سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


یک قصه فطری


یک قصه فطری
قبل از این که هری پاتر رو بخونم، مثل همه چیزایی که مد می‌شه ازش خوشم نمی‌یومد ولی همیشه دوست داشتم بدونم چرا اینقدر فروش کرده. همین شد که یه روز از خواهرزاده‌ام قرض گرفتم و خوندمش. از اون روز تا روزی که یه جواب قانع‌کننده پیدا کردم عقربه‌های ذهنم یه لحظه هم نخوابیدن. این متنم برای این با لحن گفتار نوشتم که تو که می‌خونی فکر نکنی با یه چیز قلمبه سلمبه طرفی و بندازیش کنار. خوب بریم سر اصل مطلب یعنی آقای هری پاتر؛ مثل یه راز به دنیا می‌یاد. دهکده تولدش یه رازه تو سینه دوست پدرش. زودتر از معمول رشد می‌کنه شخصیتی پیدا می‌کنه که باعث می‌شه تو خونه خاله‌اش کاملا غریبه باشه. اتفاقات عجیب و غریب زیادی می‌افته و نیروهایی داره که بقیه ندارن و خودشم نمی‌دونه (مثل بلد بودن زبون مارها.)
از همه مهم‌تر بهترین جادوگرا پشتیبانشن و لحظه‌ای ازش غافل نمی‌شن و بعد از مرگشون هم دست از پشتیبانی برنمی‌دارن (دامبلدور در برزخ) و حتی مرگشون پله‌ای می‌شه واسه کمک به هری. تو اولین مرحله، آرزوهاشو (دیدن پدر و مادر) تو آینه عجیب قربونی می‌کنه تا سنگ جادو رو نجات بده ولی درگیر و دار قصه مغرور می‌شه و بهای غرورش مرگ تنها خویشاوندش سیریوسه. پدرخوندش (سیریوس)‌ تو اتاق پیشگویی‌ها تو دام هری شریک می‌شه و مرگش گناهیه که تا آخر قصه رو دوش هری سنگینی می‌کنه. مرگ هری هم کاملا فداکارانه و مختارانست. می‌میره تا آخرین جان پیچ از بین بره. قصه رو این طور یادآوری کردم چون این علامت‌ها، نشانه شناخته شده‌ترین و رایج و معروف‌ترین اسطوره دنیاست یعنی «اسطوره جهانی قهرمان.» تمام مراحل زندگی آقای هری پاتر بر این اسطوره منطبقه. حالا باید ببینیم تو هزاره سوم این چه تاثیری رو مردم دنیا می‌تونه داشته باشه. روان‌شناسی تحلیلی می‌گه بزرگ‌ترین بیماری آدم مدرن اینه که فکر می‌کنه همه چی تو زندگیش دست خودشه و به اصطلاح اونه که کاملا زندگیشو کنترل می‌کنه در حالی که اندیشه هنوز یه نهال تازه و نحیفه. فاوست گوته می‌گه: «در ابتدا کنش بود» یعنی اوایل آدم زیاد دنبال دلیل نبود، به چیزی ایمان داشت و عمل می‌کرد، ولی ما فکر می‌کنیم از اولین روز فقط دنبال دلیل بودیم.
خاصیت عجیب ذهن ما اینه که می‌تونیم تمرکز کنیم یعنی فقط یه چیز یادمون بمونه و بقیه رو فراموش کنیم که این میوه تمدنه، اما اگه خود به خود و غیرارادی بخشی از وجودمون رو فراموش کنیم این یه بیماریه که قدیمیا بهش می‌گفتن: «گمشدن روح.» آدم بدوی روی فطرتش رفتار می‌کنه، آدم مدرن با عقلش. ما همراه با متمدن شدن بین آگاهی و فطرتمون بلندترین دیوار رو کشیدیم ولی خوشبختانه فطرتمون با این که صداشو نمی‌شنویم ولی هنوز زنده‌اس. برای آدم معقول که همه چی رو با دستمال علیت از خرافات پاک کرده، تنها جای نفس کشیدن فطرت موقعیه که دست عقل به فطرت نمی‌رسه یعنی موقع خواب. پس خواب وظیفه‌اش خیلی سنگین شده و باید شب به شب کسری ترازوی روان آدم مدرن رو جبران کنه. همین روان‌شناسی تحلیلی می‌گه وقتی یه دختر ۱۰ ساله خواب می‌بینه که یه مار شاخدار داره حیوون‌ها رو می‌کشه و خدایان از چهارسو می‌رسن و اونا رو زنده می‌کنن یا این که مشرکان رو سینه‌کش بهشت می‌رقصن و فرشته‌ها تو سرازیری جهنم کار خیر می‌کنن یا خواب خودشو می‌بینه که مریضه و پرنده‌ها از پوستش بیرون می‌یان و می‌پوشوننش یعنی خواب چیزایی رو دیده که هیچی ازشون نمی‌دونسته. پس اینا از کجا اومدن؟
از دستگاه هشداردهنده ناخودآگاهش. ناخود آگاهشم اونارو از آدمای بدوی ارث برده. پس اگه یه قصه به زبون این ناخودآگاه نوشته بشه چی می‌شه؟ می‌شه پرفروش‌ترین کتاب تاریخ، درسته؟ چون صداشو گوشی شنیده که شنیدنش دیگه دست خود آدم نیست و قصه خانم رو لینگ هم از این قصه‌هاس ولی یه فرقی با بقیه این قصه‌ها داره که خیلی مهمه. خانم رولینگ برای این که از چنگ عقل آدم مدرن فرار کنه، فطری بودن قصه رو با هزار لایه محافظ استتار کرده و از همه مهم‌تر پی قصه رو با جادو ریخته که عقلو کاملا از دور خارج کنه که موفق هم شده.
لازمه اونایی که ایراد می‌گیرن که چرا اون مستقیم از خیر و شر و خدا و پیغمبر حرف نزده بدونن اگه حرف می‌زد سرنوشت این قصه هم می‌شد مثل بقیه قصه‌های دینی که با محلول راززدای آدم عاقل مدرن حل می‌شن یا گرفتار عقل‌کشی آدم خرافاتی می‌شن و هر چی چفت و بست عاقلانه دارن باز می‌شه.
روان‌شناسی تحلیلی اسم قصه‌های این خواب‌ها رو می‌گذاره «ناخودآگاه جمعی.» یعنی همون چیزایی که به ما بدون این که بدونیم از روند تاریخ ارث رسیده یعنی همون فطرت، حالا شاید بهتر متوجه بشین چرا گفتم هری پاتر یه اسطوره و قهرمان جهانیه. روان‌شناسی می‌گه وقتی آدم از ناخودآگاه جمعی آگاه بشه، این یعنی تجربه دینی و این تجربه‌ایه که خیلی خیلی نایابه. پس اگه با یه قصه فطری این تجربه رو با لذت به آگاهی بخورونین به تشنه‌ترین موجود دنیا آب دادین. اونم در حالی که دنیای مدرن، همه رو ظاهرا از دین فراری نشون می‌ده. اینجاس که من از صمیم دل به خانم رولینگ تبریک می‌گم.
آقای هری پاتر منجی آرزوی همه مردم دنیا و بشارت همه ادیانه. تولدش پیشگویی شده، درست مثل حضرت موسی و همه منجی‌های دیگه. مثل حضرت موسی هم تو خونه‌ای که هیچ ربطی بهش نداره بزرگ می‌شه. همه جای داستان همه بهش شک دارن و مثل حضرت مریم بیشتر وقتا روزه سکوته که نجاتش می‌ده. مرگش هم شبیه مفهوم شهادته. می‌ره تا از صافی رد بشه و تیکه‌ای ازشر که تو وجودشه الک بشه و در بیاد و بشه یه خیر محض.
اینه که مرگ خودش و استادش (دامبلدور) اشک همه رو در نمی‌یاره. نژادپرستی و پاکی خون از نیروهای شره ولی ما می‌دونیم هری هم از نژاد پاکیه، انگار دعای حضرت ابراهیم در حقش مستجاب شده باشه. آزکابان هم خیلی شبیه جهنمه.
پس می‌بینیم که ظاهر داستان هم اگه دقت کنیم یه پازل کاملا محکم از حماسه‌های دینیه، اما ولدمورت و مساله جاودانگی؛ شاید باورتون نشه اگه بگم ولدمورت شبیه‌ترین آدم تو دنیا به یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفای معاصر یعنی نیچه است: البته در اشتیاق اشتباه به جاودانگی و انکار ابرقدرت‌های فطری. هر جفتشون عاشق جاودانگی‌اند و زندگی بدون اون براشون هیچ ارزشی نداره البته دامبلدور وگریندل والد هم در این اشتیاق باهاشون شریکن. نیچه به عنوان آدم مدرنی که فهمیده روحش گم شده و روانش پاره شده خیلی شجاعه ولی اونم می‌خواد به جای عمل و اخلاق با هنر و به جای دین با زیبایی به جاودانگی برسه درست مثل ولدمورت که می‌خواد با سنگ جادو یا جان پیچ جاودانه بشه. اینه که هیچ کدوم به مقصد نمی‌رسن و اونی می‌تونه جاودانه بشه که تشنه اون نبوده یعنی آقای هری پاتر.
مهدی امام‌بخش
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید