرون آید. در نتیجه آنچه مهم است، همان گذر از دوران گذار توسط شاعر است که با مشقت و فنای در حق و برای حق به هدف متعالی خود که عرفان است، می‌رسد، که ما بعداً این«همسایه با تنهایی» را در«صدای پای آب» و«حجم سبز» و«ما هیچ ما نگاه»به عینه مشاهده می‌کنیم. آری سهراب سپهری دوران تثبیت را در شعر در سه مجموعه‌ی آخر به دست می‌آورد و در آنجاست که در آغوش عرفان نفسی عارفانه می‌زند. سهراب بدین خاطر همسایه با تنهایی است که آغاز آن با تنهایی شروع می‌شود و پایان اشعارش نیز به رنگ تنهایی است. چرا که نهایت عرفان را در بی‌نهایت آن می‌بیند و بی‌نهایت آن را در بی‌نهایت لمس می‌کند و در آخر نیز بسیار زیبا می‌سراید:«ما هیچ ما نگاه»بنابراین برخلاف نظرات برخی از صاحب نظران که مجموعه‌ی آخر سهراب را اضافی می‌پندارند و یا که ادامه همان حجم سبز می‌دانند و یا که این مجموعه را با دیگر مجموعه اشعارش که گام به گام جاده عرفان را شاعر طی طریق می‌کند، مرتبط نمی‌دانند»باید گفت که بهترین لذت و رسیدن به عرفان همان احساسی بنام«نرسیدن»است که سهراب به زیبایی آن را عنوان می‌دارد. پس نتیجه می‌گیریم که همسایه با تنهایی«در شعر سهراب ابتدا همان تنهایی است که بدنبال حقایق اجتماعی و انسانی است و در وسط نیز شاعری است که از تنهایی خویش رها می‌شود و به جمع پرنگاه یکتا می‌پیوندد و در پایان نیز خود را هیچی می‌پندارد که به تماشا نشسته است. بنابراین می‌توان نتیجه گرفت که سهراب تنهایی است که یا از تماشا بهره می‌جوید و یا در تماشاست و یا اینکه به تماشاست.
۱۰) فرهنگ حس‌آمیزی در شعر سهراب: همانطوری که در حوزه‌ی ادبیات و زبان فارسی این ویژگی را برای شعر سهراب برشمرده‌اند، در این نظر نیز فرهنگ حس‌آمیزی در شعر سهراب کاملاً‌ نمایان است. سهراب در اشعارش به صراجت و البته با پشتوانه‌ی مهمی بنام مهارت این نوع فرهنگ حس‌آمیزی را کار گذاشته است. فرهنگ حس‌آمیزی به این معنی که در اشعار سهراب سپهری می‌توان حواس پنجگانه را مشاهده کرد. مثلاً در صدای پای آب می‌گوید:«من صدای وزش ماده را می‌شنوم»و یا در جای دیگر می‌گوید:«از پشت، چپرهای صدا می‌شنوم»و یا می‌گوید:«مرگ گاه در سایه نشسته است و به ما می‌نگرد». لذا شنیدن صدای وزش ماده و چپرهای صدا و نگریستن مرگ از حواس شنوایی و بینایی شاعر به شمار می‌آیند و بیانگر فرهنگ حس‌آمیزی هستند. پس می‌توان نتیجه گرفت که سپهری در شعر از ویژگی مهمی برخوردار است و این ویژگی همان فرهنگ حس‌آمیزی است، فرهنگی که اغلب شعرا با آن متفق‌القول هستند.
۱۱) شاعری نقاش: سپهری نقاشی زبردست است که پشتوانه‌ی فکری آن در جهت طراحی نقوش خود، برگرفته از تفکر و ایده‌های آسیای شرقی است. وی به شدت زیر تأثیر استاد برجسته خود بنام«هایکو»در کشور ژاپن است. در شعر نیز سپهری از عرفان بودا و افکار و عقاید مکتب بودیسم بهره‌ای وافر و مثمن برده است به طوری که هم در اشعار و هم در نقاشی تصاویری از تمدن و فرهنگ و متنهای فلسفی چین و هند پیداست. سپهری در شعر از استاد معروف خود بنام«کریشنا مورتی»تبعیت و استفاده‌ی بهینه می‌برد. با توجه به زاویه‌ی دید این شاعر به سمت هنر و ادبیات و فرهنگ کشورهای آسیای شرقی و تمتع هنری و فرهنگی‌ای که این شاعر از هنر این کشورها می‌جوید، طبیعی است که نقاشی و شعر آن هم دارای وجه اشتراکاتی باشد. و آن طرف قضیه نیز طبیعت نقاشی و شعر است که ذاتاً در خیلی از موارد با هم اشتراک موضوع و محتوا دارند. لذا این وجه اشتراکات طبیعی و البته مواردی که در نقاشی و شعر آسیای شرقی به آن اشاره شد؛ در شعر سهراب تأثیر بسزایی گذاشته و همین علل هم سبب گردیده تا شعر سهراب تصویر باشد.
لذا براساس تفاهم فکری با برخی از صاحب‌نظران و آشنایان به تفکر سهراب که آن را نقاشی شاعر و شاعری نقاش می‌پندارند. این قلم نیز با این نظر موافق و همراست. چراکه آنچه شعر سهراب می‌گوید، کاملاً تصویر است و آنچه که نقاشی آن می‌گوید، کاملاً شعر. با این تفاسیر در این تشابه فهم و درک که شاعران در شعر و نقاشی برآن پایبند است، مهمترین عامل آن آشنایی سهراب با اصول و فنون نقاشی و شناخت کافی از قواعد شعری است که در خیلی از شعرهای سهراب سپهری ما با این روش کاری برخورد می‌کنیم. بنابراین سپهری شاعری نقاش است به این معنا که به همان اندازه که از تشابهاتی که بین شعر و نقاشی وجود دارد، استفاده می‌برد، به همان اندازه نیز از تفاوتها بهره می‌جوید. ابتدا طرح در ذهن تداعی می‌شود و بعد توسط قلم طراحی می‌گردد، ولی آنچه این دو را متفاوت می‌سازد، قلم شعر و قلم نقاشی است، چه اینکه قلم شعر این تصویر را می‌نویسد ولی قلم نقاشی تصویر را می‌کشد. اما نقطه اشتراکی که شعر سپهری را نقاشی و نقاشی آن را شعر می‌پندارد، همان تراوش فکری و طراحی متشابه در ذهن است که این تراوش فکر و طراحی هم نشأت گرفته از سرچشمه‌ی فکری شاعر است. با این حال نتیجه می‌گیریم که سهراب در شعر به خیلی از تکنیک‌های خود در نقاشی روی می‌آورد و عیناً آنها را به تصویر می‌کشد و در شعر به وفور اصطلاحات و واژه‌های مرتبط با نقاشی دیده می‌شود و درست برای ساختن یک طرح خوب نیز از شعر بهره می‌برد. لذا دیگر ویژگی سهراب در شعر را می‌توان شاعری نقاش دانست.
ج)نگرشی به مجموعه اشعار سهراب:
۱) مرگ رنگ: مرگ رنگ نخستین مجموعه‌ی شعری سهراب سپهری است که دربر گیرنده ۲۲قطعه شعر است و در سال ۱۳۳۰به زیور چاپ آراسته شد. این مجموعه دارای قالب موزون و برگرفته از شعر نیمایی است. درون مایه اشعار سهراب در این دفتر شعری اغلب اجتماعی است و شاعر این دفتر بدنبال غم و اندوهی است که خود نیز آنچنان از آن باخبر نیست، ولی تلاش شاعر تلاشی مضاعف در جهت پیوستن و درک فهمی معقول از این غم و اندوه است. شاید گفت سهراب در این مجموعه به دنبال خودپیدایی است، چراکه بیشتر از تنهایی خویش سخن به میان می‌آورد. علاوه بر این می‌توان گفت که سهراب در مرگ رنگ به دنبال کسی است که ویرانه‌اش را آباد کند و یا بدنبال کسی است که حالات افسانه‌ای درونش را بزداید و حالاتی واقعی را جایگزین نماید. و یا هر چند جان آن در آتش می‌سوزد، ولی به این سوختن دل بسته است چراکه می‌خواهد با سوختن ساختن خود را به معرض نمایش بگذارد. آری در مرگ رنگ سهراب می‌داند که راهی دور در پیش دارد و با پای خسته نمی‌توان این راه را پیمود. ولی مدام در راه است و هدف از این پیمودن رسیدن به واقعیت است. بطوری که شب خود را نمناک می‌پندارد ولی از غم دیگران به دل نیز باخبر است، اما غم وخود را غمی غمناک می‌داند، بدین‌سان که می‌داند دوران آزمایشی در پیش دارد و این دوران آکنده از رنج و مشقت است. البته سهراب در مرگ رنگ با اینکه اشعارش مضمامینی اجتماعی را دربر دارند اما می‌توان گفت که سهراب بی‌اجتماع با اجتماع است و در جهت شناخت جامعه و طبیعت اجتماعی یک تنه و تنها می‌کوشد. سهراب در مرگ رنگ رگه‌هایی از مفهوم و موضوع اشعار نیما در شعرش به چشم می‌آید ولی شاعر در همان آغاز شعر هم دارای قالب مشخص و هدفمند است و البته تأثیر بر پایه‌ی اصول شعر نو که بنیانگذار آن نیما یوشیج است، برای هر شاعری نه تنها در آغاز که در پایان ایده‌های شعری آن نیز امری لازم و طبیعی است.
۲) زندگی خواب‌ها: زندگی خواب‌ها دومین مجموعه‌ی شعر سهراب است. این مجموعه در سال ۱۳۳۲درست ۲سال بعد از مرگ رنگ به زیور طبع آراسته می‌شود. سهراب به مانند هر شاعر دیگری در زندگی خواب‌ها هر چند محتوای اشعارش بر همان مضمون اجتماعی است، ولی نحوه تفکر شاعرانه خود را قابل تغییر می‌داند و شاید گفت مبانی تفکر شعری سهراب در همین زندگی خواب‌ها شکل می‌گیرد. سهراب در زندگی خوابها دیگر از نظم- مفهوم و منظوم شعری خارج می‌شود به نحوی که کلام آن به کلامی بی‌وزن مبدل می‌گردد، ولی بر درون مایه شعر که می‌تواند شامل تخیل، پیام و تصویر باشد؛ پایبند است. در این مجموعه می‌توان گفت که شاعر به سمت نثر شاعرانه سوق می‌یابد و می‌خواهد که چارچوب شعری خود را تعیین کند و از آن حصار تقلید گریزی زده و به دایره‌ی تحقیق و پژوهش و خودنگری و خوداندیشی قدم گذارد.
آری پوست شعری سهراب در زندگی خواب‌ها با پوست شعر آن در مرگ رنگ متفاوت می‌گردد و این تغییر رنگ پوست بیانگر این است که شاعر به دنبال تحول و انقلاب شعری است و نه تقلید و ایستایی که از ویژگیهای غیرپویا و خلاق برای هر شاعری به شمار می‌رود. سهراب در زندگی خوابها آنچه را می‌بیند، واقعیت است، ولی واقعیتی که هنوز در دایره بیداری و برای نگاه بیدار آن قابل هضم نیست، آری همان فانوس خیسی که هنوز مفهوم واقعی خود را که روشنایی است، بدست نیاورده است. چونکه برای پیمودن جاده‌ی وصل نیاز مبرم به فانوسی روشن را دارد. به طوری که:«زمزمه‌ی شب در رگ‌هایش می‌روید و نجوای نمناک علف را می‌شنود. در این مجموعه هرچند دوران خودباور بینی خود را با شب و نجوای نمناک علف‌ها حس می کند اما برای رسیدن به کمال و فهمی واقعی از واقعیت، هنوز سردرگم و البته درک مسایل برایش تا اندازه‌ای هم مهجور است.
لذا به نظر می‌آید که شاعر فضاهایی را که برای تخیل ایجاد می‌کند. فضاهایی طبیعی هستند و اینکه سخنانش به رنگ مرزی میان خواب و بیداری است و در سیطره‌ افیون گام برمی‌دارد، باز امری طبیعی است چراکه جاده‌ای که این شاعر در پیش رو دارد با خیلی از شعرا در تفاوت است و آن جاده«جاده عرفان»است.
۳) آوار آفتاب: آوار آفتاب سومین مجموعه‌ی شعر سهراب سپهری است که دربر گیرنده‌ی ۳۲قطعه از اشعار اوست و در سال ۱۳۴۰همزمان با شرق اندوه به چاپ رسیده است، چراکه اشعار این مجموعه تداوم بخش همان مجموعه‌ی زندگی خوابهاست و شاعر در این مجموعه در تاب و تب در جهت پیدایی حقیقت است. آوار آفتاب همانطور که از نامش پیداست، دارای دنیایی پر از مخاطره و دغدغه به شمار می‌رود و شاعر در این مجموعه درصدد است که از این گیروبند و بحبوحه و بی‌قراری و به بیانی ساده از خود بی‌خود شدن به بیرون آید و با چشمانی بیدار به تماشای واقعیات عرفانی بنشیند. مبرهن است که سپهری در آوار آفتاب به مانند زندگی خوابها از دور به خویش نمی‌نگرد، بلکه به خود می‌آید و در خویش به نظاره‌ی خویش می‌نشیند. تلاش سپهری در آوار آفتاب- تلاشی در جهت بیداری است، اما هنوز خواب در چشمان او احساس می‌شود و یا به تعبیری نظاره‌گری، خواب‌آلود است. در این مجموعه چون شاعر از بینشها و ایده‌های بودایی و ژاپنی و ایرانی(عرفانی)بهره می‌جوید با اینکه اغلب قطعات آن منثور است اما شناخت و آشنایی شاعر را با فلسفه بودایی و جهان‌بینی ژاپنی را به تصویر می‌کشد.
به بیانی می‌توان گفت که سپهری در آوار آفتاب شاعری است که بیشتر به دنبال ریشه‌یابی است و طبیعی است که شاعر بدنبال رسیدن به قله‌ی عرفان است و مسلماً لازمه‌ی عرفان نیز ریشه‌یابی و تعمق در اصول واقعیات موجود است. تقریباً میتوان استنباط کرد که سپهری در‌ آوار آفتاب مبنا و سبک شعری خود را می‌بندد و براساس محور خاص خود به جلو در کندوکاو در جهت وصل است به تعبیری می‌توان گفت که در آوار آفتاب سپهری با یک درگیری ذهنی نیز سروکار دارد و تمرکز و تلفیق اندیشه‌ها و افکار و نوباوری‌ها در پایگاه ذهنی سپهری نقش اساسی دارند که همین مسایل دنیایی را بنام«گذار»خلق می‌کنند. بنابراین مشکل شاعر یک مشکل اجتماعی نیست، بلکه مشکلی فلسفی است و علاوه بر این مشکل ذهنی نیز در شاعر احساس می‌شود. با اینکه در آوار آفتاب شاعر دچار گره‌های لفظی و معنوی می‌گردد، اما هدف تثبیت این گره‌های لفظی و معنوی نیست، بلکه هدف رهایی و پشت سر گذاشتن این موارد است. شاید گفت در آوار آفتاب شاعر به آنچه که وجود دارد، فکر نمی‌کند، بلکه آنچه که وجود ندارد، در جهت هستی آن در تأمل و تفقد می‌باشد.
فرم قطعات آوار آفتاب در فضایی سه‌گانه نفس می‌کشند. نخست در آفاق بی‌شکل شعر سپید. دوم در فرم چهارپاره و سوم در قلمرو قالب شعر نیمایی حضور می‌یابند.
بنابراین می‌توان اذعان داشت که مجموعه آوار آفتاب نیز تلفیقی از شعر کلاسیک و شعر سپید و نیمایی و در این مجموعه شاعر کوشیده تا اشعار خود را با فیگور مشخص تدوین به تثبیت برساند. به عنوان مثال در قالب شعر نیمایی این جور می‌سراید:«شبنم مهتاب می‌بارد»و«دشت سرشار از بخار آبی گلهای نیلوفر»و می‌درخشد روی خاک آیینه‌ای بی‌طرح»و«مرز می‌لغزد ز روی دشت»لذا با توجه به این اشعار می‌توان این جور استنباط کرد که وزن و نوع کار شعر با شعر علی اسفندیاری از لحاظ لفظ و ساختمان شعری تطابق دارد. لذا اگر در این اشعار افعال هر سطر را در آخر سطر مدنظر قرار دهیم، تقریباً همان اتفاقی که در اشعر نیمایی رخ می‌دهد، در این سطور نیز ایجاد می‌گردد.
۴) شرق اندوه: شرق اندوه چهارمین مجموعه شعر سهراب است که دربرگیرنده‌ی ۲۵قطعه از اشعار اوست و در سال۱۳۴۰به زیور چاپ آراسته شده است. سهراب در شرق اندوه به زیبایی هرچه تمامتر موضوع آفرینی می‌کند و به واژه‌ی اندوه صفت شرق را می‌بخشد.
سهراب با این درآمیختگی واژه‌ها و یا به بیانی آشتی تضادهایی که در اشعار ایجاد می‌کند، هیبت و محبوبیت شعری خود را در حوزه‌ی شعر و ادب دوچندان کرده است.
شرق اندوه دربرگرفته‌ی بینشهایی است که برای آنانکه با حوزه‌ی عرفان بودایی و آسیای شرقی بخصوص کشور ژاپن آشنایی ندارند، بسیار مشکل و تعقیدبرانگیر است. پس می‌توان گفت که جهت تفهیم و برداشتی صحیح از اشعار این مجموعه خواننده نیاز مبرم به مداقه و مطالعه و مکاشفه در اندیشه‌های«هایکو»و بودیسم را دارد، چراکه سهراب در این مجموعه دقیقاً تحت تأثیر استاد خود«هایکو»قرار گرفته است. در شرق اندوه سهراب هنوز هم زبان و سبک خاص خود را نیافته است، اما در جهت یافتن در قلمرو بینش شاعرانه خود در تلاش و تکاپوست. این تلاش و تکاپو با آنکه به ثمری مثمن دست نیافته و مدام بدنبال یکپارچگی وحدت ذهنی و انسجام عینی است، اما باز بصورت کامل آنچه لازمه‌ی تثبیت شاعر است، در این آثار به چشم نمی‌خورد.
سهراب در شرق اندوه نیز با اینکه روشنایی به روی آن باز شده، ولی نگاه شاعرانه در حالت امتحان و اخذ یافته‌های است که نیازمند افکار و اندیشه‌ی شاعر هستند.
نگرش سهراب در شرق اندوه نگرشی چندجانبه است،‌ بطوری که در خود و در اشیاء و حتی ذات موجودیت گذشته‌ی جهان و لحظه‌های رویش حیات و البته گهگاهی هم به هستی خدا می‌اندیشد ولی باز شاعر دراین مجموعه بدنبال بارخوانی خود و محیط پیرامون است تا که بتواند به آن جوهر سیال و اصلی شعر، دست یابد.
مثلاً با اینکه یک زمانی در آغاز«مرگ رنگ»دم از تنهایی می‌‍زند، اما در شرق اندوه خود را تنها نمی‌بیند، ولی باز به تعبیری می‌بیند و نمی‌بیند،‌ چراکه در دنباله‌ی کار می گوید که ای سنگ و نگاه، ای وهم و درخت آیا نشدیم؟
در باغ زمان تنها نشدیم/ ای سنگ و نگاه/ ای وهم و درخت/ آیا نشدیم؟(شرق اندوه)آری این جاست که شاعر هنوز هم در راه است و باید فرسنگها را در جهت پیدایی عرفان بپیماید.
۵) صدای پای آب: صدای پای آب پنجمین مجموعه‌ی شعر سهراب است که در برگیرنده‌ی منظومه‌ای بلند است و در سال۱۳۴۴به زیور چاپ آراسته شده است. اگر امروزه شعر سهراب از بار منطقی و عرفانی بالایی برخوردار شده است و در نمره‌گیری از آن پیشی می‌گیرند و نام پرآوازه‌ی آن در حوزه‌ی عرفان ورد زبانهاست. از رحمت و برکت وجود همین منظومه شعری و اشعار دیگری است که در همین قالب به همین سبک و سیاق سروده شده‌اند.
به نظر می‌رسد که سپهری در صدای پای آب طرحی را می‌ریزد که این طرح دربرگیرنده‌ی اندیشه، نحوه تفکر، انسان، جهان، مسایل متافیزیکی را از آفرینش و فرجام حقیقی که از همین طرح مدنظر است. سهراب در صدای پای آب صراحتاً احساس شاعرانه‌ی خود را بر همگان اعلام می‌دارد، چراکه نه تنها صدای پای آب را سهراب احساس می‌کند، بلکه با تپش پنجره‌ها نیز وضو می‌گیرد و به زیبایی می‌داند که روشنی باغچه حجرالاسود آن است و نمازش را بسیار زیبا به تصویر می‌کشد چه اینکه پی تکبیره‌الاحرام علف و«قد قامت» موج نمازش را می‌خواند.
سهراب در صدای پای آب به آن واقعیاتی دست می‌یابد که از آنها دور بوده است و اکنون آن واقعیات ملموس و در آغوش آنند.
سهراب در صدای پای آب و شعر بلند«مسافر»دیگر آن مسافر پای خسته و کم قوت در جاده‌ی عرفان نیست، بلکه مسافری است که جاده‌های مختلف عرفان را در آسمانها و زمین دیده و در این جاده‌ها به تماشای واقعیات آنها نشسته است. دیگر آن دغدغه و غم و اندوه در جهت پیدایی در وجود سهراب یافت نمی‌شود، چراکه مرحله‌ی تحول به سر آمده و زمان، زمان تثبیت شخصیت شعری آنست. آری صدای پای آب به تعبیری همان دنباله‌ی جستجوهای عارفانه‌ی شاعر در جهت رسیدن به معرفت خدای مطلق است و در این مجموعه شاعر همان وسعت نظر عرفانی خود را بدست می‌آورد و بیان می‌دارد که:«قرآن بالای سرم/ بالش من انجیل/ بستر من تورات/ زیرپوشم اوستا/ می‌بینم خواب/ بودایی در نیلوفر آب. در این جا باید گفت که شاعر به آن حس واقع‌بینانه و به تعبیری«رئالیسم شعری»دست می‌یابد و آنچه می‌سراید از آگاهی و پشتوانه‌ی مطالعاتی و اندیشه‌ای بالایی برخوردار است.
آری در صدای پای آب دیدگاه سهراب یک دیدگاه وسیع و جهان شمول است و در آن برابری و صداقت امری مشهود و چشم‌گیر است و این برابری را شاعر در متن شعر نیز؛ در ارتباط با مکاتب انسانی، به منصه‌ی ظهور می‌رساند.
صدای پای آب به بیانی یک تحول فکری و یک جرقه‌ی عرفانی در حوزه‌ی شعر سهراب به شمار می‌رود، چراکه این مجموعه اشعار و مجموعه‌ی شعر بلند مسافر و همچنین حجم سبز بیانگر این نوع تحول است. سهراب در این سه مجموعه از جهان به خیابان و از خیابان به خانه می‌آید و در آنجاست که ندای خویش سر می‌دهد و می‌سراید که من اهل کاشانم. در این مجموعه می‌توان گفت که شاعر سفری به خویش می‌کند و از خویش نیز به محیط پیرامون. آری سفر سهراب به روزهای حیات است؛ سفری است به زمان، سفری در یادها و اشیاء و سفری به ماورای طبیعت و در کل می‌توان ابراز داشت که سپهری در صدای پای آب به واقعیات سفر می‌کند و در آنجا به راحتی با این واقعیات به گفتگو می‌نشیند. وگرنه هرکسی به راحتی نمی‌تواند بگوید: «آب را گل نکنیم»چراکه تا زبان لطیف و مجذوب آب را درک نکنیم، هرگز توان دفاع از آن از هر کسی ساخته نیست. بنابراین نتیجه می‌گیریم که سهراب در صدای پای آب چنان غرق در عرفان و حقایق عرفانی می‌شود که این عرفان را در هر چیزی به راحتی لمس و به تصویر می‌کشاند.
۶) مسافر: دیگر دفتر شعری سهراب که زبانزد خاص و عام شده است منظومه بلند مسافر است. شاعر در این مجموعه سفرهای مختلفی را به انجام می‌رساند سفرهایی به بیرون و به درون. او در این سفر به عنوان میزبانی است که با کندوکاو فراوان بالاخره قدم در خانه‌ی مهمان می‌گذارد. او مسافری است که قدم در شهرهای مختلف گذاشته و بعنوان محقق و پژوهشگر استاد به تأمل و تفحص در ابعاد متفاوت می‌پردازد. و سرانجام این مسافرت منجر به آرامش شاعر در ساحل جمنا و در کنار«تاج محل»می‌گردد. در این منظومه زبان شاعر همان زبان صدای پای آب است، هرچند تفاوتی اعم از وزن در این دو منظومه یافت می‌شود، اما شاعر در این منظومه جستجوگری است که به سفر دست می‌زند و البته برخلاف صدای پای آب که بدنبال زندگی است، در این منظومه شاعر بیشتر به مرگ می‌اندیشد. آری مسافر شعری است که شاعر خوب می‌داند که باید زیرکانه به مرگ اندیشید» و این حس واقع‌بینی را کاملاً دریافته است و به تعبیری با راز آفرینش و سفرهایی که در دل آن نهفته است، به راحتی پی می‌برد.
۷) حجم سبز: حجم سبز هفتمین مجموعه شعر سهراب است که دربرگیرنده ۲۵قطعه شعر از اشعار اوست و طی سالیان ۱۳۴۱تا۱۳۴۶سروده شده‌اند. کتابی که در شهرت سپهری بسیار مؤثر افتاد و توانست سهراب را به عنوان چهره‌ی ممتاز و ماندگار معرفی نماید و آن را منصفانه بر کرسی واقعیت بنشاند. در حجم سبز افق دید شاعر به سمت فرهنگ و عرفان و مذهب شرق سوق می‌یابد و می‌خواهد که به نظام فکری ویژه و مقبولی در این حوزه دست یابد. سهراب در حجم سبز چشم‌انداز تازه‌ای را بر روی شعر امروز فارسی باز می‌کند. در حجم سبز سهراب از نظر مبانی شعر به اکمال می‌رسد و در خصوص هر چیزی با نگاهی آگاهانه و مطلع می‌نگرد. شاعر در حجم سبز به راحتی و بدون شناخت نظر نمی‌دهد، بلکه بسیار با اعتیاد و با وثوق از دنیای خود و دنیای پیرامون به نظرپردازی می‌پردازد. آنچه می‌سراید، دقیقاً همان کلافی عمیق با موضوع مجموعه‌ی اشعار آنست، بطوریکه به یک شاعر سبزاندیش مبدل شده و هر آنچه که می‌سراید نیز بایستی دارای حجمی سبز باشد سپهری در حجم سبز درمی یابد که جهت رسیدن به کمال باید تجربه کسب کرد و با کوله‌باری از تجربه زبان حقیقی خود را پیدا نمود. در حجم سبز با خواندن چند قطعه خواننده به راحتی به تکیه‌گاه و پایگاه اندیشه‌ای و معنوی شاعر پی میبرد و در این کتاب شاعر پخته‌تر و آگاهانه‌تر به سوی شفافیت در حرکت است و دیگر‌ آن بایدها و نبایدهای دوراندیش و دوردستی که در پایگاه ذهنی و اعتقادی شاعر اتراق دارند، خبری یافت نمی‌شود.
شاعر در حجم سبز با اینکه خود با حالات درونی اشیاء آشنا و شناخت کافی را بدست آورده است، صراحتاً می‌کوشد تا این حالات درونی و آن واقعیاتی که این اشیاء دارا هستند را به خوانندگان توصیه کند. به نحوی که می‌گوید:«چرا مردم نمی‌دانند که لادن اتفاقی نیست» و«هرکه با مرغ هوا دوست شود/ خوابش آرام‌ترین خواب جهان خواهد شد.. آری شاعر به مقامی رسیده است که دوستی با مرغ هوا را فهمیده است و می‌داند که هرکسی با آن دوست شود به طبع خوابش آرام‌ترین خواب جهان است و یا اینکه به راحتی فهمیده است که گل لادن اتفاقی نیست و می‌خواهد که این اتفاقی نبودن گل لاله را به مردم بفهماند. سپهری در حجم سبز بر برجهای مختلفی به نظاره می‌نشیند که می‌توان این نظاره را بر برج آسمان، برج خیال و یا برج تقدس مشاهده کرد.
او کسی است که در حجم سبز سعی می کند که بیشتر به ماوراءالطبیعه نزدیکتر و از انسان خاکی و خاک دورتر باشد، چراکه دیدگاه عرفانی آن فضایی فراتر از دنیای خاکی را می‌طلبد و این فضا جایی غیر از آسمانها و کهکشانها را مدنظر ندارد. در حجم سبز نیز سپهری با وزن شعری همراست، اما این قاعده همیشه در شعر او کارایی ندارد. او در این مجموعه بیشتر کوشیده است تا که مربع چهارضلعی اندیشه خود را تکمیل کند و به صراحت با زبان منطق، دوستی عمیق را برقرار کرده است و آنچنان با روحیات و رفتار واژه‌ها آشنایی پیدا می‌کند که این آشنایی را می‌توان در شعر روشنی، من گل و آب تفقد کرد. سهراب در حجم سبز به راحتی زبان همه کائنات را فهمیده است و خود می‌داند که با هر موجودی بایستی چگونه وارد گفتگو شد. او در این مجموعه اشعار با حالات درونی و بیرونی کائنات آشنایی کامل دارد و خوب می‌داند که هر موجودی از چه صفات و ویژگی‌های برتری برخوردار است. آری او می‌داند که صبح دارای نبض خیسی هست، برخلاف خیلی از شعرا که بیشتر با نبض روشن صبح آشنایی بهتری پیدا کرده‌اند.
۸) ما هیچ ما نگاه: در مجموعه‌ی اشعار ما هیچ ما نگاه که آخرین اثر سهراب سپهری است، باید گفت که نظرات متفاوتی در این خصوص عنوان شده است، برخی این اشعار را دنباله‌ی همان مجموعه اشعار حجم سبز می‌دانند و برخی دیگر به درون‌پردازی شاعر معتقد هستند و بر افزایش حالت انتزاعی شعر آن سخن به میان آورده‌اند و البته برخی دیگر می‌گویند:«آیا تمام صداهای ویران کننده زندگی امروز، سکوت عارفانه‌ی سپهری را به هم نمی‌زنند و آیا از عایق دیوارهای مستحکم برج تقدس تیرگی عصر ما نمی‌تواند به درون تراوش کند؟...»و البته برخی دیگر بر عدم امید رهایی سهراب تأکید دارند.
به نظر می‌آید که برای هر موضوعی ابتدا باید فهم دقیقی از همان موضوع را بدست آوریم و البته این مهم به ما کمک خواهد کرد که در جهت بهتر فهمیدن محتوای موضوع هوشیارتر عمل نمائیم. همانطوری که سهراب سپهری گام به گام و به صورت نسبی و حساب شده به دنبال رسیدن به حقایق است. بنابراین آخرین دنیایی که تجربه می‌کند، طبعاً دنیایی غیر از ما هیچ ما نگاه نمی‌تواند باشد. سپهری خوب فهمیده است که در عرفان چیزی بنام رسیدن مطلق وجود ندارد، بلکه همیشه یک پرده حیایی برای قرب و منزلت بین ما و حق تعالی وجود دارد. ولی در توضیح و تفهیم آن برای جامعه مسلماً با مشکلاتی مواجه است، چراکه زبان عرفان برای اجتماع از پیچیدگی و سنگینی خاصی برخوردار است و سهراب نیز چون تربیت یافته‌ی همین حوزه زبانی است و همیشه با تنهایی همسایه بوده است. بنابراین چگونگی و روش ارتباط با اجتماع را تجربه نکرده است. اما در حوزه عرفان تنها آنکه همه چیز هست و همه به تماشای آن می‌نشیند، یکتایی بی‌همتاست و مسلماً هر چند احساس و آرامش ما در آغوش حق تعالی قرار گیرد، باز تماشاگری بیش نیستیم و طبعاً همین تماشا نیز مختص به هر کسی نیست، بلکه افراد متدین و متواضع و عاری از هر خطایی را می‌طلبد. سهراب سپهری در ما هیچ ما نگاه طبیعی است که فریادهای زمانه را هرگز نمی‌شنود. چون عارفی است که بیشتر غرق در جذابیت‌های عرفانی است.
و البته ارتباط و آشتی با هر برج تقدسی ابتدا شناخت کافی از آن برج را می‌طلبد و دیگر نقاط قوت و وجه اشتراکی است که می‌تواند در جهت برقراری ارتباط میسر افتد. و در درون‌پردازی شاعر نیز باید گفت که براساس فرهنگ درون‌گرایی که در اغلب شعرا وجود دارد، در وجود سهراب نیز می‌تواند صدق کند و با تأمل در روانشناسی فردی سهراب نیز که فردی تودار و کم‌حرف و تنهاست به این نتیجه می‌توان پی برد. و دیگر عدم امید رهایی در شعر سهراب است که در اینجا باید گفت: سهراب با اینکه دنیاهای بسیاری با ویژگی‌های متفاوت را مشاهده می‌کند و هرکدام از این دنیاها خود مفهومی از رهایی را می‌رسانند، اما باید پذیرفت که رهایی در شعر سهراب به معنی وصل است و نه آن مفهوم عامیانه آن که به معنی جدایی است.
ضمناً علاوه بر مجموعه اشعاری که از این شاعر گرانقدر و گران مایه اشاره شد. سپهری یک منظومه‌ی دیگر نیز تحت عنوان«در کنار چمن»دارد که در نخستین سالهای شاعری آن این مجموعه به زیور طبع رسیده است و درون مایه این اشعار نیز آغازی در جهت کشف مجهولات اجتماعی است و البته آن مجموعه نیز به مانند«مرگ رنگ و زندگی خوابها»شاعر بدنبال باز شدن راهی در جهت پی بردن به رازهای خلقت است.
نویسنده: عابدین پایی
منابع و مآخذ:
۱- شعر نو از آغاز تا امروز مؤلف محمدحقوقی جلد۱و۲ چاپ دوم۱۳۷۷
۲- سهراب سپهری باغ تنهایی به کوشش حمید سیاهپوش چاپ هشتم۱۳۸۲
۳- سهراب سپهری هشت کتاب چاپ چهاردهم بهار۱۳۸۴انتشارات طهوری
۴- شکفتن‌ها و رستن‌ها فریدون مشیری منتخب شعر معاصر ایران چاپ اول۱۳۷۸ انتشارات سخن. جلد۱و۲
۵- ادبیات معاصر ایران تألیف دکتر اسماعیل حاکمی چاپ اول۱۳۷۳چاپ ششم۱۳۸۲
۶- بودا و اندیشه‌های او: نوشته ساد هاتیسا ترجمه و تألیف محمدتقی بهرامی حران چاپ اول۱۳۸۲
۷- بهره‌گیری از مجلات و ماهنامه‌ها و نوشتارهای مرتبط در مطبوعات و...


همچنین مشاهده کنید