پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


نغمه‌ای که غمگین نیست


نغمه‌ای که غمگین نیست
نغمه‌ غمگین مجموعه‌ای از ۱۰ داستان کوتاه سالینجر است که داستان‌های آن طی سال‌های ۱۹۴۰ تا ۱۹۶۰ در روزنامه‌های مختلف، منتشر شده است.
این ۱۰ داستان هر یک حال و هوای خاص خود را دارند، با آدم‌هایی از جنس روزمرگی که قهرمان نیستند.
● قلب یک داستان پاره‌پاره
قلب یک داستان پاره پاره در نگاه اول، یک داستان مستقل است، اما با خواندن پیاپی آن، می‌شود متوجه شد که نویسنده درصدد نوشتن موضوعی است که موضوعیت و چگونگی پیشبرد آن را با خواننده به شور می‌گذارد.
داستان از ۲ شخصیت اصلی بهره گرفته است که قرار است مثلا به آشنایی دختر و پسری بپردازد اما نهایتا شکل جمع کردن داستان طوری است که نه تنها اثری از این رابطه باقی نمی‌ماند بلکه از ابتدا هیچ اتفاقی جهت آشنایی نمی‌افتد و داستان در کمال سیال بودن، روند داستانی خود را ادامه می‌دهد. داستان مرد جوانی که از میان زنان مختلف که دورو برش را احاطه کرده‌اند به ناگاه دلش توسط یکی از آنها ربوده می‌شود.
جاستین هورگن اشلاگ، کمک چاپچی هفته ای۳۰ دلاری، یکی از این شخصیت‌هاست که با یک نگاه، زندگی‌‌اش با زندگی شرلی، گره می‌خورد اما همه اتفاق‌ها نه در واقعیت داستانی بلکه در تخیل آن اتفاق می‌افتد ولی به سادگی شلیک یک گلوله اشتباهی داستان به پایان می‌رسد.
● بر و بچه‌ها
برو بچه‌ها داستان دیگری است که در هم و بر همی یک ملاقات دوستانه را همراه دارد. دقیقه‌هایی از یک ملاقات، از بگومگوها و از دیالوگ‌های دوستانی که روزهای عادی زندگی را در کنار هم سپری می‌کنند. این داستان با وجود تمامی دیالوگ‌ها، القا‌کننده حس تنهایی آدم‌هایی است که در آن زندگی می‌کنند. فرم روایی این داستان بر پایه دیالوگ بنا شده است که کاملا به زبانی عامیانه بیان شده است، درست مثل داستان‌های دیگر سالینجر!
اگر فضای داستانی و فرم آن در داستان قلب یک داستان پاره‌پاره با نامه‌های هورگن اشلاگ و شرلی شکل می‌گیرد، در برو بچه‌ها اساس شکل‌گیری داستان، بر دیالوگ است.
● دخترکی در سال ۱۹۴۱ که اصلا کمر درد نداشت
دخترکی در سال ۱۹۴۱ که اصلا کمر درد نداشت با زاویه دید سوم شخصی که دارد هم با دیالوگ پیش می‌رود. توضیح واضحات آن در بین ۲دیالوگ اتفاق می‌افتد. ماجرای آن نیز دست کم از موضوعات دیگر داستان‌ها ندارد. اما در عین روزمرگی و سادگی جذابیت خو د را در لابه‌لای زندگی آدم‌هایی می‌گذارند که توی یک کشتی با هم همسفرند. زبان معجزه آسای سالینجر، قدرت خارق‌العاده خود را در این داستان به‌خوبی نمایان می‌کند، تا جایی که می‌شود به راحتی از هر قشر و سنی با متن ارتباط برقرار کرد. این داستان نسبت به داستان‌های دیگر مجموعه، بلند‌تر است اما این بلندی موجب نشده جذابیت و کشش آن، از دست برود.
● برادران واریونی
در برادران واریونی اتفاق‌ها با همان زبان خاص و شیرین سلینجر روایت می‌شوند، به همان سادگی ادبیاتی که او استفاده می‌کند.
شروع این داستان نیز به همان زیبایی داستان یک قلب پاره‌پاره است و دقیقا با همان لحن، شروع می‌شود: برای من و احتمالا هزاران نفر دیگر، قصه برادران بی‌نظیر واریونی یکی از غمبارترین و تمام نشدنی‌ترین حکایت‌های این قرن است...
جالب اینکه قالب دیگری را برای روایت کردن داستانش انتخاب می‌کند. او این بار از زبان نویسنده‌ای به نوشتن یک یادداشت در ستون یک روزنامه می‌پردازد و داستانش را با این ترفند می‌نویسد؛ شیوه‌ای که فقط مختص ذهن خود اوست. اما نهایتا این یادداشت نیز به داستانی پر از گپ و گفت و دیالوگ تبدیل می‌شود.
‌● این ساندویچ مایونز نداره
این ساندویچ مایونز نداره وضع را به‌گونه‌ای می‌سازد که داستان کاملا متفاوت می‌شود. راوی خود نقش اول داستان است. او از آنچه برایش در آن اتفاق می‌افتد، بداهه می‌گوید.
زبان‌یکدست، بی‌پیرایه، ساده و در عین حال صمیمی که ویژگی بارز داستان‌های سالینجر است، به موازات صمیمیت داستان پیش می‌رود. واگویه‌های شخصی راوی، خواننده را به تفکر وامی‌دارد تا از انسانی که در گیری‌های انسانی با انسان‌های پیرامونش دارد، شناختی کافی به خواننده بدهد. اطلاعاتی که نویسنده از فضای دور و اطراف به خواننده می‌دهد، به حدی است که او می‌تواند به راحتی خود را در آن فضا رها کند. با این حال، خصوصیت ویژه نوشتاری سالینجر، محفوظ می‌ماند و او همچنان ساده اما رک و بی‌پروا، حرف می‌زند؛ طوری که در دختری که می‌شناختم با همان زاویه دید سوم‌شخص که دارد، به اوج خود می‌رسد.
● دختری که می‌شناختم
این داستان نیز با فعل ماضی نوشته شده اما پر مایه احساساتی است که درون نویسنده را به نمایش می‌گذارد. اما شاعرانه بودن در عین این همه رک بودن رعایت شده است: در زدن لئا همیشه مانند شعر بود، و الا، درآمیخته با تردیدی زیبا و به تمامی مقطع و قائم چون سطرهای زیر هم شعر. شروع در زدنش به معصومیت و زیبایی همه دختران خیلی جوان ختم می‌شد و.... چیزی که ترجمه خوب این اثر نیز به خوبی از آن امانتداری کرده است.
این داستان نیز مثل داستان یک قلب پاره‌پاره‌ با نامه‌ها و ردوبدل کردنشان خو گرفته است؛ طوری که به‌نظر، پیش‌بردن آن بدون وجود چنین نامه‌هایی محال به‌نظر می‌رسد. هرچند تعداد این نامه‌ها از ۲ تجاوز نمی‌کند ولی تاثیر مستقیم بر روند داستانی آن دارد.
● قلق
قلق کوتاه است. آنقدر که با یک بار چشم به هم زدن به پایان می‌رسد اما در همین کوتاهی خواننده را به فکر وامی‌دارد تا درباره شناسایی بابی پتیپسر راوی که روی دست ارتش جا مانده است و از شناسایی موقعیت یک سرباز پیاده نظام نیز مشهود است. اصلا انگار سالینجر عادت دارد به نوشتن درباه سرباز خانه و سرباز و هر اتفاقی که به واسطه‌شان می‌افتد.این داستان هم به همت داشتن مترجمانی امانتدار، به خوبی حس خود و نویسنده خود را به خواننده منتقل می‌کند؛ طوری که حتی خواننده‌ای بدون آشنایی قبلی از چنین محیطی به راحتی می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند و باز هم به همان سادگی همیشگی، بدون ایهام و استعاره‌ و عاریه‌های اضافی!
● بروادی رو ببین
بروادی رو ببین یکی دیگر از داستان‌های این مجموعه است، شخصیت اصلی، دختری است که مرتب و تمیز است و او کسی نیست جز هلن دختری که سعی می‌کند در برخورد با روزمره‌ها کم نیاورد. سالینجر از زبان یک زن، به راحتی موفق به بر قراری ارتباط می‌شود و می‌تواند به راحتی و در قالب یک زن، حرف زده و احساساتش را بیان کند. این داستان نیز پر از دیالوگ است و همه شخصیت‌ها با هم در حال دیالوگند که داستان را پیش ببرند.
● نغمه غمگین
و بالاخره نغمه غمگین که بلندترین داستان این مجموعه است، سرگذشت نامه لیدا لوییز که چنان آواز بلوز می‌خواند که نه پیش از او خوانده شد و نه پس از او.
داستان از اواسط زمستان ۱۹۹۴، پشت کامیون نفربر شروع می‌شود، با نفرات زیادی که راوی را سوار کرده‌اند. بازهم این داستان حاوی مضمونی نظامی است که برای سرکوب کردن دشمن نوشته شده است و دقیقا به واسطه همین داستان است که مجموعه شکل دیگری به‌خود می‌گیرد. داستانی که ر از شخصیت است و پر از المان‌هایی برای شناسایی آنها می‌شود. حتی شکل دیالوگ‌هایی که استفاده می‌شود نیز در جهت شناسایی شخصیت‌هایی است که داستان با آنها شکل گرفته است.
موقعیت‌های آن به خوبی شناسایی شده و به شکل اطلاعاتی دم دستی به خواننده منتقل می‌شود.
خواننده در کل مجموعه با ترجمه درگیر نمی‌شود؛ چرا که امیر امجد و بابک تبرایی به خوبی توانسته‌اند از پس یک ترجمه خوب برآیند. این روانی و یکدست‌بودن ترجمه در حدی است که هیچ مخاطب و خواننده‌ای هنگام خواندن آنها غریبگی نمی‌کند. شاید خود را به جای شخصیت‌ها نگذارد اما می‌تواند به راحتی با آنها ارتباط برقرار کند و این بزرگ‌ترین حسن مجموعه داستان نغمه غمگین است.
لیلا رضایی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید