شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

جامعه و آموزش دموکراتیک


جامعه و آموزش دموکراتیک
اگر زندگی را جریانی بدانیم مداوم برای ترمیم و تجدید «خود»، این ترمیم و تجدید در دو بعد و دو مسیر صورت می گیرد؛ یکی جسمانی و دیگری اجتماعی.
ترمیم و تجدید جسمانی عموماً به مجموعه فعالیت هایی گفته می شود که در جهت حفظ و ادامه بقا لازم به نظر می آید همچون تغذیه و تولید مثل. نیازهای اولیه یی که زیربنای فیزیولوژیکی کنش های بعدی آدمیان است. ترمیم و تجدید اجتماعی در یک سطح معرفتی به آن کارهایی اطلاق می شود که در یک زندگی اجتماعی با حضور دیگر انسان ها ضروری به نظر می رسد. ضرورت این نوع فعالیت ها بعد از شکل گیری جوامع شهری و عبور از جوامع اولیه در سطوح مختلف و متفاوت آشکار شد. تکامل های فکری و تبادل های روزمره انسان ها با رشدی چشمگیر به اموری جدا ناپذیر از زندگی تبدیل شده و تمامی علوم انسانی به نوعی بر اساس این اجتماعی شدن سر برآورده و متولد شدند.
آموزش یا یادگیری از مهم ترین فرآیند هایی هستند که ترمیم و تجدید زندگی آدمیان به آن وابستگی و پیوستگی دارد. نهاد آموزش در بسترهای خاص و متکامل ایجاد و نهادینه شد. در قرون وسطی آموزش در اختیار قوی ترین نهاد اجتماعی آن روز یعنی کلیسا بود. کلیسا و نهاد دین با در اختیار داشتن ابزار اقتدار و سلطه در آموزش جامعه سعی داشت تعالیم و دستورات خود را که عموماً منبعث از تعالیم دینی بود حاکم کند. از اواخر قرن ۱۶ میلادی (ظهور فلسفه جدید و عصر روشنگری) با پیشرفت و گسترش صنعت و ایجاد امنیت نسبی و همچنین رشد و افزایش جمعیت رغبت به مطالعات علمی و آموزش دانستنی های مختلف ایجاد شد و فزونی یافت. نکته جالب توجه اینکه به دلیل اصرار قدرتمندان ارباب کلیسا بر خفقان و ارعاب و عدم اجازه به هرگونه رشد تعقل علمی در خارج از چارچوب های حاکم و سعی در بازگرداندن جامعه به دوران اسکولاستیک، جنبش علمی در این دوران تسریع شد.
پیشوایان این جنبش با رد هرگونه تکیه بر اصول، احادیث و اخبار کلیسا و تعلیمات اجباری دینی، ملاک و معیار قضاوت و قدرت را فهم انسان از طبیعت عنوان کردند. این فهم از تجربه، آزمایش و حواس انسانی کمک می گرفت و به سابقه و گفته های پیشینیان التفاتی نداشت. افلاطون در فلسفه تربیتی خود بیان کرده بود هر فردی به تناسب استعداد خویش برای جامعه مفید است و کشف استعدادها کار آموزش و پرورش است. البته این نتایج در یک جامعه منظم و هماهنگ میسر می شود. این نکته افلاطون مهم ترین دیدگاه در باب تعلیم و تربیت تا پایان قرون وسطی بود.
در قرن هفدهم تلاش پیگیر برای یافتن سازگاری و همخوانی میان صحت جدل های عقلانی با صحبت های شهودی و تعلقات روحی صورت گرفت. در این دیدگاه رشد علمی مورد پذیرش و مقبول بود زیرا رشد فکری یکی از وجوه اصلی رسیدن به انسان کامل در نظر گرفته می شد. در این دوره بیشتر تعلیمات ابتدایی بر افزایش هوش و کسب فضایل اخلاقی تکیه داشت.
با شروع قرن هجدهم و به وقوع پیوستن انقلاب فرانسه وظیفه دولت؛ تعلیم و تربیت عمومی و آموزش همه افراد (و نه فرد پرهیزگار) و پرورش اجتماعی در نظر گرفته شد.
انقلاب صنعتی و توسعه تکنولوژی مفهوم تربیت را تغییر داد. در این دوران با توجه به پیشرفت های مختلف و احتیاج به تکنیک هایی که بتواند چرخ صنعت را همچنان به گردش درآورند، آموزش فنی و حرفه یی و تشکیل مدارس اختصاصی اهمیت یافت. همچنین در این دوره برای اولین بار مفاهیم سیاسی و حقوقی نیز مورد توجه تعلیم و تربیت رسمی قرار گرفت.
در قرن هجدهم آنچه که بیش از هر چیز دیگر در تحول آموزش و پرورش سهم داشت، رشد فردگرایی بود. این فردگرایی عصیانی بود بر جامعه پرقید فئودالی که ثمرات زحمت اکثریت را به طبقه ممتاز و عالی تقدیم می کرد. از جمله علل و شاید نتایج این تغییر زیربنایی در سطح جامعه یعنی حرکت از جامعه فئودالی به سمت جامعه بورژوایی و رشد فردگرایی، پیشرفت و قدرت یافتن علوم طبیعی در برابر فلسفه بود. ژان ژاک روسو انسان را واجد قوای طبیعی فراوانی می دانست که برای نیل به سعادت کافی هستند. او معتقد بود تعلیم و تربیتی صحیح است که به جای تحمیل خرافات و معتقدات اجتماعی، راه و رسم طبیعی امور و اشیا را برای آدمی نشان دهد. این نظر و دیدگاه روسو هرچند باعث تغییراتی در نظام آموزش و پرورش شد، اما آن را از بین نبرد. بر اساس این دیدگاه (ژان ژاک روسو) و عدم دخالت اجتماع در رشد فرد و کافی و کامل بودن توانایی طبیعی آدمی برای سعادت، تعلیم و تربیت بیرونی و اجتماعی منتفی خواهد شد و از بین خواهد رفت.
افزایش دائمی محتوای فرهنگی و انسانی جوامع در قرن نوزدهم توسعه هر چه بیشتر بهره برداری از آموزش و پرورش را در سطح تمامی جامعه و نیاز به آموزش همگانی به عنوان نیازی عمومی و فراهم ساختن تعقل عمومی را موجب شد. بر اثر جنگ های پردامنه ناپلئون در این قرن روح ملی گرایی و ناسیونالیسم در جوامع اروپایی شعله ور شد. در این حال آموزش و پرورش یکی از وسایل مهمی بود برای حکومت ها تا نوباوگان و جوانان را برای خدمات ملی و زندگی اجتماعی تربیت کنند.
در این قرن فلسفه فردگرای کانت و روسو جای خود را به فلسفه کل گرا و اجتماعی هگل و پستالوستی داد. همچنین در این قرن آموزش و پرورش دولتی جان و قوه یی بیشتر گرفت. کانت در قرن هجدهم با مطرح ساختن اراده فرد او را موجودی اخلاقی و عقلانی معرفی کرد و حکومت ها را از دخالت در تعلیم و تربیت اجتماعی او برحذر داشت. اما فیشته و هگل جامعه را کلی واحد می دانستند و فرد را جزیی از این مجموعه. در دیدگاه آنان جزء فردی به خودی خود ارزش نداشت و اهمیت آن وابسته به نقشی بود که در کل مجموعه ایفا می کرد. به این خاطر حکومت ها نیز چون نمی توانند از آینده جامعه غافل باشند، باید کودکان را مطابق احتیاجات کل جامعه آینده تربیت کنند و تکامل اجتماعی را میسر سازند.
آموزش و پرورش در قرن بیستم وظیفه یی بنیادین را به دوش گرفت. نهاد آموزش و پرورش با شکل دادن و نیرو بخشیدن و دگردیسی جوامع، موجبات سرنگونی قهری حاکمیت ها و انقلاب ها و جنبش های اجتماعی را فراهم ساخت و با نابودی برخی از ارزش ها و هنجارها، ارزش هایی دیگر را به جای آنها نشاند. نهاد آموزش و پرورش به خدمت جوامع نوین درآمد تا بتوانند انقلاب های اجتماعی را توسعه و تعمیق دهند.
پایان قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مقارن بود با دوره ملی گرایی و ظهور ناسیونالیسم که اسباب جنگ جهانی اول را فراهم کرد. در این دوره بهره برداری از مدارس به ویژه مدارس ابتدایی برای ترویج و ترغیب به میهن پرستی و تبلیغ زندگی ملی امری رایج و هدف آموزش و پرورش در این گونه کشورها بررسی رابطه تعلیم و تربیت با رفاه ملی و بازدهی هر چه بیشتر اجتماعی و آماده ساختن مقدمات زندگی رفاهی بود.
در قرن بیستم تلاشی دائم برای ایجاد اشکالی جدید از آموزش بنا به مقتضیات زمانی صورت گرفت. توسعه مداوم علمی و افزایش مراودات میان انسان ها، همچنین فراهم شدن امکان لذت بیشتر از زندگی و رواج آزادی های مدنی، مقدمات نوعی خاص از آموزش و پرورش را فراهم ساخت. در حال حاضر اساس آموزش و پرورش بر توسعه ذهن افراد و هدف آن استفاده نظری و عملی از آموخته ها است. تعلیم و تربیت عمومی باید مناسب شرایط و وضعیت فعلی افراد باشد زیرا از آموزش و پرورش این انتظار هست که جامعه را برای یک دنیای متغیر و گوناگون آماده کند و نه یک جامعه ایستاده و محافظه کار.
وظیفه اصلی آموزش و پرورش در این جریان انتقال مواریث جامعه از نسل گذشته به نسل جدید و ارتباط بین افراد است. منظور از ارتباط، انتقال تجارب و به تبع آن ایجاد و تولید اثر مشترک یا فرهنگ و هویت است. بعد نظری و عملی آداب و رسوم به سبب آموزش و پرورش (رسمی یا غیررسمی) با ابزاری متفاوت، از نسل پیشین به جوان ترها منتقل شده و فراسیستم فرهنگ در سیستم اجتماعی به بازتولید جدید می رسد. از نتایج ذاتی ارتباط و انتقال، پرورش اندیشه و تکامل تجارب افراد در یک سیستم اجتماعی است.
هر چه جوامع و گروه ها و سنن و فرهنگ آنان با لایه های متفاوت پیچیده تر می شود، تربیت نسل نو و جدید نیز دامنه دارتر و تعالیم رسمی و عمدی بااهمیت تر می شود. بدین معنا که با ظهور جوامع پیچیده و زایش انسان جدید و خارج شدن عقل و زندگی از رئالیسم خام، انتقال تجارب و فرهنگ به این دلیل که مناسبات انسان ها از تبادلات ساده چهره به چهره خارج و گستره تفکر و توزیع آنها وسیع تر شده بود، هم بااهمیت تر و هم پیچیده تر شد؛ از این جهت بااهمیت تر که حفظ و تکامل فرهنگی خاص، به دلیل رودررویی بیشتر افراد جوامع با فرهنگ ها و نگرش های دیگر و بازتولید هویت فرهنگی و ملی در مقابل هویت های دیگر، مهم و ارزشمند شد و پیچیده تر به این معنا که محتاج به وسایل و ابزاری بیشتر و قدرتی دوچندان شد، برای همین پای آموزش و پرورش رسمی به عنوان یک ارگان دولتی برای حفظ این تجارب به میدان کشیده شد، و دولت- ملت ها ناچار شدند این وظیفه را از نهادهای غیررسمی همچون خانواده و کلیسا به نهادهای رسمی منتقل کنند. پرورش افکار و آموزش متدها به نسل جدید برای یک زندگی مستمر و پیشرو، پیشرفت و توسعه جامعه امری است اجتناب ناپذیر. بخش عظیمی از این دانش ها و دانستنی های لازم برای توسعه با وساطت محیط، یعنی همه اوضاع و شرایطی که در فعالیت فرد موثر است، به نسل نو انتقال داده می شود. قسمت مهمی از این محیط طبیعی، محیط مبادلات و تبادلات اجتماعی است. محیط اجتماعی به میزان اشتراکی که میان فعالیت های فردی و فعالیت های دیگران (جمعی) در عرصه عمومی ظهور می یابد، عامل تربیت است.
آموزش امری است اجتماعی که در جریان اجتماعی شدن افراد در جامعه صورت می گیرد. جامعه نیز ترکیبی است از گروه های گوناگون ناسازگار که نباید آن را واحدی متجانس و مرکب از افرادی که برای مصلحت عمومی می کوشند به حساب آوریم بلکه جامعه با وسعتی افزون تر حتی دسته هایی که بر ضد مصلحت عمومی کار می کنند را نیز در بر می گیرد.
● آموزش و پرورش دموکراتیک
آموزش موثرترین عامل در تبیین تفاوت های فرهنگی است و تحول آن بیش از بقیه عوامل همچون سن، میزان شهرنشینی و... موجب تغییرات فرهنگی به خصوص در حوزه گفتمانی خواهد شد.
هر گفتمان سیاسی - اجتماعی به فرد و جامعه هویتی خاص می دهد. آموزش و تحصیلات به عنوان یکی از شاخص ترین شاخصه های تعیین و تغییر گفتمان های اجتماعی در مرکز هویت سازی اجتماعی قرار دارد. تاثیر تحولات آموزش در تغییر گفتمان های اجتماعی- فرهنگی را می توان در چند محور خلاصه کرد.
الف) ایجاد شکاف میان قشر تحصیلکرده با بدنه جامعه و بالطبع ایجاد تفاوت در شاخصه های گفتمانی هر دو به این سبب که در جوامع سنت گرا سطح تحصیلات بدنه جامعه پایین است، آموزش عمومی سرآغاز گسیختگی فرهنگی بین طبقه تحصیلکرده و طبقه غیرتحصیلکرده می شود. اولین بازتاب این گسست در پدیده فرار مغزها خود را نمایان می سازد.
ب) آموزش با ایجاد تغییر در نگرش، عاملی موثر در افزایش رضایتمندی از خود است. آشنایی با شایستگی ها و توانایی های خود، قدرت انسان را در تغییر و تحلیل دنیای اطراف قوت بخشیده و به انسان قدرت پیش بینی می دهد. توانایی در پیش بینی نیز موجد توانایی در برنامه ریزی و سازماندهی برای آینده می شود. این فرآیند، که زیربنای تشکیل تمدن جهانی را تشکیل می دهد، بی شک از مجرای آموزش - رسمی یا غیررسمی- می گذرد.
ج) افزایش حجم آگاهی ها به سبب آموزش، به کاهش میزان رضایتمندی از رسانه ها و عملکرد مسوولان و تقویت روحیه انتقادی منجر می شود. اطلاع یافتن از شرایط و وضعیت مطلوب دیگر جوامع و انسان ها به سبب نهادهای آموزشی و رسانه های جمعی از شاخص ترین عوامل موثر در ایجاد تغییر در گفتمان های اجتماعی- سیاسی است.
نهادینه شدن جامعه مدنی به عنوان هدف توسعه و پیشرفت سیاسی با سازمان یابی نهادها و نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی و همچنین تولید و تکثیر راه های موثر در حل منازعات سیاسی شکل می گیرد. آزادی نیروها در مشارکت و رقابت سیاسی و نهادمند شدن حیات سیاسی و نهادهای قانونی به سازمان یابی اشکال جامعه فارغ از دولت در حوزه سیاسی منجر می شود.
جامعه مدنی، مقوله یی اجتماعی است که دربردارنده نوعی خاص از حیات سیاسی است که آموزش به عنوان یکی از مهم ترین شاخصه های نوسازی اجتماعی مقدمات فکری و عملی آن را فراهم می سازد.
تمرکز منابع قدرت به گونه یی دیالکتیکی به کاهش احتمال تحقق سازمان ها و نهادهای جامعه مدنی و آموزش غیررسمی و تکثیر منابع قدرت منجر می شود. در دنیای جدید (بعد از موج دوم)، اطلاعات و در اختیار داشتن ابزار کسب اطلاعات بخش عمده یی - و شاید مهم ترین بخش - از قدرت اجتماعی را شامل می شود. همچنین قدرت حاکم بر جامعه آگاه یا باسواد، قدرتی محدود و مشروط است؛ زیرا اطلاعات بیش از هر چیز دیگر به ایجاد و تقویت روحیه انتقادی منجر می شود. در بین خرده گروه های جامعه دو ویژگی عام به نظر می رسد؛ یکی وجود وجوه مشترک بین اعضای گروه و دیگری وجود رابطه بین خرده گروه ها.
در جوامع استبدادی و توتالیتر آنچه به وقوع می پیوندد، تضعیف شدن همبستگی اجتماعی و ایجاد گسست بین جامعه و حاکمیت است. در این نظام ها فشار و خشونت مهم ترین عواملی هستند که مردم و طبقه حاکم را به یکدیگر پیوند می دهد. تشکیل دو طبقه برده و ارباب با تفاوت های بسیار از پیوستگی مردم در این جوامع جلوگیری می کند. مردم محکوم احکام تحمیلی اند، زیرا باید در راه های معینی به کارهای معینی بپردازند، در نتیجه تازگی، پیشروی و نوگرایی پیش نمی آید.
به غیر از این هر جامعه یی ناگزیر است برای تکامل و پیشرفت با جامعه یی دیگر ارتباط داشته باشد و با صدور حدود مادی و معنوی بر قدرت خویش بیفزاید.
در یک جامعه دموکراتیک به دلیل وجود سیستم مردم گرا و در نظر گرفتن منافع همگی مردم و رفع قیود و موانع طبقاتی و نژادی و ملی و وجود علایق مشترک بسیار همچون آزادی و عدالت و رفاه احتیاج به آموزش و پرورش بسیار بیشتر به نظر می رسد، زیرا در این گونه جوامع قرار است همه مردم در امر حکومت دخالت کنند. برای اینکه طبقات متفاوت جامعه بتوانند بهترین نوع حکومت را برگزینند، برای همین منظور آموزش و پرورش همگانی و گسترده با اهمیت بیشتری در این جوامع احساس و درک می شود.
خانواده و مدرسه به عنوان دو نهاد مهم و غیررسمی- رسمی آموزش و پرورش عاملی اساسی برای تقویت روح دموکراسی و آزاداندیشی هستند. در جوامع سنتی، استبدادی و متمرکز پدر حاکم مطلق و بقیه افراد خانواده مطیع او هستند. در مراکز آموزشی این نظام ها نیز معلم به عنوان یک اتوریته صاحب قدرت، دانش آموزانی ساکت و مطیع پرورش می دهد که اجازه هیچ گونه ابراز عقیده و آزادی رفتار برای آنها وجود ندارد. روح آزاداندیشی، خلاقیت و خودباوری و دموکراسی سرکوب و نابود می شود. اصول حاکم بر چنین نظام تربیتی بیش از هر چیز گویای بی اعتقادی به فرد و شخصیت انسان است.
با شکل گیری تمدن و ظهور جوامع پیچیده صنعتی، تعلیم و تربیت خاص (آگاهانه و عمدی) که مستلزم محیط تربیتی جدید است، لازم به نظر رسید. این تعلیم و تربیت خاص در مواجهه با اجتماع ابتدائاً به ساده کردن و تنظیم عناصر زندگی اجتماعی پرداخت. یعنی در فرآیند آموزش پیچیدگی و تودرتویی بافت اجتماعی واضح و تک تک اجزای آن برای فهم بیشتر از هم بازشناخته می شوند، و در این بازشناسی وظیفه و کارکرد و نتایج هر شخص و تنظیم این خرده اجزا ممکن می شود. ثانیاً با ساده کردن عناصر اجتماعی راه برای برگزیدن و انتخاب بهترین و مفیدترین واحدهای جامعه به وسیله نهاد آموزش و پرورش گشوده و ارائه آن به افراد جوان ممکن می شود. سومین وظیفه نهاد آموزش و پرورش بسط دادن عناصر زندگی اجتماعی است، یعنی گسترش و کثرت قوانین و هنجارهای حاکم بر جامعه با آموزش فواید و خواص آن به نسل جدید تا امکان تفاهم و مفاهمه در جریان زندگی بیشتر فراهم شود.
هر یک از این وظایف در اهداف سیاسی همپوشانی خاص دارند. اهداف سیاسی هر جامعه بر مبنای ایدئولوژی و فلسفه اجتماعی - سیاسی معمول به وسیله نهاد آموزش و پرورش به افراد جامعه القا می شود. در نظام های سیاسی گوناگون نهاد آموزش و پرورش متفاوت است زیرا آموزش و پرورش رسمی، جزیی از نظام سیاسی است که از آن تاثیر می پذیرد و در عین حال می تواند آن را دگرگون کند.
موسسات آموزشی سال های قبل و بعد از جنگ جهانی دوم گویای تاثیر نظام سیاسی در تربیت و همچنین تاثیری که تربیت بر تحولات اجتماعی - سیاسی داشته است، هستند.
مفهوم پرورش با سازمان سیاسی و اجتماعی بستگی تام دارد. در جوامعی که نظام حکومتی بر حکومت سنتی و استبدادی مبتنی بود، هیات حاکمه اغلب به امر پرورش توجه نداشت. زیرا آداب و رسوم و سنت ها به اندازه یی نیرومند بود که می توانست روابط و پیوندهای اجتماعی را حفظ کند. طفل خود به خود اجتماعی می شد و با جامعه هم شکلی و توافق پیدا می کرد. لیکن چون حرفه ها و تخصص های گوناگون پدید آمده اند و افراد با توجه به رشد صنعتی به دسته های مختلف و خرده گروه ها تقسیم شدند، ضوابط و روابط حاکم در جوامع ماقبل مدرن و سنتی سست و تضعیف شدند.
حکومت ها ناگزیر شدند برای حفظ و تقویت ارزش های اجتماعی، هنجارها و مقررات، امر آموزش و پرورش را خود به دست گیرند.
ساختارهای دموکراتیک نهادینه کردن یا اجتماعی ساختن ارزش ها و باورهای دموکراتیک را در مرکز توجه قرار داده و به بسط هرچه بیشتر نهادها، سازمان ها و ساختارهای دموکراتیک التفات دارند. بی شک نهاد آموزش و پرورش در این ساختار، نمی تواند در آموزش به کودکان
▪ اولاً برخلاف ارزش ها و هنجارهای پذیرفته اکثریت مردم عمل کند. مفاد درسی، مندرجات کتاب ها، تعلیمات معلمان و مربیان و حتی آموزش نظم اجتماعی توسط نهاد آموزش باید منتقل کننده و در عین حال تعمیق دهنده روح حاکم بر حوزه عمومی در عرصه اجتماعی باشد. انتقال یا تبلیغ هر آنچه به حوزه خصوصی و شخصی رفتار اجتماعی مربوط است در آموزش های رسمی، بی شک نهاد آموزش و پرورش را مبلغ نوعی از زیست و اشاعه دهنده شیوه یی خاص از زیست جهان می کند که این امر به یکسان سازی و تکثرزدایی منجر می شود که با روح ارزش های دموکراتیک در تضاد است.
▪ ثانیاً در راه آموزش این اهداف و ارزش ها، نهاد آموزش نباید- یا نمی تواند - از ابزارها و شیوه های غیردموکراتیک (استبدادی) استفاده و بهره برد.
زهرا قیومی
منابع
۱- قرائی مقدم، امان الله/ جامعه شناسی آموزش و پرورش/ انتشارات کتابخانه فروردین/ ۱۳۷۳
۲- علاقه بند، علی/ جامعه شناسی آموزش و پرورش/ نشر روان/ چاپ بیست و هشتم/ ۱۳۸۰
۳- راسخ، شاپور/ تعلیم و تربیت در جهان امروز/ چاپ سوم/ انتشارات امیرکبیر/ ۱۳۵۰
۴- گیدنز، آنتونی/ جامعه شناسی/ ترجمه منوچهر صبوری/ نشر نی/ ۱۳۷۸
۵- بشیریه، حسین/ جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران/ مرکز نشر علوم نوین/ ۱۳۷۸
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید