پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اقتباس دامیست برای کارگردان های بزرگ؟


اقتباس دامیست برای کارگردان های بزرگ؟
ادبیات و سینما دو هنر ظاهرا مجزا اما به علت وجه مشترکی که دارند(داستانگویی) بار ها به یکدیگر پیوند خورده اند.در سینما کارگردان ها با تمایل و اشتیاق به ادبیات روی می آورند تا از شر داستان پردازی رهایی یابند و یا دلمشغول های ذهنیشان را با کمک هنرمندی دیگر به نمایش بگذارند.در این راه اغلب شکست می خورند زیرا برای پیوند این دو هنر باید به هر دو آن ها به خوبی مسلط بود.سینماگری که برای فرار به ادبیات روی آورده می تواند به ادبیات مسلط باشد؟ در ادبیات داستانی نیز کمک گرفتن از فضای سینما کاری آسان نیست.کمااینکه از اولین کسانی که در این زمینه موفق بوده است تولستوی است(به خصوص در رمان جنگ و صلح).بنابراین اهالی هر دو عرصه باید بسیار مراقب باشند تا ارزش های هنر را به بهای بیان دغدغه ها و دلمشغولی ها زیر سوال نبرند...
تعداد کارگردان های حرفه ای سینمای ما شاید به تعداد انگشتان دست هم نرسد.بوده اند افرادی چون ابراهیم گلستان که بیشتر مستند کار کرده اند و دو کار ارزشمند هم در کارنامه ی خود دارند اما ماندن و کارکردن در کشور ما کار هرکسی نیست.مخصوصا بخواهی ساز خودت را بزنی.یا باید مثل کیارستمی متوسل بشوی به جشنواره ها یا همچون کیمیایی زیر بار انتقادات له شوی.پوست کرگدن می خواهد ماندن و برای خود کار کردن در این سرزمین.
در میان کارگردان هایی که باقی مانده اند و ادامه داده اند کم پیش می آید که به ذات سینما اهمیت زیادی بدهند.اغلب به دنبال بیان و نمایش دغدغه های شخصی خود هستند.اشکالی هم ندارد اگر با هنر آنچنان عجین شود که از یکدیگر قابل تمیز نباشند.در این میان می توان از داریوش مهرجویی هم نام برد.کارگردانی حرفه ایی که بیشتر دغدغه ی فلسفی و اجتماعی دارد تا عشق به دنیای تصویر.او هرگز شخصیت خویش را در فیلم هایش پنهان نکرده .آنچه که فکرش را مشغول ساخته با اقتباس از نویسنده های بزرگ به تصویر کشیده است.موفق ترین فیلم او یعنی گاو نیز اقتباسی است که با همکاری نویسنده ی اثر به شکل فیلمنامه در آمد.شاید علت موفقیت فیلم همین باشد.درخت گلابی,سارا,پری نیز اقتباس های ادبی بوده اند.بانو برداشتی آزاد از ویریدیانای بونوئل است و هامون هم مستقیم وغیر مستقیم به نمونه های ادبی و فلسفی اشاره هایی دارد.
در میان آثار او پری موقعیت تقریبا متفاوتی دارد.این فیلم بر اساس رمان فرانی و زویی و همچنین داستان کوتاه یک روز خوش برای موز ماهی سلینجر ساخته شده است.اگر تمامی فیلم های مهرجویی آنقدر ایرانی شده اند که چیزی از اصلش باقی نمانده ( بانو, سارا) پری کاملا بر روی مرز راه می رود.گاهی کاملا ایرانی می شود و گاه فرهنگ غربی نویسنده ی کتاب را به دوش می کشد.این شاید مهمترین نقطه ضعف فیلم و علت غیر قابل درک شدنش باشد.سلینجر بعد از دیدن فیلم در حالی که هرگز حاضر نبود خلوت خویش را بهم بزند از خانه بیرون آمد و رسما از مهرجویی شکایت کرد.در میان شکایت هایی که سلینجر مطرح می کند مهمترینش چنین جمله ایی است:او کتاب مرا کاملا تغییر داده است! مهرجویی نیز در جواب او بر آمد و گفت: ((بله.زیرا باید ایرانی می شد. )) همچنین در یادداشتی برای روزنامه ی اعتماد نوشت : ((من برداشت شخصی خویش را به تصویر کشیده ام.))
آری.بر هر دو گفته ایرادی نیست.او اثر را ایرانی می کند و به سنت های ایران اشاره می کند.اصفهان را کانون اتفاقات فیلم قرار می دهد.شهری که برای ما ایرانی ها به لحاظ سنتی معانی بسیاری دارد.نقل قول های حضرت عیسی در عهد جدید را به احادیث امام صادق تبدیل می کند.خودکشی اسد ( با بازی خسرو شکیبایی ) را به شکلی دیگر به تصویر در می آورد و... ظاهر همه چیز ایرانی است.اما به دل نمی نشیند.انگار یکجای کار لنگ می زند.ایراد کار کجاست؟
فرهنگ بودایی سال هاست که در میان جوانان آمریکایی بسیار رشد کرده.طبق آمار و ارقامی که هر روز در حال تغییر است حدود یک سوم جوانان این کشور حداقل یک بار بوداییسم را تجربه کرده اند.هر نویسنده ایی که اندیشه هایش به بوداییسم و تفکر های این چنینی نزدیک باشد کتاب هایش میلیون ها بار فروش می رود(کوییلو.سلینجر و...) اما این فرهنگ در میان مردم ما جا نیافتاده است.به همین دلیل روشنفکران و منتقدان ما بارها کتاب های سلینجر را زیر و رو کرده اند تا ذره ایی علت خودکشی برادر بزرگتر خانواده(سیمور) را درک کنند اما راه به جایی نبرده اند.زیرا این فرهنگ و طرز تفکر برای ما جا نیافتاده است.مهرجویی سعی می کند فرهنگ بوداییسم را در فیلمش با عرفان ایرانی جابه جا کند اما این دو فرهنگ از هم فاصله ی زیادی دارند.
پری(با بازی نیکی کریمی) در فرهنگ عرفان شرقی در مرحله ی طلب به سر می برد اما حقیقتا نمی داند که راه چیست و چه می خواهد.گیج است و حتی حرف هایش بیشتر به ادا بازی شبیه است.در صحنه های ابتدایی فیلم(دقیقه ی هجده.حلقه ی اول) پری در قابی بسته به نامزدش می گوید: ((انقد از این آقا معلمای بدبین و مستبد و از خود راضی بدم میاد.بدم میاد...)) ادای این کلمات به شکلی لوس و معذرت خواهی بعد از آن مارا کاملا با دختری با روانی پریشان رو به رو می سازد نه روحی شاعر که غرق در عرفان شده و پی طلب است.بر خلاف فرنی کتاب که دیالوگ هایش کاملا حساب شده است و دم به دم حرف نمی زند و بالافاصله معذرت نمی خواهد.حتی غر هایش قابل درک و بحث هستند.اما پری با وجود آنکه مضمون کتاب را بر لب هایش جاری می سازد به علت بازی بد و یا خواست کارگردان شکل دختری لوس به خود می گیرد.
شاید جواب داریوش مهرجویی جمله ی دوم پاسخش به دوست داران سلینجر باشد: پری برداشت شخصی اوست: فرنی دختری لوس و شکم سیر است و زویی بیشتر حراف و بچه است تا بازیگری حرفه ایی.
مهرجویی گاه به شیوه ی تئاتر برشتی شخصیت هایش را در قابی بسته قرار می دهد تا به دوربین زل بزنند و حرف بزنند.همه ی این ها را می توان به حساب همذات پندار زدایی کارگردان گذاشت اما برخی از تغییرات وارده به اثر غیر قابل گذشت است.این تغییرات باعث شده تا مفهومی که سلینجر با زحمت در لایه های زیرین دنیای کتابش گنجانده تبدیل به نماد های گلدرشت شوند و توی چشم بیننده بروند.به طور مثال نام موز ماهی و سرنوشتشان به ماهی عشق نور تغییر هویت می دهد.اگر موز ماهی خواننده را به فکر فرو می برد عشق نور شدیدا توی چشم می زند.فرض کنیم برداشت مهرجویی از علت خودکشی اسد صحیح است.اما به این دیالوگ ها دقت کنید:
دختر بچه: ا.الان یکیشو دیدم!عشق نورو!
اسد:د! تورو که دید نپرید بالا؟
دختر بچه:چرا اما دوباره افتاد تو آب
(دقیقه ی بیست و هشت.حلقه ی دوم)
مهرجویی حرفش را خیلی واضح می زند.زیبایی هنر به پنهان بودن آن است.اگر قرار بر حرف زدن باشد دیگر چه نیازیست به هنر؟ بر فرض که او برداشت شخصی خودش را از نوشته های سلینجر دارد اما باز هم دلیلی کافی نیست برای این چنین روشن و بی پروا نشان دادن.
صفا و اسد دو برادر بزرگ خانواده بسیار شبیه هم هستند.کتاب های یکسان می خوانند.همه کار هایشان با هم است و ... اما اسد هوش بیشتری دارد و به سوی عرفان می رود و صفا کمی زمینی تر است و به هنر و نویسندگی روی می آورد.حتی در کتاب هم به شباهت این دو نفر به لحاظ روحی بار ها اشاره می شود.اما استفاده از یک بازیگر برای این دو شخصیت ( خسرو شکیبایی ) از روشن گویی های دیگر مهرجویی است برای نمایش نزدیکی این دو شخصیت.
زوم کردن روی مجسمه ی بودا.زنده شدن ماهی در کاسه ی سوپ.دستور خفه کردن پری در زیر آب توسط استاد دانشگاه( که این صحنه را به شکل رویایی در ابتدای فیلم می بینیم ) و ... همه از اشاره های واضحیست که بر خلاف رمان سلینجر هرگز در دل اثر قرار نمی گیرد.اگر اشاره به بوداییسم و ... در کتاب وسیله ایی می شود برای رفتن به لایه های عمیق تر فیلم پری در سطح همین اشاره ها باقی می ماند و لطافت و زیبایی کتاب را به کلی از بین می برد.
پیشتر عرض کردم مهرجویی(به بهانه ی برداشت شخصی از اثر) در شخصیت های فرنی و زویی دست برده است.زویی(با بازی علی مصفا) که در این فیلم داداشی نام دارد کاملا متفاوت است از شخصیت کتاب سلینجر.داداشی با چشمانش اشیا را تکان می دهد! و پر است از انرژی. بی فکر حرف می زند.دغدغه ی او تنها بازیگریست و دست برداشتن خواهرش از طریقش.اما زویی سلینجر با اینکه زیاد حرف می زند اما سنجیده تر می گوید.هرچند مثل داداشی پرخاشگر است اما پرخاشگری اش پذیرفتنی است.
به همین دلیل حتی در پایان کتاب که می تواند با کمک گفته های سیمور خواهرش را به خود بیاورد خواننده موقعیت را درک می کند.اما داداشی فیلم با داد و بیداد هایش و با نقشی که در پایان فیلم بازی می کند همانقدر بهبودی پری را برای بیننده غیر قابل درک می سازد که افتادن پری در این مسیر غیر قابل درک است.
داداشی برای پری یکبند حرف می زند.به یکباره دیالوگ ها را به نقطه ی اوج می رساند.بدون آنکه لحظه ایی کوتاه بیاید و به پری فرصت فکر کردن بدهد.فراز بی هیچ فرودی.اما زویی در میان حرف هایش بار ها موضوع را تغییر می دهد.صدایش را بالا و پایین می برد.به دیالوگ ها فراز و فرود می دهد.این شکل دیالوگ باعث می شود باور پذیری و زیباییش بیشتر شود.رئال شود و بیننده(خواننده) احساس نکند صاحب اثر فقط می خواهد حرفش را بزند و به او هیچ توجهی ندارد.
متاسفانه مهرجویی در این اثر حرف زدن را بر همه چیز ارجحیت می دهد.نمی خواهم منکر برخی فضاسازی های بسیار خوب فیلم بشوم اما اشاره هایی که بار ها در این فیلم برجسته می شوند این برداشت را به بیننده می دهند که صاحب اثر سینما را تبدیل به وسیله ایی برای بیان اندیشه هایش کرده است.
حدود یک قرن است که سینما متولد شده است.پدران این سینما راهگشا و راهنمای نسل های بعد از خودشان بوده اند.پدران سینما متاسفانه به علت همزمانی با برخی تحولات سیاسی وسیله ایی برای تبلیغات رسانه ایی شدند.این راهی که آن ها پیمودند سرمشق بسیاری از کارگردان های نسل های بعد تر شد.حال سینمایی که حرف نزند از دید بسیاری از منتقدان و صاحبان اندیشه به هیچ نمی ارزد.درست و غلط اش موضوع بحث ما نیست اما اشتباه آنگاهی آغاز می شود که حرف زدن روی اثر و به شکلی کاملا غیر هنری صورت گیرد.آنجا دیگر نمی توان به آن لقب هنر داد.
البته برای بررسی عمیق تر این مساله و رابطه اش با اقتباس از آثار ادبی بزرگ نیاز به موشکافی بیشتری است.من در این نوشته به همین چند اشاره بسنده می کنم.نتیجه ایی که می خواهم بگیرم با ذکر همین موارد هم امکان پذیر است.هیچکاک بار ها می گوید برای اقتباس های ادبی نباید رمان های عمیق و طولانی را انتخاب کرد زیرا گنجاندن آن ها در دو ساعت امکان پذیر نیست.هیچکاک جنایت و مکافات را مثال می زند اما عمق نوشته های سلینجر هم از جنایت و مکافات داستایوفسکی کمتر نیست.شاید علت استفاده ی داریوش مهرجویی از این نماد ها و اشاره های گلدرشت همین است:دو ساعث برای نمایش دغدغه های فلسفی کافی نیست.
الهام حیدری
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید