جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


تقابل سه نسل در شهر خاموش


تقابل سه نسل در شهر خاموش
«مینای شهر خاموش» داستان پزشکی ایرانی است که بعد از ۳۳ سال به وطن باز می گردد و به دنبال عشق دوران کودکی ‌اش (مینا) می گردد. مینای شهر خاموش فیلمی است اجتماعی از واقعیت های امروز جامعه ایران و ادای دین به «بم». به شهری که زلزله ویرانش کرد و اکنون نیز آوارها هنوز پابرجاست.
این فیلم در بیست ‌و پنجمین «جشنواره فیلم فجر» برای «امیرشهاب رضویان»، سیمرغ بلورین «بهترین کارگردانی» و برای «عزت‌الله انتظامی»، سیمرغ بلورین ویژه‌ هیأت داوران را به همراه داشت و جوایز دیگری هم گرفت اما پس از برنده شدن با واکنش تند مشاور فرهنگی رئیس جمهور رو به رو شد و آن را فیلمی معرفی کرد که در «راستای مصالح نظام» نیست.
پس از دو سال این فیلم سرانجام موفق شد که با حذف برخی صحنه ها برای اکران آماده شود. اما اکران این فیلم با محدودیت های بسیاری همراه شد. برخی علت اصلی این محدودیت ‌ها را به انتقادات مشاور فرهنگی رئیس جمهور نسبت می دهند. عزت الله انتظامی در مراسم افتتاحیه این فیلم به انتقاد از نحوه اکران این فیلم پرداخت و پس از آن ظرفیت اکران فیلم از دو سالن به ده سالن افزایش یافت.
● طنز تصویری برای انتقادات اجتماعی
در این فیلم، کارگردان سعی کرده با زبان طنز تصویری نگاهی نقادانه به فرهنگ امروز جامعه ایران داشته باشد. تماشاگران فیلم، «تهران» را از دریچه چشمان دکتر از فرنگ برگشته تماشا می کنند. بی قانونی و توجه نکردن به زمان و وقت، آن جا که «پارسا» در بدو ورود از «۱۲ دقیقه تاخیر راننده» شکایت می کند. آن جا که مانکن ‌های زن و مرد بر روی وانت چهره در چهره هم دارند و یا خانواده ‌ای که چهار ترکه روی موتور سوارند.
امیرشهاب رضویان در این باره می‌ گوید: «ممکن است با فیلم من، نه مساله بوق زدن حل شود، نه مساله موتور سواری چندترکه و نه مساله بی قانونی در رانندگی. ولی وقتی طرح موضوع می ‌کنیم، در سطح خودش تاثیرگذار است. به هر حال فرهنگ سازی و تغییر دادن شرایط موجود، زمان‌ بر است. با یک فیلم چیزی درست نمی ‌شود اما همین که ذهن آدم‌ها را حساس کنید، فکر می ‌کنم کار خوبی است. متاسفانه همه چیز سر و ته به این مملکت وارد شده است. ما از فرهنگ درشکه سواری به صورت درست و منطقی به فرهنگ اتومبیل سواری نرسیدیم. وقتی اتومبیل به ایران وارد شد، جاده‌ای نبود. وقتی جاده کشیده شد، آنقدر تصادف به وجود آمد که تازه فهمیدند باید کنار جاده جدول و علائم رانندگی بگذارند و بعد به مرور قوانین راهنمایی و رانندگی تدوین شد.»
● به گذشته بر می ‌گردیم
دکتر «بهمن پارسا» بیگانه با گذشته خویش است و مثل یک آلمانی رفتار می کند. در چت به دخترش در جواب این سوال که زادگاهش را چگونه دیده می گوید: «این جا همه چیز برای او عجیب است» او احساس می کند که هیچ نقطه اتصالی بین خود و زادگاهش ندارد تا آن که به اصرار دخترش و از سر بی میلی هدیه را باز می کند. چند تیله درون کیسه است. تیله نماد دوران کودکی، عشق های قدیمی و گذشته است. او نقطه اتصال را برای بازگشت به خویشتن می یابد.
امیرشهاب رضویان در مورد الگوی بازگشت به گذشته می‌گوید: «شاید دلیل آن را بتوان در شرایط اجتماعی ما جست و جو کرد که هیچ وقت از زمان حال راضی نبوده ایم و به همین دلیل فکر می ‌کنیم گذشته بهتر بوده است. یکی از بزرگان فامیل ما می‌گفت: «فکر می ‌کنی گذشته واقعاً همان چیزی است که آقای "علی حاتمی" در فیلم‌ هایش نشان می‌دهد؟ آن موقع یکباره مریضی کچلی می ‌آمد و همه بچه‌ها مبتلا می‌ شدند. آب آلوده بود و آب انبارهای تهران منبع بیماری های روده ‌ای بود. بهداشت وجود نداشت. خیلی از زن ‌ها بعد از زایمان می‌ مردند. تعداد زیادی از بچه‌ ها در اثر بیماری های ساده می‌ مردند. پول کم بود. امکانات در حداقل بود. برق نبود. زندگی این جور نبود که شما با دو تا شمعدان و لاله و سینی مسی یک دنیای خیالی بی عیب از گذشته ترسیم می کنید و از آن خوشتان هم می‌آید!»
واقعیت هم همین است. من معتقد نیستم که زندگی اجتماعی ما در گذشته خیلی بهتر بوده؛ به عقیده من از جهاتی خیلی سخت ‌تر هم بوده است. اما چیزی در آن دوره بوده که الان داریم آن را گم می‌ کنیم و آن هم روابط انسانی مستحکم تر و ریشه دار تر است و این همان چیزی است که فکر می‌ کنم می ‌توانیم از گذشته وام بگیریم. شخصیت «قناتی» در فیلم من، نماد آن نوع عمق و دوستی ‌ها و معرفت‌ هایی است که وجود داشته و الان به آن شکل نیست.»
قناتی پیرمردی است که نواختن ساز را تدریس می کند. ساز ایرانی ناخوداگاه دکتر را فعال می کند و گذشته ها جلوی چشمان دکتر رژه می روند. چای ایرانی در استکان های کمرباریک و عکس های خانوادگی که قناتی از زادگاه دکتر (بم) به او می دهد، آرام آرام مراحل بازگشت به گذشته را کامل می کند.
دکتر پارسا از گذشته اش می ترسد، گذشته برای او یادآور روزهای خوش و البته یک عشق ناکام است. عشق به «مینا» دختر زرتشتی و همبازی دوران کودکی های او. مینا فقط یک عشق معمولی نیست او کهن الگوی اساطیری یک سرزمین است و هنگامی که دکتر پارسا مجبور می شود عشقش را در مهاجرت به فرنگ فراموش کند، همراه او وطنش را و همه دلبستگی هایش را یک جا فراموش می کند. شاید به همین دلیل است که حتی برای کمک به همشهری و هموطنانش هنگام زلزله بم به ایران باز نمی گردد چرا که همه وابستگی های خود را ازدست داده است. قناتی اما سعی می کند پارسا را به بم ببرد چرا که می داند راه نجات پارسا از بم می گذرد.
● نمایشی از حرمان و حسرت
هنگامی که «دکتر پارسا»، «قناتی» و «بهرامی» راننده راهی بم می شوند، نقطه اتصال سه نسل از جامعه ایران برقرار می شود. سه نسل که از یکدیگر دور افتاده و هر کدام به سوی خود می رود. سه نسل که عشق هایشان با یکدیگر فرق دارد. تفریحات و خواسته هایشان از زندگی نیز متفاوت است اما هرسه یک نقطه مشترک به نام «حسرت» دارند.
دکتر پارسا در حسرت عشق همبازی اش است. قناتی در حسرت عشق از دست رفته اش است و بهرامی در حسرت ادامه تحصیل است. حضور این سه در بم موقعیتی متفاوت را رقم می زند و هرکدام را وادار به فکر می کند. انگار بم برای هر یک از آن ها نمادی از فکر کردن به خویشتن و «تهران» و «هامبورگ» نمادی از دوری مشغولیت های روزمره و دور شدن از خود است. بم نماد پشت پا زدن به گذشته و نابود کردن آن است.
آقای رضویان درباره استفاده از لوکیشن بم برای سکانس های پایانی می‌گوید: «زمانی که فیلم را می ‌ساختم، بم و شرایط آن، یکی از دغدغه ‌های اجتماعی من بود. ضمن این که قبل از زلزله هم، شهر بم و «ارگ بم» را دوست داشتم. از طرف دیگر به عنوان فیلمساز، احساس می‌ کردم که اگر فیلم در بم اتفاق بیفتد، تصویر ماندگاری از بم ۱۳۸۵ ثبت می‌کنم. از سوی دیگر قرار بود شخصیت اصلی فیلم به زادگاهش برگردد و فکر می‌ کردم پتانسیل ویرانه ‌های بم می ‌تواند خیلی تاثیرگذار باشد. در فیلم‌ های نوستالژیک، شخصیتی به شهر و خانه پدری ‌اش بر می‌ گردد اما کاراکتر من به خانه پدری ‌ای می ‌رود که چیزی از آن باقی نمانده است. و این دلتنگی معنای دیگری پیدا می ‌کند و خاص تر و عمیق تر است.»
● فراموش می ‌کنیم تا فراموش شویم
کارگردان از «فراموشی» به عنوان یکی از تم های درونمایه داستان استفاده کرده است. این جا فراموشی هم استعاره ای امروزین است که به مردم و مسوولان هشداری دوباره می دهد که بم را فرمواش نکنند و مردمی را که در کانکس ها و آوار زندگی می کنند را به خاطر بیاورند. هم استعاره ای است برای فراموشی شخصیت های داستان. دکتر پارسا در بم کم کم آنچه را که فراموش کرده بود به یاد می آورد. خانه قدیمی، قنات، باغ و ارگ ویران شده بم او را به گذشته ها می برد.
‌● نگاه متفاوت به نسل جوان
بهرامی جوانی است که نقشش را صابر ابر بازی‌ می‌کند. جوانی بازیگوش و پور شور و شر از نسل امروز جوان های ایران. امیرشهاب رضویان درباره شخصیت پردازی بهرامی می‌گوید: «بحث من محکوم کردن نسل بهرامی نیست. بحث اصلی، گسیختگی ارتباطی میان نسل ‌هاست. نسل ‌های جدید از تجربه تاریخی گذشتگان درس نمی گیرند. این آدم نماینده یک طبقه متوسط معمولی است که مرام، مسلک، آرمان و اعتقاد خاصی ندارند و به خیلی از قیود اجتماعی هم پایبند نیستند. نامزد دارد اما چشم چرانی هم می کند. این نسل فکر می‌کنند که فقط باید به خودشان اهمیت بدهند و دنبال لذت بردن خودشان باشند. این نگاه محصول دوران ماست.»
● تزریق حس امیدواری در عین ناامیدی
صحنه ها و تصاویر آوار و قبرستان همه حاکی از پرسه زدن مرگ و سیاهی است. اما قنات نماد امید و صبوری است. نماد این که می توان به گذشته نقب زد و آن را تعمیر کرد. می توان همچنان از کهن الگوها استفاده کرد و نمادهای قدیمی هنوز کارکرد خود را از دست نداده اند. حس امید به دکتر پارسا نیز تزریق می شود. او در بم به دنبال عشق گمشده دوران کودکی خود می گردد. ابتدا به قبرستان می رود و وقتی می فهمد که او زنده مانده، به دنبالش مهدکودک های بم را زیر پا می گذارد. اما در نهایت متوجه می شود که او به آلمان رفته و شاید او نیز به دنبال عشق قدیمی اش می گردد.
کارگردان در این جا به درستی تماشاگر را در حس تعلیق می گذارد و مشخص نمی شود که آیا سرانجام دکتر پارسا برای یافتن عشق خود راهی المان می شود یا قصد دارد در ایران بماند. تصمیم گیری در این باره بر عهده تماشاگر گذاشته شده تا خود پایان فیلم را رقم بزند.
مصطفی قوانلو قاجار


همچنین مشاهده کنید