پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

پیپ!


پیپ!
آن شب در منزل مهرزاد، یکی از دوستان دوران تحصیل، میهمان بودیم. سایر مهمانان هم زوج‌هایی بودند که اکثرا هردوی آنها پزشک بودند. بعد از صرف شام، مهرزاد که قدری خسته می‌نمود، روی مبلی یله داد و چند لحظه بعد پیپی را از میز پذیرایی کنارش برداشت و آن را روشن کرد. همیشه از روش روشن کردن پیپ خوشم آمده است...
هرچقدر روشن کردن و کشیدن سیگار به نظرم عامیانه و زشت است، برعکس در مورد پیپ فکر می‌کنم نوعی اشرافیت و زیبایی در آن نهفته است. مثلا اینکه روشن کردنش ساده نیست، یعنی مثل سیگار نیست که کبریت را بگیری جلویش و روشن شود، بلکه مدتی ناز می‌کند تا آتش بگیرد. با اولین «پیشنهاد آتشین» گر نمی‌گیرد که تا آخر بسوزد.
شعله باید چند بار پیشنهادش را تکرار کند و چند بار باید نفس گرم صاحب پیپ از روی تمنا و احتیاج در او دمیده شود تا آیا بگیرد یا نگیرد. بویش هم – اگر توتون خوبی باشد – از آن بوهایی نیست که مثل سیگار یا بدل مبتذل و مهوع‌اش یعنی قلیان میوه‌ای، هر گوشه‌ای مثلا توی تاکسی یا اتوبوس یا پیاده‌رو خیابان جمهوری یا دیزی‌سرای میدان انقلاب بشنوی. از آن بوهایی است که در یک میهمانی شیک یا در لابی یک هتل پنج ستاره به مشامت بخورد و مجبورت کند که صحبتت را با هر کس که داری حرف می‌زنی، قطع کنی و یک نفس عمیق بکشی و بگویی: «به به! چه کسی دارد پیپ می‌کشد؟» و برگردی و نگاه کنی و صاحبش را دید بزنی که کت و شلوار شیکی پوشیده و اگر زمستان است حتما پالتوی بلندی به تن دارد و با طمانینه می‌خرامد و اگر همراه کسی است، حتما دارد حرف‌های حکیمانه‌ای می‌زند و طرف هم که حتما یک جوان برازنده یا خانم شیکی است که او هم پالتوی بلند و عینک دودی دارد، محو و مجذوب سخنانش شده است...
بگذریم، خودم را آماده کرده بودم که مشامم را به بوی خوش توتون کاپیتان بلک مهرزاد بسپارم که خانم دکتر شفقی، همسر دکتر اعتضادی که روی مبلی روبه‌روی مهرزاد نشسته بود، با لحنی اعتراض آمیز درآمد که: «دکتر! از شما دیگر بعید است، شما که دکتر هستید، دیگر چرا پیپ می‌کشید؟»
مهرزاد پیپ را از لبش جدا کرد و با خنده گفت: «ما هم واعظ غیرمتعظ هستیم دیگر! مگر نشنیده‌اید که: واعظان کین جلوه در محراب و منبر می‌کنند/ چون به خلوت می‌روند...»
حرف مهرزاد با صدای پارسا قطع شد. اگر نوشته‌های قبلی من را خوانده باشید حتما پارسا را می‌شناسید؛ دکتر نیک‌سرشت را می‌گویم، یک ضدحال واقعی است و نقش سوپرایگوی جمع را چنان ایفا می‌کند که همه می‌خواهند از دستش به «اید» پناه ببرند. با صدای خش دارش درآمد که «واعظ اما اگر به گفته‌اش اعتقاد داشته باشد، در خلوت هم کار دیگری نمی‌کند. منظور حضرت حافظ واعظان ریاکار بوده است، نه هر واعظی.» دکتر شفقی در جواب پارسا لبخندی زد و سیبی را برداشت و در ضمن پوست کندن آن گفت: «فقط آگاهی مهم نیست، همان واعظ ممکن است به درستی گفته‌های خود باور داشته باشد اما هزار عامل درونی و بیرونی دیگر، مانند وسوسه، تردید، امید به بخشایش و... او را به سمت عملی خلاف باورهایش سوق دهد «مهرزاد در حالی که داشت برمی‌خاست که سینی چای را از دست خانمش بگیرد و جلوی مهمان‌ها نگاه دارد، همان‌طور که سعی می‌کرد پیپش را گوشه لبش نگاه دارد، گفت: «بله، اما عادت‌هایی مثل سیگار کشیدن یا عادتهایی که باعث چاقی می‌شوند یا ورزش نکردن و غیره و غیره، به نحوی پیچیده و چند عاملی در رفتار آدم‌ها نهادینه می‌شوند و ترک آنها تنها صرفا با دانستن مضار آنها آسان نیست. برای مثال، ممکن است فردی در زمان دانشجویی سیگار کشیدن را به نشانه نوعی رفتار اعتراض‌آمیز به محیط خود و به رفتار بزرگ‌ترها شروع کند اما بعد از مدتی که به آن عادت کرد؛ حتی با دانستن مضار آن هم قادر به ترک آن نباشد؛ در این میان محیط هم خیلی موثر است.»
یا خودم فکر کردم که مهرزاد در مورد محیط راست می‌گوید، مثلا من با این همه جاذبه‌ای که نسبت به پیپ دارم، هیچ گاه عملا به سراغش نرفته‌ام. علتش این است که در محیط زندگی من هیچ‌وقت دخانیات استفاده نمی‌شده است، یعنی به اصطلاح قبح استفاده از دخانیات برایم نریخته است، اما اگر پدرم یک سیگاری بود یا برادران بزرگ‌تری داشتم که سیگاری بودند، من هم برای آنکه یک کاری شیک‌تر از آنها بکنم و تشخصم و برتر بودنم را نشان دهم، پیپ می‌کشیدم.
گفتگو در جمع ادامه داشت، گویا پارسا نظر دکتر موتمنی را پرسیده بود. دکتر موتمنی را یادتان هست، همان پزشک پیری که استاد و پیشکسوت ما به حساب می‌آید و همیشه در میهمانی‌هایمان حاضر است.
دکتر موتمنی می‌گفت: «این که ترک عادت گاهی خیلی سخت و دشوار می‌شود، درست است. این هم که بسیاری از عادت‌های شخصی تا زمانی که موجب آسیبی برای دیگران نشوند، می‌توانند محترم باشند درست است. اما هر کسی وظیفه اخلاقی دارد که از آسیب زدن به بدن خود خودداری کند.
در این میان، پزشکان به دو دلیل مسوولیت اخلاقی بالاتری دارند. اول اینکه به عنوان قشری فرهیخته در خانواده و اجتماع به نوعی الگو محسوب می‌شوند. برای مثال اگر پزشکی در طبیعت آشغالی را به زمین بیندازد، خیلی زشت‌تر و بدآموزتر است تا آنکه مثلا یک جوان بیکار یا یک کارگر ساده این کار را انجام دهد. وانگهی، مسوولیت ما در مورد موضوعاتی که به سلامت موبوط می‌شوند دو چندان است. زیرا ما به عنوان اعضای یک حرفه مسوول سلامت جامعه‌ایم و اگر خود رفتارهای ضدسلامت داشته باشیم به نوعی در مسوولیت اخلاقی خود کوتاهی کرده‌ایم.»
دکتر کیارش آرامش - رییس مرکز تحقیقات اخلاق و تاریخ پزشکی
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید