پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


بهترین سمفونی دنیا را خراب کردیم!


بهترین سمفونی دنیا را خراب کردیم!
برگ‌ها به هم می‌خورند؛ می‌بینم که به هم می‌خورند اما به جای شنیدن خش‌خش لمس تن‌شان صدای بوق می‌آید و بریدن آهن. گنجشک‌ها روی درخت نشسته‌اند. نوک‌هایشان باز و بسته می‌شود اما صدای جیک‌جیک‌شان سال‌ها است که گم شده و به جای آن تا دلت بخواهد صدای جیغ بریدن آهن و بوق ماشین و خالی شدن آجرها شنیده می‌شود و خلاصه با طبیعتی طرفیم که هر روز صداهای خوبش را بیشتر از دیروز گم می‌کند...
صحبت کردن با چه کسی به جز مجید انتظامی آهنگ‌ساز می‌تواند ما را یاد صداهای خوب گم شده بیندازد؟! یاد سکوتی که دیگر پیدا نمی‌شود حتی نیمه‌های شب وقتی همه مردم شهر خوابند‌ و آسمان به شهر خالی نگاه می‌کند؟! با انتظامی که آخرین کارش سوئیت سمفونی «این فصل را با من بخوان» بود به گفتگو نشستیم. کسی که همه عمرش را صرف لذتی کرده است به نام «هنر موسیقی»! و گواه این ادعا آهنگ‌سازی بیش از ۷۰ فیلم سینمایی است؛ آهنگ‌هایی که فراموش نمی‌شوند: از کرخه تا راین، نون و گلدون، دوئل، اعتراض، روز واقعه و...
▪ استقبال خوبی از «این فصل را با من بخوان» شد؟
ـ بله. شما کار را دیدید بالاخره؟!
▪ نه متاسفانه! آخرین کاری که از شما دیدم همان سمفونی ایثار بود.
ـ خیلی حیف است. یک همچین چیزهایی را باید ببینید، تکرار نمی‌شوند.
▪ به هر حال خسته نباشید.
ـ خسته که خیلی خسته‌ام. من همه زندگی‌ام را کار کرده‌ام.
▪ از این وضعیت ناراضی‌اید؟
ـ نه، من لذت را در کار کردن پیدا کردم.
▪ شاید به دلیل این است که کار شما «موسیقی» است و هیچ وقت آدم را خسته و دلزده نمی‌کند.
ـ نه! هر کار دیگری هم بود فرقی نمی‌کرد.
▪ یعنی اگر هر شغل دیگری هم داشتید به اندازه همین کاری که الان می‌کنید از آن لذت می‌بردید؟
ـ بله، لذت در کار کردن است. البته من تارک دنیا نیستم و نمی‌خواهم بگویم از چیزهای دیگر لذت نمی‌برم اما از کارم بیشتر لذت می‌برم و این حالت مخصوص حالا نیست و همیشه این جوری بود. من از بچگی، از زمانی که هنرستان موسیقی رفتم و ساز دست من دادند همیشه با سازم بودم. همیشه تنها بودم. با خودم درددل می‌کردم. گاهی وقت‌ها برای اینکه صدای سازم دیگران را اذیت نکند می‌رفتم توی کمد و ساز می‌زدم. وقتی هم که بزرگ‌تر شدم و رفتم خارج برای ادامه تحصیل و برگشتم تنها بودم؛ باز توی تنهایی با خودم و سازم درددل می‌کردم. حالا درد دل شما با موسیقی من مشترک می‌شود و شما از موسیقی من که توی تنهایی ساخته‌ام خوشت می‌آید و لذت می‌بری و یک زمان هم نه؛ بی‌تفاوت از کنار من می‌گذری.
▪ آرامشی که در کلام شما و رفتار شما هست در درون‌تان هم وجود دارد؟
ـ من روحیه آرامی ندارم. نه فقط الان؛ که هیچ‌وقت نداشتم. از بچگی شر بودم. اما وقتی مسن‌ می‌شوی می‌توانی یک چیزهایی را مخفی کنی.
▪ الان چه چیزی را دارید مخفی می‌کنید؟
ـ موضوع همین لحظه نیست. درون من همیشه پر از طغیان و شلوغی است و نمی‌تواند غیر از این باشد؛ رشته من موسیقی است؛ موسیقی هم می‌تواند خیلی آرام و پرغصه و عرفانی باشد هم خیلی پرهیجان و شلوغ و طوری که صدای جنگ را از آن بشنوی و وقتی فکرم این همه شناور است نمی‌توانم درون آرامی داشته باشم.
▪ و بهترین موسیقی دنیا از نظر شما که هم صدای آرامش از کارهایتان شنیده می‌شود، هم جنگ، هم درد و هم شادی؛ چه می‌تواند باشد؟
ـ هیچ‌کدام از اینها! طبیعت بهترین موسیقی دنیا را دارد و بهترین سمفونی دنیا سمفونی طبیعت است که به مرور زمان انسان‌ها خرابش کردند والان سمفونی روح نوازی که داشتیم و در آن صدای بلبل بود، صدای کبوتر بود، صدای آبشار و باد و سایش برگ‌ها به هم دیگر بود دیگر شنیده نمی‌شود و همه اینها تبدیل شده به صداهای ناهنجار و الان ما با یک سمفونی زندگی می‌کنیم که نه تنها مفید نیست، مضر هم هست.
▪ و راه فرار از این سمفونی آزار دهنده؟!
ـ فرار ممکن نیست. باید به شرایط عادت کرد؛ شرایطی که روز به روز بدتر می‌شود که بهتر نمی‌شود حتی در نقاط بالای کوه هم صدای شهر شنیده می‌شود و راه نجاتی نیست. من تا یک سال پیش، صبح‌های خیلی زود ساعت چهار، چهار و نیم از خواب بلند می‌شدم و می‌رفتم جمشیدیه.
▪ برای ورزش می‌رفتید؟
ـ نه، هر چند توی همین مسیری که می‌رفتم پیاده‌روی می‌کردم اما اصلا برای ورزش نبود. می‌رفتم برای آرامش و جایی را برای تمرکز کردن پیدا می‌کردم اما الان پیدا کردن سکوت حتی در طبیعت خیلی سخت شده.
▪ فکر می‌کنید حذف موسیقی سکوت از زندگی ما چه تاثیری بر آدم‌ها داشته؟
ـ من تجربه شخصی خودم را می‌گویم چون متخصص نیستم اما روی اعصاب و روان مردم به شدت تاثیر می‌گذارد. شما فکر کنید بچه‌هایی که الان متولد می‌شوند با بچه‌های ۳۰،۴۰ سال پیش خیلی فرق دارند؛ اطرافیان وقتی تحرک آنها را می‌بینند متعجب می‌شوند و مدام می‌گویند بچه‌های امروز چه باهوش‌اند، چه شیطون هستند. در صورتی که به نظر من این جنب و جوش و بی‌قراری از اثرات مخربی است که طبیعت ناخودآگاه به بچه‌ای که توی رحم مادر است منتقل می‌کند. حدود ۳۰ و اندی سال پیش که من در آلمان درس می‌خواندم محققان داشتند روی این موضوع کار می‌کردند و ثابت شده بود که موسیقی روی حرکات جنین در رحم مادر تاثیر می‌گذارد و این حرکات را کند و تند می‌کند و حتی موجب می‌شود جنین شروع به دست و پا زدن کند.
▪ خیلی‌ها این موضوع را نمی‌دانند اما شما به این موضوع آگاه بودید؛ آیا زمان رشد بچه‌های خودتان از موسیقی استفاده کردید؟
ـ توی خانه ما مدام صدای موسیقی بود اما من هیچ‌وقت به این فکر نمی‌کردم که بچه‌ام را با یک موسیقی نرم و لطیف بخوابانم یا بیدار کنم ولی الان نوه من این طوری می‌خوابد و بیدار می‌شود و دخترم مدام برای پندار ـ‌نوه‌ام ـ موسیقی کلاسیک می‌گذارد.
▪ تاثیرش را دیده‌اید؟
ـ الان تاثیری که دارد شاید در حد آرام از خواب بیدار شدن یا به خواب رفتن باشد اما بعدا تاثیر خودش را بیشتر نشان می‌دهد. شاید باورتان نشود اما یک بار با راننده آژانسی صحبت می‌کردم که می‌گفت بچه‌اش را همیشه با موسیقی کلاسیک می‌خوابانده و الان این بچه چهار، پنج ساله شدیدا به موسیقی کلاسیک علاقه‌مند شده است. هرچند این کار را ناخودآگاه انجام می‌داده اما تاثیرش کاملا پیدا است.
▪ داستانی که استاد عزت‌اله انتظامی اول سمفونی «این فصل را با من بخوان» درباره اجرای موسیقی در امین‌آباد می‌گفتند حقیقت داشت؟
ـ بله. با اینکه موسیقی که اجرا شد موسیقی نرم و لطیفی نبود و ما همان موسیقی‌هایی را که قبلا برای همه اجرا کرده‌ بودیم برای آنها هم اجرا کردیم اما چند وقت بعد مسوولان امین‌آباد دنبال ما آمدند که بیایید و دوباره برنامه اجرا کنید چون بیماران از آن روز کلی روحیه گرفته‌اند و رفتارشان عوض شده است.
▪ مردم ما از اتفاق‌های بزرگی گذشتند؛ اتفاق‌هایی که هنوز آثار آنها باقی است؛ مانند انقلاب و جنگ. فکر می‌کنید مسوولان تا چه اندازه از موسیقی برای کمک کردن به روحیه مردم استفاده کردند؟
ـ نباید منتظر مسوولان بود. حداقل من عادت کردم منتظر هیچ مسوولی نشوم. خود ما باید شرایط را آماده کنیم.
▪ به غیر از فعالیتی که خود شما داشتید مسوولان چه‌قدر به این موضوع اهمیت داده‌اند و از آن استفاده کرده‌اند؟
ـ همین‌قدر بگویم که برای مملکت ۷۰ تا ۸۰ میلیونی هر شهری باید حداقل یک ارکستر سمفونیک مخصوص وجود داشته باشد. در حالی که ما فقط در تهران سه ارکستر سمفونیک داریم در کنار اینکه هنوز تعریف موسیقی مشخص نشده و بیشتر فارغ‌التحصیلان موسیقی جذب حرفه‌های دیگر شده‌اند.
▪ نگاهتان به موسیقی‌های خیابانی که این سال‌ها بیشتر شده چه‌طور است؟
ـ چیزی که در خیابان‌ها می‌شنویم موسیقی نیست. اصواتی است که این افراد یاد گرفته‌اند و از سازی که دارند صدایی در می‌آورند.
▪ منظور من ارزش‌گذاری این موسیقی‌ها نبود اما در میان این هیاهوی شهری و سر وصداهای آزاردهنده خود این صوت‌ها غنمیت است.
ـ بله، من هم مخالف آنها نیستم.
▪ حوصله موسیقی‌هایی را که امروز جوان‌ها گوش می‌دهند، دارید؟
ـ به هر حال موسیقی‌ای که آدم‌ها در سنین مختلف گوش می‌دهند فرق می‌کند. موسیقی من با موسیقی که پدرم دوست داشت فرق می‌کند هر چند ممکن است از موسیقی که من هم دوست دارم به لحاظ هارمونی لذت ببرد اما من تا سوار ماشین می‌شوم و می‌شنوم پسرم از این موسیقی‌ها گذاشته نمی‌توانم تحمل کنم و ضبط را خاموش می‌کنم اما این دلیل بر بد بودن این موسیقی‌ها نیست. من اعتقاد دارم هر چیزی که به وجود می‌آید بر اساس احتیاجی بوده و خواهانی داشته که به وجود آمده است.
▪ اما بیشتر ترانه‌های این موسیقی‌ها خیلی تلخ و ناامید کننده هستند؟
ـ به هر حال این نوع موسیقی ساخته دست جوانانی است که از زندگی توقعاتی دارند که برآورده نمی‌شود. توقعاتی که نامشروع نیستند و گاهی جزو ملزومات اولیه یک زندگی‌اند، جوانی که فارغ‌التحصیل شده، کار ندارد، می‌خواهد ازدواج کند اما خانه ندارد و روی دوش پدر و مادر افتاده و پدر و مادر هم در نهایت می‌توانند شکم او را سیر کنند و...
▪ نمی‌توان از موسیقی برای شاد کردن فضای یک جامعه استفاده کرد؟
ـ نه! نمی‌توان شادی را به آدم‌ها تزریق کرد. حس من می‌گوید در جامعه شاد؛ موسیقی شاد داریم در جامعه غمگین؛ موسیقی غمگین و جامعه بی‌تفاوت موسیقی بی‌تفاوتی دارد و تنها درباره موسیقی این طور نیست شما به رنگ لباس‌هایی که غالبا می‌پوشیم نگاه کنید.
▪ ما توی ادبیات کلاسیک خودمان شعرهای تلخ بیشتری هم داریم تا شعرهای شاد.
ـ اشتباه نکنید! ترانه و شعر ما تلخ نبوده‌اند. بیشتر عرفانی بوده‌اند و ما را به فکر فرو می‌بردند و همین اتفاق درباره موسیقی ما هم می‌افتاد. ما مردمی عرفانی بوده‌ایم؛ شعرای گمنام داشته‌ایم اما هیچ وقت سیاه و تلخ نبوده‌ایم.
▪ گفتید بیشتر زمان‌تان را در تنهایی گذرانده‌اید؟
ـ بله، تنهایی را ترجیح می‌دهم.
▪ اما خیلی از ما از تنهایی فرار می‌کنیم چون نمی‌خواهیم با خودمان مواجه بشویم و این تنهایی شما می‌تواند به این معنا باشد که از خودتان و عملکردی که داشتید ترسی ندارید؟
ـ سوال خیلی عجیبی است! من بعضی وقت‌ها که توی آینه نگام می‌کنم باورم نمی‌شود این من هستم. به خودم می‌گویم:«این همان آهنگ‌سازی است که توی اجتماع همه به او احترام می‌گذارند؟»
▪ مگر توی آینه چه می‌بینید؟
ـ درون من یک موجود خیلی پیچیده‌ای زندگی می‌کند با چیزهای عجیب و غریب! وقتی تصویرم را توی آینه می‌بینم باور نمی‌کنم من؛ این مجید انتظامی باشم که توی آینه است؛ فکر می‌کنم همه همین‌طور باشند حتی خود شما! ما عادت کردیم برای هم رُل بازی کنیم و طرف خوبمان را نشان بدهیم اما حتما طرف بدی هم داریم که بعضی می‌توانند با مطالعه، مذهب و ترس کنترل کنند و بعضی نه! آن وقت آدم کشته می‌شود، دزدی می‌شود و...
▪ مجید انتظامی؛ طرف بدش را صیقل می‌زند؟
ـ نه!
▪ نه؟
ـ نه! او به وجودش آگاه است و وقتی آگاه باشی می‌توانی خودت را کنترل کنی. گاهی وقت‌ها خودت را نگاه می‌کنی و می‌بینی درون‌ات بیمار است، بیماری که متاسفانه خیلی‌ها نادیده می‌گیرند و به اندازه سرطان خطرناک است. برای مثال خیلی از آدم‌هایی که پشت رل می‌نشینند بیماری روحی دارند که کنترل نشده وگرنه، مگر می‌شود سالم بود و این طوری رانندگی کرد؟!
▪ شما که مثل این آدم‌ها رانندگی نمی‌کنید؟
ـ نه اما گاهی پشت رل که می‌نشینم و از دو تا ماشین جلو می‌زنم یک هو به خودم می‌گم تو هم داری دیوانه می‌شوی، یواش! و به خودم تلقین می‌کنم که باید آرام باشم و خودم را کنترل کنم.
▪ از لحاظ فیزیکی چه‌قدر به خودتان اهمیت می‌دهید؟
ـ همین که شب می‌خوابم و صبح بلند می‌شوم می‌گویم خدا را شکر!
▪ حتما مثل بقیه مردها آن‌قدر خانواده مواظب شما هستند که خیالتان راحت است؟
ـ نه، اتفاقا مراقبت خانوادگی کاملا حالت طبیعی دارد. در این حد که برای مثال اگر بگویم آخ دلم! می‌گویند پاشو برو دکتر!
▪ یعنی همراهی‌تان هم نمی‌کنند؟
ـ چرا... خیلی هم ناراحتند که چرا من کم‌خوابم و پرکارم و مواظب خودم نیستم و دکتر نمی‌روم.
▪ احتمالا سکوت شما پر از موسیقی‌های گوناگون است؟
سکوت خودش یک نوع موسیقی است و من سالیان سال است وقتی همه می‌خوابند بیدار می‌شوم. در سکوت تمرکز می‌کنم و از این سکوت نیرو می‌گیرم و برای روز بعد شارژ می‌شوم.
سارا جمال‌آبادی
منبع : روزنامه سلامت


همچنین مشاهده کنید