پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


شما روی کدام شرط می بندید؟


شما روی کدام شرط می بندید؟
من نسخه آمریکایی "بازیهای سرگرم کننده" را دیده ام.هرچند که رضا کاظمی یادآور شد که ظاهرا بازسازی کامل نسخه آلمانی ست و چندان تفاوتی نمی کند.من اما مشکوکم که آیا بازیگر آلمانی نقش مرد خانواده توانسته چهره پر درد و رقت انگیزی که تیم راث جلوی چشمانم ارائه داد را نشان دهد؟....یا بازیگر زن آلمانی سبقه اغواگری نائومی واتس را داشته ؟که تماشاگر چشم چران با وجود چنین پیش زمینه ای از او از تماشای صحنه عریان شدنش آزار ببیند؟
یا مدل موهای بازیگران آلمانی نقش جوانان مهاجم را ندیده ام و نمیدانم آن موهای لخت و صافی که در جلوی چشمان مایکل پیت و دیگری میریزد در آنجا هم هست تا چنین نفرتی در وجودم شکل بگیرد؟وقتی از چنین جزئیاتی مینویسم یعنی نمی شود چشم بر اجرای ظریف و هوشمندانه مشائیل هانکه در این فیلم بست.چیزی که فراتر از تاویل های ظاهرا پیچیده اثر خود را بر فیلم تحمیل کرده و اجازه نداده ساختار دقیق فیلم در پس ایدئولوژی مهمش گم شود.
"بازیهای سرگرم کننده" ظاهرا درباره جبر حاکم بر زندگی انسانها و ماهیت نیهیلیستی و مضحک آن است.در خود فیلم هایی نشانه های زیادی برای چنین تعبیری هست.اما آنچه اهمیت بیشتری دارد چگونگی به تصویر کشیدن آن است.
هانکه برای این ایده از الگوی تکرار شده ای استفاده می کند.زندگی آرام و معمولی یک خانواده متمول با حظور دو جوان مزاحم به بحران کشیده میشود و قاعدتا قرار است اعظای خانواده تلاش خود را برای خروج از این بحران انجام دهد......و نکته اصلی همینجاست که تماشاگر چون فاکتورهای رسوب شده ای در ذهنش از چنین داستانی دارد از هانکه رودست میخورد چون هانکه کارگردان با هوشمندی تماشاگر را در همین کانال از پیش تعریف شده قرار میدهد اما هر بار در موقعیت مناسب او را غافلگیر میکند.
اما این غافلگیری به چه دلیل است؟چون ما(تماشاگر) در بازی دهشتناکی که پال و پیتر(همان دو جوان مزاحم سادیست) برای آن خانواده مظلوم و بی گناه شکل داده اند شرکت داده شده ایم.فراموش نکنید در یکی از صحنه ها پال رو به دوربین از تماشاگر می پرسد :"شما رو کی شرط میبندید؟" .و از آنجا که خانواده همدلی ما را برانگیخته اند خود را آماده میکنیم که از این دو جوان انتقام بگیرند .اما رودست خوردن تماشاگر از همینجا شروع می شود.چون آنقدر باهوش نیست که چنین تصور کلیشه ای را از ذهنش دور سازد و با خالق فیلم هم رای شود که هیچ راهی برای فرار نیست.
اگر تماشاگر باهوشی بودیم (یا همانطور که گفتم ذهنمان کانالیزه نشده بود) همان آغاز وقتی از دل آن اپرای دل نواز ناگهان موسیقی هولناک گوشخراشی بیرون می آمد ما هم باید سرنوشت تلخ و محتوم این خانواده ظاهرا خوشبخت را پیش بینی می کردیم.یا وقتی آن(نائومی واتس ) برای پیدا کردن جنازه سگ کاملا خود را در اختیار پال قرار میدهد تا از او فرمان ببرد.....یا وقتی آن با تفنگ پیتر را میکشد اما پال با کنترل تصویر را برمیگرداند و سرنوشت را عوض میکند تا نشان دهد که زمان را در اختیار دارد.........و یا حتی زمانی که نائومی واتس بنده وار دستانش را به سمت پال برده و به سوی او دعا میکند تا مقام خدایی دو جوان را درک کنیم.خدایانی که اینچنین با بندگان خویش تفریح می کنند.......با دیدن چنین نشانه هایی باز هم در صحنه پایانی وقتی نائومی واتس در قایق در تقلای باز کردن دستش با چاقوست امیدوار می شویم که نجات پیدا کند چون قبلا تاکید دوربین روی چاقو را درفصل آغازین فیلم در قایق دیده ایم.......یا قبل از آن وقتی آن قرار است از خانه بیرون برود و کمک بیاورد همسرش جورج(تیم راث) به او میگوید "لباس بپوش و کفش برای دویدن" و احساس میکنیم این نشانه ها قرار است معرف نقطه عطف داستان باشند و مثلا زن با آن کفشها از دست مهاجمان فرار کند .......یا صحنه فرار پسرک و تاکید روی جزئیات فرارش که برایمان باور اینکه به راحتی دوباره اسیر شود را مشکل می کند.....
همه اینها به خاطر این است که هانکه ما را به یک بازی دعوت کرده و چون نقطه ضعفمان را در تحلیل یک فیلم متفاوت می داند، ما را فریب میدهد.او داستان خودش را تعریف میکند و پایان تلخ فیلم باید قابل پیش بینی باشد.در لحظه ای پال باز هم رو به تماشاگر از او می پرسد:"با یک پیشرفت منطقی یک پایان واقعی می خواهید؟درسته؟"
اما اشتباه ما این است که روی خانواده شرط بسته ایم.چون همراه آنها رنج کشیده ایم....وقتی برای اولین بار پس از قتل پسر کوچک، پال و پیتر خانه را ترک میکنند و ما به همراه دوربین داریوش خنجی دقایقی طولانی زن و شوهر رنج دیده و داغدار و آسیب دیده را تماشا میکنیم..نمی شود همراه آنها نشد و برای نجاتشان و انتقام آرزو نکرد.ولی وقتی کارگردان هم در جبهه دو جوان باشد دیگر امیدی نیست.وقتی جبر حاکم بر فیلم به اوج خودش می رسد که یگویند:"آنها چه شرط را ببرند و چه ببازند مرده اند."اگر هانکه ،پال و پیتر را در یک گروه و اعظای خانواده و تماشاگران را در گروه مقابل بازی قرار بدهیم آن گروهی پیروز است که باهوش تر است و نتیجه پیروزی گروه اول است.ما هم چون تماشاگرانی عادی بودیم همچون خانواده شکست خوردیم.
بازیهای سرگرم کننده مثال فوق العاده ای از فیلمهاییست که تماشاگر را هم در جریان فیلم شرکت میدهند.و مثال عالیتری از فیلمهاییست که فرم و محتوای اثر آنچنان در هم تنیده است که جدا کردنشان امکان ندارد(چند بار به قابهایی که طرز قرار گرفتن اعظای خانواده را در مقابل دو جوان سادیست فیلم نشان می دهد دقت کنید.)....هانکه نمونه یک فیلمساز بسیار خوب است که سینما را میشناسد و در دل جریان موسوم به سینمای هنری اروپایی(که خدا را شکر کم کم داریم به احمقانه بودن این نوع نامگذاری ایمان می آوریم) ، دنیای جادویی سینما را می شناسد و ساختار ذاتا پیچیده فیلمهایش و رازی که در تار و پود فیلمهایش تنیده شده نشان از نبوغ و دارد......
کاوه اسماعیلی
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید