شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

مدرسه مدرس


مدرسه مدرس
مدرس در حدود ۱۲۸۷ ه ق در روستای سرابه اردستان زاده شد. در اصفهان و نجف به تحصیل علوم دینی پرداخت. یکی از استادانش آخوند ملامحمد کاظم خراسانی صاحب کفایه الاصول از بزرگ ترین علمای دینی زمان و از هواداران اصلی مشروطه بود.
مدرس در ۱۳۱۶ ق به ایران بازگشت و چندی پس از آن در مدرسه جده کوچک اصفهان تدریس علوم دینی را آغاز کرد. این بخش از زندگی او چندان روشن نیست اما اجمالاً می دانیم که او در همین دوره نیز که هفت هشت سالی به مشروطه شدن ایران مانده درگیر پاره یی مسائل سیاسی و اجتماعی شده و حتی کار به آنجا می رسد که دشمنانش نقشه ترور او را می کشند. مدرس از همین زمان عامل به حدیث شریف «افضل الجهاد کلمه الحق عند الامام الجائر» بود. یعنی در کنار تدریس فقه و اصول و تفسیر قرآن و همراه با تهذیب نفس و جهاد اکبر از جهاد افضل که همانا عدم سکوت و انفعال در برابر چیرگی ظلم و فساد و بی قانونی و تبعیض و زورگویی و... بود، غافل نبود و خود را در مسائل اجتماعی درگیر می کرد. همین جا این نکته را به کوتاهی بگویم و بگذرم که به گمان این بنده راز اصلی انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان، پس از پیشرفت های اولیه شان که در پرتو عمل به آموزه های انسان ساز و ترقی آفرین قرآن و اسلام اتفاق افتاده بود، به فراموشی سپردن افضل الجهاد یا جهاد افضل و تحت الشعاع قرار گرفتن آن در برابر جهاد اکبر بود که بیشتر جنبه فردی و شخصی داشت. مسلمانان در جهاد اکبر ماندند و از جهاد افضل غافل شدند و به ستم و تبعیض و استبداد و فساد و چیرگی ابلهان و زورگویان و ستمگران تن در دادند و شد آنچه شد. مدرس از همان آغاز زندگی سیاسی نشان داد پرورش یافته مکتب تشیع علوی است و نمی تواند نسبت به مسائل اجتماعی بی توجه و منفعل باشد و خود را درون حصارهای تنگ مدرسه محصور و محدود کند. در مدرسه مدرس سیاست اصل بود. شاید بر همین زمینه و با توجه به همین سوابق و همین ویژگی ها بود که بعدها در مجلس دوم مشروطه وقتی که قرار شد اصل دوم متمم قانون اساسی درباره انتخاب پنج مجتهد طراز اول برای نظارت بر امر قانونگذاری مجلس به اجرا درآید نام او نیز در زمره ۲۰ مجتهد پیشنهادی علمای نجف - آخوندخراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی - بود.
مدرس به مجلس دوم راه یافت و از این پس سرنوشتش با سرنوشت مشروطه ایرانی گره خورد و در مجالس سوم تا ششم نیز به عنوان نماینده تهران عضویت داشت. در طول پنج دوره حضور در مجلس شورای ملی، مدرس چنان نقش و اثری از خود بر جای نهاد که بی گمان در تاریخ مجالس مشروطه منحصر به فرد و بی نظیر بود.
در مجلس سوم که مصادف با وقوع جنگ جهانی اول شد و به سبب نقض بی طرفی ایران از سوی قوای درگیر در جنگ و تهدید تهران و مجلس مشروطه از سوی روس ها، مجلس به حالت سیار درآمد و ملیون ایرانی تن به مهاجرت دادند و در کرمانشاه دولت موقت ملی تشکیل دادند، مدرس از ارکان بود و در دولت موقت ملی نیز به عنوان وزیر عدلیه برگزیده شد. پس از عقب نشینی ارتش عثمانی از منطقه غرب ایران و فروپاشی دولت موقت، مدرس نیز همراه با جمعی از ملیون ایرانی به عثمانی و استانبول مهاجرت کرد. روایت دیدار و گفت وگوی او با سلطان محمد پنجم و دیگر ارکان دولت و سیاست عثمانی و نقد و تعریض هوشمندانه اش بر استفاده ابزاری آنها از اندیشه اتحاد اسلام بسیار در خور توجه و تامل است. چنان که آثار مدرس اعم از گفته و نوشته نشان می دهند او نیز مثل امثال سیدجمال الدین اسدآبادی یکی از عمده علل و عوامل انحطاط و عقب ماندگی مسلمانان و زور آوری و چیرگی نیروهای استعماری بر سرزمین های اسلامی را تفرق و تشتت و اختلاف میان مسلمانان و به ویژه دولت ها و امارت های آنها می دانست و در عالم خیال و آرزو آرمان اتحاد اسلام و مسلمانان را گرامی می داشت اما از آنجا که در این برهه از زمان آن اندیشه شریف در خدمت سیاست عثمانیان و بلند پروازی های آنان برای سلطه بر جهان اسلام درآمده بود آشکارا به نقد آن پرداخت و به سلطان عثمانی گوشزد کرد که آرمان اتحاد اسلام و مسلمانان هنگامی درست است و صورت تحقق می یابد که جد من حضرت علی (ع) پیشوای آن باشد.
در فترت به تعطیلی درآمدن مجلس سوم تا تشکیل و افتتاح مجلس چهارم که شش سال و اندی به طول انجامید حوادث مهمی در ایران و جهان اتفاق افتاد. روسیه تزاری با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ م برافتاد و جای خود را به شوروی داد. قراردادهای ۱۹۰۷ و ۱۹۱۵ م عملاً عاطل و باطل ماند و سیاست منطقه یی انگلستان از بیخ و بن دچار دگرگونی شد. از دیگر سو با اکتشاف نفت در ایران در خرداد ۱۲۸۷ ش (۱۹۰۸ م) و تحولاتی که در پی آن در صنعت و ارتش و نیروی دریایی انگلستان اتفاق افتاده بود و نفت را به یک ماده استراتژیک و حیاتی برای سرمایه داری انگلستان تبدیل کرده بود، ایران دیگر نه مثل دوران پیشین فقط به واسطه همسایگی هند و خلیج فارس بلکه به دلیل داشتن طلای سیاه اهمیت فوق العاده در سیاست شرقی استعمار پیر داشت. به تعبیری دوره هندمحوری در ارتباط با نقش و جایگاه ایران در سیاست جهانی سپری شده و دوره نفت محوری آغاز می شد. دولت انگلستان به زودی سهامدار اصلی و عمده قرارداد نفت دارسی و شرکت نفت انگلیس و ایران شد و همان طور که بعضی از دولتمردان انگلستان نیز پیش بینی می کردند برای دفاع از منافع نفتی خود در جنوب ایران مجبور بود آشکارا و عملاً در سیاست داخلی ایران دخالت کند. در فضای پس از جنگ جهانی اول و پس از شوروی شدن روسیه تزاری قرارداد ۱۹۱۹ م از درون چنین وضعیتی درآمد؛ قراردادی که به زعم ملیون ایرانی آن زمان و نیز به باور بعضی از دولتمردان و روزنامه نگاران امریکایی و فرانسوی می رفت تا ایران را تحت قیومیت انگلستان درآورد و کشوری را که به رغم همه ضعف ها و مشکلات توانسته بود در دوران بازی بزرگ و رقابت سخت روسیه تزاری و انگلستان از آغاز قرن ۱۹ م به این سو استقلال خود را ولو به طور نیم بند و اسمی نگاه دارد، عملاً تحت الحمایه انگلستان سازد. در آن زمان مجلس چهارم هنوز تشکیل نشده و حدود دو سال تا تشکیل آن مانده بود. مشروطه ایرانی عملاً معلق شده و بحران آن به اوج رسیده بود.
با این حال مدرس به یاری و همراهی شماری از ملیون علم مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ م را برافراشت. او از خانه کوچک خود مخالفت با قرارداد را رهبری و نیروهای ملی را سازماندهی می کرد. عبدالله مستوفی در «شرح زندگانی من» گزارشی از این مساله به دست داده و می گوید کتاب «ابطال الباطل» را در رد و بطلان قرارداد ۱۹۱۹ م به سفارش مدرس نوشته است. مدرس درباره انگیزه ها و دلایل مخالفت خود با قرارداد ۱۹۱۹ بعدها در مجلس پنجم (به تاریخ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۰۳ ش) اشارات کشاف و روشنگری کرد. او با اشاره به اینکه دست غیبی سیاست انگلستان پشت مشروطه ایرانی بوده و به خیال خود می خواسته با تغییر وضع (از استبداد به مشروطه) که قهراً ضعف آور است، سیاست خود را به پیش ببرد اما به سبب استعداد و هوشیاری و استقامت مردم ایران موفق نشده به این نکته می پردازد که؛ «چیزی که ما را به این روزگار امروز انداخته است آن کارها و استقامت های آن روزی است. بنده خیال می کنم هر کس متن قرارداد را مطالعه کرده باشد چون من اهل سیاست نبودم مرور نمی کردم اگر چه یکی از مخالفین بودم. من سیاسی نیستم آخوندم. فقط چیزی که می فهمم بد است آن ماده ایش است که می گوید ما استقلال ایران را می شناسیم (خنده نمایندگان) این مثل این است که یکی به من بگوید من سیادت تو را می شناسم.
هی به من می گفتند جهت مخالفت شما چیست؟ کدام یک از موادش بد است؟ ما آن را تغییر بدهیم. می گفتم من سیاسی نیستم نمی دانم... ولی... این یکی را می فهمم بد است...... اهل ایران با وجود اینکه خارج از سیاست و با وجود اینکه آشنا به سیاست نبودند الحق و الانصاف بالطبیعه مخالف بودند نه اینکه یک زیدی مثلاً بگوید من مخالف بودم، من مخالفت کردم، حسن مخالفت کرده. حسین مخالفت کرد. خیر عمده طبیعت ملت بود که مقاومت کرد. قوه ما طبیعت ملت است که می تواند مقابلی با هر چه بکند و با هر تهاجمی مقابله کند. مجلس شورای ملی که عبارت از صد نفر وکیلند همه وطن خواه، همه صاحب عقیده محکم، همه اسلامی، همه سیاسی. ولی در صورتی مقاومت با دنیا می کنند که بالطبیعه ملت با آنها موافق و پشتیبان آنها باشد. من یک نفر از شماها هستم و اینجا در حضور آقایان صحبت می دارم، می گویم و امیدوارم موافق عقیده خودم هم بگویم که اگر تمام دول دنیا بر خلاف من باشد و قلوب مردم بالطبیعه با من باشد به تنهایی مقاومت می کنم، چه جای اینکه صد نفر وکیل هم عقیده باشد. پس قوت ما توجه قلوب عامه است...»
می دانیم که قرارداد ۱۹۱۹م که به خاطر مخالفت های گسترده داخلی عملاً باطل شده و به منزله جنازه مرده یی درآمده بود، رسماً در پی کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ش (۱۹۲۱ م) و از سوی سیدضیاءالدین طباطبایی رئیس دولت کودتا ملغی اعلام شد، یعنی از سوی کسی که پیش از آن برای دفاع از همان قرارداد و برای سرکوب مخالفان آن در همراهی و همکاری با انگلیسی ها کمیته آهن را به وجود آورده بود. و جالب اینکه اکنون با کودتای سوم اسفند در جامعه مصلحی ملی و مردم گرا در میدان سیاست ایران ظاهر شده بود و در یک عمل نمایشی به اسم پاک کردن مرکز ایران از لوث وجود اعیان و اشراف و سیاسیون فاسد و مرتجع و مخالف اصلاحات و منافع و مصالح توده های مردم و زارعین و کارگران و... بسیاری از رجال ایران و از جمله سیدحسن مدرس را دستگیر می کرد و به زندان می انداخت،
چون که حکم اندر کف رندان بود
لاجرم ذوالنون در زندان بود
چون قلم در دست غداری بود
بی گمان منصور بر داری بود
چون سفیهان، راست این کار و کیا
لازم آمد یقتلون الانبیا
مخالف اصلی قرارداد به اسم مفسد زندانی شد و هوادار نامدار قرار داد و سیاست انگلیس به قدرت و سروری رسید؛
احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم
مدرسین بعدها درباره فلسفه کودتا و پیامدهای آن و قدرت گیری رضاخان و همسویی اهداف و برنامه های او با اهداف و برنامه ها و منافع استعمار انگلیس به تلویح و تصریح و پنهان و آشکار سخن گفت. آنگونه که رحیم زاده صفوی در کتاب خاطرات خود با عنوان اسرار سقوط احمدشاه گزارش داده است و با اسناد و مدارک دیگر نیز تایید می شود مدرس به جد بر این باور بود که ملت بزرگ و هوشیار ایران در تاریخ صد و پنجاه ساله اخیر در برخورد با استعمار نشان داده است که با دیگر ملت های شرقی و آسیایی که به سادگی تن به چیرگی استعمارگران داده یا می دهند از نظر روحیه و خلق و خو و هوشیاری ملی و میهن دوستی متفاوت است و از حس ملیت نیرومندی برخوردار است که چنان که تاریخ یک قرن و نیم اخیر نشان داده است بزرگ ترین و مهم ترین مانع غلبه تام و تمام استعمار بوده است.
بنابراین به باور مدرس استعمار همه نیروی خود را بسیج کرده است تا این حس نیرومند را براندازد و ملیت ایرانی را به نابودی بکشاند و فلسفه قرارداد ۱۹۱۹ م و کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و روی کار آمدن رضاخان نیز همین است. به همین سبب مدرس مدافع سرسخت مشروطه موجود شده بود و در برابر تغییر رژیم چه به اسم جمهوری و چه به نام خلع قاجاریه و روی کار آوردن سلسله جدید پهلوی با همه توان ایستادگی می کرد. در پیامی که مدرس برای احمدشاه در پاییز ۱۳۰۳ ش توسط رحیم زاده صفوی می فرستد و به شاه فرنگ نشین ایران تاکید می کند که یا خود به ایران بازگردد و سلطنت کند یا اینکه سلطنت را به ولیعهد محمدحسن میرزا واگذارد، نکته های قابل تامل فراوان نهفته است.
رحیم زاده صفوی از قول مدرس به احمدشاه می گوید؛ «آقای آسیدحسن مدرس عرضه می دارد که... بزرگ ترین و مقدس ترین مبادی ایمانی ما یعنی آن اصولی که موجب مصونیت اجتماعی و سیاسی قوم ایرانی و تاکید استقلال و تمامیت ایران است، با بقا و دوام سلطنت اعلیحضرت توام گردیده است. بدین معنی که تغییر رژیم ایران در حال حاضر مفهومش اختلال مبانی دوام و بقای جامعه ایرانی است. غرض آن است که هرگاه مقصود دیگران تنها عبارت از این بود که اعلیحضرت را از سلطنت برکنار سازند و دیگری را بر سر تخت نشانند، من که مدرس هستم، صریحاً می گویم که به مبارزه نمی پرداختم.
اما بر من ثابت است که مقصود دیگران در حال حاضر تغییر رژیم حقیقی است به تمام معنای آن و تغییر رژیم در تمام شعب اجتماعی و سیاسی یعنی تغییر تمام آن چیزهایی که هرچند امروز در بعضی انظار بدنما باشد یا خوش نما به هر حال همان چیزها باعث انتظام رشته های مختلف حیات ملی ما بوده و همان چیزها بوده است که ایرانی را از سخت ترین مخاطرات خلاصی بخشیده است. آری، مقصود کلی از تغییر رژیمی که امروزه مورد بحث است، اینچنین تبدیل و تحولی است و این تغییر و تحول هرگاه واقعاً به وجود آید، بزرگ ترین ضربت انتقامی است که بر پیکر ایران وارد می سازند.»
چندی پیش از این از پاییز ۱۳۰۲ ش تا نوروز ۱۳۰۳ش رضاخان کوشیده بود تا همچون مشابه ترک خود کمال آتاتورک که به اسم جمهوری مشغول بر چیدن بساط سلطنت عثمانی (یا به قول خودشان خلافت عثمانی) و باز و هموار کردن راه مدرنیزاسیون و غربی سازی تند و پرشتاب در ترکیه بود، به اسم جمهوری بساط سلطنت کهنه و فرسوده قاجاریه را برچیند و به یک باره بر تخت قدرت مطلقه ایران به نام رئیس جمهور تکیه زند. اما مخالفت های سخت مدرس و برخی از ملیون و همراهی ملت این نقشه را نقش بر آب کرد و حتی رضاخان را تا آستانه شکست کامل و اخراج از میدان سیاست ایران پیش برد. بسیاری از مخالفان و منتقدان مدرس از آن زمان تاکنون به شکست کشاندن برنامه جمهوری رضاخانی را گناهی نابخشودنی و نشانه یی از واپس گرایی و کهنه اندیشی او و همگنانش پنداشته اند. اینان به این نکته توجه ندارند که مدرس در سال ۱۳۰۲ و ۱۳۰۳ش، نمی توانست پیش بینی کند که در صورت شکست جمهوری و تضعیف رضاخان همچنان تنها و بی یاور خواهد ماند و یک سال و اندی پس از آن رضاخان به جای جمهوریت سلطنت و سلسله یی جدید در ایران پدید خواهد آورد. با توجه به آنچه اشاره وار از دیدگاه های مدرس درباره فلسفه کودتای سوم اسفند آمد باید گفت مدرس در مقابله با جمهوری رضاخانی و براساس شرایط و مقتضیات موجود به وظیفه خود عمل کرد و پیروز نیز شد، اما اینکه نتیجه نهایی پس از یک سال و چند ماه سلطنت رضاشاه شد بحث دیگری است. به این نکته نیز باید توجه داشت که مدرس صریحاً گفته بود با جمهوری واقعی مخالفتی ندارد و مخالفت او با جمهوری رضاخانی به سبب قلابی بودن آن است و اینکه راهی است برای محو و نابودی آزادی و مشروطه نیم بند موجود و استقرار دیکتاتوری رضاخانی.
چنانکه میرزاده عشقی نیز که در راه مخالفت با رضاخان و جمهوری اش جان باخت به شوخی می گفت؛ «تاریخ ایران این واقعه شگفت آور را باید ثبت کند که امثال ما با معلومات و جهان دیدگی و یک کیلو کراوات و فکل به طرفداری ارتجاع معروف شده ایم و چوپانان قریه «کرند» یا «قراعینی» به هواخواهی از جمهوری قیام کرده اند،»
درباره پاره یی دیگر از برنامه ها و اقدامات و اعمال رضاخان نیز مدرس کم و بیش موضع و دیدگاهی مشابه داشت و در واقع همان چیزی را پیش بینی می کرد که بعضی از محققان امروزه از آن با عنوان «شبه مدرنیسم رضاخانی» یاد می کنند یعنی نوسازی سطحی و تجدد قلابی که به جای پیشرفت راستین به وابستگی و محو استقلال ایران و ایرانی می انجامید. برای نمونه مدرس منتقد خیالات رضاخان برای اجرای برنامه اسکان ایلات و عشایر بود و آن را سیاستی برای نابودی ایلات و عشایر به عنوان یکی از ارکان اصلی اقتصاد کشاورزی و دامداری کشور می دانست.
رحیم زاده صفوی از قول او چنین می نویسد؛ «آقای مدرس عرض می نماید، این است آن سرنوشتی که امروزه برای ایلات ایران مقدر ساخته اند. آیا تربیت ایلات غیر از تخته قاپو راهی ندارد؟ آیا نمی توان برای ایلات مدارس سیار با برنامه متناسب درست کرد که اصول وطن دوستی و مسائل صحی و بهداری و مسائل ضروری فلاحتی به آنها آموخته شود و آیا نمی توان بیمارستان سیار و پزشک و دوا برای ایلات فرستاد و آیا نمی توان برای حفظ امنیت و آسایش آنها پست های ژاندارم در راه ییلاق و قشلاق گماشت تا آنها به امنیت و محفوظ ماندن احشام و اغنام خود اطمینان بیابند و تفنگ خود را زمین بگذارند و تسلیم کنند؟»
«آقای مدرس عرض می کنم اینها همه میسر و خیلی هم آسان است، اما رژیم آینده تصمیمی جز این ندارد که ایلات ایران را تخته قاپو کند تا گوسفند و اسب ایرانی که برای تجارت تا قلب اروپا انتقال می یابد و سرچشمه عایدات هنگفت این کشور است رو به نابودی گذارد و روزی برسد که برای شیر و پنیر و پشم و پوست هم گردن ما به جانب خارجه کج باشد و دست حاجت بدان سو دراز کنیم.»
«... به عقیده آقای مدرس، در این قسمت، تیشه را قطعاً به ریشه خواهند زد، زیرا یکی از عوامل عمده مقاومت منفی ایرانی همانا خصوصیاتی است که در حیات اجتماعی وی موجود می باشد.»
«... آقای مدرس و رفقای ایشان... یقین دارند مقصود از تغییر رژیم آن است که ایرانی کلیه اسباب و عوامل مقاومت منفی را از کف بدهد و خصایصی را که باعث بقای حیات اقتصادی و اجتماعی او است، یک باره ببازد. لباسی اختیار کند که از عهده خرج آن برنیاید و سبک معیشتی را دنبال کند که نانش به نانش نرسد و...»
«... به عقیده آقای مدرس، در رژیم نوی که نقشه آن را برای ایران بینوا طرح کرده اند، نوعی از تجدد به ما داده می شود که تمدن مغربی را با رسواترین قیافه تقدیم نسل های آینده خواهد نمود. آقای مدرس می گویند قریباً چوپان های قریه های قراعینی و کنگاور، با فکل سفید و کراوات خودنمایی می کنند، اما در زیباترین شهرهای ایران هرگز آب لوله و آب تمیز برای نوشیدن مردم پیدا نخواهد شد. ممکن است شماره کارخانه های نوشابه سازی روزافزون گردد، اما کوره آهن گدازی و کارخانه کاغذسازی پا نخواهد گرفت و...»
اینها نمونه هایی از پیش بینی های مدرس درباره برنامه های نوسازی رژیم پهلوی بود که در دهه های بعد صورت وقوع یافت.
سرانجام مدرس کاسه صبر رژیم جدید را لبریز کرد و در مهرماه ۱۳۰۷ ش دستگیر و به خواف تبعید شد و پس از ۹سال و اندی دهم آذرماه ۱۳۱۶ ش در کاشمر مسموم و به شهادت رسید. درباره انگیزه ها و دلایل و علل تبعید و شهادت او که تا حدودی معماگونه و رازآمیز می نماید نکاتی به نظر نگارنده می رسد که شرح آن را به فرصت و مجالی دیگر می گذارم.
اما در پایان این مقال به این نکته اشاره باید کرد که دوران این تبعید و حبس سخت و آزارنده نه تنها نتوانست روح و جان مدرس را بفرساید که درست برعکس، به گواه نوشته هایی که از او مربوط به این دوران با نام «گنجینه خواف» بر جای مانده است او این دوره سخت را نیز به فرصتی برای سیر و سلوک و رشد روحی و معنوی خود و تدریس آنچه در کتاب روح و جان و نفس خویش می خواند به دیگران کرد و تا پایان زندگی همچنان «مدرس» باقی ماند. کتاب شریف و پرمغز «گنجینه خواف» نکته های فراوان برای گفتن و شرح کردن و نشان دادن ویژگی های روحی و اخلاقی مدرس و مدرسه سیاسی و اخلاقی و عرفانی او دارد که حتی اشاره به آنها نیز در حوصله نوشتار کوتاه حاضر نمی گنجد اما باید گفت یکی از بهترین نوشته ها از خاطرات زندانیان و تبعیدیان است و همان گونه که خود مدرس نیز اشاره کرده است یکی از اهداف وی در نوشتن بخش هایی از آن - که مربوط به ذکر اعمال و افکار و برنامه های عبادی او در زندان می باشد - این بوده است ؛ «اشخاصی که گرفتار حبس و محبس می شوند ارشاد و راهنمایی شده و از خداوند چنانچه من خواسته ام، بخواهند که در تمام مدت محبوسیت، خداوند آنها را به خودش مشغول کند.»
دکتر داریوش رحمانیان
استاد تاریخ دانشگاه تهران
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید