جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


مصیبت های سینمای روشنفکری امروز ایران


مصیبت های سینمای روشنفکری امروز ایران
فرصت خوبی است که تشریف ببرید و روی پرده، فیلم سه زن را ببینید. اکران سه زن به نظرم فرصت خیلی خوبی فراهم می کند تا درباره اش صحبت کنیم و به نتیجه برسیم که چرا این نوع سینما در گوشه یی افتاده، مخاطب اش را جذب و جلب نمی کند و تاثیر نمی گذارد. اگر هم قرار به تاثیر و تاثری باشد، بیشتر به خاطر فریادها و اعتراض ها و اینکه نمی گذارند فیلم بسازند و فیلم اکران شود و بیلبورد را پایین می کشند و چرا از سینمای فرهنگی حمایت نمی شود و اینهاست.
من اما به عنوان تماشاگر از تماشای چهره خسته و احتمالاً غم زده شخصیت اصلی فیلم اعصابم خرد می شود. از اینکه قهرمان های این جور فیلم ها، جای اینکه به کارشان برسند و زندگی شان را بکنند، بیشتر کناری می ایستند و شبیه ناظری که از بالا نگاه کند، نارسایی ها و مشکلات اجتماعی را مرور می کنند، یا به خلوت شان پناه می برند، یا به کوه و بیابان می زنند، یا می نشینند و با یک آقای دکتری، یا نقاشی، چیزی قهوه می خورند. در همین گوشه تنهایی است که اتفاقاً فرصت پیدا می کنند تا تنهایی شان را جلا بدهند، یا در برابر گرفتاری هایی که اجتماع برایشان ایجاد کرده نق بزنند یا با زخم های درون شان خو کنند، صحنه یی که در سه زن، شخصیت اصلی فیلم موبایل اش را در بقالی شارژ می کند و می آید کنار جوی کنار خیابان می نشیند، انگار دارد منت اش را سر ما می گذارد. چرا به جایی رسیده ایم که روشنفکرش مجبور است خیابان نشین شود؟
وای بر ما ملت قدرنشناس. درست به همین دلیل است که قهرمان فیلم هایی از این دست، مجبورند تنها به عنوان یک ناظر در اجتماع ظاهر شوند. این طوری است که روشنفکرنمایی، روکشی می شود بر همه کمبودها و عدم ارتباط ها. قهرمان هایی که از ما می خواهند به خاطر غصه هایشان، از رنجی که می برند، بهشان احترام بگذاریم. از اینکه گوشه یی می نشینند و ما مردم گناهکار را نگاه می کنند. یکی دو تا تشری هم که شخصیت اصلی فیلم بعد از مواجهه با بچه هایی که در زیرزمین خانه شان نشسته اند و موسیقی زیرزمینی کار می کنند (لازم به ذکر است که موسیقی زیرزمینی الزاماً نباید در زیرزمین اجرا شود) می زند، بیشتر خنده دار هستند تا تاثیرگذار. تازه بعد که خوب نگاه می کنی، متوجه می شوی در همین سکانس فرقی بین نگاه فیلم با اردوگاه مقابل نیست. برای هر دو طرف، اینها جوان های علافی اند که علف می کشند و جای فکر کردن به تعهدهای اجتماعی شان، ساز می زنند و وقت تلف می کنند.
آها... و درست اینجاست که پای آدم گیر می افتد. یعنی هنرمندان و روشنفکرهای این مدلی، یقه آدم را می گیرند که طرف پوپولیست است و می خواهد قهرمان روشنفکر را با مردم اجتماع یکی کند و طبقه را از بین ببرد. آن هم قهرمان فیلم سه زن که دخترش در وصف کتاب های زیادی که مادرش خوانده، داد سخن می دهد. فیلم را ببینید تا متوجه شوید سازندگانش اتفاقاً قبل از همه این حرف ها اتفاقاً فیلم خوبی نساخته اند. البته اگر منظور از سواد، درک و ابراز مفاهیمی کلی مثل هویت ایرانی و نقش زن در اجتماع و خودشناسی و تنهایی انسان در کهکشان راه شیری است، حرفی نداریم. ولی ما آدم های عشق سینما، عادت داریم عوض پرداختن به مسوولیت ها و تعهدات، اول از سینما صحبت کنیم. از فیلم به عنوان فیلم. از اینکه داستان سه زن چیست؟
شخصیت پردازی کجاست؟ اینکه موقع تماشای فیلم، اگر نخواهیم فرش را به عنوان نماد هویت تاریخی و ملی بگیریم، باید چه کنیم؟ آن وقت این همه دعوا سر یک تکه فرش چه نتیجه یی دارد؟ چرا باید جالب باشد؟ هر فیلم اول یک فیلم است تا چیز دیگر. قرار نیست تعهد اجتماعی، یا دیالوگ درباره کتاب خواندن مادر و اعتراض های خانم کارگردان موقع اکران فیلم اش، سرپوشی باشد برای فیلمنامه بد نوشتن و مسیر قصه را تعیین نکردن و شخصیت ها را رها کردن و هر سکانسی را به عادی ترین شکل ممکن اجرا کردن. چطور می توانی به اجتماع متعهد باشی، وقتی اول به اثرت متعهد نیستی؟ همین است که چنین تعهدی را باور نمی کنم. به بازی رضا کیانیان در سکانس کوتاه حضور زن در آتلیه اش توجه کنید. ببینید دیالوگ هایش را چطور می گوید.
اما ظاهراً این بازی خیلی بد اصلاً مهم نیست. (چرا فکر می کنم خود رضا کیانیان هم می داند در این سکانس چقدر دیالوگ هایش را سرسری گفته؟) مهم قرار است ایده یی باشد که با حضور او بر پرده شکل می گیرد. بزرگداشت طبقه یی که کیانیان در این سکانس نماینده شان است. پس حالا برویم سراغ پله بعدی. دلیل دیگری که برای متزلزل بودن چنین تعهد اجتماعی دارم، اینکه فکر می کنم هر جور تعهدی، باید از یک جور لذت درونی سرچشمه گرفته باشد؛ لذتی که اول در فرآیند فیلم ساختن متجلی می شود و بعد پیامی که ناخودآگاه از تماشای چنین فیلمی به تماشاگر منتقل می شود. به نظرم در شرایط امروز بیش از هر چیز باید به خودمان و اثرمان متعهد باشیم. اجتماع بیرون قدم بعدی است. اصلاً قدم بلافصل اش است. ولی وقتی فیلم این طوری ساخته می شود و بعد کارگردانش تصمیم می گیرد درباره تعهدات اجتماعی صحبت کند، آن وقت است که همه چیز به هم می ریزد.
که شخصاً باورش نمی کنم. که کار به منت و شعار می کشد. که تاوان نارضایتی های درونی را باید با یک جور روشنفکرنمایی پس بدهیم. داستان چندانی در کار نیست، سکانس تاثیرگذاری نداریم، اما هیچ کدام از این چیزها مهم نیست. جایش را چه چیزی باید پر کند؟ اینکه فرش مذکور را نماد هویت ملی و تاریخی در نظر بگیریم. فیلمساز به این فکر نمی کند که شاید موقع گوش دادن به شعارها و نصایح اش شاید حوصله مان سر برود، پس باید کمی هم هنر و هیجان و سینما رو کند، پس وقتی از این جور طعنه زدن به کتاب خواندن قهرمان اعصابم خرد می شود، دلیلش این نیست که با کتاب خواندن مشکل دارم. حرفم این است که چنین نمادپردازی و این جور تعهد اجتماعی شعاری و بی پشتوانه، اتفاقاً روی دیگر پوپولیستی است که دوستان دارند با آن مبارزه می کنند.
و باز به همین دلیل است که فکر می کنم فیلم متعهد اجتماعی در زمانه ما، سنتوری داریوش مهرجویی است؛ داستان نوازنده یی که همه تلاش اش را صرف این می کند تا بنشیند و برای دل خودش ساز بزند. این تلاشش برای خود بودن، صداقتش برای درک وجد واقعی، البته او را رودرروی اجتماعش قرار می دهد. از چاردیواری خانه بیرونش می کشد. اما به نظرم مسیر درست درک تعهد اجتماعی همین است. از لذت درون به سوی اجتماع خشمگین بیرون. وقتی قهرمان سر می رسد و با وجدی عظیم، اجتماعش را با تمام گناهانش در آغوش می کشد. در فیلم می سی سی پی بلوز رابرت پریش و برتران تاورنیه، یکی از سیاهان قدیم، یکی از آن پیران خرابات، درباره نواختن یک قطعه بلوز این طور توضیح می دهد؛ اگر بتونی این ساز رو خوب بزنی، اون وقت هر کار دیگه یی رو هم می تونی خوب انجام بدی.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید