شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


چه کسی سانسورچی است


چه کسی سانسورچی است
وقتی پوپر کتاب «جامعه باز و دشمنان آن» را نوشت، موریس کنفورت هم کتابی در نقد کتاب پوپر نوشت. کنفورت که یک مارکسیست اروپایی بود فقط به کتاب پرداخته بود و نه به زندگی خصوصی و بیوگرافی پوپر. روشنفکر اروپایی از جمله مارکسیستی آن نیک آموخته است که برای نقد یک شعر باید فقط به آن شعر پرداخت. برای نقد یک رمان به خود رمان پرداخت و برای نقد یک نوشته تئوریک به همان تئوری ها پرداخت. و اگر ترجمه است به ترجمه پرداخت. هر نوشته و هر ترجمه یی قابل نقد است، در صورتی که خود نوشته و ترجمه نقد شود.
برای همین هم نوشته های سلین که ضدیهود بود و با نازی ها نزدیکی داشت مستقل از او ارزیابی و خوانده می شد. سلین توانسته بود با تمامی گذشته و اندیشه ها و رفتارهای ضدیهودش مصائب جنگ را هنرمندانه تصویر کند و خواننده هم بیابد. برای نقد فلان رمان سلین باید به همان رمان پرداخت و در جای دیگر می توان زندگی او را هم نوشت. اصلاً بیوگرافی او را نوشت و ضعف هایش را نشان داد. اما کتاب هایش را مستقلاً دید و نقد کرد. همانطور که در فرانسه کردند. همانطور که سارتر با تمامی تمایلات تند و تیز چپی اش کرد.
بدون شک کتاب لشک کولاکوفسکی به نام «جریان های اصلی در مارکسیسم» هم قابل نقد است. ترجمه آن نیز همانطور. بدون تردید کاستی هایی دارد که باید همت کرد و پاراگراف به پاراگراف انگلیسی و فارسی آن را خواند و ایراد گرفت. ایراد گرفت که چرا فلان واژه را مترجم برگزید و می توانست واژه بهتری برگزیند.
اما خود متن را هم باید نقد کرد. این کتاب نامی از آلتوسر، مارکسیست ساختارگرا نبرده است. به پولانزاس اشاره هر چند مختصر ندارد. نامی از شارل بتلهایم نویسنده مبارزه طبقاتی در شوروی و رئیس انجمن فرانکو- چاپنیز در کتاب نیست. قلم زنان مانتلی ریویو همچون سوئیزی و مگداف و پل باران و غیره هیچ جایی در کتاب ندارند.ارنست مندل نویسنده «سرمایه داری متاخر» و عضو بین الملل چهارم تحلیل و بررسی نشده است. با این همه کتاب قابل توجه است و بسیار هم قابل توجه است. کولاکوفسکی که در زمان مارکسیست بودن تمایل به لوکاچ داشته است بهترین نقد را به لوکاچ و لوسین گلدمن کرده است.«کلیت» لوکاچ و بی توجهی به جزء را کولاکوفسکی به شکلی جالب توجه نقد کرده است که خواندنی است.
و ما که در جوانی مان جز چند کتاب همچون «اصول مقدماتی فلسفه» و «مسائل لنینیسم» نوشته استالین و کتاب های انتشارات پروگرس همچون «اقتصاد سیاسی» نیکتین و غیره در دست نداشتیم اکنون کتاب سه جلدی و پر باری در دست داریم که می توانیم همچون فرهنگی از نحله های گوناگون مارکسیستی از آن سود جوییم. نویسنده برای نوشتن کتاب به نوشته های بی شماری رجوع کرده است. مثلاً برای نقد استالین حتی «زبان شناسی» استالین را خوانده است و در مقابل تئوری «مار» که زبان را هم طبقاتی می داند، نظر و نقد استالین را تایید کرده است. ما اما هنوز نقد را نیاموخته ایم. فرهنگ نقد هنوز در جامعه ما جا باز نکرده است. ما باید یا به کتابی مطلقاً بله بگوییم یا آن را طرد کرده و نه بگوییم. راه میانه یی در دست نیست. این کتاب با نگاه مارکسیستی به تاریخچه اندیشه های مارکسیستی ننگریسته است، پس به هر روشی که شده در راه تخطئه آن می کوشیم و در این راه هیچ اصلی را رعایت نمی کنیم. پرنسیب بی پرنسیب، چرا که روشنفکر جهان سومی هستیم. روشنفکر کشور عقب مانده هستیم. پس به ترجمه کتاب کاری نداریم، به مترجم آن می پردازیم. مترجم دکتر عباس میلانی است که در این ۳۰ ساله ده ها هزار صفحه ترجمه و نوشته دارد. که بلاشک همگی را می توان و باید نقد کرد. اما این نوشته ها مهمند و نقد آنها کار و زحمت می خواهد. پس ما به ترجمه ها و نوشته ها نمی پردازیم.
چرا؟ شاید سوادش را نداریم. شاید در چنبره عقب ماندگی هامان هنوز نمی دانیم که در نقد «تکست» فقط باید به خود «تکست» پرداخت. پس شروع به حمله می کنیم. اما نه به نوشته نه به ترجمه، بلکه به شخص میلانی. عباس میلانی زندگی سیاسی داشته است، در جوانی با فراز و فرودهایی، با ضعف ها و قدرت هایی. اما نه می توان ضعف ها را در نقد نوشته هایش دخیل دانست و نه قدرت ها را دلیل بر درستی نوشته ها و ترجمه هایش از زمان چاپ «جریان های اصلی در مارکسیسم». نقدی چشمگیر بر متن کتاب و ترجمه آن نداشته ایم. اما تا بخواهیم مبتذل ترین حمله ها و برخوردها به کتاب را داشته ایم. مثلاً شبی دکتر مرتضی محیط در ماهواره می گفت، عباس میلانی از فلان موسسه امریکایی دلار گرفته تا کتاب کولاکوفسکی را ترجمه کند.
آیا این نقد برای کسی که خود را یک مارکسیست اندیشمند می داند، کسی که سابقه بیش از ۴۰ سال تفکر مارکسیستی دارد، کسی که سال ها در زندان سیاسی شاه بوده است، تاسف آور نیست؟ بدون شک باید به چنین برخوردی تاسف خورد. که ما همچنان در چنبره عقب ماندگی هامان مانده ایم. هرچند پزشک و پاتولوژیست باشیم. هرچند عمری در اروپا و امریکا به سر برده باشیم، اما توان نقد را نداریم. پس به وسیله یی چنگ می اندازیم که میلانی را تخطئه کنیم. این کار هم سریع تر نتیجه می دهد و هم راحت تر است. سمپات ها و مستمعان هم زودتر می پذیرند و از زحمت اندیشیدن راحت می شوند. طرف کتاب هم نمی روند و زحمت بیهوده به خود نمی دهند. کتابی که به مزد دلار ترجمه شده نباید طرفش رفت. نباید به آن دست زد. اگر هم دستمان رسید جلوی نشر کتاب را می گیریم. سنگ اندازی می کنیم تا کتاب چاپ نشود. تا کتاب خوانده نشود. آخر کتاب کل مارکسیسم را زیر سوال برده است. و آلوده به ویروس لیبرالی است. ما هم کسی را نداریم که نقد بر کتاب بنویسد. انگلیسی مان هم که در حد عباس میلانی نیست که ترجمه اش را نقد کنیم. پس از چهار طرف دنیا هماهنگ می شویم و میلانی را زیر ضرب می بریم. به بازجویی های زمان شاه اش می پردازیم تا او را از رو ببریم. اما او از رو نمی رود. مرتباً می نویسد و ترجمه می کند. همه جا هو می اندازیم که میلانی ساواکی بوده است. اما او باز مصاحبه می کند. نقد شعری می نویسد. از نیما و فروغ می گوید. کستلر را طرح می کند. و ما می مانیم که چه کنیم. در ظاهر طرفدار آزادی قلم هستیم و اساساً سانسورچی.
ما سانسور را به دو بخش کرده ایم. بخشی را سانسور حکومتی، سانسور بورژوازی و سانسور ارتجاعی می دانیم و می گوییم باید با آن ستیز کرده و بخشی را سانسور مترقی، سانسور خلقی و سانسور مارکسیستی- لنینیستی و سانسورسوسیالیستی می دانیم که اجازه رشد اندیشه یی بورژوازی را نمی دهد. این را لنین و مائو هم می گفتند. همه حکومت های سوسیالیستی این سانسور را قبول داشتند. پس ما هم قبول می کنیم. این سانسور را از الزامات دیکتاتوری پرولتاریا می دانیم.
پس قبل از رسیدن به چنین دیکتاتوری و قبل از رسیدن به جامعه سوسیالیستی آن را تمرین می کنیم. در زندان های سیاسی شاه هم ما تعیین می کردیم که چه کسی حق دارد کتاب بخواند و چه کسی حق ندارد کتاب بخواند. در زندان کتاب های کتابخانه را که مهر زندان هم خورده بود مخفی می کردیم. به کسانی که دوست داشتیم بدهیم می دادیم و به کسانی که دوست نداشتیم نمی دادیم. وسیله دیگری در دست نبود. این کتاب ها وسیله اقتدار بود. وسیله ترویج ایدئولوژی مان بود. تازه شلوار نو زندان را هم که زندانبان می داد، تمیز نگاه می داشتیم تا به جوان تازه وارد هدیه کنیم تا بتوانیم مخ او را هم بزنیم. تا اندیشه دیگری را که در زندان بود در کنجی قرار دهیم تا اجازه بروز نیابد و جالب اینجا است که همان اندیشه در اقلیت هم به همین وسیله متشبث می شد و همه هم در ظاهر طرفدار آزادی و دموکراسی و مخالف سانسور بودند. از آزادی قلم بدون حصر سخن می گفتند و در باطن سانسورچی هم بودند.تفکری که سانسور را به خلقی و ضدخلقی تقسیم می کند و بخشی را می پذیرد، توان مبارزه با سانسور را ندارد. این تفکر دروغ می گوید که طرفدار آزادی قلم است؛ تفکری که در اساس با سانسور و تخطئه و شارلاتانیسم در پی اقتدار تفکر خود است. سواد نقد را هم ندارد. فقط جوسازی علیه کتاب مخالف را آموخته است.
این تفکر به جای نقد کتاب کولاکوفسکی می گوید عباس میلانی ساواکی بوده است. عباس میلانی در سلول فلان حرف را زده است یا فلان حرکت را کرده است. به بازجویش فلان حرف را زده و غیره و غیره. چنین تفکری خود سانسورچی قهاری است.
با تمامی این تفاصیل کتاب کولاکوفسکی با ترجمه روان عباس میلانی خواندنی و بسیار خواندنی است. حتی مارکسیست های وطنی هم شاید مخفیانه کتاب را می خرند و می خوانند. مخفیانه، چرا که می ترسند دوستان شان ایراد بگیرند که چرا این کتاب را می خوانی. آخر جوسازی ها قبلاً صورت گرفته اند و من امیدوارم در این خواندن ها هم نقد کردن را بیاموزند. حتی شده نقد مارکسیستی را و کتاب و ترجمه آن را نقد کنند و به خاله زنک بازی ها پایان دهند.
هوشنگ ماهرویان
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید