پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


نقدی بر کتاب ما چگونه ما شدیم


نقدی بر کتاب ما چگونه ما شدیم
در بخش مقدمه نویسنده با طرح سؤالاتی در خصوص عقب ماندگی ایران در عصر قاجار، خواننده را با این سؤال روبرو می کند که علت آن عقب ماندگی چه بوده است؟ سپس به نقد پاسخهایی که به این سؤال داده شده است می پردازد. از جمله می نویسد که یکی از متداول ترین پاسخ ها در میان ایرانیان آن است که استعمار را علت این عقب ماندگی می داند.
اما نویسنده مرتبط دانستن عقب ماندگی ایران با عامل بیرونی یعنی دخالت های استعماری قدرتهای بیگانه را خطا دانسته و معتقد است که تز "استعمار عامل عقب ماندگی" بسیاری از سؤالاتی را که در خصوص عقب ماندگی ایران مطرح هستند بدون پاسخ می گذارد.و در جایی دیگر این سِِِوال که چرا استعمارگران سر از سرزمین ما بدر آوردند اما ما نرفتیم جایی را مستعمره نماییم که به این پرسش تبدیل می شود که چرا و چگونه شد که استعمارگران آنهمه توان یافتند و ما در مقابل ،آنهمه ضعیف و ناتوان. دکتر زیبا کلام علل عقب ماندگی ایران را در شش فصل ریشه یابی می کند.
فصل اول با عنوان از کجا شروع کنیم که در این فصل سیر تاریخی اجتماعی جوامع را با استفاده از نظریات مارکس که تاریخ را به ادوار مشخص تقسیم کرده و معتقد بوده که جوامع بشری پس از گذر از یک دوره وارد دوره دیگری می شوند در کتاب ما چگونه ما شدیم در خصوص مسئله ریشه یابی علل توسعه نیافتگی در ایران یک نوآوری را می توان مشاهده کرد. اگر چه موضوع عقب ماندگی یا توسعه نیافتگی ایران جدید نیست اما می توان گفت که در این کتاب به موضوع کاملا تازه ای اشاره شده است و بر خلاف آثاردیگرعلت عقب ماندگی ایران را در عوامل داخلی و ویژگی های درون جامعه ایران دیده است به عبارتی به بررسی این سوال پرداخته است که جامعه ایران "چگونه" جامعه ای بوده است و این "چگونه بودن" را کدامین اسباب و علل سبب شده اند.
منسجم ترین و در عین حال متداولترین مدل تحلیلی که تا کنون در ایران وجود داشته مارکسیسم بوده است. این نظریه از اوائل قرن بیستم و به همراه نهضت مشروطه توسط انقلابیون ایرانی سوسیال دمکرات و بعدها بلشویکها و طرفداران لنین که عمدتاً آذری تبار و شمالی مهاجر به قفقاز بودند، وارد ایران شد. در یکی دو دهه بعد از مشروطه گردیدند. اما با سقوط دیکتاتوری در شهریور ۱۳۲۰ مارکسیسم به صورت تفکر غالب و رایج در میان تحصیل کردگان و روشنفکران ایران درآمد.
اصول و تفکرات مارکسیستی، جهان بینی بخش وسیعی از متفکران جوان و انقلابی ایران شکل داد.
با در نظر گرفتن این واقعیت که بسیاری از کشورهای جهان سوم با فقر، بیکاری، عقب ماندگی، فاصله ض"رفع ستم طبقاتی"احقاق حق و حقوق زحمتکشان و رنجبران"از میان برداشتن ظلم و تبعیضات اجتماعی اقتصادی "محو استثمار فرد از فرد و ... خلاصه می شود. با در نظر گرفتن این واقعیت که بسیاری از کشورهای جهان سوم با فقر، بیکاری، عقب ماندگی، فاصله طبقاتی، انواع و اقسام محرومیتهای شدید اجتماعی، ظلم و ستم و نابرابری های عمیق اقتصادی و اجتماعی روبرو هستند، مقبولیت ایدئولوژی که نوید ساختن جامعه ای "ایده آل" را می دهد که عاری از فقر و هرگونه ظلم و ستم طبقاتی باشد، چندان هم تعجب آور نیست. بنابراین از این دید نیز مارکسیسم در ایران با اقبال زیادی روبرو شد. این مقبولیت باعث آن شد تا بسیاری از ایده ها و اندیشه های مارکسیسم – لنینیزم به تفکرات و جریانات سیاسی دیگر نیز راه یابد. یافتن رد پای این آراء در جریانات ملی و مذهبی حتی بعضاً جریانات محافظه کار در ایران نیاز به تلاش زیادی ندارد.
.فصل دوم کتاب را با عنوان ایران چگونه جایی است؟ با بررسی وضعیت جغرافیایی ایران آغاز شده است و گفته شده است که نخستین پی آمد بلند مدت شرایط جغرافیایی ایران عبارتست از پراکندگی و دور بودن مناطق محل زندگی انسانها از یکدیگر. به دلیل محدودیت آب، ایرانیان در هرکجا که امکان زندگی بوده ساکن شده اند. و از آنجا که شمار چنین اماکنی به دلیل کمبود منابع آبی بسیار کم، پراکنده و بدور از یکدیگر به وجود آمده اند. پیدایش زندگی صحرانشینی یا عشایری ویژگی مهم بعدی می باشد که از شرایط محیطی ایران سرچشمه می گیرد. کمبود آب و مرتع از یک سو و اختلاف نسبتاً عمیق در دمای بین مناطق مختلف از سویی دیگر باعث گردید تا شماری از ساکنین فلات داخلی ایران به جای اسکان دائم در یک محل، همواره برای تأمین منابع غذایی خود و احشامشان از یک منطقه به منطقه دیگر حرکت نمایند. در بخشی از سال صحرانشینان در یک منطقه چادر می زنند و با تغییر فصل و در نتیجه گرم و با سرد شدن هوا آن منطقه را ترک گفته و به منطقه دیگری که شرایطش معتدل است کوچ می نمایند. از آنجا که صحرانشینان علی الدوام در حال حرکت و تغییر جا هستند، بنابراین سبک زندگیشان ضرورتاً بسیار ساده و ابتدایی و در حداقل پیچیدگی اجتماعی می باشد. نه تنها طبیعت زندگی عشایری ضرورت یک زندگی ساده و بی نیاز از نهادهای پیچیده شهری را ایجاب می کند، بلکه صحرانشینان همواره به صورت تهدیدی برای مناطق مسکونی به شمار می روند. واضح است که در صورت مواجهه با مشکلات طبیعی، نخستین جایی که دستجات صحرانشین برای تهیه غذا و آذوقه بدان روی آورده و با در حقیقت بدانجا حمله ور شوند مناطق مسکونی (شهرها و روستاها) می باشند.معضل دیگر عبارت است وضعیت ناهموار مناطقی که از باران مکفی برخوردارند یعنی مناطق غربی و شمالی.مانع بعدی بر سر راه کشاورزی ایران زمان بارندگی است.
جنگها و منازعات بی پایان در میان قبایل و طوایف مختلف از یکسو و بین آنان و اجتماعات اسکان یافته از سویی دیگر باعث شدند ایران در طول تاریخ خود در مقاطع مختلف، با بی ثباتی زیادی روبرو باشد.
شرایط جغرافیایی ایران اساسا مساعد و مناسب برای پیشرفت و توسعه نبوده است و در نتیجه از یک سو شهرنشینی در ایران چندان رونقی نمی یابد و از سویی دیگر صحراگردی و چادرنشینی از جمله ویژگی های اصلی تمدن در ایران می شود، و همچنین از تمرکز مطلق قدرت سیاسی در دست حکومت صحبت شده است که همگی مغایر به ترقی و پیشرفت اجتماعی اقتصادی ایران بوده اند و در سه فصل بعدی این ادعا را به اثبات می رساند.
یکی از ایرادهای که بر این کتاب وارداست این است که نویسنده تعریفی از "عقب ماندگی" ارایه نداده است و خواننده ملاک و معیاری از اینکه عقب ماندگی چیست ندارد، در نتیجه بر روی چه پایه و اساسی می توانیم که ایران کشوری عقب مانده است؟ و ملاک پیشرفت و توسعه چیست؟
همچنین اگر شرایط اقلیمی ایران برای پیدایش یک جامعه نیرومند و توسعه یافته مناسب نبوده و این شرایط به گونه ای بوده اند که عقب ماندگی نتیجه اجتناب ناپذیر آن بوده اند، پس در مقاطع تاریخی که ایران قدرتی جهانی بوده و در ردیف یکی از دو قدرت بزرگ جهان بوده است چه قضاوتی می توان نمود؟
ایراد دیگر اینکه نگرش نویسنده بر مجموعه سیر تکاملی تاریخی جامعه ایران یک نگرش ایستا و لایتغیر است. در تمام صفحات کتاب خصوصیات و ویژگی های ثابتی در طی قرنها و اعصار برای ایران قائل شده است، برای مثال مشخصات سیاسی و اجتماعی که در عصر ساسانی ترسیم نموده همانند مشخصات عصر قاجار یعنی دو هزار سال بعد است، یعنی درظرف این دو هزار سال هیچ تغییر و تحولی در ایران صورت نگرفته است.
فصل سوم از صعود تا نزول (۱۸۰۰-۱۰۰۰). ایرانیان توانسته بودند به کمک نیروی انسانی بنای یک امپراطوری نیرومند را بگذارند به عبارت دیگر در ایران عهد باستان اقتصادی بالنسبه نیرومند به وجود آمده بود به واسطه برخورداری از شرایط و امکانات طبیعی مناسب نبود. بلکه نتیجه تلاش انسانی بود.در نیمه اول قرن سیزدهم ویرانی و تخریب حاصله از ورود قبایل آسیای مرکزی به ایران با هجوم ابعاد گسترده و عمیقی یافت.هولناکترین بعد هجوم مغولها عبارت بود از کشتار وسیع مردم، بعلاوه مغولان با انتقال هزاران صنعتگر ایرانی به دشت گبی (مغولستان امروزی ) صدمه دیگری بر پیکر اقتصاد ایران وارد ساختند.
از طرفی هم نویسنده در این کتاب ذکر کرده است که پی آمد مهم دیگر شرایط اقلیمی ایران، تمرکز قدرت در دست حکومت بوده است. اگر رابطه پی آمدهای قبلی با مسئله عقب ماندگی کمتر از چنین وضوحی برخوردار است، دلیل این ابهام به ارتباط میان عقب ماندگی با ساختار سیاسی باز می گردد. به این معنا که تمرکز قدرت در دست حکومت لزوماً منجر به عقب ماندگی نمی شود بلکه این تمرکز نتایجی را به بار می آورد که به نوبه خود ارتباط مستقیم تری با مسدله عقب ماندگی پیدا می کنند. به عبارت دیگر، اینطور نیست که تمرکز قدرت در دست حکومت با نفس پیشرفت و ترقی جامعه ای در تضاد قرار گیرد. حتی می توان مواردی را ذکر کرد که یک حکومت مقتدر به کمک اعمال سیاستهای متمرکز و برنامه ریزی شده، موفق به انجام اصلاحاتی هم شده باشد. همچنین می توان مواردی را نشان داد که بی ثباتی سیاسی و ضعف قدرت مرکزی یکی از عوامل عقب ماندگی بوده است. حداقل بخشی از پیشرفت اقتصادی و توسعه اجتماعی ایران قبل از اسلام که منجر به پیدایش یکی از بزرگترین امپراطوریهای عهد باستان شده بود باز می گیردید به یکپارچگی و اقتدار حکومت های هخامنشیان و ساسانیان. این اقتدار از جمله باعث شده بود که ایرانیان از دستیابی بر مناطقی برخوردار شوند (همچون بین النهرین و شمال آن شامل هلال خضیب تا دریای مدیترانه) که انبار غله و محصولات کشاورزی عصر خود بودند. اما اگر از یک زاویه دیگر و در عین حال بلند مدت تر به مسئله تمرکز قدرت در دست حکومت بنگریم بایستی گفت که این تمرکز از سویی دیگر باعث شد تا امکان به وجود آمدن برخی از تحولات اجتماعی که لازمه پیشرفت و توسعه هستند، یا بطور کامل از میان برود و یا عمیقاً کاهش یابد. از جمله این تحولات پیدایش نهادهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مستقل از حکومت می باشد.در ایران برخلاف جوامع غربی هرگز مجال شکل گیری تشکیلات و سازمانهای صنفی مستقل از حکومت به وجود نیامد. این پدیده که از آن بنام "استبداد شرقی" هم نام برده می شود در عمل بدین معنا بود که مشارکت مردم در امر هدایت جامعه، مدیریت و توسعه آن ناچیز بوده است. عدم شرکت مردم در اداره جامعه شان را می توان در ساده ترین شکلش به این صورت تعریف نمود که استعدادها و توانایی های فردی در ایران کمتر مجال برای عرض اندام و شکوفایی پیدا کردند. در عوض آنچه اعمال گردید، هر سیاستی و هر تصمیمی اعم از سیاسی یا اجتماعی، فرهنگی یا اقتصادی، خرد یا کلان، کوتاه مدت یا برنامه ریزی شده و بلند مدت در تجزیه و تحلیل نهایی مولود و معلول »عقل حکومت‌» بود.
اما شایان ذکر است که بسیاری از کشورهایی که توانسته اند از مدار عقب ماندگی خارج شوند این تحول را در سایه یک نظام سیاسی متمرکز، نیرومند و بر اساس برنامه ریزی های جامع و ملی که نیاز به یک حکومت مرکزی قدرتمند داشته اند، عملی ساخته اند. روند صنعتی شدن اروپا در قرن هیجدهم و نوزدهم نیز همین را نشان می دهد. همه کشورهایی که در آنها انقلاب صنعتی صورت گرفت دارای حکومتهای نیرومند ومتمرکزی بودند.
فصل پنجم کتاب تحت عنوان "اسباب و علل خاموشی چراغ علم" بسیار مفصل و طولانی از فلسفه، فقه، ظهور و سقوط بنی امیه و بنی علاس، به قدرت رسیدن سلاجقه و مغولان گرفته تا جبر و اختیار، فقه حنفی، ماکلی، شافعی و حنبلی تا آراء خواجه نظام المک، غزالی، اشاعره، معتزله، خوارج و ... گفته است بدون آنکه نتیجه ای به خواننده بدهد که چه شد تا بزعم ایشان "مسلمین از علم رویگردان شدند" .
نویسنده ذکر کرده است که برخی هجوم مغولها را به میان می کشند و برخی نیز به سراغ نظریه پردازیهای پیچیده تر می روند و بالاخره گروهی نیز مشکل را در اسلام می بینند.
در کتاب آمده است که در میان اعراب زمان جاهلیت از علوم خبر و اثری نبود. اما در جریان گسترش اسلام در زمان خلفاء راشدین و بنی امیه، برخی از مناطقی که به دست مسلمانان افتاد به لحاظ علمی بسیار غنی و پیشرفته بودند. اعراب در یک قرن و نیمی اولیه ظهور اسللام چندان به سراغ علوم نرفتند. جنگهای اولیه و سعی در تحکیم قدرت، مجال چندانی برای فعالیتهای اجتماعی باقی نگذاشت. ضمن آنکه برخی نیز غافل بودن اعراب از علوم یا حتی ضدیت آنان را علت عدم شکوفایی علوم در زمان بنی امیه می دانند. به هر حال آنچه مسلم است در مدت قریب به یک قرن حکومت بنی امیه مسلمین به لحاظ علمی، چندان حرکت قابل توجه ای انجام ندادند. خلفاء الویه بنی عباس علاقه و تمایل زیادی به دانشمندان و فعالیتهای علمی نشان دادند. پایتخت دارالاسلام به تدریج مرکز تجمع علماء و دانشمندان مختلف از گوشه و کنار جخان متمدن آن روز شد. کم نبودند در میان آنها دانشمندان غیر مسلمان که به دلیل ضدیت کلیسا با علوم، موطن خود را در امپراطوری بیزانس یا مناطق مسیحی نشین دیگر ترک گفته و به قلمرو اسلام مهاجرت نموده بودند. جدای از حمایت حکومت آنچه که در پیدایش رونق علمی نقش بسزایی داشت عبارت بود از موفقیت زبان عربی.
تحول دیگری که قبل از پیدایش عصر طلایی شروع به شکلگیری نموده بود مباحث نظری، متافیزیکی و به تعبیر امروزه مسائل عقیدتی و جهان بینی بود. بخشی از این مباحث نشأت گرتفه از مشکلات و مسائل روزمره و اجرایی و سعی در کارگشایی آنها بود و بخش دیگر ناشی از مسائل و مباحث عقیدتی. از آنجا که بخشی از تأکید اسلام بر روی زندگی این دنیایی ایمان آورندگان می باشد، بنابراین بسیاری از مسائل اجرایی و روزمره مسلمین می بایستی طبق چارچوبه شرع انجام گیرد. متولی این امر پیامبر اسلام بودند که در زمان حیاتشان در رأس جامعه مسلمین قرار داشتند.
مسائلی پیرامون ذات خدا، جبر و اختیار، قیامت، معاد، قابل رؤیت بودن یا نبودن خداوند در ثیامت، تعریف عدل، مخلوق بودن یا نبودن قرآن، تکلیف مسلمین در مقابل حکومت، وضعیت مسلمان گناهکار و ... باعث شدند تا صف بندی میان اندیشمندان مسلمان عمیق تر شود. جهت کلی برداشت علماء سنت گرا و موظع گیریشان در قبال مباحث فوق بیشتر تمایل به پذیرش نص صریح قرآن و پیوری مطلق از احادیث و روایات، تسلیم به تقدیر و مسلوب الاختیار بودن انسان داشت. در مقابل علماء خردگرا بیشتر گرایش به تعقل، تفسی، تأویل و آزادی عمل انسان داشتند. تا قبل از به قدرت رسیدن بنی عباس شاید بتوان گفت که موازنه قدرت بیشتر به نفع سنت گرایان بود اما با شروع عصر طلایی این توازن به نفع جریان خردگرا تغییر یافت. طبیعت علم گرای جریان حاکم بر مرکز دارالاسلام با نحله های فکری عقگرا بیشتر دمساز بود تا سنتگرا. بنابراین پای جزیانات عقل گرا همچون معتزله به حکومت بازگردید و پشتیبانی حکومت از آنان باعث تفوق و پیشی گرفتنشان از رقباء دیگر شد.
اما این به هیچ روی به معنای آن نبود که سنت گرایان از میان رفته یا تسلیم حاکمت شوند. برعکس، آنان منتظرفرصت بودند تا «ضد حمله» خود را شروع کنند. فرصتی که از نیمه دوم قرن نهم و پس از به قدرت رسیدن متوکل پیش آمد. برعکس خلفا قبلی متوکل به شدت جانب سنت گرایان را گرفت و با هر گونه بحت و جدل مخالفت ورزیده و آنرا ممنوع نمود. از قرن دهم فشار حکومت به فلاسفه هم رسید و به تدریج عرصه بر دانشمندان و فعالیتهای آنان نیز تنگ شد.
در فصل ششم نویسنده ذکر می کند که اروپا را در مجموع می توانیم شبه جزیره توصیف کنیم زیرا از سه طرف در محاصره دریاهای آزاد می باشد. به علاوه در داخل قاره نیز رودهای بزرگ و طولانی قابل حمل و نقل بار که در چهار فصل سال در جریان هستند ارتباط اروپائیان را با یکدیگر و دریا از هر حیث کامل می کند. این مجاورت گسترده با آب باعث برخورداری از آب و هوای معتدل و ریزش باران کافی می شود که در نتیجه آن اروپا از استعدادهای طبیعی کشاورزی و دامپروری غنی برخوردار شده است. شرایط فوق باعث شدند تا اقوام مختلفی از مناطق سردسیر شمال اروپا به سوی مناطق مرکزی و جنوبی آن مهاجرت نموده و از هیأت قبیلگی و صحرانشینی خارج شده و به زندگی کشاورزی و در نتیجه اسکان دائم روی آورند. پدیده ای که نطفه های اولیه ملتها و اجتماعات گوناگون اروپا را تشکیل داد. به دلیل شرایط طبیعی قاره اروپا، این اجتماعات به فواصل کمی از یکدیگر تشکیل شدند. به گونه ای که نسبتاً به سهولت از یک منطقه می شد به منطقه دیگر رسید. نزدیکی اجتماعات اسکان یافته در اروپا باعث به وجود آمدن دو خصلت مهم و تاریخی شد. اولاً حجم ارتباطات بین جوامع مختلف اروپایی زیاد بود . اعم از ارتباطات تجاری و سیاسی یا اجتماعی و فرهنگی . اگر این خصوصیت را نقطه قوت نزدیکی اجتماعات اروپایی با هم بدانیم، نقطه ضعف آن عبارت بود از ظهور رقابتها و تخاصمات پایان ناپذیر میان آنها. این پدیده را به بهترین شکلش می توان در نظام فئودالیزم اروپای قرون وسطی ملاحظه نمود که در آن اروپا تقسیم شده میان دهها پادشاه، دربار، دوک نشین، فئودال، بارون، لرد و خاندانهای ریز و درشت اشرافی به همراه نفوذ کلیساهای مختلف.
بعد دیگر مجاورت اروپا با آب در تمایل زیاد به دریانوردی و در نتیجه تسلط بر دریا خلاصه می شد. فی الواقع همه قدرتهای اروپایی از توان دریایی تجاری و نظامی قابل توجهی برخوردار بودند. در مقایسه با اجتماعات اسکان یافته در ایران به عنوان مثال، سهولت ارتباط از یک سو و برخورداری از شرایط طبیعی مناسب که در موارد زیادی منجر به تولید مازاد بر مصرف می شد از سویی دیگر دست به دست یکدیگر دادند و باعث شدند تا بسیاری از جوامع اروپایی به امر تجارت با جوامع دیگر بپردازند.
می خواهد نشان دهد که اسلام و غرب تضادی با یکدیگر نداشته و آمدن مسیحیت و استعمار به شرق برای رویارویی با اسلام نبوده است، و می نویسد که از قرن هفتم هجری به بعد دیگر جهانی به نام اسلام و یا امپراطوری اسلام وجود نداشته است. بنابراین دلیلی هم برای ستیز غرب با اسلام نمی توانسته وجود داشته باشد. چگونه می توان جنگ های گسترده میان امپراطوری عثمانی و روسیه را که منجر به جدا شدن تمامی بالکان و بخش هایی از شرق اروپا از جهان اسلام شد نادیده گرفت؟ چگونه می توان جنگ های میان ترکان و انگلستان را که منجر به استیلای استعمار انگلیس بر فلسطین ، مصر، اردن، عراق، عربستان و خلیج فارس گردید را نادیده گرفت؟ آیا اینها نشانه های آشکاری از تضاد میان اسلام استعمار نیست؟ در صورتی که نویسنده حتی جنگهای صلیبی را که به تصدیق همه مورخین نبر تاریخی آ شکار میان اسلام و مسیحیت غربی بوده را یک جنگ اقتصادی برای بدست آوردن مناقع صرفاً تجاری دانسته است.
در پایان قابل ذکر است که کتاب "ما چگونه ما شدیم" هم از لحاظ دادن ایده ای جدید و تازه در پیدا کردن علل عقب ماندگی کشورعزیزمان ایران واز این لحاظ که این که ما برای رسیدن به توسعه باید خود ما ایرانیان بیشتر تلاش کنیم چونکه توسعه چیزی نیست که دیگران به ما بدهند هر چند که کشورهای توسعه یافته سعی می کنند با استفاده از اسباب و لوازمی که در اختیار دارند کشورهای جهان سومی را برای رسیدن به توسعه باز دارند.باید با استفاده از گذشته و تجربیاتی که این مردم و کشور در طی تاریخ داشته اند وبرنامه ریزی صحییح برای آینده کشور عزیزمان قدم برداریم.در پایان با توجه به اینکه دکتر زیبا کلام به جمع آوری مطالب گسترده بسیار مفید و سودمند در کتاب علل عقب ماندگی ایران پرداخته بودند تشکر و قدر دانی کرده و امیدوارم که انشاالله کار پژوهش و تحقیقات در کشورمان ایران روز به روز بیشتر شده که اساتید محترم و دانشجویان عزیز بتوانند در دانشگاه چراغ علم را در ایران و در دنیا روشن و روشنتر نگه دارند. باز هم از نویسنده کتاب جناب آقای دکتر زیبا کلام تشکر فراوان می کنم و امیدوارم که همواره موفق و پیروز باشند.
اثری از صادق زیبا کلام
نقد کتاب:مجتبی حسن زاده
منبع : جامعه‌شناسی ایران


همچنین مشاهده کنید