جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

انسان و قرآن


انسان و قرآن
● انسان و قرآن
قرآن کریم، یکی از بزرگ ترین مواهب خدا که به انسان کرامت شده، امتحان، تکلیف، تعهد، و مسئولیت می داند; «إِنَّا خَلَقْنَا الاِْنسَـنَ مِن نُّطْفَة أَمْشَاج نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَـهُ سَمِیعا بَصِیرًا»; و همواره اختیارات را توأم با مسئولیت ها قرار داده است و بیان می کند که هر جا حقی وجود داشت در مقابلش تکلیفی نیز وجود دارد; بنابراین هر کسی نسبت به حقی که دارد تکلیف و مسئولیت سنگینی نیز در برابر آن قرار داده شده است.
انسان در جهان بینی اسلامی داستانی شگفت دارد . انسان تنها یک‏ حیوان مستقیم القامه که ناخنی پهن دارد و با دو پا راه می‏رود و سخن‏ می‏گوید نیست ، این موجود از نظر قرآن ژرف‏تر و مرموزتر از این است که‏ بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرد .
قرآن، انسان را مدحها و ستایشها کرده و هم مذمتها و نکوهشها نموده است‏ . عالی‏ترین مدحها و بزرگترین مذمتهای قرآن درباره‏ انسان است ، او را از آسمان و زمین و از فرشته برتر و در همان حال از دیو و جار پایان پست‏تر شمرده است . از نظر قرآن انسان موجودی است که توانایی دارد جهان را مسخر خویش سازد و فرشتگان را به خدمت خویش بگمارد ، و هم می‏تواند به‏ " اسفل سافلین " سقوط کند . این خود انسان است که باید در باره‏ خود تصمیم بگیرد و سرنوشت نهایی خویش را تعیین نماید .
سخن خود را از ستایشهای انسان در قرآن تحت عنوان " ارزشهای انسان‏ " آغاز می‏کنیم .
رفتار انسان در زندگی از نوع نگاه او به زندگی و میزان درکش از حکمت خلقت جهان نشأت می گیرد; مؤمن باید دنیا را خانه آزمایش و تکلیف بداند و این که او در پیشگاه خداوند مسئول است; چون که خداوند جهان با این عظمت و شگفتی را عبث نیافریده; بلکه جهان و انسان ها را به حق آفریده و هر کدام را مکلف به کاری داشته است تا این که انسان ها از رهگذر کار و عبادت زندگی و جهان را آباد کنند. علت اصلی هر شقاوت و فسادی نادیده انگاشتن احساس مسئولیت است; زیرا زندگی بدون تکلیف و احساس مسئولیت زندگی تهی و پوچی است که نمی توان آن را تحمل کرد و این گاهی باعث خستگی، یأس، تحیر و... می شود و گاهی منجر به جرم، ظلم، تجاوز و دشمنی می گردد. از این رو در قرآن کریم و روایات، مهم ترین مسئله بعد از توحید آگاه کردن مردم به مسئولیت شان در برابر خالق، افراد دیگر، محیط و...است و کم تر سوره و روایاتی را می توان یافت که به این نکته اشاره نکرده باشد.
۱) قرآن کریم، یکی از بزرگ ترین مواهب خدا که به انسان کرامت شده، امتحان، تکلیف، تعهد، و مسئولیت می داند; «إِنَّا خَلَقْنَا الاِْنسَـنَ مِن نُّطْفَة أَمْشَاج نَّبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَـهُ سَمِیعا بَصِیرًا»; و همواره اختیارات را توأم با مسئولیت ها قرار داده است و بیان می کند که هر جا حقی وجود داشت در مقابلش تکلیفی نیز وجود دارد; بنابراین هر کسی نسبت به حقی که دارد تکلیف و مسئولیت سنگینی نیز در برابر آن قرار داده شده است.
۲) در آیات قرآن به موارد متعددی از مسئولیت های انسان در برابر طبیعت، انسان، خدا اشاره شده که به جهت اختصار تنها به چند مورد اشاره می کنیم:
ـ مسئوولیت انسان در برابر خدا «آیا پندارید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید»(مؤمنون،۱۱۵)
ـ مسئوولیت انسان در برابر نعمت های خداوند; «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَـئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْـُولاً; (اسراء،۳۶)
ـ مسئوولیت انسان در برابر خانواده; «یَـأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَةُ...; (تحریم،۶)
ـ مسئوولیت انسان در برابر افراد جامعه «باید که از میان شما گروهی باشند که به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر کنند اینان رستگارانند.» (آل عمران،۱۰۴) بنا بر این اولاً همه مسئولند. (پیامبر فرمود: کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته) و ثانیاً انسان در دنیا زندگی می کند، مسئول است. و. ...
▪ انسان خلیفه‏ خدا در زمین است
" روزی که خواست او را بیافریند ، اراده خویش را به فرشتگان اعلام‏ کرد . آنها گفتند : آیا موجودی می‏آفرینی که در زمین تباهی خواهد کرد و خون خواهد ریخت ؟ او گفت : من چیزی می‏دانم که شما نمی‏دانید " ( ۳ )
" اوست که شما انسانها را جانشینهای خود در زمین قرار داده تا شما را در مورد سرمایه‏هایی که داده است در معرض آزمایش قرار دهد " ( ۴ )
▪ ظرفیت علمی انسان بزرگترین ظرفیتهایی است که یک مخلوق ممکن است‏ داشته باشد
" تمام اسماء را به آدم آموخت ( او را به همه‏ حقایق آشنا ساخت )
آنگاه از فرشتگان ( موجودات ملکوتی ) پرسید : نامهای اینها را بگویید چیست . گفتند : ما جز آنچه تو مستقیما به ما آموخته‏ای نمی‏دانیم ( آنچه‏ را تو مستقیما به ما نیاموخته باشی ما از راه کسب نتوانیم آموخت )
خدا به آدم گفت : ای آدم ! تو به اینها بیاموز و اینها را آگاهی ده
همینکه آدم فرشتگان را آموزانید و آگاهی داد ، خدا به فرشتگان گفت : نگفتم که من از نهانهای آسمانها و زمین آگاهم ( می‏دانم چیزی را که حتما نمی‏دانید ) و هم می‏دانم آنچه را شما اظهار می‏کنید و آنچه را پنهان‏ می‏دارید ؟ " ( ۱ ) .
▪ او فطرتی خدا آشنا دارد ، به خدای خویش در عمق وجدان خویش آگاهی‏ دارد . همه‏ انکارها و تردیدها ، بیماریها و انحرافهایی است از سرشت‏ اصلی انسان
" هنوز که فرزندان آدم در پشت پدران خویش بوده ( و هستند و خواهند بود ) خداوند ( با زبان آفرینش ) آنها را بر وجود خودش گواه گرفت و آنها گواهی دادند " ( ۲ )
" چهره‏ خود را به سوی دین نگه‏دار ، همان که سرشت خدایی است و همه‏ مردم را بر آن سرشته است " ( ۳ )
▪ در سرشت انسان علاوه بر عناصر مادی که در جماد و گیاه و حیوان وجود دارد ، عنصری ملکوتی و الهی وجود دارد . انسان ترکیبی است از طبیعت و ماورای طبیعت ، از ماده و معنی ، از جسم و جان
" آن که هر چه را آفرید نیکو آفرید و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد ، سپس نسل او را از شیره‏ کشیده‏ای که آبی پست است قرارداد ، آنگاه او را بیاراست و از روح خویش در او دمید " ( ۴ )
▪ آفرینش انسان ، آفرینشی حساب شده است ، تصادفی نیست . انسان‏ موجودی انتخاب شده و برگزیده است
" خداوند آدم را بر گزید و توبه‏اش را پذیرفت و او را هدایت کرد " ( ۵ ) .
چنین انسانی حریص است ، خونریز است ، بخیل و ممسک است ، کافر است ، از حیوان پست‏تر است
در قرآن آیاتی آمده است که روشن می‏کند انسان ممدوح چه انسانی است و انسان مذموم چه انسانی است . از این آیات استنباط می‏شود که انسان فاقد ایمان وجدا از خدا انسان واقعی نیست . انسان اگر به یگانه حقیقتی که با ایمان به او ویاد او آرام می‏گیرد بپیوندد ، دارنده‏ همه‏ کمالات است و اگر از آن حقیقت - یعنی خدا - جدا بماند ، درختی را ماند که از ریشه‏ خویشتن جدا شده است . ما به عنوان نمونه دو آیه را ذکر می‏کنیم : « و العصر ۰ إن الانسان لفی خسر ۰ إلا الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر »( ۵ )
سوگند به عصر ، همانا انسان در زیان است ، مگر آنان که ایمان آورده و شایسته عمل کرده و یکدیگر را به حق و صبر و مقاومت توصیه کرده‏اند .
ولقد ذرأنا لجهنم کثیرا من الجن و الانس ، لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم‏ أعین لا یبصرون بها و لهم آذان لا یسمعون بها أولئک کالانعام بل هم أضل ( ۶ )
" همانا بسیاری از جنیان و آدمیان را برای جهنم آفریده‏ایم ( پایان‏ کارشان جهنم است ) ، زیرا دلها دارند و با آنها فهم نمی‏کنند ، چشمها دارند و با آنها نمی‏بینند ، گوشها دارند و با آنها نمی‏شنوند . اینها مانند چهار پایان بلکه راه گم کرده‏ترند "
● موجود چند بعدی
از آنچه گفته شد معلوم شد که انسان با همه‏ وجوه مشترکی که با سایر جاندارها دارد ، فاصله‏ عظیمی با آنها پیدا کرده است . انسان موجودی‏ مادی - معنوی است . انسان با همه‏ وجوه مشترکی که با جاندارهای دیگر دارد ، یک سلسله تفاوتهای اصیل و عمیق با آنها دارد که هریک از آنها بعدی جدا گانه به او می‏بخشد و رشته‏ای جدا گانه در بافت هستی او به شمار می‏رود . این تفاوتها در سه ناحیه است :
۱) ناحیه‏ ادراک و کشف خود و جهان
۲) ناحیه‏ جاذبه‏هایی که بر انسان احاطه دارد
۳) ناحیه‏ جاذبه کیفیت قرار گرفتن تحت تأثیر جاذبه‏ها و انتخاب آنها
اما در ناحیه‏ ادراک و کشف و جهان . حواس حیوان راهی و وسیله‏ای است‏ برای آگاهی حیوان به جهان . انسان در این جهت با حیوانهای دیگر شریک‏ است و احیانا برخی حیوانات از انسان در این ناحیه قوی ترند . آگاهی و شناختی که حواس به حیوان و یا انسان می‏دهد سطحی و ظاهری است ، به عمق‏ ماهیت و ذات اشیاء و روابط منطقی آنها نفوذ ندارد . ولی در انسان نیروی‏ دیگری برای درک و کشف خود و جهان وجود دارد که در جانداران دیگر وجود ندارد و آن نیروی مرموز تعقل است .
انسان با نیروی تعقل ، قوانین کلی‏ جهان را کشف می‏کند و براساس شناخت کلی جهان و کشف قوانین کلی طبیعت‏ ، طبیعت را عملا استخدام می‏کند و در اختیار خویش قرار می‏دهد . در بحثهای‏ گذشته نیز اشاره به این نوع شناخت که مخصوص انسان است کردیم و گفتیم‏ مکانیسم شناخت تعقلی از پیچیده‏ترین مکانیسمهای وجود انسان است . همین‏ مکانیسم پیچیده اگر درست مورد دقت قرار گیرد ، دروازه‏ شگفتی است برای‏ شناخت خود انسان . انسان با این نوع شناخت ، بسیاری از حقایق را که‏ مستقیما از راه حواس با آنها تماس ندارد کشف می‏کند . شناخت انسان ما ورای محسوسات را ، بالاخص شناخت فلسفی خداوند ، وسیله‏ این استعداد مرموز و مخصوص آدمی صورت می‏گیرد .
اما در ناحیه‏ جاذبه‏ها . انسان مانند جانداران دیگر تحت تأثیر جاذبه‏ها و کششهای مادی و طبیعی است ، میل به غذا ، میل به خواب ، میل به امور جنسی ، میل به استراحت و آسایش و امثال اینها او را به سوی ماده و طبیعت می‏کشد . اما جاذبه‏هایی که انسان را به خود می‏کشد منحصر به اینها نیست ، جاذبه‏ها و کششهای دیگر انسان را به سوی کانونهای غیر مادی ، یعنی‏ اموری که نه حجم دارد و نه سنگینی و نتوان آنها را با امور مادی سنجید ، می‏کشاند .
▪ علم و دانایی
انسان ، دانش و آگاهی را تنها از آن جهت که او را بر طبیعت مسلط می‏کند و به سود زندگی مادی اوست ، نمی‏خواهد . در اصول جاذبه‏های معنوی که تا امروز شناخته شده و مورد قبول است‏ امور ذیل است : انسان غریزه‏ حقیقت جویی و تحقیق وجود دارد ، نفس دانایی و آگاهی برای‏ انسان مطلوب و لذت بخش است . علم گذشته از اینکه وسیله‏ای است برای‏ بهتر زیستن و برای خوب از عهده‏ مسؤولیت برآمدن ، فی حد نفسه نیز مطلوب بشر است . انسان اگر بداند رازی در ورای کهکشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثیری در زندگی او ندارد ، باز هم ترجیح می‏دهد که‏ آن را بداند . انسان طبعا از جهل فرار می‏کند و به سوی علم می‏شتابد بنابراین ، علم و آگاهی یکی از ابعاد معنوی وجود انسان است .
▪ خیر اخلاقی
پاره‏ای از کارها را انسان انجام می‏دهد نه به منظور سودی از آنها و یا دفع زیانی به وسیله‏ آنها ، بلکه صرفا تحت تأثیر یک سلسله عواطف که‏ عواطف اخلاقی نامیده می‏شود ، از آن جهت انجام می‏دهد که معتقد است‏ انسانیت چنین حکم می‏کند . فرض کنید انسانی در شرایطی سخت ، در بیابانی‏ و حشتناک قرار گرفته است ، بی آذوقه و بی وسیله ، و هر لحظه خطر مرگ‏ او را تهدید می‏کند . در این بین ، انسانی دیگر پیدا می‏شود و به او کمک‏ می‏کند و او را از چنگال مرگ قطعی نجات می‏بخشد . بعد این دو انسان از یکدیگر جدا می‏شوند و یکدیگر را نمی‏بینند . سالها بعد آن فردی که روزی‏ گرفتار شده بود ، نجات دهنده‏ قدیمی خود را می‏بیند که به حال نزاری‏ افتاده است ، به یادش می‏افتد که روزی همین شخص او را نجات داده است‏ . آیا وجدان این فرد در اینجا هیچ فرمانی نمی‏دهد ؟ آیا به او نمی‏گوید که‏ یاداش نیکی ، نیکی است ؟ آیا نمی‏گوید سپاسگزاری احسان کننده واجب و لازم است ؟ پاسخ مثبت است
آیا اگر این فرد به آن شخص کمک کرد ، وجدان انسانهای دیگر چه می‏گوید ؟ و اگر بی اعتنا گذشت و کوچکترین عکس العملی نشان نداد ، وجدانهای‏ دیگر چه می‏گویند ؟ مسلما در صورت اول وجدانهای دیگر او را تحسین می‏کنند و آفرین می‏گویند ، و در صورت دوم ملامت می‏کنند و نفرین می‏گویند . اینکه وجدان آن انسان‏ حکم می‏کند " پاداش احسان ، احسان است " ( ۷ ) و هم اینکه وجدان‏ انسانها حکم می‏کند که " پاداش دهنده‏ نیکی را به نیکی ، باید آفرین‏ گفت و بی اعتنا را باید مورد ملامت و شماتت قرار داد " از وجدان اخلاقی‏ ناشی می‏شود و این گونه اعمال را خیر اخلاقی می‏گویند .
معیار بسیاری از کارهای انسان " خیر اخلاقی " است ، و به عبارت دیگر ، بسیاری از کارها را انسان به جهت " ارزش اخلاقی " انجام می‏دهند نه‏ به جهت امور مادی . این نیز از مختصات انسان است و مربوط است به‏ جنبه‏ معنوی انسان و یک بعد از ابعاد معنویت اوست . سایر جانداران‏ هرگز چنین معیاری ندارند ، برای حیوان ، خیر اخلاقی مفهوم ندارد و ارزش‏ اخلاقی بی‏معنی است
▪ جمال و زیبایی
یک بعد دیگر از ابعاد معنوی انسان علاقه به جمال و زیبایی است . قسمت‏ مهمی از زندگی انسان را جمال و زیبایی تشکیل می‏دهد .
▪ تقدیس و پرستش
یکی از پایدارترین و قدیمی‏ترین تجلیات روح آدمی و یکی از اصیل‏ترین‏ ابعاد وجود آدمی ، حس نیایش و پرستش است . مطالعه‏ آثار زندگی بشر نشان می‏دهد هر زمان و هر جا که بشر وجود داشته است ، نیایش و پرستش هم‏ وجود داشته است ، چیزی که هست شکل کار و شخص معبود متفاوت شده است : از نظر شکل از رقصها و حرکات دسته جمعی موزون همراه با یک سلسله اذکار و اوراد گرفته تا عالی‏ترین خضوعها و خشوعها و راقی‏ترین اذکار و ستایشها ، و از نظر معبود از سنگ و چوب گرفته تا ذات قیوم ازلی ابدی منزه از زمان و مکان .
پیامبران پرستش را نیاوردند و ابتکار نکردند ، بلکه نوع پرستش را یعنی نوع آداب و اعمالی که باید پرستش به آن شکل صورت گیرد ، به بشر آموختند و دیگر اینکه از پرستش غیر ذات یگانه ( شرک ) جلوگیری به عمل آوردند
از نظر مسلمات دینی و همچنین از نظر برخی علمای دین شناسی ( ۸ ) بشر ابتدا موحد و یگانه پرست بوده است و خدای واقعی خویش را می‏پرستیده‏ است . پرستش بت یا ماه و یا ستاره و یا انسان از نوع انحرافهایی است‏ که بعدا رخ داده است .
یعنی چنین نبوده که بشر پرستش را از بت یا انسان یا مخلوقی دیگر آغاز کرده باشد و تدریجا با تکامل تمدن به پرستش‏ خدای یگانه رسیده باشد . حس پرستش که احیانا از آن به حس دینی تعبیر می‏شود ، در عموم افراد بشر وجود دارد . قبلا از " اریک فروم " نقل‏ کردیم که : " انسان ممکن است جانداران یا درختان یا بتهای زرین یا سنگی یا خدای‏ نا دیدنی یا مردی ربانی یا پیشوایی شیطانی صفت را بپرستد ، می‏تواند نیاکان یا ملت یا طبقة یا حزب خود یا پول و کامیابی را بپرستد . . . او ممکن است از مجموعه‏ معتقداتش به عنوان دین ، ممتاز از معتقدات غیر دینی آگاه باشد و ممکن است بر عکس ، فکر کند که هیچ دینی ندارد . مسأله‏ بر سر این نیست که دین دارد یا ندارد ، مسأله بر سر این است که کدام‏ دین را دارد " ( ۹ )
" ویلیام جیمز " بنابر نقل " اقبال " می‏گوید : " انگیزه نیایش نتیجه‏ ضروری این امر است که در عین اینکه در قوی‏ترین قسمت از خودهای اختیاری و عملی هر کس خودی از نوع اجتماعی است ، با وجود این ، مصاحب کامل خویش را تنها در جهان‏ اندیشه ( درون اندیشی ) می‏تواند پیدا کند . . .
● گوناگون انسان
هر موجودی از موجودات جهان ، منشأ یک‏ یا چند خاصیت و اثر هست ، لهذا در هر موجودی ، اعم از جماد و نبات و حیوان و انسان ، قوه و نیرو وجود دارد . قوه اگر با شعور و ادراک و خواست توأم باشد به نام " قدرت " و یا " توانایی " نامیده می‏شود
یکی دیگر از تفاوتهای حیوان و انسان با گیاه و جماد این است که حیوان‏ و انسان بر خلاف جماد و گیاه ، پاره‏ای از قوه‏های خویش را بر حسب میل و شوق و یا ترس و به دنبال " خواست " ، اعمال می‏کند . مثلا مغناطیس که‏ نیروی کشش آهن دارد به طور خود به خود و به حکم نوعی جبر طبیعی ، آهن را به سوی خود می‏کشد . مغناطیس نه از کار خویش آگاه است و نه میل و شوق‏ یا ترس و بیمش اقتضا کرده است که آهن را به سوی خود بکشد . همچنین‏ است آتش که می‏سوزاند و گیاه که از زمین می‏روید و درخت که شکوفه می‏کند و میوه می‏دهد .
اما حیوان که راه می‏رود ، به راه رفتن خویش آگاه است و خواسته است‏ که راه برود و اگر نمی‏خواست راه برود چنین نبود که جبرا راه برود . این‏ است که گفته می‏شود : " حیوان جنبنده‏ با خواست است " . به عبارت‏ دیگر ، پاره‏ای از قوه‏های حیوان تابع خواست حیوان است و در فرمان خواست‏ حیوان است ، یعنی اگر حیوان بخواهد ، آن قوه‏ها عمل می‏کنند و اگر نخواهد ، عمل نمی‏کنند .
در انسان نیز پاره‏ای قوه‏ها و نیروها به همین شکل وجود دارد ، یعنی تابع‏ خواست انسان است ، با این تفاوت که خواست حیوان میل طبیعی و غریزی‏ حیوان است و حیوان در مقابل میل خود قدرت و نیرویی ندارد .
حیوان‏ همینکه میلش به سویی تحریک شد ، خود به خود به آن سو کشیده می‏شود . در حیوان قدرت مقاومت و ایستادگی در مقابل میل درونی خود و همچنین قدرت‏ محاسبه و اندیشه در ترجیح جانب میلها و یا جانب امری که بالفعل میلی به‏ سوی او نیست بلکه صرفا دوراندیشی اقتضا می‏کند ، وجود ندارد اما انسان چنین نیست . انسان قادر است و توانایی دارد که در برابر میلهای درونی خود ایستادگی کند و فرمان آنها را اجرا نکند . این توانایی‏ را انسان به حکم یک نیروی دیگر دارد که از آن به " اراده " تعبیر می‏شود . اراده به نوبه‏ خود تحت فرمان عقل است ، یعنی عقل تشخیص می‏دهد و اراده انجام می‏دهد
یکی از آنچه گذشت روشن شد که انسان از دو جهت ، یک سلسله تواناییها دارد که سایر جاندارها ندارند : یکی از جهت اینکه در انسان یک سلسله میلها و جاذبه‏های معنوی وجود دارد که در سایر جاندارها وجود ندارد . این جاذبه‏ها به انسان امکان می‏دهد که دایره‏ فعالیتش را از حدود مادیات توسعه دهد و تا افق عالی معنویات‏ بکشاند ، ولی سایر جاندارها از زندان مادیات نمی‏توانند خارج شوند
دیگر از آن جهت که به نیروی " عقل " و " اراده " مجهز است ، قادر است در مقابل میلها مقاومت و ایستادگی نماید و خود را از تحت تأثیر نفوذ جبری آنها آزاد نماید و بر همه‏ میلها " حکومت " کند .
انسان‏ می‏تواند همه‏ میلها را تحت فرمان عقل قرار دهد و برای آنها جیره بندی کند و به هیچ میلی بیش از میزان تعیین شده ندهد و به این‏ وسیله آزادی " معنوی " که با ارزش‏ترین نوع آزادی است کسب نماید
این توانایی بزرگ از مختصات انسان است و در هیچ حیوانی وجود ندارد و همین است که انسان را شایسته‏ " تکلیف " کرده است و همین است که به‏ انسان حق " انتخاب " می‏دهد و همین است که انسان را به‏صورت یک موجود واقعا " آزاد " و " انتخابگر " و " صاحب اختیار " در می‏آورد
میلها و جاذبه‏ها نوعی پیوند و کشش است میان انسان و یک کانون خارجی‏ که انسان را به سوی خود می‏کشاند . انسان به هر اندازه که تسلیم میلها بشود ، خود را رها می‏کند و به حالت لختی و سستی و زبونی در می‏آید و سرنوشتش در دست یک نیروی خارجی قرار می‏گیرد که او را به این سو و آن‏ سو می‏کشاند ، ولی نیروی عقل و اراده نیرویی درونی و مظهر شخصیت واقعی‏ انسان است
انسان آنجا که به عقل و اراده متکی می‏شود ، نیروهای خویش را جمع و جور می‏کند و نفوذهای خارجی را قطع می‏نماید و خویشتن را " آزاد " می‏سازد و به صورت " جزیره‏ای مستقل " در می‏آیند . انسان به واسطه‏ عقل و اراده‏ است که " مالک خویشتن " می‏شود و شخصیتش استحکام می‏یابد.
مالکیت نفس و تسلط بر خود و رهایی از نفوذ جاذبه‏ میلها هدف اصلی‏ تربیت اسلامی است . غایت و هدف چنین تربیتی " آزادی معنوی" است.
● خودشناسی
اسلام عنایت خاص دارد که انسان " خود " را بشناسد و جا و موقع‏ خویشتن را در جهان آفرینش تشخیص دهد . این همه تأکید در قرآن در مورد انسان برای این است که انسان خویشتن را آنچنانکه هست بشناسد و مقام و موقع خود را در عالم وجود درک کند و هدف از این شناختن و درک کردن این‏ است که خود را به مقام والایی که شایسته‏ آن است برساند .
قرآن کتاب انسان سازی است ، یک فلسفه‏ نظری نیست که علاقه‏اش تنها به بحث و نظر و چشم انداز باشد ، هر چشم اندازی را که ارائه می‏دهد برای‏ عمل و گام برداشتن است .
قرآن کوشاست که انسان " خود " را کشف کند . این " خود " ، " خود " شناسنامه‏ای نیست ، که اسمت چیست ؟ اسم پدرت چیست و در چه سالی‏ متولد شده‏ای ؟ تابع چه کشوری هستی ؟ از کدام آب و خاکی و با چه کسی‏ زناشویی بر قرار کرده‏ای و چند فرزند داری ؟ آن " خود " همان چیزی است که " روح الهی " نامیده می‏شود و با شناختن آن " خود " ، است که [ انسان ] احساس شرافت و کرامت و تعالی‏ می‏کند و خویشتن را از تن دادن به پستیها برتر می‏شمارد ، به قداست خویش‏ پی می‏برد ، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می‏کند .
قرآن از برگزیدگی انسان سخن می‏گوید ، چرا ؟ می‏خواهد بگوید : تویک‏ موجود " تصادفی " نیستی که جریانات کوروکر ، - مثلا اجتماع تصادفی اتمها - تو را به وجود آورده باشد ، تویک موجود انتخاب شده و برگزیده‏ای ، و به همین دلیل رسالت و مسؤولیت داری . بدون‏ شک انسان در جهان خاکی قوی‏ترین و نیرومندترین موجودات است .
اگر زمین و موجودات زمینی را در حکم یک " قریه " فرض کنیم ، انسان کدخدای این‏ قریه است . ولی باید ببینیم که آیا انسان یک کدخدای انتخاب شده و برگزیده است و یا یک کدخدایی که به زور و قلدری خود را تحمیل کرده است‏ ؟ فلسفه‏های مادی ، قدرت حاکمه‏ انسان را صرفا ناشی از زور و قدرت انسان‏ می‏دانند . و مدعی هستند که انسان به علل تصادفی دارای زور و قدرت شده‏ است . بدیهی است که با این فرض ، " رسالت " و " مسؤولیت " برای‏ انسان بی‏معنی است . چه رسالتی و چه مسؤولیتی ؟ از طرف چه کسی و در مقابل چه کسی ؟ اما از نظر قرآن ، انسان یک کدخدای انتخاب شده زمین است و به حکم‏ شایستگی و صلاحیت ، نه صرفا زور و چنگال تنازع ، از طرف ذی صلاحیت‏ترین‏ مقام هستی ، یعنی ذات خداوند ، برگزیده و انتخاب و به تعبیر قرآن " اصطفا " شده است ، و به همین دلیل مانند هر برگزیده دیگر " رسالت " و " مسؤولیت " دارد : رسالت از طرف خدا ، و مسؤولیت در پیشگاه او اعتقاد به اینکه انسان موجودی انتخاب شده است و هدفی از انتخاب در کار است ، نوعی آثار روانی و تربیتی در افراد به وجود می‏آورد ، و اعتقاد به اینکه انسان نتیجه‏ یک سلسله تصادفات بی هدف است ، نوعی دیگر آثار روانی و تربیتی در افراد به وجود می‏آورد ، و اعتقاد به اینکه انسان نتیجه‏ یک سلسله تصادفات بی هدف است ، نوعی دیگر آثار روانی و تربیتی در انسان به وجود می‏آورد
خودشناسی به معنی این است که انسان مقام واقعی خویش را در عالم وجود درک کند ، بداند خاکی محض نیست ، پرتوی از روح الهی‏ در او هست ، بداند که در معرفت می‏تواند بر فرشتگان پیشی بگیرد ، بداند که او آزاد و مختار و مسؤول خویشتن و مسؤول افراد دیگر و مسؤول آباد کردن‏ جهان و بهتر کردن جهان است ( او شما را از زمین بیافرید و عمران آن را از شما خواست ) ( ۱۰ ) ، بداند که او امانتدار الهی است ، بداند که بر حسب تصادف ، برتری نیافته است تا استبداد بورزد و همه چیز را برای‏ شخص خود تصاحب کند و مسؤولیت و تکلیفی برای خویشتن قائل نباشد .
● پرورش استعدادها
تعلیمات اسلامی نشان می‏دهد که این مکتب مقدس الهی به همه‏ ابعاد انسان ، اعم از جسمی و روحی ، مادی و معنوی ، فکری و عاطفی ، فردی و اجتماعی توجه عمیق داشته است و نه تنها جانب هیچ کدام را مهمل نگذاشته‏ است بلکه عنایت خاص به " پرورش " همه‏ اینها روی اصل معینی داشته‏ است . در اینجا به طور اجمال به همه‏ اینها اشاره می‏کنیم .
▪ پرورش جسم
اسلام " تن پروری " به معنی " نفس پروری " و شهوت پرستی را شدیدا محکوم کرده است ، اما پرورش بدن به معنی مراقبت و حفظ سلامت و بهداشت را از واجبات شمرده است و هر نوع عملی را که برای بدن‏ زیانبخش باشد حرام شمرده است .
انسان چون فاقد هرگونه خوی و خصلتی است ، و از طرفی خوی پذیر و خصلت پذیر است ، به وسیله‏ خصلتها و خویهایی که‏ تدریجا پیدا می‏کند یک سلسله " ابعاد ثانوی " علاوه بر ابعاد فطری برای‏ خویش می‏سازد
انسان یگانه موجودی است که قانون خلقت ، قلم ترسیم چهره‏ او را به‏ دست خودش داده است که هر طور که می‏خواهد ترسیم کند ، یعنی بر خلاف‏ اندامهای جسمانی‏اش که کارش در مرحله‏ رحم به پایان رسیده است و بر خلاف خصلتهای روحی و اندامهای روانی حیوانات که آنها نیز در مرحله‏ قبل‏ از تولید پایان گرفته است ، اندامهای روانی انسان - که از آنها به‏ خصلتها و خویها و ملکات اخلاقی تعبیر می‏شود - به مقیاس بسیار وسیعی پس‏ از تولد ساخته می‏شود
این است که هر موجودی ، حتی حیوان ، آن چیزی است که او را ساخته‏اند ، ولی انسان آن چیزی است که بخواهد باشد . و به همین جهت است که هر نوع‏ از انواع حیوانات همان طور که اندام جسمانی همه‏ افرادش شبیه یکدیگر است ، اندامهای روانی و خصلتهای روانی افرادش نیز شبیه یکدیگر است ، تمام افراد گربه یک نوع خصلت دارند و تمام افراد سگ یک نوع دیگر و تمام افراد مورچه یک نوع دیگر ، تفاوتی اگر باشد بسیار اندک است . ولی‏ تفاوت خصلتی و اخلاقی افراد انسان ، بی‏نهایت است . و این است که انسان‏ یگانه موجودی است که خودش باید "خویشتن" را انتخاب کند که چه باشد.
در آثار اسلامی رسیده است که انسانها در قیامت بر طبق خصلتهای اکتسابی‏ روحی ، نه اندام ظاهری جسمانی ، محشور می‏گردند ، یعنی انسانها از نظر اخلاق اکتسابی با هر نوع جانداری که به او شبیه‏تر باشد ، به شکل او و اندام او محشور می‏گردند ، و تنها افرادی به شکل و صورت انسانی محشور می‏گردند که اخلاق و خویهای اکتسابی و ابعاد ثانوی روح آنها متناسب با شأن‏ و کمالاتانسانی باشد و به عبارت دیگر ، اخلاقشان اخلاق انسانی باشد .
انسان به حکم قدرت علمی ، بر طبیعت مسلط می‏گردد و طبیعت را آنچنانکه‏ می‏خواهد منطبق بر نیازهای خویش می‏سازد و به حکم نیروی خودسازی و خودساختگی ، خود را آنچنانکه می‏خواهد می‏سازد و به این وسیله سرنوشت‏ آینده خویش را به دست می‏گیرد
تمام تأسیسات تربیتی ، مکتبهای اخلاقی و تعلیمات دینی و مذهبی برای‏ راهنمایی انسان است که آینده‏ خودش را چگونه بسازد و چگونه شکل بدهد .
راه راست آن راهی است که انسان را به سوی آینده‏ای سعادت بخش می‏رساند ، و راههای کج و انحرافها آنهاست که انسان را به سوی آینده‏ای تباه و شقاوت آلود می‏کشاند . خداوند در قرآن کریم می‏فرماید : " ما راه را به انسان ( این موجود آزاد خودساز ) نمودیم تا او خود چه‏ بخواهد و چه انتخاب کند . ( از دو راه یکی را انتخاب خواهد کرد . ) یا راهی که ما نموده‏ایم و سپاسگزار ما خواهد بود و یا راه دیگر که راه‏ ناسپاسی است " . (۱ ۱ ) از بحثهای گذشته دانستیم که علم و ایمان هر کدام نقشی متفاوت در سازندگی آینده‏ انسان دارند . نقش علم این است که راه ساختن را به‏ انسان ارائه می‏دهد . علم انسان را توانا می‏کند که هرگونه " بخواهد " آینده را همان گونه بسازد . و اما نقش ایمان این است که انسان را به‏ سوی اینکه خود را و آینده را " چگونه " بسازد که برای خویشتن و برای‏ جامعه بهتر باشد می‏کشاند . ایمان مانع آن می‏گردد که انسان آینده را بر محور مادی و فردی بسازد .● طغیان انسان علیه محدودیتها
انسان در عین اینکه نمی‏تواند رابطه‏اش را با وراثت ، محیط طبیعی ، محیط اجتماعی و تاریخ و زمان بکلی قطع کند ، می‏تواند تا حدود زیادی علیه‏ این محدودیتها طغیان نموده ، خود را از قید حکومت این عوامل آزاد سازد
انسان به حکم نیروی عقل و علم از یک طرف ، و نیروی اراده و ایمان از طرف دیگر تغییراتی در این عوامل ایجاد می‏کند و آنها را با خواستهای‏ عاملی برای محدود کردن آزادی انسان نام نبردیم . چرا ؟
آیا قضا و قدر الهی وجود ندارد و یا قضا و قدر عامل محدود کردن نیست ؟ قضا و قدر الهی‏ امری قطعی و مسلم است ، ولی عامل محدود کردن انسان نیست . قضای الهی‏ عبارت است از حکم قطعی الهی درباره‏ جریانات و حوادث ، و قدر الهی‏ عبارت است از اندازه گیری پدیده‏ها و حوادث
از نظر علوم الهی مسلم است که قضای الهی به هیچ حادثه‏ای مستقیما و بلا واسطه تعلق نمی‏گیرد ، بلکه هر حادثه را تنها و تنها از راه علل و اسباب‏ خودش ایجاب می‏کند . قضای الهی ایجاب می‏کند که نظام جهان نظام اسباب و مسببات باشد . انسان هر اندازه آزادی از ناحیه‏ عقل و اراده دارد و هر اندازه محدودیت که از ناحیه‏ عوامل موروثی و محیطی و تاریخی دارد ، به‏ حکم قضای الهی و نظام قطعی سببی و مسببی جهان است ( ۱۲ ) بنابراین خود قضای الهی یک عامل برای محدودیت انسان به شمار نمی‏رود.
محدودیتی که به حکم قضای الهی نصیب انسان شده است همان محدودیت ناشی‏ از شرایط موروثی و شرایط محیطی و شرایط تاریخی است نه محدودیت دیگر ، همچنانکه آزادی ای هم که نصیب انسان شده به حکم قضای الهی است ولی به‏ این صورت که قضای الهی ایجاب کرده انسان موجودی صاحب عقل و اراده باشد و در دایره‏ محدود شرایط طبیعی و اجتماعی بتواند خود را به مقیاس و سیعی‏ از قید تسلیم به آن شرایط آزاد سازد و سرنوشت و آینده‏ خویش را در دست‏ گیرد .
از جمله‏ استعدادهای انسان همچنانکه قبلا اشاره شد استعداد تکلیف پذیری‏ است . انسان می‏تواند در چهار چوب قوانینی که برایش وضع شده است ، زندگی کند . هر موجود دیگر غیر از انسان جز از قوانین جبری طبیعی از قانون دیگر نمی‏تواند پیروی کند . مثلا نمی‏توان برای سنگها و چوبها یا برای‏ درختان و گلها و یا برای اسب و گاو و گوسفند قانون وضع کرد و به آنها ابلاغ کرد و آنها را مکلف ساخت که در چار چوب قوانین و مقرراتی که برای‏ آنها و به مصلحت آنها وضع شده است رفتار نمایند . این موجودات ، فرضا در جهت حفظ و مصلحت آنها اقدامی بشود ، باید به صورت اجبار و الزام‏ عمل شود.
ولی انسان یگانه موجود ممتازی است که این " امکان " و " توانایی " شگفت را دارد که در چهار چوب یک سلسله قوانین قراردادی رفتار نماید.
این قوانین قراردادی از آن نظر که از طرف یک مقام صلاحیتدار وضع می‏شود و به انسان تحمیل می‏شود و تحمل قانون از نوعی زحمت و مشقت خالی نیست ، به نام " تکلیف " خوانده می‏شود .
قانونگذار برای اینکه انسان را به تکلیف خاصی مکلف سازد چند شرط را باید رعایت کند . به عبارت دیگر ، انسان با واجد بودن چند شرط می‏تواند انجام تکالیفی را بر عهده بگیرد . شرایط تکلیف که در همه تکالیف باید وجود داشته باشد امور ذیل است :
▪ بلوغ
انسان به یک مرحله از سن که می‏رسد ، تغییراتی ناگهانی و تغییری شبیه‏ نوعی جهش در اندامش و احساساتش و اندیشه‏اش پیدا می‏شود که بلوغ نامیده‏ می‏شود . هر کسی در حقیقت یک بلوغ طبیعی دارد
به طور دقیق نمی‏توان یک زمان معین را مرحله‏ بلوغ برای همه‏ افراد معین کرد . ممکن است بعضی افراد از بعضی دیگر زودتر به مرحله‏ بلوغ‏ طبیعی برسند . خصوصیت فردی افراد و همچنین خصوصیات منطقه‏ای و محیطی در تسریع یا تأخیر بلوغ طبیعی تأثیر دارد
آنچه مسلم است این است که جنس زن از جنس مرد زودتر به مرحله‏ بلوغ‏ طبیعی می‏رسد . از نظر قانونی لازم است یک سن معین که سن متوسط عموم است‏ و یا سنی که حد اقل سن بلوغ است ( بعلاوه‏ شرطی دیگر مانند رشد ، در فقه‏ اسلامی ) در نظر گرفته شود تا همه‏ افراد یک ضابطه داشته باشند.
بنابراین ممکن است افرادی به بلوغ طبیعی رسیده باشند ، ولی هنوز به سن‏ بلوغ قانونی نرسیده باشند
در اسلام طبق نظر اکثریت علمای شیعه بلوغ قانونی مرد از نظر سن ، تمام‏ شدن پانزده سالگی - به سال قمری - و ورود در شانزده سالگی تعیین شده است‏ ، و بلوغ قانونی زن تمام شدن نه سالگی و ورود در ده سالگی تعیین شده است‏ . بلوغ قانونی یکی از شرایط تکلیف است ، یعنی فردی که به مرحله‏ قانونی‏ نرسیده باشد مکلف نیست مگر با دلیل ثابت شود که به مرحله‏ بلوغ طبیعی‏ قبل از یکی دیگر از شرایط تکلیف ، عاقل بودن است ، دیوانه که فاقد عقل است‏ مکلف نیست و تکالیف از او ساقط است . همان طوری که نا بالغ در زمان‏ عدم بلوغ به هیچ وجه تکلیفی متوجه او نیست ، در زمان بلوغ نیز مکلف‏ نیست که آنچه را که در زمان عدم بلوغ انجام نداده است ، جبران کند ، مثلا شخص بالغ وظیفه ندارد نمازهایی که در زمان عدم بلوغ نخوانده قضا کند ، زیرا تکلیفی متوجه او نبوده است . شخص دیوانه نیز در حال دیوانگی‏ مکلف نیست . بنابراین اگر دیوانه‏ای پس از چندی عاقل شد مکلف نیست‏ تکالیفی را که در ایام دیوانگی انجام نداده قضا کند ، مثلا لازم نیست که‏ نمازها و روزه‏های آن زمان را قضا نماید .
بلی ، برخی تکالیف است که به دارایی و اموال کودک یا دیوانه تعلق‏ می‏گیرد و کودک یا دیوانه در حال کودکی یا دیوانگی موظف نیستند آن را انجام دهند ، ولی پس از آنکه کودک بالغ شد و یا دیوانه عاقل شد باید انجام دهند ، مانند زکات یا خمسی که به مال کودک و یا مال دیوانه تعلق‏ می‏گیرد که اگر ولی شرعی آنها ادا نکرده باشد خودشان پس از رسیدن به‏ مرحله‏ مکلف بودن باید انجام دهند .
▪ اطلاع و آگاهی
بدیهی است که انسان آنگاه قادر است تکلیفی را انجام دهد که از وجود آن تکلیف آگاه باشد و به عبارت دیگر به او ابلاغ شده باشد .
فرضا قانونگذاری قانونی را وضع کند ولی به اطلاع مکلف نرساند ، مکلف ملزم نیست و بلکه قادر نیست آن را به مرحله‏ اجرا درآورد و اگر عملا بر خلاف رفتار نماید قانونگذار نمی‏تواند او را مجازات نماید . علمای‏ علم اصول می‏گویند مجازات کسی که از تکلیف آگاه نیست و تقصیری در کسب‏ اطلاع ندارد زشت است و نام این اصل را " قبح عقاب بلا بیان " می‏گذارند . قرآن کریم مکرر این حقیقت را بیان کرده است که هیچ قومی را به جرم‏ تخلف از یک قانون عذاب نمی‏کنیم مگر آنکه حجت بر آن مردم تمام شده‏ باشد ، یعنی هیچ قومی را " عقاب بلا بیان " نمی‏کنیم
البته شرط بودن علم و آگاهی برای تکلیف به نحوی که گفته شد مستلزم این‏ نیست که انسان بتواند عملا خود را در بی خبری نگه دارد و آن را عذری برای‏ خویش بپندارد . انسان مکلف است که تحصیل علم و آگاهی کند و سپس بر طبق آگاهی خویش عمل و فعالیت کند . در حدیث است که روز قیامت برخی‏ گنهکاران را در محکمه‏ عدل الهی حاضر می‏کنند و درباره‏ برخی کوتاهیها در انجام مسؤولیتهایشان آنها را مورد مؤاخذه قرار می‏دهند . به گناهکار گفته‏ می‏شود : چرا ندانستی و چرا در پی تحصیل آگاهی نبودی ؟ پس منظور از اینکه می‏گوییم علم و آگاهی شرط تکلیف است ، این است که‏ اگر تکلیفی به مکلف ابلاغ نشده باشد و مکلف در این جهت تقصیری نداشته‏ باشد ، یعنی او کوشش لازم را برای تحصیل آگاهی کرده و در عین حال بدان‏ دست نیافته است ، چنین مکلفی نزد خدا معذور است .
▪ قدرت و توانایی
کاری مورد وظیفه و تکلیف انسان قرار می‏گیرد که انسان توانایی انجام آن‏ را داشته باشد ، اما کاری که انسان قادر به انجام آن نیست هرگز مورد تعلق تکلیف واقع نمی‏شود . شک نیست که توانایی انسان محدود است ، نامحدود نیست . چون توانایی محدود است ، تکالیف باید در محدوده‏ تواناییها صورت گیرد . مثلا انسان توانایی تحصیل علم و دانش دارد اما در محدوده‏ معین از نظر زمان و از نظر اندازه‏ معلومات . یک فرد انسان هر اندازه نابغه باشد بالاخرش باید تدریجا و در طول زمان مدارج علم و دانش‏ را طی کند . حالا اگر یک فرد را مجبور کنند که یک شبه تحصیلات چند ساله‏ را انجام دهد ، به اصطلاح تکلیف " بما لا یطاق " یعنی تکلیف به کاری که‏ فوق طاقت و قدرت است کرده‏اند و اما اگر انسانی را مجبور کنند که همه‏ علوم جهان را فرا گیرد ، باز هم تکلیف به غیر مقدور است و صحیح نیست و هرگز از طرف یک مقام حکیم عادل چنین حکمی صادر نمی‏شود . خداوند در قرآن‏ کریم می‏فرماید : « لا یکلف الله نفساإلا وسعها »( ۱۳ )
خداوند هیچ کس را جز به اندازه‏ توانایی اش مکلف نمی‏سازد .
اگر شخصی در حال غرق شدن است و ما قدرت داریم که او را نجات دهیم بر ما واجب است که او را نجات دهیم ، ولی اگر مثلا هواپیمایی در حال سقوط است و ما به هیچ وجه قادر نیستیم جلوی سقوط آن را بگیریم تکلیف از ما ساقط است ، یعنی خداوند ما را به‏ خاطر کمک نکردن به جلوگیری از سقوط هواپیما مؤاخذه نمی‏کند .
اینجا یک نکته هست و آن اینکه همچنانکه در مورد اطلاع و آگاهی گفتیم‏ که مشروط بودن تکلیف به اطلاع و آگاهی مستلزم این نیست که ما موظف و مکلف به تحصیل اطلاع و آگاهی نباشیم ، مشروط بودن تکلیف به قدرت و توانایی نیز مستلزم این نیست که ما مکلف به کسب و تحصیل قدرت نباشیم‏ . در مواردی تفویت قدرت حرام است و تحصیل آن واجب . فرض کنیم در مقابل دشمنی سرسخت و قوی و مقتدر قرار گرفته ایم که قصد تهاجم به حقوق‏ ما و یا قصد تهاجم به حوزه‏ اسلام دارد و ما در حال حاضر قدرت مقابله با آن را نداریم و هر گونه مقابله‏ای ، از دست دادن نیروهاست بدون آنکه‏ نتیجه‏ای در حال حاضر یا در آینده از این کار خود بگیرم . بدیهی است که‏ در این صورت ما مکلف به مقابله و جلوگیری نیستیم ، ولی همواره مکلف‏ بوده و هستیم که تحصیل قدرت و توانایی کنیم تا در چنین شرایطی دست روی‏ دست نگذاریم . قرآن کریم می‏فرماید : « و اعدوا لهم ما استطعتم من قوش و من رباط الخیل ترهبون به عدو الله و عدوکم »(۳ ۱ )
تا آنجا که ممکن است نیرو و اسبان آماده تهیه کنید تا بدین وسیله‏ دشمنان شما و دشمنان خدا از شما حساب ببرند و قصد تجاوز به شما را از دماغ خود بیرون کنند .
همان طوری که یک فرد و یا یک جامعه‏ ناآگاه که در تحصیل آگاهی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذه‏ الهی قرار می‏گیرد و ناآگاهی‏ برای او عذری محسوب نمی‏شود ، همچنین یک فرد و یا یک جامعه‏ ناتوان نیز که در تحصیل قدرت و توانایی کوتاهی کرده است مورد مؤاخذه الهی قرار می‏گیرد که چرا کسب قدرت و توانایی نکرده است ، ناتوانی او عذری برای‏ او محسوب نمی‏شود .
و یقودنی جشعی‏إلی تخیر الاطعمة ، و لعل بالحجاز أو الیمامة من لا طمع له‏ فی القرص و لا عهد له بالشبع ، أو أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی و أکباد حری » ( ۱۴ ) . دور باد که هوای نفس بر من غلبه کند و حرص جلوکش من‏ گردد که به دنبال انتخاب طعام برود . آخر نکند که در حجاز یا یمامه شکمی‏ باشد که هرگز سیری ندیده است . آیا شکم سیر بسر برم در حالی که در اطرافم شکمهای گرسنه و جگرهای سوخته هست ؟ ! ) اما اینها را نباید به‏ یک ترحم ، رقت قلب ، دلسوزی ساده ، نازکدلی ، همدلی در سطح همدلی مردم‏ خوش قلب حمل کرد . پیامبر از آن جهت که بشر است در آغاز کار و سلوک‏ خود همه‏ مزایای بشری را در رنگ و شکل سایر بشرها دارد ، اما پس از آنکه وجودش یکسره مشتعل به شعله‏ الهی گشت ، همه‏ اینها رنگ و صبغه‏ای‏ دیگر می‏گیرد : رنگ و صبغه‏ الهی
دست پروردگان پیامبر و جامعه‏ای که او می‏سازد ، با دست پروردگان و جامعه‏هایی که وسیله‏ روشنفکران بشری ساخته و پرداخته می‏شود ، از زمین تا آسمان فرق می‏کند .
اساسی ترین تفاوت در این است که پیامبر می‏کاود نیروهای فطری بشر را بیدار کند ، شعور مرموز و عشق پنهان وجود انسانها را مشتعل نماید .
پیامبر خود را مذکر ( یادآور = بیدار کننده ) می‏خواند ، حساسیتی در برابر کل هستی در انسان می‏آفریند ، خودآگاهی خود را نسبت به کل هستی به مردم‏ خود منتقل می‏سازد ، اما روشنفکر حد اکثر ، شعور اجتماعی افراد را بیدار و آنها را به مصالح ملی یا طبقاتی شان آگاه می‏سازد .
● قرآن همراه انسان کامل
▪ سخنرانی آیت الله جوادی آملی
چیزی بالاتر از قرآن کریم در جهان خلقت به صورت کتاب در نیامده است. گرچه انسان کامل ـ رسول گرامی(ص) ـ در مقام نورانیت با سایر اهل بیت(ع) یک نورند، اما او کسی است که قرآن همراه با او نازل شده است. بنابراین خدای سبحان وقتی در قرآن از پیام‌‌آورش یاد می‌کند، طرزی سخن می‌گوید که معلوم می‌شود قرآن به همراه پیامبر آمده، نه پیامبر به همراه قرآن. از این تعبیر بر می‌آید که انسان کامل، سمتی دارد که قرآن باید همراه او باشد. و لذا خداوند در قرآن می‌فرماید:
از پیامبری که فرستادم اطاعت کنید و از نوری که به همراه او نازل کردم کمک بگیرید.
این تعبیر هم نشان می‌دهد که قرآن به همراه پیامبر است و چون اولین صادر، همین خاندانند که یک نورند، بنابراین قرآن کریم یا در همین حدّ است یا از این حد، در خلاف آنها نیست. در تلو آنهاست. و «اول ما صدر» [اولین فعلی که از خداوند صادر شد] و «اول ما خلق» [اولین مخلوقی که آفریده شد] هم، نور رسول‌الله(ص) است. و چون امام صادق(ع) و تمام ائمه(ع) طبق زیارت جامعه، یک نورند، اولین فیض، نور این خاندان است. قرآن در شعاع اینها و با اینها است.
اگر چیزی در قرآن باشد که آن، همراه نداشته باشد، و چیزی در انسان کامل باشد که در حوزة قرآن نباشد، این همراهی و مصاحبت نیست. چون منظور از همراهی، این نیست که هر دو، یک راه را طی کنند، نظیر دو اتومبیل که در یک اتوبان حرکت می‌کنند، بلکه اگر صراط مستیقم و راه معنوی است هر دو در این راهند. لذا اگر در قرآن کریم مطلبی باشد که انسان کامل آن را نداند یا به آن عمل نکرده و به آن متخلق نباشد و همچنین در انسان کامل یک حقیقتی باشد که قرآن آن را در بر نداشته باشد، این اولین درجه اختلاف است. در حالی که رسول گرامی(ص) در حدیث ثقلین، به نفی تأکیدی،‌ اینها را از هم جدا نمی‌داند.
انسان کامل اگر بخواهد به صورت کتاب در بیاید می‌شود قرآن، و اگر قرآن بخواهد به صورت انسان متجلی گردد، می‌شود پیامبر(ص)، امام صادق و سایر ائمه(ع). این یک حقیقت است که گاهی به صورت «ثقل اکبر» و گاهی به صورت «ثقل اصغر» درآمده است. همان طور که چهارده معصوم(ع) یک نورند. لذا وقتی به آن مقام رسیدیم می‌بینیم این دو ثقل هم یک نورند. خداوند در بخشی از آیات قرآن کریم، از وجود مبارک رسول گرامی(ص) به عنوان «ذکر» یاد کرده است:
... قد أنزل الله إلیکم ذکراً * رسولاً یتلوا علیکم آیات الله... .
خدا بر شما ذکری نازل کرده است. پیامبری که آیات خدا را برایتان می‌خواند.
یعنی وجود مبارک حضرت رسول(ص) می‌شود ذکر؛ قهراً رسول خدا، ذکر الله است همان طوری که قرآن ذکر الله است.
این که حضرت امیر(ع) فرمود:
از من بپرسید قبل از آن که مرا از دست دهید، همانا من به راه‌های آسمان از راه‌های زمین آگاه‌تر هستم.
این بیان همة ائمه(ع) است. منتهی همان طور که تشکیل حکومت در نوبت حضرت امیر(ع) ظهور کرد و حضرت توانست آن خطبه‌ها را ارائه کند، تشکیل حوزة فقهی هم در عصر وجود مبارک حضرت امام صادق(ع) ظهور کرد. لذا اگر در عصر ائمة دیگر هم این امکانات فراهم بود، همان بیان نورانی حضرت امیر(ع) و همان تشکیل و تأسیس حوزة علمیه را دیگران هم داشتند.
ما که شیعیان وجود مبارک ائمه(ع) هستیم، در قبال تشیع مسئولیت خاصی داریم زیرا امام صادق(ع) می‌فرماید:بر هر مسلمانی که ما را می‌شناسد، لازم است که در هر شبانه‌روز اعمالش را بر خودش عرضه کند.
بر هر شیعه‌ای لازم و ضروری است که تمام اعمال شبانه‌روزش را ارزیابی کند. اما آن ارزیاب چیست که بتواند به وسیله آن، اعمالش را بسنجد؟ فرمود: آن چیزی که میزان است و می‌تواند ارزیاب باشد، جان شیعه است. بنابراین بیش از هر چیزی باید این ترازو را سالم نگه داریم؛ زیرا در درون ما یک فطرتی نهادینه شده که خدای سبحان ما را با آن ترازو خلق کرده است. باید تلاش و کوشش کنیم به این ترازو آسیبی نرسد. یا اصلاً گرد و غبار [بر آن] ننشیند و اگر خدای نکرده لغزشی هم هست، در بیرون از دروازة این ترازو ظهور کند نه به دل، اما اگر به خود این جان نشست... آن وقت این ترازو و ماشین حساب، می‌شود دست خورده که با آن، محاسبه دقیق ممکن نخواهد بود. این همان است که فرمود:
و هم یحسبون أنّهم یحسنون صنعاً.
یک عده کار بد می‌کنند ولی باورشان این است که کار خوب می‌کنند.
بررسی، فکر و مطالعه هم می‌کنند، اما چه کنند، ترازو خراب است. این که در بعضی روایات فرمودند:
میان خود و خدا پرده‌ای قرار ده.
همین است که ترازو را سالم نگه بداریم زیرا یک راه مستقیمی باید بین ما و خدایمان باشد که آن را آلوده نکنیم و نبندیم تا اگر اعمالمان را بر جانمان عرضه کردیم، این ترازو پاسخ بدهد که این عمل سنگین است تا خوشحال شویم... یا سبک‌مغز و بی‌مغز [است] تا نگران بشویم. بتوانیم خودمان را برای رفتن به آنجا آماده کنیم و باید چیزی ببریم که آنجا نباشد تا از ما بخرند. متاعی که آنجا خریدار دارد، فقر، تواضع، فروتنی و... است که آنجا نیست.
رسالت حوزویان و دانشگاهیان... از این فرمایش امام صادق(ع) آشکار می‌شود:
خداوند رحمت کند مردانی را که چراغ و پرچم (نشان) [هدایت] می‌باشند.
این است که چراغ راه مردم باشید؛ زیرا در این صورت شیعه نه تنها خود به بیراهه نمی‌رود، بلکه راه را هم به دیگران نشان می‌دهد، خدای سبحان به رسولش می‌فرماید: شما را چراغ روشن روشنگر قرار دادیم.
امام صادق(ع) همین وصف را برای شیعیانش ذکر کرده که شیعة ما چراغ امت است. منتهی حضرت رسول‌الله(ص) سراج منیر است برای کل جهان جن و ملک در طول تاریخ. چون انسان کامل معلم همه هست. ما هم که شیعیان او هستیم در حوزة خود، به اندازه هستی‌مان می‌توانیم یک منطقة وسیعی را روشن کنیم. بعد حضرت امام صادق(ع) می‌فرماید: وقتی توانستید برای دیگران سراج منیر باشد، آن وقت فرشتگان با شما مصافحة می‌کنند. و این عبادت است نه عادت و تبرک، همانند مصافحه مأموم با امام بعد از اقامة نماز جماعت. این توقعی است که حضرت(ع) لااقل از حوزویان، دانشگاهیان و قرآن‌پژوهان دارد.
قرآن کتاب راهنمایی بشر است و در واقع‏کتاب «انسان‏» است اما انسان آن‏سان که خدای انسان او را آفریده و پیامبران آمده‏اند او را به خودش بشناسانند و راه سعادتش‏را به او بازگو کنند، و چون کتاب انسان است پس کتاب «خدا» هم هست، زیرا انسان همان موجودی است که خلقتش‏از ما قبل این جهان آغاز می‏شود و به ما بعد این جهان منتهی می‏گردد، یعنی انسان‏از نظر قرآن نفخه روح الهی است و خواه ناخواه به سوی خدای خودش بازگشت می‏کند.این است که شناسایی خدا و شناسایی انسان از یکدیگر جدا نیست.انسان تا خود را نشناسد خدای خود را به درستی نمی‏تواند بشناسد.از طرف دیگر، تنها توام با شناختن خداست که انسان به واقعیت‏حقیقی خود پی می‏برد.
انسان در مکتب پیامبران - که قرآن کامل‏ترین بیان آن است - با انسانی که بشر از راه علوم می‏شناسد بسی متفاوت است، یعنی این انسان بسی گسترده‏تر است.
انسانی که بشر از راه علوم می‏شناسد، در میان دو پرانتز(تولد - مرگ)قرار دارد و قبل و بعد این پرانتزها را تاریکی گرفته است و از نظر علوم بشری مجهول است، ولی انسان قرآن این پرانتزها را ندارد، از جهان دیگر آمده است و در مدرسه دنیا باید خود را تکمیل کند و آینده‏اش در جهان دیگر بستگی دارد به نوع فعالیت و تلاش و یا تنبلی و سستی‏ای که در مدرسه این جهان انجام می‏دهد.تازه انسان میان تولد و مرگ - آنچنانکه بشر می‏شناسد - بسی سطحی‏تر است از آنچه پیامبران می‏شناسانند.
انسان قرآن باید بداند: از کجا آمده است؟ به کجا می‏رود؟ در کجا هست؟ چگونه باید باشد؟ چه باید بکند؟ انسان قرآن آنگاه که به این پنج‏سؤال عملا درست پاسخ گفت‏سعادت واقعی‏اش در این جهان که هست و در جهانی که باید برود تامین می‏گردد.
این انسان برای اینکه بداند از کجا آمده و از چه منبعی آغاز شده است باید خدای خود را بشناسد، و برای اینکه خدای خود را بشناسد باید در جهان و انسان به عنوان آیات آفاقی و انفسی مطالعه کند و در عمق وجود و هستی تعمق نماید.
و برای اینکه بداند به کجا می‏رود، باید درباره آنچه قرآن آن را «بازگشت به خدا» می‏نامد، یعنی معاد و حشر اموات، هراسهای قیامت و نعمتهای جاویدان و عذابهای سخت و احیانا جاویدان آن و بالاخره مراحل و منازلی که در پیش دارد تامل کند و از آنها آگاهی یابد و بدانها اعتقاد پیدا کند و ایمان آورد و خدا را همچنانکه اول و نقطه آغاز موجودات می‏شناسد، آخر و نقطه بازگشت موجودات نیز بشناسد.
و برای اینکه بداند در کجا هست، باید نظامات و سنن جهان را بشناسد و مقام و موقع انسان را در میان سایر موجودات درک کند و خود را در میان موجودات بازیابد.
و برای اینکه بداند چگونه باید باشد، باید خلقها و خویهای انسانی را بشناسد و خودش را بر اساس آن خلقها و خویها بسازد.
و برای آنکه بداند چه باید بکند، باید یک سلسله مقررات و احکام فردی و اجتماعی را گردن نهد.
انسان قرآن علاوه بر همه اینها باید به یک سلسله موجودات نامحسوس و غیر مرئی، و به تعبیر خود قرآن «غیب‏» ، به عنوان مظاهر و مجاری اراده الهی در نظام هستی ایمان بیاورد، و هم باید بداند که خداوند متعال در هیچ زمانی بشر را که به هدایت آسمانی نیاز داشته است، مهمل نگذاشته و یک عدخ افراد نخبه که پیامبران خدا و راهنمایان بشر بوده‏اند، از طرف خداوند مبعوث شده و پیام الهی را رسانده‏اند.
انسان قرآن به طبیعت به عنوان «آیت‏» و به تاریخ به عنوان یک «آزمایشگاه‏» واقعی که درستی تعلیمات پیامبران را می‏رساند، نظر می‏افکند. آری، انسان قرآن چنین است و مسائلی‏که در قرآن برای انسان طرح شده اینها بعلاوه برخی مسائل دیگر است.
انسان کامل، اشرف مخلوقات و گل سرسبد آفرینش است.
قرآن کریم به این امر توجه خاص مبذول داشته و با دستورات و راهنمایی های خود درپی آن است که همه انسانها را به این سمت وسو هدایت نماید.
انسان کامل هر چند که اصطلاحی قرآنی نیست ولی ریشه و خاستگاه آن را می بایست در قرآن جست؛ زیرا واژگان و اصطلاحات بسیاری را می توان در قرآن یافت که بر این مفهوم دلالت و یا ناظر به آن می باشند که از آن میان می توان به خلیفه الله، امام، مخلص (به فتح لام)، مطهر، ولی الله و مانند آن اشاره کرد.
این اصطلاح به کسی اطلاق می شود که مظهر همه نام های نیکوی خداوندی و آینه تمام نمای خداست و در همه چیز سرمشق و اسوه و کامل است.
از آن جایی که این اصطلاح بر گروه و طیف گسترده ای از انسان ها، اطلاق می شود می توان به مراتب تشکیکی در این حوزه قایل شد؛ زیرا برای انسان کامل مصادیق متعدد و مختلفی بیان می شود که بیانگر تشکیکی بودن و دارای مراتب بودن است. در یک سوی این عنوان مصداقی چون پیامبر اکرم(ص) قرار می گیرد که در اوج قرار دارد و نمونه اکمل و اتم است و قرآن از وی به عنوان اسوه و نمونه کامل یاد می کند که می توان و باید او را در همه زمینه ها و عرصه ها نمونه خود قرار داد و در سوی دیگر آن، انسان های کاملی قرار می گیرند که گاه به جهاتی که خود فرد و یا قرآن از آن به ظلم یاد می کند مورد بازخواست و حتی تنبیه قرار گرفته و در این دنیا گرفتار مکافات عمل خود شده اند که از آن میان می توان به ذالنون (حضرت یونس) و حضرت موسی(ع) و برخی دیگر از پیامبران اشاره کرد. این انسان های کامل با آن که خود نمونه و الگوی انسانی بوده اند ولی در همه زمینه ها از چنین ویژگی ای برخوردار نیستند و نمی توانند سرمشق قرار گیرند. در مواردی قرآن خود به این مساله اشاره داشته و به صراحت اعلام کرده است که برخی از اعمال و رفتار و یا کنش و واکنش های این انسان های کامل نمی تواند الگو و سرمشق دیگران باشد. از آن میان می توان به مساله استثنای سرمشق بودن حضرت ابراهیم(ع) در مساله استغفار و آمرزش خواهی از فردی کافر که سرپرستی آن حضرت را در کودکی به عهده داشت، اشاره کرد. (ممتحنه آیه ۶ و ۷) برخی از آیات به صراحت تشکیکی بودن مراتب انسان کامل را بیان کرده اند. خداوند درباره جایگاه پیامبران و ارزش گذاری و داوری درباره آنان می فرماید: تلک الرسل فضلنا بعضهم علی بعض (بقره آیه ۲۵۳) با آن که در این آیات خداوند داوری خود را نسبت به پیامبران و انسان های کامل بیان می دارد با این همه به مومنان گوشزد می کند که این مساله هیچ گاه به معنای کم توجهی و تفرقه میان آنان از سوی مومنان نیست. (بقره آیه ۱۳۶) مومنان می بایست با همه این تفاوت ها و تمایزات جایگاه ایشان را محترم شمرده و از آنان در مواردی که قرآن تایید کرده به عنوان الگو و سرمشق اندیشه و عمل استفاده کنند و در راه ایشان گام بردارند. بیان اندیشه و بینش و نگرش آنان نسبت به انسان و هستی به معنای پذیرش آن نگره و رویکرد است که مومنان باید همانند آنان باشند.
● بشر بودن انسان کامل
انسان کامل موجودی همانند دیگر موجودات و آفریده ای از آفریده های خداوند است. بنابراین انسان کامل، از دایره آفریده بیرون نمی رود و تحقق و وجود همه کمالات در مصداقی و یا همه مصادیق انسان کامل به معنای خداوندی آنان نیست. تاکید بر جنبه هایی چون بشر بودن و آفریده شدن و بندگی از سوی انسان کامل و پیامبر به این معنا و مفهوم است که حضور قوی و شدید جنبه های الهی د رآنان به معنای بیرون رفتن از حوزه انسانی و یا آفریدگی نیست و هرگز آنان را در مقام و جایگاه الوهیت و معبود بودن قرار نمی دهد.
البته انسان کامل هر چند که به اعتبار پایین مرتبه وجودی خود بشری همانند دیگر انسان ها است (کهف آیه ۱۱۰) و به اقتضای وجود مادی و بشر بودن (دارای پوست و احساس بودن) می بایست نیازمندی های خود را در کوچه و بازار فراهم آورد و بیاشامد و بخورد (فرقان،۷) و ازدواج کند و به تمایلات غریزی دیگر خود پاسخ مناسب و مشروع دهد و نیز بی اذن الهی از غیب آگاهی نداشته (اعراف آیه ۱۸۸) و از فرجام خویش و دیگران بی خبر است (احقاف آیه ۹) ولی با این همه در حوزه های دیگر انسانی در مقام رفیع و بلندی قرار دارند که نمی توان از آن به مقام انسان کامل تعبیر کرد.● مقام انسان کامل
برای انسان کامل در قرآن مقامات و کمالاتی بیان شده است که در این جا به برخی از آن ها به اختصار می پردازیم. این مقامات از این رو برای انسان کامل است که مظهر کامل و تام اسمای الهی است. به این معنا که ریشه و خاستگاه مقامات و یا ویژگی های دیگر انسان کامل به این مطلب برمی گردد که انسان کامل، مظهر خداست. بنابراین، منشا و خاستگاه همه این مقامات را باید در این نکته جست. مظهریت اسمای نیکوی خداوند در انسان کامل به این معنا است که انسان کامل آیینه تمام نمای اسمای نیکوی الهی است. انسان کامل را از آن جهت مظهریت کامل می خوانند که تمام ظرفیت ها و توانمندی هایی که در انسان به ودیعت نهاده شده را به فعلیت رسانده است؛از این رو، وی مظهر کامل و تام اسمای نیکوی الهی است. به این معنا که همه اسمای الهی را دارا می باشد و می تواند بر پایه آن عمل نماید. اگر خداوند عالم به غیب است، انسان کامل به جهت فعلیت دادن این نام در خود از چنین توانایی برخوردار می باشد که در اصطلاح قرآنی از آن به اذن الهی یاد می شود. انسان کامل ماذون از سوی خداست تا به امور عالم و امور غیبی و نهانی آگاهی و علم داشته باشد. چنان که قرآن این معنا را برای حضرت عیسی(ع) به عنوان نمونه ای کامل یاد می کند. (آل عمران آیه ۴۹) این مطلب با آیاتی که منکر علم به غیب آنان است در تناقض و تضاد نیست؛ زیرا انسان کامل به عنوان بشر بودن از چنین توان و ظرفیتی برخوردار نیست و از سوی دیگر فعلیت یافتن این توان و قدرت نیازمند اذن الهی است. از این رو به جهات جنبه بشری بودن و این که در این مرحله از فعلیت برخوردار نیست و ماذون نمی باشند دارای علم به غیب نیستند، ولی به جهت انسان کامل بودن و به فعلیت رساندن اسما و مظهریت یافتن آن دارای چنین ویژگی و مقامی می باشند.
بنابراین می توان بر این پایه و اساس مقامات چندی را برای انسان کاملی که مظهر اسمای نیکوی الهی است برشمرد:
▪ بیانگری و توصیف گری:
به این معنا که انسان کامل، اسمای الهی را در خود به فعلیت رسانده است، از این رو درک و فهم درستی از خدا دارد و می تواند خدا را به انسان ها معرفی کرده و بشناساند. از این رو گفته شده است که اسمای الهی توقیفی است، به این معنا که تا پیش از بیانی از سوی انسان کامل نمی توان برای خداوند اسم و نامی را اطلاق کرد.قرآن درباره توصیف خداوند می فرماید: پاک و منزه است خداوند از نام هایی که بدان توصیف می شود مگر آن نام ها و صفاتی که انسان کامل (مخلص) خدا را بدان یاد کرده و ستوده اند. (صافات آیات ۱۵۹ و ۱۶۰) این بدان معناست که انسان کامل از آن جایی که نام های نیکوی الهی را در خود به فعلیت رسانده است، برداشت و تعبیر درستی می تواند از صفات و نام های الهی ارایه دهد. کسی که نام و یا صفتی را دارا نیست، شناخت درستی از مفهوم و معنای آن نخواهد داشت، از این رو نمی تواند تعبیر و تفسیر درستی از آن صفت و نام ارایه دهد. اگر بخواهیم این را در قالب مثال بیان کنیم مانند این است که کسی از بینایی بی نصیب است و بخواهد بینایی را توصیف کند. بنابراین تنها کسانی می توانند نام هایی چون بینایی و شنوایی و گویایی را بیان کنند که خود دارای این صفات و نام ها بوده و آن را به فعلیت رسانده باشند.
انسان کامل و مخلص کسی است که به چنین مقامی رسیده و مظهر اسما و نام های نیکوی الهی شده است. چنین کسی این توان را داراست که به مقام بیانگری اسمای الهی برسد و خداوند را توصیف کند.
▪ وحدت وجودی:
انسان کامل از آن جایی که مظهر کامل و تام اسمای الهی است، با همه تنوع مصداقی و استعدادهای گوناگون و تجلیات متنوع، از وحدت وجودی و از ریشه و خاستگاه یگانه ای برخوردار می باشند؛ که از آن در عرفان به حقیقت محمدی تعبیر می کنند. قرآن به هر دو مساله تنوع تجلیاتی (بقره آیه ۲۵۳) و وحدت وجودی (نفس واحد) اشاره دارد. هر چند وحدت وجودی انسان در آیه نخست سوره نساء مورد تاکید است، ولی در مرتبه دیگر به تفاوت وجودی دو دسته در مرتبه نوری نیز اشاره شده است. در روایات بسیاری از پیامبر بزرگوار نقل شده است که آن حضرت بیان داشته است: اول ما خلق الله نوری؛ نخستین آفریده ای نوری، نورمن است. در جایی دیگر می فرماید: انا و علی من نور واحد و سایرالناس من انوار شتی؛ نور من و علی یکی است و دیگر مردمان از انوار دیگری هستند.
در روایت دیگری این دیگران غیر از پیامبران بیان می شوند و پیامبران را بازتابی از نور خود بر می شمارد. به این معنا که اگر همه انسان ها در مساله نفس یکی و یگانه باشند که برگشت آن به وحدت در بشریت است اما در حوزه نور (شاید مراد همان جان و روح باشد) تفاوت هایی با یک دیگر دارند. این مساله در سخن ابلیس در هنگام آفرینش به شکلی نمود و خودنمایی می کند. در آن جا ابلیس پس از رانده شدن از درگاه خداوند به جهت سربازی از سجده و تسخیر آدم شدن می گوید: همه را گمراه می کنم مگر بندگان مخلص و انسان های کامل را. (ص آیه ۸۳) به نظر می رسد که انسان کامل هر چند که از نفس واحد و در بشریت همانند دیگر انسان ها هستند ولی در مرتبه دیگری تفاوت هایی دارند که ابلیس از همان آغاز خود را در برابر ایشان ناتوان می یابد. یعنی این کنار کشیدن از گمراهی انسان کامل به معنای این نبود که او نخواست بلکه نتوانست و از همان آغاز دریافت که نسبت به انوار قدسی و انسان های کامل که از نور محمدی خلقت یافته اند ناتوان و عاجز است و نمی تواند آنان را گمراه کند. از امیر مومنان درباره وحدت وجودی و نوری پیامبران آمده است: نخستین چیزی که خداوند آن را آفریده است نور حبیبش، محمد (ص) است... آن گاه از نور یاد شده ۱۲۴۰۰۰ پیامبر را آفرید. (بحار الانوار ج ۱۵ ص ۲۷) این انوار کامل چون مصداق لیس کمثله شی است در هر زمانی که در زمین مستقر هستند تابع آن است که برتر از اوست که از آن به تفضیل در قرآن یاد شده است (بقره آیه ۲۵۳) و در روایات آمده است که هر انسان کاملی در هنگامی که با انسان کامل دیگری است تابع افضل خود است که خلیفه الله می باشد. (کافی ج ۱ ص ۲۰۱)
▪ خلافت:
از مقامات انسان کامل که در قرآن آمده است، مقام خلافت الهی است. (بقره آیه ۳۰) زیرا انسان کامل به جهت مظهریت و جامعیت تمام اسمای الهی است که به عنوان خلیفه الله مطرح شده است و خداوند هدف از خلقت آدم را آن دانسته است و بیان نموده است که پس از تعلیم همه اسمای حسنای الهی به آدم، از همه موجودات از فرشتگان مقرب تا جنیان وابلیس خواسته شد تا به انسان به خلافت الهی سجده کرده و اطاعت و فرمانداری او را بپذیرند. درحقیقت مظهریت اسمای حسنای الهی است که موجب شد تا آدم به عنوان یک انسان کامل به خلافت الهی نسبت به همه موجودات برگزیده شود. (بقره آیات ۳۱ تا ۳۴) انسان کامل به عنوان مظهر اسم اعظم خدا، به عنوان خلیفه در قرارگاه زمین مستقر شده است تا بر کائنات حکم راند و آنان را به کمال لایق خودشان برساند؛ زیرا دیگر آفریده ها مظاهر اسمای جزیی خداوند هستند و تنها انسان کامل است که مظهریت تام و کمال دارد. از سوی دیگر اسم اعظم بر همه اسما و نام محیط است بنابر این بر پایه احاطه و اقتضای تناسب ظاهر و مظهر باید بر سلطه و سیادت انسان کامل بر همه موجودات و خلافت و ولایت او سخن گفت و ولایت او از ولایت انسان بر خودش مقدم می شود؛ چنان که قرآن می فرماید: النبی اولی من المومنین من انفسهم (احزاب آیه ۶) همین جامعیت است که امیر مومنان از آن در خطبه ای خود را چنین معرفی می کند: من قلم و لوح محفوظ و عرش و کرسی و آسمان های هفت گانه و زمین هستم. (شرح اصول کافی ج ۴ ص ۲۴۱) و شرح فصوص الحکم قیصری ص ۱۱۸)
▪ علم و قدرت:
چون انسان کامل، مظهر همه اسمای الهی از ظاهر و باطن و عالم و علیم و قادر و مانند آن است، دانا به همه چیز و توانا بر هر چیزی است (البته همه این ها مشروط به همان اذن و ماذونیت است که گفته شده است و در مقام طولیت قرار می گیرد نه در عرض خدا) و خداوند بر این مساله و مطلب تاکیدداشته و درباره انسان کامل ودانایی و توانایی وی می فرماید: عالم الغیب فلایظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول (جن آیه ۲۶ و ۲۷)؛ دانای به غیب و نهان است و کسی بر نهانش آگاهی ندارد مگر رسولی که خداوند از او راضی و خشنود باشد. مقام رضا و خشنودی، مقامی است که در حقیقت ماذونیت را می توان از آن استنباط کرد. انسان کامل به جهت مظهریت و خلافت و ولایت می تواند در جهان برای ایجاد زمینه های مساعد رشد و تکامل موجودات تصرفاتی در تکوین انجام دهد که نمونه هایی از آن در آیات قرآنی بیان شده است. از آن میان می توان به آگاهی به زبان پرندگان (نمل آیه ۱۶ و ۲۰) آگاهی به نهان خانه ها (آل عمران آیه ۴۹) ایجاد و خلقت (آل عمران آیه ۴۹) زنده کردن مردگان (آل عمران آیه ۴۹) شفای بیماری های بی درمان و یا سخت درمان (آل عمران آیه ۴۹) نرم کردن آهن در دست (سبا آیه ۱۰) و مانند آن یاد کرد.
▪ مقام عبودیت:
انسان کامل به جهت آن که مظهر اسمای الهی است، عبد مطلق است و عنوان عبدالله و عبده بر او بار می شود. البته برخی تفاوتی میان دو عنوان عبدالله و عبده دیده اند و بر این باورند که عبدالله بیانگر مظهریت انسان کامل نسبت به همه اسمای نیکوی الهی است، ولی عبده نه تنها در بردارنده این مظهریت است بلکه مظهر اسمای مستاثری که خداوند برای خود برگزیده است. به این معنا که عبده کسی است که نسبت به اسمای باطن که ظهور و جلوه ای در بیرون ندارد نیز مظهریت یافته و در قاب قوسین او ادنی (نجم آیه ۸) الهی هویت الهی را بازگویی می کند؛ از این رو چنین انسان کاملی مظهر اتم و اکمل همه اسمای حسنا و نیکو و اسمای مستاثر الهی است. در این مقام است که به جهت فنای وی در ذات و صفات و افعال الهی، فعل او فعل خدا و رضا و خشمش، رضا و خشم الهی خواهد بود: ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی؛ هنگامی که تو ای پیامبر تیر انداختی تو تیر نیانداختی بلکه خداوند بود که تیر انداخت. (انفال آیه ۱۷) و یا: ان الذین یبایعونک انما یبایعون الله؛ کسانی که با تو بیعت می کنند با خداوند بیعت می کنند. (فتح آیه ۱۰) برای انسان کامل نیز در این مقام دو مرتبه کلی می توان تصور کرد: مقامی که از آن به مقام قرب الفرایض یاد می کنند که نتیجه آن این می شود که خداوند چشم بنده خود و یا دست و یا گوش او می شود: بی یسمع و بی یبصر و بی یبطش. دیگر مقامی است که از آن در اصطلاح به قرب النوافل یاد می شود که در این مقام بنده گوش و چشم و دست خدا می شود و مصداق عین الله و اسدالله و یدالله و ثارالله می شود. در قرآن درباره این مقام آمده است: فلما آسفونا انتقمنا؛ هنگامی که مایوس و نومید شدیم از آنان به سختی انتقام گرفتیم . در این آیه یاس و نومیدی حضرت موسی (ع) نسبت به ایمان آوردن فرعون و فرعونیان به خدا نسبت داده شده است. در روایات معتبری که شیعه و سنی نقل کرده اند، خشم و خشنودی فاطمه خشم و خشنودی خدا قلمداد شده است؛ زیرا کنه و باطن و جوهر چنین عبودیت و بندگی مطلقی همان ربوبیت است چنان که گفته شده است: العبودیه جوهره کنهها العبودیه (مصباح الشریعه ص ۷)
▪ شفاعت و توسل:
انسان کامل از آن جایی که مظهر تام الهی است، از مقام شفاعت و توسل برخوردار است؛ زیرا یکی از اسم های حسنای الهی غفران است. مظهر کامل خدا به جهت عبودیت و فنا در ذات از این مقام برخوردار است. بنابر این قرآن با توجه به این مظهریت است که تاکید دارد که انسان کامل از شفاعت در قیامت به اندازه ای برخوردار است که تا راضی و خشنود شود. چنان که در دنیا به همین دلیل وسیله رسیدن و تقرب به سوی اوست و از آن به عروه الوثقی و حبل الله و مانند آن یاد می شود که به وسیله آن می توان به خدا رسید و به کمالات دست یافت. (مائده آیه ۳۵)
▪ میزان حق و باطل و قسیم النار و الجنه :
از نتایج مظهریت انسان کامل آن است که در دنیا وآخرت میزان و ترازوی حق و باطل می باشد. در روایت است که علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما یدور؛ علی میزان و ترازوی حق است که حق بر مدار او می چرخد. از این رو میزان و ترازوی در روز قیامت است که به کمک آن اعمال توزین می شود. از عنوان خاص آن حضرت فاروق بودن وی است. به این معنا که انسان کامل حق را از باطل جدا می سازد و منافق و مومن به او بازشناخته می شود.
▪ مقام احصا:
از دیگر مقام های مظهریت این است که همه چیز در اوست و امام مبین اندازه هر چیزی را مشخص می کند. (یس آیه ۱۲)
در قرآن مقام های دیگری برای انسان کامل به جهت مظهریت خداوند اثبات شده است که این مقام و نوشتار جای آن نیست.
● قرآن و حقوق انسان
عصر رنسانس، عصر جداانگاری علم و دین و تفکیک قلمروهای آن دو است. در این دوران، بسیاری از دانشمندان و متخصصان غرب به ویژه آنان که از برخورد نادرست ارباب کلیسا با نخبگان علمی ناخشنود بودند به نسبت سنجی میان علوم مختلف با دین پرداختند.
ییکی از مسائلی که در این عصر مورد توجه قرار گرفته مسأله حقوق انسان و علم حقوق و نسبت آن با دین و گزاره‏های دینی بود. عده‏ای از حقوقدانان می‏گفتند: قلمرو دین محدود به مسایل آن جهانی و آخرت انسانها بوده و نسبت به مسایل دنیوی و مشکلات و نابسامانی‏های آن ساکت است. گروسیوس هلندی از حقوقدانان برجسته قرن هفدهم در این باره می‏گوید:(خداوند به اعمال و کردار مخلوقات کاری ندارد).
سیطره دانش غربی از یک‏سو، و بهره‏گیری شرقیان از دستاوردهای فریبنده آنان از سوی دیگر، و جیره‏خواری شرقیان بر سر سفره پر زرق آنان، سبب شد تا باور جدایی دین از حقوق بشر در میان مسلمانان و به خصوص حقوقدانان مسلمان نیز رسوخ یابد و گروهی معتقد شوند که اسلام هیچ سیستم و نظام حقوقی ندارد، چرا که این حقوق آن اندازه ارزشمند و پرارج نیست تا خداوند در آن دخالت کند، و اگر هم اسلام را دارای نظام حقوقی بدانیم چنین سیستمی بیش از آن که به نفع اسلام باشد به ضرر آن خواهد بود، زیرا در این صورت باید بپذیریم دین اسلام در تمام اعمال فردی و اجتماعی دخالت می‏کند و آزادی و اختیار انسان را از میان می‏برد، و این خود از ضعف دین اسلام حکایت دارد نه حقانیت و قوت آن.
در مقابل، گروه دیگری از حقوقدانان، اسلام را دارای نظام حقوقی دانستند، نظامی که با آزادی انسان سازگار است و ارزش آن را دارد که خداوند به بیان آن بپردازد.
این گروه معتقدند که دین، کتابهای آسمانی و پیامبران، نخستین نظامها و سیستمهای حقوقی را در جامعه بشری وضع کرده‏اند و قرآن به عنوان یقینی‏ترین منبع شناخت اسلام بر این امر تصریح کرده است:
(کان الناس أمّة واحدة فبعث الله النبییّن مبشّرین و منذرین و أنزل معهم الکتاب بالحقّ لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه) بقره / ۲۱۳.
افزون بر این در بسیاری از آیات، از اهل ایمان خواسته شده است تا جز بر اساس احکام و قوانین و حقوق تعیین شده از سوی وحی، حکم نرانند.
(ومن لم یحکم بما أنزل الله فاولئک هم الفاسقون) مائده / ۴۷.
(ومن لم یحکم بما أنزل الله فاولئک هم الکافرون) مائده / ۴۴.
(ومن لم یحکم بما أنزل الله فاولئک هم الظالمون) مائده / ۴۵.
در آیاتی نیز از پیامبر خواسته شده بر اساس آیات قرآن حکم کند و اختلافات مردم را برطرف کند و از هوسهای دیگران به هنگام بیان حکم بپرهیزد.
تعبیر (من لم یحکم) ظهور در کار قضا و محاکمات حقوقی میان مردم دارد، ولی آیه سوره مائده و تعبیر (و أن احکم بینهم) می‏تواند صریح در امر قضا و حکم میان مردم باشد.
● تأملی در مفهوم حق
پیش از آن که بخواهیم نظری درباره آرای یاد شده ارائه دهیم، شایسته است تأملی در مفهوم (حق) داشته باشیم.حق، واژه‏ای عربی است و معادل آن در زبان فارسی هستی پایدار و ثبوت است، یعنی هر چه از ثبات و پایداری برخوردار باشد.
کلمه حق و مشتقات آن در قرآن کاربرد فراوان دارد (الحق) ۱۹۴ بار، (حق) ۳۳ مرتبه، (حقاً) ۱۷ مرتبه و (حقّه) سه بار در قرآن به کار رفته است.
این واژه که به صورت مصدر، اسم مصدر و صفت در آیات قرآن به کار رفته است، در معانی بسیاری به کار رفته است که برخی از آنها عبارتند از: قرآن (زخرف / ۲۹)، اسلام (اسراء / ۸۱)، عدل (اعراف/ ۸۱)، توحید (زخرف/ ۸۶)، صدق (یونس/ ۴)، قرض (بقره / ۲۸۲)، دلیل (حج / ۴) و... .
برخی از مفاهیم حق در قرآن با اصطلاح بکار رفته از طرف حقوقدانان و فقیهان، هماهنگ و همخوان است، مانند آیات:
(و فی أموالهم حقّ للسائل و المحروم) ذاریات/ ۱۹.
و در اموال آنها حقی برای سائل و محروم است.
(والذین فی اموالهم حقّ معلوم. للسائل و المحروم) معارج/ ۲۴ و ۲۵.
و آنها که در اموالشان حق معلومی است برای تقاضا کننده و محروم.
(فإن کان الذی علیه الحقّ سفیهاً او ضعیفاً) بقره/ ۲۸۲.
و اگر کسی که حق بر ذمه اوست سفیه یا ضعیف است.
(فلیملل الذی علیه الحقّ) بقره / ۲۸۲.
و آن کسی که حق بر عهده اوست باید املا کند.
(ف‏آت ذاالقربی حقّه و المسکین و ابن السبیل) روم/ ۳۸.
پس حق نزدیکان و مسکینان و در راه ماندگان را ادا کن.
● حق در اصطلاح فقیهان
این واژه در کتابهای فقهی گاه مفهوم وسیعی دارد و تمام احکام وضعی و تکلیفی و تأسیسی و امضایی را در برمی‏گیرد و در مواردی نیز حق در برابر حکم قرار گرفته است.
مرحوم نائینی می‏نویسد:
(اگر مجعول شرعی به دنبال خود اضافه و سلطه نداشته باشد حکم است و نام گذاری آن به حق، به لحاظ معنای لغوی آن است).
علامه بحرالعلوم می‏نویسد:
(حق، قدرتی است اعتباری و قراردادی که به موجب آن یک انسان بر مالی یا شخصی یا هر دو مسلط می‏گردد؛ مانند عین مستأجره، که مستأجر نسبت به یکی از اموال مخصوص موجر سلطنت دارد).
● حق در اصطلاح حقوقدانان
برای (حق) در منابع حقوقی تعریفهای گوناگونی آمده است. از آن جمله نویسنده کتاب (مقدمه علم حقوق) می‏نویسد:
(حق، امتیازی است که قواعد حقوقی برای تنظیم روابط اشخاص به سود پاره‏ای از آنان در برابر دیگران ایجاد می‏کند).
(برای تنظیم روابط مردم و حفظ نظم و اجتماع، حقوق برای هر کس امتیازهایی در برابر دیگران می‏شناسد و توان خاصی به او می‏بخشد. این امتیاز و توانایی را حق می‏نامند که جمع آن حقوق است (حقوق فردی) نیز گفته می‏شود. حق حیات، حق مالکیت، حق آزادی شغل و زوجیت به اعتبار همین معنی است که با عنوان حقوق بشر مورد حمایت قرار می‏گیرد).
یکی دیگر از حقوقدانان می نویسد:(حق، اقتدار، سلطه و امتیازی است که برای اشخاص یا شخص، اعتبار شده و دیگران مکلف به رعایت آن می‏باشند، مانند: حق مالکیت، حق زوجیت، ابوت، اکتشاف و...).
نویسنده کتاب (حقوق اساسی) به صورت تفصیلی و روشن‏تر حق را تعریف می‏کند:(افرادی که در درون جامعه زندگی می‏کنند برای تأمین نیازمندی‏های خود حرکت می‏کنند و عمل می‏نمایند، در نتیجه با یکدیگر ارتباط برقرار می‏نمایند، حرکت و عمل و رابطه آنها نیاز به مرزبندی و تحدید حدود دارد. نتیجه نبودن حد و مرز، تعدی و تجاوز افراد به جان و به دسترنج یکدیگر است. جوامع بشری در طول هزاران سال به تجربه دریافته‏اند که برای جلوگیری از هرج و مرج و تعدی برای حرکت و عمل فرد در داخل جامعه، حدودی تعیین کنند که در چهارچوب آن حدود، فرد فاعل مختار باشد و اگر از آن حدود تجاوز کرد قوه نماینده جامعه او را گوشمالی دهد. این حدود همان است که به آن حقوق می‏گویند و مفرد آن (حق) است).
در کنار این تعریفها و سایر بیانهایی که حقوقدانان ارائه کرده‏اند باید چند نکته را از نظر دور نداشت:
۱) ارائه تعریفی جامع و مانع برای حقوق با توجه به اختلاف نظامها و سیستمهای حقوقی میسر نیست، زیرا هر تعریفی که محققان حقوق عرضه می‏کنند تنها با نظام حقوقی مورد قبول آنان سازگار است و ممکن است با تعریفی که سایر نظامهای حقوقی برای حقوق می‏آورند ناسازگار نماید. بلی، اگر در تمام تمدنها و ملتها یک نظام حقوقی وجود داشت آن گاه ممکن بود تعریفی که مورد قبول همگان باشد ارائه شود.
۲) حق از مفاهیم اعتباری است و دارای ماهیت نیست، بنابراین نمی‏توان مفهوم آن را به جنس و فصل تحلیل کرد و به اصطلاح نمی‏توان تعریفی حقیقی برای حق جست‏وجو کرد، در نتیجه تمام تعریف‏هایی که برای حق از سوی حقوقدانان بیان شده و می‏شوند، تعریف لفظی و غیر حقیقی هستند تا آنجا که برخی از فلاسفه، حق را غیرقابل تعریف دانسته‏اند و اظهار داشته‏اند:
(درباره معنای اصطلاحی حق که در علم حقوق مطرح است باید گفت که تعریف اصطلاحی آن از حدگذاری و تحدید ماهوی ممکن نیست. حق اصطلاحی از مفاهیم اعتباری است، اگر حق، دارای ماهیت بود و حد و رسم داشت قابل ترسیم و تحدید بود).
● کلمه‏ی «انسان‏» و مرادفات آن در قرآن
با تورقی نه چندان دقیق نیز می‏توان این الفاظ را در مورد انسان،در قرآن یافت:
انسان،بشر،ناس،اناس،انس،انسی،اناسی،بنی آدم.
بحث در این الفاظ از این جهت که از چه ریشه‏ای گرفته شده‏اند و به چه مناسبتی به هر یک اطلاق می‏شود مثلا نظیر آنچه که در مورد کلمه‏ی‏«انسان‏»برخی گفته‏اند از ریشه‏ی انس است و برخی نظر داده‏اند که از ماده نسیان است،تاثیری در فهم معنای هر یک از آنها به عنوان یک اسم عام برای این نوع از موجودات،ندارد.
به هر حال ما می‏دانیم که مثلا همان کلمه‏ی انسان،اسم جنسی‏ست که بر تک‏تک افراد بنی آدم،اطلاق می‏گردد و مانند سایر اسمهایی که برای‏«انواع‏»وضع شده،و دانستن ریشه‏ی لغوی اثری در فهمیدن این معنی ندارد.بر فرض هم که توانستیم از لحاظ لغوی با تحقیق،شواهدی پیدا کنیم بر اینکه واضع لغت،به چه مناسبتی چنین اسمی وضع‏کرده است ولی این مطلب کمکی به فهم معنایی که ما از آن می‏فهمیم،نمی‏کند.این بحث‏ها ممکن است در اتیمولوژی یا در زبانشناسی ارزشمند باشد ولی از نظر بحث تفسیری،هیچ فایده‏ای نخواهد داشت.
البته در بین مفسران هم،گاهی اختلافاتی از جهت استعمال این کلمات وجود دارد که آیا مرادفند یا با هم فرق دارند.و اگر فرق دارند،این فرق جنبه‏ی دستور زبانی دارد یا از لحاظ معناست؟
مثلا برخی در مورد دو واژه‏ای‏«انسان‏»و«بشر»گفته‏اند که ایندو،از لحاظ اصل معنا،با هم فرق دارند:بشر،چون با ماده‏ی‏«بشره ظاهر بدن‏»مناسبت دارد،پس در آن بیشتر جنبه‏ی ظاهری ملحوظ است،اما انسان که با«انس‏»مناسبت دارد و انس از ابعاد معنوی انسان است،بیشتر به جنبه‏ی معنوی و کمال و فضیلت او تناسب دارد. باید گفت:به فرض آنکه در اطلاق‏های ما و یا حتی در اطلاق عرب فعلی،چنین نکته‏هایی هم ملحوظ باشد ولی در کاربرد قرآنی تا جایی که ما استقصاء کرده‏ایم، نمی‏توان شاهدی برای این مطلب یافت.
در قرآن هم آیاتی وجود دارد که در آن‏ها انسان مورد مدح قرار گرفته و هم مورد ذم:اگر واژه انسان دلالت‏بر کمال و فضیلت داشت:
ابراهیم/۳۴: ان الانسان لظلوم کفار .یا:معارج/۱۹:ان الانسان خلق هلوعا .
به جای انسان،بشر،می‏نهاد،نیز یکجا می‏فرماید:انسان را از خاک آفریدیم و جای دیگر می‏گوید:بشر را از خاک آفریدیم،که تفاوتی در مورد استعمال به چشم نمی‏خورد.
اما اینکه چرا،یکجا می‏گوید بشر و جای دیگر انسان،نکته‏ای‏ست که شاید ما در نمی‏یابیم.گاهی فصاحت و بلاغت مقتضی این نوع کاربرد مترادفات است.گاهی این ظرائف را کسانی که ذوق لطیف و والایی دارند در می‏یابند گاهی هم قابل تبیین نیست ولی چون ما برآنیم که قرآن در بالاترین ستیغ بلاغت و فصاحت،نازل شده،معتقدیم که‏اینجا این لفظ و جای دیگر،لفظ دیگر،مناسب بوده است.
تنها فرقی که در مورد کاربرد دو لفظ انسان و بشر،وجود دارد این است که انسان بر جمع اطلاق نمی‏شود و اسم جنس فردی‏ست ولی بشر،هم به صورت اسم جنس فردی و هم اسم جنس جمعی،به کار می‏رود:
انما انا بشر مثلکم و در آیه‏ی:
حجر/۲۸: و اذ قال ربک للملائکة انی خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون .
در مورد فرد و در آیه‏ی:روم/۲۰:اذا انتم بشر تنشرون .
در مورد جمع استعمال شده است ولی بازگشت این فرق هم به دستور زبان و صرفا قراردادی است.
ناس و اناس و انس،همه اسم جمعند اما تفاوتهایی در کاربرد دارند:ناس به کل انسانها هم اطلاق می‏شود ولی اناس معمولا به دسته‏ای از انسانها گفته‏اند،[در داستان لوط،قوم او،درباره‏ی وی و مؤمنان به او،گفتند]:
نمل/۵۶: انهم اناس یتطهرون .که باز این فرق،دستور زبانی و قراردادی‏ست.انس بر مجموع انسانها اطلاق می‏شود[مثل جن که بر مجموع این طایفه اطلاق می‏گردد]:
اسراء/۸۸: لئن اجتمعت الانس و الجن...و از این جهت مانند بشر است که بر همه‏ی انسانها اطلاق می‏گردید.
یکی از این الفاظ،بنی آدم است که چون از نظر قرآن همه‏ی انسانها از نسل آدم‏اند، به آنها بنی‏آدم،گفته می‏شود.برخی گمان کرده‏اند که‏«آدم‏»هم اسم جنس است و چنانکه ما آنرا در فارسی،تقریبا مرادف انسان بکار می‏بریم،در قرآن هم،چنین است.
اما هر کس با اندک آشنایی به زبان عربی،می‏داند که آدم مانند عیسی و موسی،اسم خاص است و در قرآن به سایر انسانها هرگز اطلاق نمی‏شود.
● انسان و سنن الهی
دینداری همان خدا محوری است و مقوم مسلمانی، نیازمند به خداوند و تسلیم خدا بودن است .«خدا در جهان چگونه تصرف می کند در ارتباط با انسان خداوند چگونه در جهان حضور پیدا می کند و به بندگانش یاری می رساند و...» در معنای ساده، سنت به معنای قاعده، اصل، طریق، روش و مشی است. این واژه با سن به معنای دندان و سنان به معنای نیزه و نیز مسنون هم خانواده است. اما به طور کلی به معنای روش است چنان که سنت الرسول به معنای سیره پیامبر است. سنت حاکی از یک امر مکرر است، امری که می توان آن را پیش بینی کرد و این شبیه ویژگی های علم است. گاهی واژه سنت در مقابل مدرنیته مطرح می شود که در اینجا به معنای امر گذشته، اعم از امور دینی و غیر دینی است. گاهی هم منظور از سنت در ادبیات دینی «روش پیامبر» در مواجهه با امور مختلف است.»
اصول و قواعدی که پایه مباحث بعدی را استوار می کند:
ـ اصل اول، خداوند جهان را براساس قواعد، ضوابط و سنن اداره می کند. خداوند آفرینش و تدبیر جهان را با تقدیر و برنامه مشخص پیش می برد.
ـ اصل دوم، این قواعد و سنن به «تفصیل و یا اجمال» توسط انسان قابل کشف است. ما بالوجدان امکان کشف بسیاری از این سنت ها را داریم برخی ابعاد بعضی از سنت ها به تفصیل برای انسان ها ملموس شده است و جزئیات بسیاری از سنن هنوز بر آدمی مجهول است. سننی که بر عالم غیب حاکمند را باید «او» خود بگوید و از آن سرای پررمز و راز پرده بردارد. اما بسیاری از سنت هایی که در عالم شهادت جاری اند را به تفصیل می توانیم کشف کنیم.
ـ اصل سوم، به «برخی» از این قواعد و سنن و نه همه قواعد و سنن در قرآن اشاره شده است، بنابراین نباید گمان کنیم که برای کشف سنت های الهی صرفا باید در قرآن جست وجو کنیم. اشتباهی که بسیاری از متشرعان و اهل ظاهر و اخباری ها آن را مرتکب شده اند. خداوند علاوه بر کتاب تشریع که توسط پیامبران در اختیار انسان گذاشته کتاب دیگری دارد به نام کتاب تکوین که توسط رسولان باطنی یعنی عقل ما انسان ها قابل درک است. سنت های الهی در هر دو کتاب آمده است و منحصر به کتاب تشریع قرآن نیست.
ـ اصل چهارم، سنت های الهی مورد اشاره در قرآن قابل استخراج، دسته بندی و تبیین اند. این سنن لزوما با عنوان مشخص سنن الهی نیز ذکر نشده اند. مهم استخراج این سنن براساس شاخص های سنن الهی است.
ـ اصل پنجم، شناخت سنن الهی در آشنایی با نحوه حضور، دخالت، و تصرف خداوند در جهان ضروری است. بدون اطلاع از سنت ها یعنی امور تکرارپذیر قابل پیش بینی حاکم بر افعال الهی ما اشتباهات گذشتگان را تکرار می کنیم و از پندهای الهی عبرت نمی گیریم. دین ورزی بدون توجه به سنن الهی همانند دخالت در امور طبیعی بدون اشراف بر ضوابط علمی نتایج وخیمی در پی دارد.
ـ اصل ششم، کلیه امور تجربی و بسیاری از علوم انسانی کوششی انسانی برای کشف سنن الهی اند. به عبارت دیگر قواعد علمی حاکم بر جهان طبیعت یا ضوابط علمی حاکم بر رفتارها یا مناسبات انسانی برداشتی بشری از سنن الهی است. البته انسان در قرائت خود از کتاب تکوین همانند برداشت هایش از کتاب تشریع احتمال خطا دارد، اما قدم به قدم به شناخت بیشتر این سنن الهی نزدیک تر می شود.
ـ اصل هفتم، سنن الهی که در قرآن مورد بحث اند و ما از آنها به سنن الهی وحیانی یاد می کنیم، در مقابل سنن الهی علمی مستخرج از کتاب تکوین اند. سنن الهی وحیانی به دو دسته انسانی و غیرانسانی مرتبط با آسمان و زمین و حیوانات و... تقسیم می شوند. این سنن وحیانی انسانی هم به دو شکل فردی و اجتماعی مورد توجه قرآن قرار گرفته اند. قرآن به سلوک اجتماعی انسان در بحث «امم» پرداخته است.
ـ اصل هشتم، سنن الهی غیر مرتبط با انسان نیز تنها بر سبیل اشاره در قرآن آمده که آن هم برای عبرت آدمیان است، والا وجهه نظر اصلی قرآن نبوده است. سنت های وحیانی انسانی هم از آنجا که ارتباط تنگاتنگی با «هدایت» دارد، بسیار مورد توجه قرآن است و از کتاب هدایت انتظار می رود که به سنن الهی این حوزه به تفصیل پرداخته باشد.
قرائت و تفسیر دوگانه های «فلن تجد لسنت الله تبدیلا و لن تجد لسنت الله تحویلا» که سه بار در قرآن تکرار شده سنن الهی را تبدیل ناپذیر تبدیل از عذاب به نعمت و برعکس و تحویل ناپذیرتحویل مصداق سنت از مرتکب عمل به دیگر افراد است. دینداری در گرو شناخت این سنن است و معرفت دینی هنگامی به کمال می رسد که مومنان با این سنت های الهی آشنا باشند و دین ورزی خود را با میزان سنن الهی تنظیم کنند.
● چند توصیه ازامام خمینی(ره) درباره قران
▪ ارتباط با قران هر چند فقط با قرائت باشد
فرزندم ! با قران این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو ، اگر چه با قرائت آن.و راهی از ان به سوی محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثری ندارد که این وسوسه شیطان است.
آخر این کتاب از طرف محبوب است برای تو وبرای همه کس ،و نامه محبوب ؛ محبوب است اگر چه عاشق ومحب ، مفاد ان را نداند و با این انگیزه ، حب محبوب که کمال مطلوب است به سراغت اید و شاید دستت گیرد.(وعده دیدار-نامه ۸/۲/۱۳۶۱)
▪ هدف از تلاوت قران
مطلوب در تلاوت قران شریف آن است که در اعماق قلب انسان تأثیرکند و باطن انسان صورت کلام الهی گیرد،واز مرتبه ملکه به مرتبه تحقق رسد.و اشاره به این فرموده آنجا که {معصوم}فرماید:«جوان مؤمن اگر قرائت کند ، قران در گوشت وخون او وارد می شود.» و این کنایه از ان است که صورت قران در قلب مستقر و جایگزین گردد به طوری که خود باطن انسان ،کلام الله مجید و قران حمید گردد به اندازه لیاقت و استعدادش.
▪ یکی از آداب مهمه قران
یکی از اداب مهمه قرائت قران که انسان را به نتایج بسیار و استفادات بی شمار نایل کند،«تطبیق» است. آنچنان که در هر آیه از ایات شریفه که تفکر می کند ، مفاد ان را با حال خود منطبق کند ، ونقصان خود را به واسطه ان مرتفع کند و امراض خود را بدان شفا دهد.
مثلا در قضیه شریفه حضرت ادم (ع)ببیند سبب مطرود شدن شیطان از بارگاه قدس با ان همه سجده ها و عبادتهای طولانی چه بوده ، خود را از ان تطهیر کند؛زیرا مقام قرب الهی جای پاکان است ،با اوصاف و اخلاق شیطانی قدم در ان بارگاه قدس نتوان گذاشت.
از ایات شریفه استفاده می شود که مبداء سجده ننمودن ابلیس ، خود بینی وعجب بوده که کوس « انا خیر منه خلقتنی من نار و خلقته من طین:{من بهتر از اویم ،من را از اتش و او را از گل افریدی.اعراف-۱۲» زد، و این خودبینی اسباب خود خواهی و خود فروشی_که استکباراست_ شد...پس مطرود درگاه شد.
▪ مهمترین مانع فهم قران
یکی از حجب که مانع از فهم قران شریف و استفاده از معارف و مواعظ این کتاب اسمانی است،حجاب معاصی و کدورات حاصله از طغیان و سرکشی نسبت به ساحت قدس پروردگار عالمیان است که قلب را حاجب شود از ادراک حقایق.
وباید دانست که از برای هر یک از اعمال یا سیئه چنان چه در عالم ملکوت صورتی است مناسب با ان ، در ملکوت نفس نیز صورتی است که به واسطه ان در باطن ملکوت نفس، یا نورانیت حاصل و قلب مطهر و منور گردد و در این صورت نفس چون اینه صیقل صافی گردد که لایق تجلیات غیبیه و ظهور حقایق حقایق ومعارف ان شود ، ویا ملکوت نفس ظلمانی و پلید شود ، ودر این صورت قلب چون اینه زنگار زده و چرکین گردد که حصول معارف الهیه و حقایق غیبیه در ان عکس نیفکند.
علی معروفی
منابع
۲ : تفسیر نمونه، آیة الله مکارم و همکاران، ج ۱۷، ص ۲۱۰، دارالکتب الاسلامیة / معارف و معاریف، سید مصطفی حسینی دشتی، ج ۹، ص ۳۲۲، دانش قم.
استفاده از سخنرانی حضرت ایت الله سبحانی در مورد انسان و قرآن
پاورقی : . ۳ بقره / . ۳۰ . ۴ انعام / . ۱۶۵
پاورقی : . ۵ سوره‏ عصر
. ۶ اعراف / . ۱۷۹
پاورقی : . ۷ قرآن کریم می‏فرماید : " هل جزاء الاحسان‏إلا الاحسان »" ( الرحمن / ۶۰ )
پاورقی : . ۸ مانند ماکس مولر
. ۹جهانی از خود بیگانه
پاورقی : . ۱۰ هو أنشأکم من الارض و استعمرکم فیها »(هود / ۶۱)
پاورقی : . ۱۱ دهر / . ۴
پاورقی : . ۱۲ برای اطلاع بیشتر در این باره رجوع شود به کتاب انسان و سرنوشت ، از همین نویسنده
انسان و تکلیف
پاورقی : . ۳۱ بقرش : . ۲۸۶
پاورقی : . ۱۳ انفال / . ۶۰
پاورقی : . ۱۴ نهج البلاغة ، نامه‏ ۴۵ ، نامه‏ علی ( علیه‏السلام ) به عثمان بن‏ حنیف
معارف قرآن ، مصباح یزدی ، محمد تقی؛
انسان و سنن الهی نویسنده: فاطمه ستوده (قران از دیدگاه امام خمینی-ص۱۰۳،۱۱۳،۱۲۵)


همچنین مشاهده کنید