سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا


زنده باد سرگرمی!


زنده باد سرگرمی!
سریال مرگ تدریجی یک روِیا در نهایت در شرایطی به پایان رسید که در این قسمت‌های آخر، نه خبری از دوره‌های روشنفکری بانوان اهل ادب سریال بود نه خبری از تعارضات سنت و مدرنیسم از نوع مارال عظیمی و حامد یزدان‌پناه؛ سریال در شرایطی در بستر سرگرم‌کنندهِ خود به پایان رسید که دیگر نشانی از یک سریال پر حرف و حدیث نداشت و مانند بسیاری سریال‌های رسانه‌ای صرفاً سرگرم‌کننده که به وضوح می‌شود در آن‌ها رگه‌هایی از بالیوودیسم و‌هالیوودیسم را مشاهده کرد- همان چیزی که در نوع وطنی به آن می‌گویند فیلم‌فارسی- راه خود را گرفت و طی شد؛ یک مرد خانواده‌دوست، یک‌تنه به نمایندگی از سنت جاریهِ مردان قیصر‌نشان ایرانی به آب می‌زند و همسرش را از آب بیرون می‌کشد و پلیس در انتها می‌آید و همه چیز به خوبی و خوشی پایان می‌باید.
البته کارگردان در انتها در یک تمهید جالب (و البته خام و بی‌منطق) نوعی فراموشی موقت را هم عارض مارال عظیمی می‌کند تا بتواند به بیننده القا کند که در آینده به جای آن عقاید منحرف‌کنندهِ پیشین، عشق و خانواده و احترام به سنت و...در مغز وی جایگزین خواهد شد. نامهِ آراس مشرقی (که مانند نمونه‌های دیگر با صدای خود او در گوش خواننده فریاد زده می‌شد) هم که دیگر در ادامهِ سنت نامه‌نویسی قسمت‌های پایانی این‌گونه فیلم‌هاست که البته از قلم نیفتاد؛سریال مرگ تدریجی یک روِیا چون سریال یوسف پیامبر و سریال روزگار قریب در یک چیز مشترک هستند و آن سرگرم شدن مخاطب و اقبال آماری ایشان است (گرچه قضیه، مصداق شعر میان ماه من تا ماه گردون باشد) و همین برای یک رسانهِ ملی و برای ما بینندگان خاص که اهل نق زدن‌های مداوم هستیم که چرا سریال‌ها داستان ندارند و...، بایست خوشحال‌کننده باشد.
پس تا این‌جای داستان، همه چیز مطابق میل پیش رفته است:ارائهِ شماری از خلا‌قیت‌های بصری تا کنون نادیده به بیننده که می‌تواند در ارتقای سطح شعور دیداری و شنیداری او مؤثر افتد؛ مانند آن نماهای متقاطع، آن تیتراژ آغازین جالب و تمهید نو و خلا‌قانهِ خلا‌صهِ قسمت‌های پیشین که در روی تیتراژ ارائه می‌شد.چیزی که این روزها بسیار دربارهِ این سریال گفته می‌شود، پرداخت محتوایی سریال است. محتوای پرمناقشهِ سریال را باید از دو منظر بررسی نمود.
۱) سازندگان یعنی نویسنده و کارگردان؛ این میان سابقهِ تدریس و قلم‌زنی فریدون جیرانی در عرصهِ فیلم‌نامه‌نویسی مانع از آن می‌شود که کل ایرادهای محتوایی را روی سر علیرضا محمودی نویسندهِ سریال آوار کنیم. چرا که یا جیرانی این محتوا را نمی‌پسندیده (با توجه به جایگاه خاصش در جامعهِ هنری) که نبایست آن را می‌ساخته یا آن را در جاهایی جالب می‌دانسته که در این صورت باید نسبت به اصلا‌ح باقی بخش‌ها (بر اساس افکارش) می‌کوشیده که البته این کار را انجام نداده است.. پس می‌توان با فراغ بال کل اثر را به پای او (و نویسنده‌اش) نوشت و او را نقد کرد؛فریدون جیرانی یک سرگرمی‌ساز مادرزاد است. او به خوبی بلد است آثار پرفروش بسازد مانند قرمز، آب و آتش، صورتی، پارک‌وی، شام آخر... و البته اصرار زیادی هم دارد تا مرتب کلیشه‌های ممیزی را یکی پس از دیگری بشکند. او هرگاه خواسته اثری سرگرم‌کننده بسازد موفق بوده است و از همهِ امکاناتش سود جسته ولو رد شدن از ممیزی‌ها. اما وقتی پای بیان محتواهای عالی یا پر حرف و حدیث پیش می‌آید او کم می‌آورد...
در سریال مرگ تدریجی یک روِیا تا پیش از آنکه کارگردان، بی‌خیال همهِ بیانیه‌های روشنفکرانهِ مارال و سنت‌پرستانهِ حامد شود، ما با اثری روبه‌رو بودیم که نه نمایندهِ منتقدین صادق جریان روشنفکری بود و نه یک اثر بی‌طرف در بیان تعارض این دو جبهه؛ جیرانی و نویسنده‌اش می‌خواستند رابطهِ پر تضاد سنتی‌ها و مدرن‌ها را نقد کنند اما چون نه درست خانواده‌های سنتی را می‌شناسند و نه می‌توانستند یا می‌خواستند جامعهِ مدرن را نقد کنند، به دستاویزی خاله‌زنکانه در این جدال ناتمام فکری روی آوردند؛ دعوایی فمینیستی میان زنانی که گمان می‌برند زندگی زناشویی جهنمی است که از آن خلا‌ص شده‌اند با مارال عظیمی که می‌خواهد بنا به ندای فطرتش همسر و مادر باشد.
این وسط بیننده (البته بدیهی است بینندهِ خاص نه مردم عامی) با انبوهی از پرسش‌ها رو‌به‌رو می‌شود:کارگردانی که خود جزئی از جامعه‡ روشنفکری ایرانی است، دوستان نزدیکش و نشریاتی که با آن‌ها همکاری می‌کند در این طیف قرار می‌گیرند، چقدر در نقد این جامعه صادق است؟ آیا او در حال آزمودن و تجربهِ نوعی دگردیسی فکری است که سرریز آن را در این سریال دیده‌ایم؟ آیا در دیگر آثار او در سینما هم در آینده همین دیدگاه را شاهد خواهیم بود.سریال در تصویر تضادها ناتوان است؛ تضادهایی که گوهرهِ اصلی سریال هستند. قرار است این تضادها مایهِ فرار مارال شوند ولی این تضادها درنیامده‌اند چون کارگردان و نویسنده‌اش ناتوان هستند. کمی به تصویرگری اکبر خواجویی در پدرسالا‌ر، مرضیه برومند در آرایشگاه زیبا و کیانوش عیاری در روزگار قریب از زندگی عامهِ مردم نگاه بیندازید.
همه چیز سر جای خودش است. آن وقت بیایید این‌ها را با عروسی مضحک حامد و مارال در سریال مرگ تدریجی...مقایسه کنید. آخر کدام خانوادهِ سنتی این گونه است؟ یا کدام خانوادهِ سنتی را دیده‌اید که به راحتی از خیر خواهر مشروب‌خوار دختری که قرار است عروس بزرگ خانواده‌شان شود، بگذرند...آن هم با برادری فراری...این ایرادهای منطقی فیلم‌نامه نیست! این‌ها سوراخ‌های شناختی ذهن نویسنده و کارگردان اثر است.
۲) در قامت رسانهِ ملی: این‌که رسانهِ ما در نهایت به این نتیجه رسید که باید دست از داستان‌های نخ‌نمای پیشین بردارد و کمی در محتوا تنوع به خرج دهد جای شکرش باقی است؛ کاری به این نداریم که حاصل چیست ولی وقتی در کل سال با سریال‌های عشقی آبکی بسیار روبه‌رو هستیم که نشانی از زندگی دور و برمان ندارند، یا همهِ سریال‌ها شده دزد و پلیس و اکس و اعتیاد، مجبوریم از دیدن مرگ تدریجی یک روِیا ذوق‌زده شویم...ولی جای این پرسش باقی است که آیا دوستان تلویزیونی در انتخاب آدم‌هایی که قرار است یک سریال را بسازند (البته انتخاب بر اساس محتوای سریال) هم دقت می‌کنند؟...حالت مطلوب این بود که سریال مرگ تدریجی یک روِیا بیانیه‌‌ای تصویری باشد در نقد هر دو سویهِ این تضاد یعنی سنتی‌ها و مدرن‌ها؛ البته اگر متنی قرص‌تر و کارگردانی صادق‌تر می‌داشتیم.
البته عادت کرده‌ایم آدم‌هایی قانع باشیم...قانع در حد و اندازه‌های این سریال.گیرم پیش از آن شاهکاری چون روزگار قریب را هم دیده باشیم...وقتی در کل هفته تو می‌مانی و یک گل‌های گرمسیری، تمام شدن مرگ تدریجی یک روِیا، برایت تلخ می‌شود. دست‌کم سرگرم‌مان که می‌کرد؛ چیزی که این روزها به کیمیا تبدیل شده است. پس بیخود نیست اگر برای داشتن سرگمی‌ای از این دست، داد بزنیم: زنده باد سرگمی! شاید کسی بشنود و چیزی رو کند. و البته لطفاً دعواهای خنده‌دار فلسفی و سیاسی‌اش کم باشد.
سیدحمیدرضا قادری
منبع : روزنامه سیاست روز


همچنین مشاهده کنید