سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


تبیین جامعه‌شناختی اعتیاد و عوامل موثر بر آن (۲)


تبیین جامعه‌شناختی اعتیاد و عوامل موثر بر آن (۲)
● نظریه آنومی و مصرف مواد مخدر:
آنومی (Anomie) مفهومی در یونان باستان و به معنای فقدان قانون است. آنومی توسط امیل دورکیم جامعه‌شناس فرانسوی (۱۹۱۷ـ ۱۸۵۸) برای توصیف وضعیت اجتماعی غیرطبیعی به کار برده شده که در آن انسجام اجتماعی به وسیله بحران‌هایی از قبیل رکود اقتصادی، تضعیف می‌شود.
بر اساس نظر مرتن این مساله هنگامی رخ می‌دهد که مردم با تضاد میان اهداف و وسایل دست‌یابی به آن‌ها مواجه می‌شوند. فرد از جامعه‌ای که آرمان‌ها را نادیده می‌گیرد، بیگانه می‌شود و این فشار به ویژه در میان قشرهای آسیب‌پذیر جمعیت که مواد مصرف می‌کنند شایع است.
چهار شیوه‌ی پاسخ افراد به فشاری که منجر به Anomie می‌شود :
۱) هم‌نوایی:
اغلب افراد آرزوهای خود را کاهش داده و با هنجارهای اجتماعی معمول، همنوا می‌شوند.
۲) طغیان:
در این حالت بعضی افراد عصیانگر از پذیرش ساختار اجتماعی معمول سرباز می‌زنند و در صدد ایجاد یک نظم اجتماعی جدید از طریق فعالیت‌ سیاسی یا جایگزینی سبک زندگی جدید برمی‌آیند.
۳) بدعت‌گرایی:
مرتن این دسته را چنین تعریف می‌کند: کسانی که برای دست‌یابی به موفقیت از وسایل غیرمشروع استفاده می‌کنند. به ویژه جرائم سازمان یافته مانند تجارت مواد مخدر.
۴) گوشه‌گیری:
پاسخ آخری که مواد مخدر را تبیین می‌کند، انزوا طلبی است. افرادی که از هر فعالیتی جهت دست‌یابی به اهداف اجتماعی معمول دوری می‌کنند و طرفدار کج‌روی می‌شوند. پناه بردن به مصرف مواد مخدر به معتاد اجازه می‌دهد وقت و انرژی خود را برای دست‌یابی به مواد صرف کند و در این صورت مصرف او بیشتر می‌شود.
دان والد ورف معتقد است: پناه بردن به هروئین نیازمند یک زندگی فعال است. چنان‌چه روانشناسان ادعا دارند معتاد ممکن است افسرده روان‌پریش باشد و یا مواد را برای فرار از واقعیت‌های زندگی‌اش مصرف کند. اما او در مورد الزامات زندگی که نیازمند توانایی و مهارت قابل ملاحظه‌ای است، فعال‌تر می‌شود. برخی معتقدند اعتیاد اندک، انحراف محسوب نمی‌شود، یعنی فعالیتی پاره وقت که هرازگاهی فرد را به خود جلب می‌کند اما کل زندگی او را در بر نمی‌گیرد.
در مقابل، برخی دیگر معقتدند اعتیاد معتاد را درگیر زندگی فعالی می‌کند که اهداف مشخص دارد و در صدد برآوردن نیازهای جسمی خاصی است، اگرچه انگیزه افراد برای مصرف مواد با شیوه‌های روی آوردن به هروئین بین معتادان، متفاوت است، فرد به طور واضح یک سائق جذاب را تجربه می‌کند، زندگی فعالی دارد و بخش مهمی از یک گروه اجتماعی است.
ادوارد پربل و جان کی (۱۹۹۵) استدلال می‌کنند که اعتیاد به هروئین، چیزی غیر از یک فرار نیست، آنان در طول هفته با فعالیت‌های زیادی مواجه می‌شوند. لحظات کوتاه خوشی پس از مصرف مقدار کمی هروئین فقط قسمت ناچیزی از زندگی روزانه آنان را تشکیل می‌دهد. در زمان فراغت از مصرف مواد، آنان پرخاشگرانه در پی کاری هستند که طاقت‌فرسا، دشوار، پرمخاطره و سودآور باشد. آنان همیشه در حرکت هوشیار، انعطاف‌پذیر و کارآمد هستند.
بر اساس نظریه‌های ریچارد کلووارد و لوید اولین (۱۹۶۰)، اعتیاد به هروئین واقعا یک شکست دوگانه است، یعنی نبود موفقیت هم در مسئولیت‌های قانونی و هم مسئولیت‌های غیرقانونی. جرائم آنان معمولاً دارای ریسک زیاد و نتیجه خیلی کم است. در این مورد، نخستین واکنش به آنومی، ابداع است؛ یعنی زمانی‌که فرد از کاهش وضعیت بی‌هنجاری شکست می‌خورد به انزواطلبی رو می‌آورد.
● مدل سازگاری
بروس الکساندر وابستگی بی‌اختیار به مواد مخدر را در مقابل مصرف سرسری یا تفننی، به صورت کارکردی در نظر می‌گیرد. رفتار معتاد تلاشی جهت مواجهه با شکست ناشی از همبستگی است، یعنی شکست در دست‌یابی به انواع تایید اجتماعی، شایستگی، ‌اعتماد به نفس و استقلال شخصی که حداقل انتظارات افراد و جامعه است. در مدل سازگاری فرد هویت و زندگی معتادی را با وجود رنج، بیماری و داغ اجتماعی آن، به بی‌هویتی ترجیح می‌دهد. به نظر الکساندر، شخصی که در هماهنگی با دیگران و ساختار اجتماعی موفق است، در معرض خطر وابستگی به مواد مخدر قرار نمی‌گیرد.
وابستگی به مواد به عنوان یک راهبرد جهت تحرک افراد گوشه‌گیر در موقعیت‌های رقابتی که در آن شکست تقریبا معلوم است به خدمت گرفته می‌شود. این دیدگاه معتاد را به عنوان شخص سالمی در نظر می‌گیرد که مشکل جسمی و روانی ندارد و فقط از نظر اجتماعی شکست خورده است.
● کنش متقابل نمادین یا نظریه برچست زنی
کنش متقابل نمادین بر اهمیت تعریف و برچسب‌زنی و معانی منتسب به مصرف مواد تاکید می‌کند. اگر تجربه نخستین مصرف مواد، خوب تلقی و تعریف شود، مصرف مواد تکرار خواهد شد و فرد ممکن است به تدریج برچسب معتاد بخورد. اگر این تعریف طوری درونی شود که فرد نیز خود را معتاد تلقی کند رفتار مزبور (اعتیاد) استمرار و حتی افزایش خواهد یافت. فرض اصلی این رویکرد این است که مردم، خود واقعیت‌هایشان را می‌سازند؛ این رویکرد روی چگونه نگریسته شدن یک رفتار یا تشخیص‌ توسط دیگران (جامعه) تاکید دارد. بنابراین رکی اریکسون می‌گوید: کج‌روی در هر نوع رفتاری، ویژگی‌ای ذاتی نیست بلکه ویژگی‌ای است که توسط مردم به رفتاری که فرد به طور مستقیم یا غیرمستقیم با آن تماس دارد، نسبت داده می‌شود. مواد مضر خاصی مانند الکل و تنباکو و ... می‌توانند به طور قانونی تولید و توزیع شوند. در حالی که سایر مواد غیرقانونی محسوب می‌شوند و افرادی که آن مواد را برای مصرف انتخاب می‌کنند، به عنوان قانون‌شکن لقب می‌گیرند.
برچسب‌های ناشی از واکنش‌های اجتماعی به افراد ـ انگ خوردن ـ باعث صدمه دیدن تصور آنان از خود، هویت کج‌روانه و انبوهی از انتظارات منفی اجتماعی می‌شود. علاوه بر آن، صدمه دیدن تصور از خود می‌تواند به انتظار خود ارضایی منجر شود.
ادوین لیکر (۱۹۷۳) می‌نویسد: اولین بار که فردی به عنوان گناه‌کار- خطاکار (wrong – doer) انگ می‌خورد، پذیرش چنین هویت جدیدی برای او مشکل است. در دوران نوجوانی، بسیاری از افراد با آشوب‌گرهای معمولی و رفتارهای خصومت‌آمیز درگیر می‌شوند. اگرچه اکثر نوجوانان که مصرف مواد مخدر را تجربه می‌کنند و یا اعمال غیرقانونی و شرم‌آوری را انجام می‌دهند، رفتارهای نگران کننده را افزایش نمی‌دهند. این امر به ما هشدار می‌دهد که به راحتی به افراد به ویژه نوجوانان برچسب نزنیم. عدم مدارا Zero tolerancel شاید به طور سیاسی مقبول باشد، اما این امر می‌تواند حق انتخاب اقتصادی و اجتماعی یک شخص جوان را کاملاً‌محدود کند، به طریقی که رفتار همنوا را مانند یک بزرگسال تقویت نکند.
ادوین لمرت (۱۹۵۱) معتقد است فردی که به عنوان کج‌رو برچسب خورده، رفتارش را در تطابق با واکنش اجتماعی دوباره سازمان‌ دهی می‌کند و شروع به بکار گرفتن رفتار کج‌روانه می‌کند. یا نقش را به عنوان وسیله دفاعی و حمله بر آن رفتار استوار می‌کند و یا با مشکلات پنهان و آشکاری که در نتیجه واکنش‌های اجتماعی بعدی برای او ایجاد می‌شوند، سازگاری می‌یابد.
این کج‌روی ثانویه، بهترین نمونه برای مصرف کنندگان مواد مخدری است که مجبور به رابطه داشتن با مصرف کنندگان دیگر هستند و علاوه بر این، برای حمایت کج‌روی اولیه‌شان بایستی به جرم (کج‌روی ثانویه) پناه ببرند یعنی به اعتیاد به مواد مخدر و جزء آن.
● رویکرد کنترل اجتماعی و تبیین مصرف مواد مخدر
تراوس هرشی، مهم‌ترین صاحب این رویکرد، علت هم‌نوایی افراد با هنجارهای اجتماعی را پیوند اجتماعی آن‌ها دانسته است. ولی مدعی است که پیوند میان فرد و جامعه مهم‌ترین علت هم‌نوایی و عامل اصلی کنترل رفتارهای فردی است و ضعف این پیوند یا نبود آن موجب اصلی کج رفتاری است. رویکرد کنترل اجتماعی روی این نکته متمرکز است که چرا تنها عده کمی از مردم درگیر رفتارهای کج‌روی از قبیل جرم و مصرف مواد مخدر می‌شوند؛ پاسخ ‌آن‌ها هم این است که در این امر میزان تعهد فرد به جامعه، عامل تعیین کننده است. جوانانی که تعهد و ارتباطات محکمی با والدین و مدرسه دارد، تا حد کمتری درگیر رفتار مجرمانه می‌شوند. بر اساس نظریه‌های کنترل اجتماعی کج‌روی هنگامی به وجود می‌آید که تعهد فرد به جامعه ضعیف باشد و یا از بین برود. میزان تعهد با قید و بندهای درونی و بیرونی تعیین می‌شود. به عبارتی کنترل‌های درونی و بیرونی مشخص می‌کنند که آیا ما به طرف رفتار کج‌روانه یا کاملاً قانونی برویم.
کنترل بیرونی؛ شامل نبود تایید اجتماعی است که با حوزه عمومی و یا بی‌اعتنایی و ترس از تنبیه ارتباط دارد. به عبارت دیگر مردم معمولا به احتمال این‌که دستگیر یا تنبیه می‌شوند و از ترس این‌که از حوزه عمومی جدا شده و به زندان بیافتند، از رفتار مجرمان دوری می‌کنند.
کنترل درونی؛ این نوع از کنترل به سوپراگو (Superego) یا همان "فراخود"، که احساس گناه را به وجود می‌آورد، بازمی‌گردد. مصرف بی رویه مواد مخدر و یا ارتکاب هرگونه جرمی در دوران اولیه رشد یا اثرات نابهنجار والدین می‌توانند منجر به از بین بردن الزامات درونی جامعه شود. بر اساس نظریه کنترل اجتماعی، کج‌روان بسیار کم جامعه‌پذیر شده‌اند و خانواده واحد اصلی جامعه‌پذیر کردن آنان است.
بنابراین هم از نظر روان‌شناختی و هم جامعه‌شناختی، کنترل درونی متاثر از خانواده است. به این معنا که رابطه جوانان و نوجوانان با مواد مخدر یا هر جرم دیگر، همبستگی شدیدی با بیگانگی از خانواده دارد. بر طبق این رویکرد، بین تعلق خاطر افراد به جامعه، تعهد آنان به امور متداول، زندگی روزمره‌ی هم‌نوا با هنجارهای اجتماعی، درگیر شدن آن‌ها در فعالیت‌های مختلف زندگی و اعتقاد به نظام هنجاری جامعه از یکسو و هم‌نوایی آنان با هنجارهای اجتماعی از سوی دیگر رابطه مستقیم و با احتمال مصرف به مواد مخدر رابطه معکوس وجود دارد.
نظریه کنترل اجتماعی مدعی نیست که تنها شخص دارای روابط اجتماعی ضعیف، درگیر مصرف مواد مخدر می‌شود. در مقابل، استمرار مصرف مواد،‌ فقدان تعهد اجتماعی را نشان می‌دهد. برخی افراد به جای هم‌نوا شدن با هنجارهای معمولی، از طریق پیوند افتراقی رفتار خود را بر اساس هنجارهای گروه مجرمان و بزهکاران سازمان می‌دهند که به آن تعلق و هویت پیدا می‌کنند. این امر به احتمال قوی در محیط‌هایی رخ می‌دهد که سازماندهی اجتماعی نسبی وجود دارد. یعنی جایی که کنترل‌های خانوادگی و جمعی در اعمال هم‌نوایی موثر نیستند. چنین فرآیندهایی هم‌چنین به تبیین این‌که چرا مواد مخدر بعضی اوقات در جوامع مرفه تر شیوع پیدا می‌کنند، کمک می‌کند.
کری (۱۹۹۳) معتقد است که تنها خانواده‌ها و فرهنگ‌های مستحکم می‌توانند به طور اساسی از مصرف مواد جلوگیری کنند. بنابراین سستی خانواده‌ها، وجود نداشتن بزرگسالان و فراگیری فرهنگ مصرف مداوم، می‌تواند خانواده‌های مرفه را فقیرتر کند.
در مطالعات زیادی درباره نیروی پیوندهای خانوادگی و رفتار مخاطره‌آمیز جوانان (کشیدن سیگار، ماری جوانا، و ...) محققان دریافته‌اند ریسک کمتر، همبستگی شدیدی با انسجام خانوادگی دارد، یعنی پیوندهای خانوادگی مهم‌تر از روابط با همسالان است.
● ساترلند و رویکرد پیوند افتراقی
نظریه پیوند افتراقی ساترلند مشهورترین نظریه از مجموع نظریه‌های جامعه‌پذیری یا یادگیری در مبحث کج‌رفتاری اجتماعی است. نکته اصلی تئوری ادوین ساترلند این است که افراد به این علت کج‌رفتار می‌شوند که تعداد ارتباط‌های انحرافی آن‌ها بیش از ارتباط‌های غیرانحرافی‌شان است.
در تبیین مصرف مواد مخدر، پیوند افتراقی می‌تواند به عنوان یک طیف در نظر گرفته شود. در یک طرف طیف پیوند‌های کج‌روانه و در طرف دیگر پیوندهای معمولی اجتماعی انباشته می‌شود. در برخی از دیدگاه‌های نظری، مصرف مواد هنگامی شروع می‌شود که پیوندهای کج‌روانه (مصرف کنندگان مواد) بیشتر از پیوندهای معمولی اجتماعی آن‌ها بشود.
رابرت برگس و رانلد ایکرز بر اساس نظریه‌ تقویت در روانشناسی و صورت‌بندی آن در مفهوم «تقویت افتراقی» معتقدند، اگر هنجارهای اجتماعی و قوانین به صورت واقعی هم‌نوایی با رفتارهای قانونی را برای فرد تقویت نکنند او بزه‌کار می‌شود زیراکه رفتار، با تقویت مثبت شکل می‌گیرد. اگر رفتارهای قانونی تقویت نشوند استحکام‌شان را از دست می‌دهند و وضعیت عدم تقویت رفتار به وجود می‌آید. این فقدان تقویت رفتاری این احتمال را که سایر رفتارهای کج‌روانه تقویت شوند و استحکام یابند، افزایش می‌دهد. اعضای گروه اجتماعی فرد، تقویت‌های اجتماعی مانند پایگاه احترام و شان اجتماعی را که رفتار کج‌روانه وابسته به آن است، شکل می‌دهد.
تری داستر (۱۹۷۰) معتقد است شروع مصرف مواد مخدر به طور کامل وابسته به ارتباط با همالان است. او می‌نویسد اولین منبع ارتباط با مواد مخدر معمولا یک دوست است. مصرف‌ کننده معمولی اولین مزه تعارف مواد را از سوی معتادان تازه‌کار دریافت نمی‌کند. اکثراً در پی ملاقات دوستی که در این راه دستگیر شده و یا به صورت تزریقی مصرف می‌کند، به سوی مواد سوق داده می‌شوند. فرد خود به ندرت برای اولین بار به سراغ مواد مخدر کشیده می‌رود.
بر طبق نظرات کوری جونز و رابرت باتز (۱۹۸۷) مصرف مواد مخدر به نوجوانان اجازه می‌دهد تا به رقابت با بزرگسالان بپردازند و علی‌رغم معیارهای والدین شورش کنند. به این معنا که مواد مخدر را به منظور تسکین ناهم‌نوایی آنی و پیش‌بینی نشده و رد آنان به کار می‌برند. آن‌ها در رد والدین خود مواد خاصی را که مورد تایید آن‌ها نیست،‌ جست‌و‌جو می‌کنند. استفاده از مواد غیرمجاز فرصتی خاص به نوجوانان می‌دهد تا به طور هم‌زمان هم در برابر قوانین گذارده شده توسط والدین شورش و هم با نگرش‌های اصلی که توسط والدین بروز داده می‌شود، سازگاری کنند.
● رویکرد خرده فرهنگ‌ها و مصرف مواد مخدر
آخرین رویکردی که در مباحث نظریات جامعه‌شناختی و مصرف مواد مخدر تشریح می‌شود، رویکرد خرده فرهنگ‌ها است. برخی از جامعه‌شناسان رفتار کج‌روانه را به عنوان هم‌نوایی افراد با خرده فرهنگ‌هایی می‌دانند که آنان به آن تعلق دارند. خرده فرهنگ‌ها الگویی از ارزش‌ها،‌ هنجارها و رفتار هستند که در میان گروه‌های خاصی، به سنت تبدیل می‌شود. آنان شبکه‌های مهم مرجعی می‌باشند که افراد و گروه‌ها از آن طریق جهان را می‌بینند و تفسیر می‌کنند. فردی که تعهد خاصی به جامعه ندارد اما پیوندهای محکمی با خرده فرهنگ مصرف مواد دارد، احتمال بیشتری برای روآوردن او به مصرف مواد مخدر وجود دارد. اعضای خرده فرهنگ مصرف کنندگان مواد، ارزش‌ها و هنجارهای‌شان را برای اشخاصی که جذب این نوع زندگی می‌شوند، تبلیغ می‌کنند؛ جامعه‌پذیری فردی که به این نوع زندگی می‌پیوندد، باید زندگی‌اش در هماهنگی با خرده فرهنگ جدید به منزله یک عضو خوب نظم مجدد پیدا کند، تا مورد تایید اعضا باشد. خرده فرهنگ‌ها، پاداش‌ها و مجازات‌هایی را برای موقعیت‌های حساس به منظور حفظ وفاداری اعضا به کار می‌گیرند.
چین و همکارانش (۱۹۶۴) دریافتند پسرانی که معتاد می‌شوند به طور قطع با خرده فرهنگ بزه‌کاری در ارتباط بوده‌اند. جان اودانل (۱۹۶۹) می‌نویسد، مفهوم خرده فرهنگ مواد مخدر حاکی از این است که معتاد در ارتباط با دیگران است؛ در این ارتباط یادگیری رخ می‌دهد. این یادگیری اصول و روش‌هایی دارد که یک تازه‌کار می‌تواند از معتاد کهنه‌کار یاد بگیرد که گوشه‌گیری، نتیجه نداشتن مصرف معمولی است و با یکبار مصرف تسکین می‌یابد و این‌که از راه تزریق اثر مواد تقویت می‌شود و یا می‌آموزد چه‌طور مواد یا پول خرید آن را به دست آورد، مکان‌های جدید مواد کجاست، چگونه مواد را برای مصرف آماده کند و اطلاعات دیگری از این نوع.
فرد معمولاً در این خرده فرهنگ‌ها نگرش‌های جدیدی را نیز می‌آموزد، او ممکن است یاد بگیرد خودش را به عنوان یک معتاد تعریف کند. قضاوت‌های جدیدی در مورد مصرف مواد و نگرش‌های منفی و جدیدی را در مورد قوانینی که از مصرف مواد جلوگیری می‌کنند یاد بگیرند. بنابراین وقتی فردی خود را به عنوان یک معتاد تعریف کند، جامعه هم او را به این شکل می‌شناسد.
از مباحث نظریات جامعه‌شناختی فوق در مورد مواد و مصرف آن چنین برمی‌آید که "پدیده مصرف مواد مخدر در محیط‌هایی ایجاد می‌شود که به لحاظ شرایط و روابط اجتماعی، دارای عوامل ایجاد یاس، ناامیدی، بدبختی و دیگر احساسات عمومی مانند از خودبیگانگی هستند."
ادامه دارد...
تدوین: مختار نائیجی
دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی دانشگاه تربیت مدرس تهران
خبرنگار علوم اجتماعی سرویس مسائل راهبردی ایران
منبع : خبرگزاری ایسنا


همچنین مشاهده کنید