چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


امروزی شدن فرهنگ ایرانی


امروزی شدن فرهنگ ایرانی
● مقدمه
کتاب حاضر مجموعه ای از مطالعات موردی مردنگارانه است که به بررسی و بازنمایی انسان شناسانه فرایندهای مدرن یا امروزی شدن در ایران معاصر از منظر مطالعات فرهنگی می پردازد. هر یک از فصل های این کتار را می توان به طور مستقل خواند، زیرا این مطالعات ابتدا بصورت مقالات مستقل نگارش و در مجلات دانشگاهی مختلف انتشار یافته اند. اما همه آنها بر اساس یک رویکرد مشخص نوشته شده اند و کم و بیش هدف واحدی را دنبال می کنند. رویکرد حاکم بر فصول نشان دادن چگونگی فرایند امروزی شدن جامعه ایران در شرایط کنونی آن یعنی سال های ۱۳۸۰ است. منظور از امروزی شدن یا امروزگی همان مدرن شدن است. در اینجا دقیقا معنای واژگانی مدرن را برای موضوع این کتاب برگزیده ایم، اگرچه درباره معنای تحت اللفظی مدرن و مدرنیته به عنوان معنای غایی و دقیق آن به هیچ عنوان اتفاق نظر میان نظریه پردازان نیست. بهرحال، هر انتخاب دیگری در معرض این نوع نقد قرار می گرفت.
واژه مدرنیته و مدرن از جمله واژگان چند معنایی در گفتمان های دانشگاهی و عمومی است که نمی توان تعریف واحد و متفق القولی درباره آن پیدا کرد. و از جمله معدود واژگانی است که فیلسوفان و متخصصان علوم اجتماعی، ادبا، روزنامه نگاران و عامه مردم دائم آن را بکار می برند و درباره آن سخن می گویند و در تمام زبان ها نیز راه پیدا کرده است. یکی از علل تعریف ناپذیری آن نیز همین گستردگی کاربرد آن است. در واقع تنها راه دانستن و آشکار کردن معنای این واژه، کنکاش در بستری است که در آن بکار می رود. در متون ادبی، فلسفی، جامعه شناختی، متون رسانه ای یا متن محاورات عامیانه، هر کدام هر چند با ابهام بهرحال منظور و معنایی را مراد و افاده می کنند. هر یک از مقولات مذکور دارای گفتمان خاص خود هستند و مدرن در بستر گفتمان خاص معنا می شود یا معنا می پذیرد. اگرچه در هر مقوله نیز همچنان شاهد گوناگونی گفتمان ها هستیم. مثلا در هنر اغلب از مدرن به مثابه نوعی سبک هنری یاد می شود. همچنانکه نقاشی، موسیقی یا معماری مدرن به مثابه سبک هایی متمایز از سایر سبک های دیگر هستند. در فلسفه نیز اغلب مدرن به معنای جهان بینی یا بینش فکری و فلسفی انسان خود بنیاد و خرد بنیاد مدرن شناخته می شود که متمایز از جهان بینی و بینش پیشامدرن و بخصوص تفکر متافیزیکی است. نظریه پردازان اجتماعی اغلب مدرن را به مثابه نوعی وضعیت یا ساختار اجتماعی و فرهنگی تلقی می کنند که در آن فرایندهایی مانند تفکیک پذیری نهادی، عقلانیت، شهرنشینی، صنعتی شدن، دموکراتیک شدن، رشد فردیت یا استقلال و آزادی فردی، و تقسیم کار اجتماعی به نحو گسترده ای رخ داده و نهادی شده است. این مجموعه فرایندها در نهایت منجر به تحول شیوه زندگی افراد می شود. از اینرو می توان مدرن شدن را نوعی تحول در شیوه زندگی اجتماعی دانست که در نهایت در آثار هنری و فکری و فلسفی نیز بازنما می شود. ظهور و تحول انسان و جامعه بسوی مدرن شدن نیز متاثر از علل بسیاری بوده است که رنسانس، فروپاشی نظام های فئودالی، شکل گیری و گسترش علم تجربی، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب صنعتی و پیدایش دولت ملت ها را می توان از علل اصلی ذکر نمود. نظریه پردازان اجتماعی معمولا اروپای قرن هفدهم را خاستگاه مدرنیته می دانند و معتقدند در قرن بیستم به دیگر جهان فرایندهای مدرن شدن با میزان های متفاوت بسط یافته است. با توجه به آنچه گفتیم سه معنای هنری، فلسفی و اجتماعی از مدرن می توان از هم تفکیک کرد. مراد ما در این کتاب از مدرن شدن، مفهوم اجتماعی آن است. در اینجا نیازی به بیان و تحلیل نظریه ها و مباحث مدرن و مدرنیته نیست زیرا انبوه منابع فارسی، خوانندگان ایرانی را از تکرار این بحث ها بی نیاز کرده است. آنچه در اینجا ضرورت دارد بیان تلقی ما از این واژه است.
در ادامه این مطلب توضیح بیشتری درباره این موضوع خواهم داد. هدف من ارائه یک نسخه تجویزی در زمینه مدرن شدن یا نشدن برای جامعه ایران نیست. چرا که اولا جامعه ایران متحول شده است و با وضعیت های گذشته آن – یعنی یک قرن پیش – تفاوت دارد. ثانیا اینکه آیا امروزی شدن خوب است یا بد، هدف نگارنده در اینجا نیست. نگارنده تنها درصدد نشان دادن لحظات و تصاویری از ساختار متحول شده جامعه ایران هستم. البته این سخن به معنای آن نیست که در اینجا بر اساس نوعی عینیت تحصل گرایانه در باره جامعه ایران و مسائل بررسی شده، تحقیق و گزارش کرده ام. بدون تردید ارزش ها و جهت گیری مختلف بر ذهن و ضمیر و زبان هر نویسنده ای اثر می گذارد و خودآگاه یا ناخودآگاه چیزهای بروز می کند. اما مراد از ننوشتن نسخه تجویزی این است که هدف این نبوده است و تلاش کرده ام تا حد ممکن تصاویر مردمنگارنه ای از گوشه های مختلف فرهنگ ایران تهیه و آنها را توضیح دهم. می توان به جرآت تمام گفت مساله امروزی شدن در تمام چند دهه اخیر یکی از کانونی ترین دغدغه های نه تنها روشنفکران بلکه همه مولدان فکری و فرهنگی از محققان دانشگاهی و نویسندگان و روشنفکران عرصه عمومی ایران گرفته تا کارگردانان، نقاشان، هنرمندان فعالان سیاسی و اجتماعی بوده است. نه تنها افراد بینش های نوگرا بلکه حتی محافظه کاران نیز مستقیم یا غیرمستقیم در کار توضیح و فهم چگونگی فرایندهای امروزی شدن در ایران بوده و هستند. تنها چیزی که در این زمینه تفاوت می کند این است که افراد و گروه های مختلف با توجه به چارچوب های ایدئولوژیک و نظری شان از مفاهیم مختلف برای امروزی شدن استفاده می کنند. مدرنیته، تجدد، تجددگرایی، نوگرایی، نوسازی، مدرنیت، مدرن، مدرنیسم، مدرنیزاسیون، پسامدرنیسم، غربی شدن، غرب گرایی، غرب زدگی، مفاهیمی هستند که اگرچه دارای معانی متفاوت هستند اما تماما پاره های از یک گفتمان را تشکیل می دهند: گفتمان امروزی شدن.
در این گفتمان فارغ از تفاوت ها و اختلاف ها در زمینخه پذیرش یا عدم پذیرش امروزی شدن، پرسش های اصلی حول و حوش چند محور زیر هستند:
▪ مدرن یا امروزی بودن یعنی چه؟ و امروزی شدن چگونه رخ می دهد؟ آیا امروزی شدن به معنای غربی شدن است؟ آیا هر جامعه ای تجربه خاص خود از امروزی شدن را طی می کند؟
▪ چه نسبتی بین سنت (آنچه از گذشته تاریخ ایران به ارث رسیده است) و امروزی شدن وجود دارد؟ آیا امروزی شدن به نسخ سنت می انجامد یا قابل درآمیختن با یکدیگرند؟
▪ آیا جامعه، فرهنگ و مردم ایران امروزی هستند؟ به چه میزان؟ در چه زمینه هایی؟ آیا ایران امروزی شده داریم یا همچنان در وضعیت گذار بسر می بریم؟
▪ در زمینه هایی امروزی شده ایم و در چه زمینه نشده ایم؟ و چرا در برخی زمینه ها فرایندهای امروزی شدن با مقاومت بیشتری مواجه شده است؟
▪ چه عواملی بر امروزی شدن یا نشدن جامعه ایران تاثیرگذار بوده اند؟
▪ ایران بطرف کدام آینده در حرکت است: آینده امروزی شده تر یا سنتی تر؟ با کدام سناریو یا انگار می توان تحولات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ایران را توضیح دارد؟
اینها پرسش های اصلی است که بن مایه اغلب تلاش های روشنفکرانه و فکری ایرانیان طی سال های اخیر بوده است. البته این نلاش ها بیش از آنکه هدف های صرف معرفت شناختی و نظری داشته باشند، دارای هدف عملی مبنی بر تسریع روندهای امروزی شدن یا کند ساختن این روند به نفع سنت بوده است. آنچه مسلم است اینکه روشنفکران ایرانی اعم دینی یا غیردینی، اغلب در تلاش برای امروزی کردن بیشتر ایران بوده اند، هر چند ممکن است قلمرو تلاش ها یا نوع فهم آنها از امروزی شدن متفاوت بوده باشد. به تعبیر یکی از روشنفکران فعال سال های اخیر که «تمامی روشنفکران ایرانی در این روزگار، درگیر و دل‌مشغول این مسائل هستند. با نیم‌نگاهی به فهرست [آثار] ناشران ایرانی در خواهیم یافت که امروز، مدرنیته یکی از مفاهیم کلیدی در مناقشات و مباحثات روشنفکری ایرانی است. اگر کسی تعداد دفعاتی را که واژه‌ی "مدرن" یا یکی از مشتقّات آن(مدرنیته، مدرنیزاسیون و مدرنیسم) در نشریات و محافل دانشگاهی ایران مورد استفاده و استناد قرار می‌گیرد بشمارد، حقّاً به این نتیجه خواهد رسید که هیچ بحث سیاسی در ایران امروز در نمی‌گیرد مگر آن‌که در وهله‌ی اوّل دقیقاً معیّن کند جامعه‌ی ایرانی تا چه حد عمیق و تا چه میزان سطحی و کم‌مایه یک دنیای مدرن است»(جهانبگلو ۱۳۸۴: ۱۴۳).
در جستارها و بررسی های مختلفی که در این کتاب آمده است، تلاش کرده ام تا همان پرسش هایی را که حول و حوش امروزی شدن مطرح است به شیوه ای انسان شناسانه یعنی با رجوع به حوزه های مختلف فرهنگ کنونی ایران پاسخ دهم. اگرچه این پاسخ ها جنبه فلسفی ندارند و بیش از آنکه مبتنی بر تحلیل و تاملات نظری باشند مبتنی بر تجربه های زیسته، مشاهدات و بررسی های تجربی اند.
کتاب از سه بخش تشکیل شده است. در بخش نخست با عنوان «ابداع مجدد سنت ها یا امروزی شدن آنها»، به بررسی تحول برخی از بنیادهای فرهنگ ایرانی شامل خانه، روستا، مسجد، نوروز و باورهای عامیانه تحت تاثیر فرایندهای امروزی شدن پرداخته ام. این بخش نشان می دهد که نهادها و باورهای دیرین که ریشه در اعماق تاریخ و عواطف ایران و ایرانیان دارند، در دنیای امروز به صورت های جدید بازتولید شده و مطابق شرایط امروز دارای کارکردهای مختلف اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هستند. در بخش دوم به مطالعه فرایندهای فناورانه و رسانه ای شدن فرهنگ ایران با تکیه بر بررسی هویت ایرانی، کلاس درس و فوتبال پرداخته ام. در این بخش ابتدا چگونگی تحول کلیت شیوه زندگی و هویت ایرانی تحث تاثیر فرایند دیجیتالی و رایانه ای شدن پرداخته ام. سپس درباره چگونگی واکنش ایرانیان به ورود تکنولوژی های جدید پرداخته و نشان داده ایم که اگرچه در ابتدا ایرانیان در مقابل فناوری های نو مقاومت می کردند اما بتدریج از این مقاومت ها کاسته شده است. بعد از آن به بررسی تاثیرات ورود رایانه ها به نظام آموزشی با تمرکز بر تاثیرات آن در کلاس پرداخته ام. این بخش با تحلیل چگونگی رسانه ای شدن فوتبال بپایان می رسد. در واقع بحث رسانه ای شدن فوتبال، یک تیر به دو نشان زدن بود، زیرا هم نفوذ و گستردگی فوتبال و هم گستره رسانه را به مثابه پدیده های مدرن و امروزی بررسی کرده ام. آخرین بخش کتاب اختصاص به «امروزی شدن نقش های اجتماعی و خلاقیت» دارد. در این بخش به بررسی فرایند امروزی شدن در "سطح خرد" یعنی جایی که رفتارهای فردی بروز می کنند، پرداخته ام. در زمینه نقش های اجتماعی تاکید ما بر تحول و امروزی نقش های سنی، جنسی، قومی و بطور کلی نقش های انتصابی و سنتی است. البته این تحول همراه با مشکلات و تعارضاتی است و سعی کرده ایم این تعارضات را نشان دهیم. آخرین فصل، به بررسی خلاقیت اختصاص دارد. هدف این فصل بازبینی مفهوم خلاقیت و ارائه برداشت جامعه شناسانه در مقابل برداشت های روان شناسانه صرف است. در اینجا نیز سعی شده است تا اهمیت عوامل اجتماعی و فرهنگی امروزی در رشد خلاقیت ها شرح داده شود.
اجازه دهید تا به پرسش اساسی در این مقدمه پاسخ دهم. اینکه این کتاب آیا حرف تازه ای برای گفتن دارد یا خیر؟ به تعبیر دیگر، در میان انبوه کتاب هایی که منتشر می شود، این کتاب کجا قرار می گیرد؟ چه ضرورتی برای نشر آن وجود دارد؟
مسلم قضاوت درست درباره این پرسش ها بر عهده خوانندگان این کتاب است. اما نگارنده نیز انتظاراتی از این کتاب دارم و برای تحقق هدفی آن را به چاپ سپرده ام. شاید مهمترین ویژگی که این کتاب و مطالعه را از موارد مشابه آن متمایز و برجسته می سازد، رویکرد انسان شناسانه آن است. آنانکه با ادبیات انسان شناسی در ایران آشنایند می دانند که انسان شناسی ایران کمتر معطوف به مسائل جاری و موضوعات امروزی ایران بوده است، هر چند اینگونه نیست که بطور کامل از مسائل روز جدا افتاده باشد. مطالعه خانم فریبا عادلخواه با عنوان «مدرن بودن در ایران» (۲۰۰۱) از جمله نمونه های خوبی است که نشان می دهد انسان شناسی می تواند علاوه بر مطالعه عشایر، دانش های بومی، فولکلور و فرهنگ های محلی و قومی، به مطالعه مسائل شهری و مرتبط با علایق روز هم باشد.
علاوه بر این، این مطالعه از روش های مختلف تحلیل گفتمان، مردم نگاری نوین، تحلیل ثانویه و مشاهده مشارکتی همراه با رویکردی بین رشته ای تلفیق رویکردهای انسان شناسانه و مطالعات فرهنگی بهره جسته است. رویکرد بین رشته همراه با تنوع موضوعات تحلیل شده، باعث شده است تا نگارنده ضمن اینکه تا حد ممکن از مفاهیم و نظریه های موجود بهره برداری نمایم و به تحلیل نظری تحولات معاصر فرهنگ ایران بپردازم، در عین حال مجموعه وسیعی از مثال ها و شواهد تجربی برای تحلیل های نظری ارائه شده، عرضه شده است. از اینرو، سعی داشته ام نظریه و شواهد تجربی را درهم آمیزم و تا حد امکان از توصیف های خام (که مطالعات انسان شناسی ایران اغلب از آن رنج می برد) و نظریه پردازی های انتزاعی (که تحلیل های جامعه شناختی و فلسفی ایران از آن رنج می برند) پرهیز کنم.
قبل از ورود به فصول اصلی کتاب، مایلم در اینجاا تلقی که از مدرنیته ایرانی دارم، در اینجا به اختصار توضیح دهم. به اعتقاد نگارنده ایران در مسیر مدرن شدن مؤفق بوده است و معتقدم که طی یک سده اخیر نوعی مدرنیته بومی ایرانی در حال شکل گیری و توسعه بوده است. البته نگارنده داعیه آن را ندارد که مدرنیته ایرانی به مرحله بلوغ و کمال خود رسیده، بلکه صرفاً از این فرضیه دفاع خواهد شد که ایران در مسیر مدرنیته است و بحران وضعیت برزخ سنتی و مدرن را پشت سر نهاده و به الگویی از مدرنیته دست یافته است. در اینجا این ایده را توضیح می دهم. ایده اصلی نگارنده حول برداشتی خاص از مدرنیته سامان می یابد که قادر به توصیف و تبیین واقع گرایانه از وضعیت کنونی ایران است. در این تعریف مدرنیته به منزله یک فرایند، و نه یک "محصول" دیده شده است، فرایندی که منجر به خودآگاهی انتقادی یک ملت از تمامیت هستی اجتماعی خود شده و امکان اصلاح و بهره بری از آن برای روزآمد و کارآمد ساختن فراهم می سازد.
۱) مدرنیته ناقص
یکی از نظریه های غالب در باره مدرنیته در کشورهای غیر غربی، خاصه کشورهای مسلمان، نظریه مدرنیته ناقص است. بر مبنای این نظریه کشورهای مسلمان در طی یک قرن گذشته تلاش های زیادی برای نوسازی و مدرن شدن کرده اند، اما حاصل کار آن ها بسیار اندک بوده و در نهایت همچنان در همان مرحله ماقبل مدرن هستند. بزای مثال دکتر هشام شرابی جامعه شناس بر جسته عرب در کتاب "پدر شاهی جدید"در باره ناکامی جهان عرب در دستیابی به مدرنیته با استدلالهای قانع کننده ای نشان می دهد که جهان عرب نمود های مسخ شده و ناقص مدرنیته را گزینش کرده اند، و هیچگاه نتوانسته اند به گوهر مدرنیته، که به گمان شرابی اندیشه انتقادی است، دست یابند (شرابی ۲۰۰۱). این رویکرد نسبت به کشورهای مسلمان امروزه موضوع عمومی شده و در مطبوعات و رسانه های جمعی به اشکال مختلف انعکاس می یابد. برای مثال روزنامه ساندی تایمز در شماره ۱۴ اکتبر ۲۰۰۱ در مقاله ای مبسوط با نام "ریشه های خشم" به تحلیل حادثه ۱۱ سپتامبر آمریکا پرداخته و آن را به بنیادگرایان اسلامی خاورمیانه نسبت داده است. آنگاه در ریشه یابی این حادثه، ناکامی کشور های اسلامی در دستیابی به مدرنیته را علت العلل این حادثه دانسته و بر این اساس معتقد است تمامی واکنش های بنیاد گرا، که انقلاب اسلامی ایران نیز آن را شدت بخشید، نوعی سرخوردگی از رسیدن به مدرنیته است. نویسنده بر پایه این مفروض، تنها راه ریشه کن کردن تروریسم و حرکت های بنیادگرا در جهان اسلام را نیز توسعه مدرنیزاسیون و نوسازی دانسته و بخصوص بر حمایت کشورهای غربی از روشنفکران و گروههای مدرنیست تأ کید می نماید. در مقاله مذکور به ایران نیز اشاره شده، و ایران نیز همچون سایر کشورهای اسلامی، در صف واماندگان یا عقب مانده از کاروان مدرینته معرفی میشود
اغلب روشنفکران ایران، نیز هما نند دکتر شرابی و مؤلف ریشه های خشم معتقدند ایران نیز از جمله کشورهایی است که "در نیمه راه فرایند مدرنیته مانده اند"(جهانبگلو ۱۳۷۹: ۱۰)، و"ما تنها نقابی مدرن به چهره زده ایم که هر بار آن را از چهره بر می داریم، فلاکت تفکر سیاسی و فلسفی ما آشکار می شود. پس همه چیز گواهی می دهد که علیرغم ظا هر قضایا وجدان سنتی هنوز مفهوم مدرنیته را در خود جذب نکرده است " (همان ۲۴)
۲) غربی سازی و نفی امکان مدرنیته
رهیافت دیگر به مدرنیته نظریه معروف به نوسازی یا غربی شدن است، زیرا از این منظر مدرنیته محصول تحولات اروپا از رنسانس و به عبارتی روشن تر از قرن هیجدهم، عصر روشنگری، به این سو است. گفته می شود انچه در آمریکا و اروپا به نام مدرنیته تحقق یافته است تنها الکوی ممکن از مدرنیته است، بنابراین تمام جوامع برای رسیدن توسعه راهی جز پذیرش آنچه غرب تجربه کرده است ندارد. الگو مدرنیته غرب متشکل از چند عنصر اساسی عقلانیت (حاکمیت عقل)، فردیت (حاکمیت فرد)، دمکراسی (حاکمیت مردم)، لیبرالیسم (حاکمیت آزادی)، کاپیتالیسم به معنای حاکمیت قوانین اقتصاد آزاد (حاکمیت سرمایه)، و سکولاریسم (نفی حاکمیت دین در نظام سیاسی) است.
از سوی دیگر گفته می شود کشورهای غیر غربی پیش شرط های فرهنگی و اجتماعی لازم برای تحقق مدرنیته را ندارند. برای مثال، بسیاری از محققان آمریکایی شکل گیری و تحقق دموکراسی و آزادی، مهمترین پایه های مدرنیته، در تمام کشورهای غیر غربی را ناممکن میدانند. جیمز کیو ویلسون،یکی از عالمان علوم سیاسی آمریکا، می نویسد:«دموکراسی و آزادی را همه مطلوب می دانند. اما نتایج دلخواه و مطلوبی که آنها به بار می آورند را هنگامی میتوان درک کرد که مردم آرام و تساهل پذیر باشند. وی اظهار می کند که چنین وضعیتی در کشورهایی نظیر چین، روسیه، اکثر کشور های آفریقایی، خاورمیانه و آمریکای لاتین وجود ندارد(مورادچیک ۱۳۸۰).
"تئوری مشهور به "پایان تاریخ" فوکویاما رادیکالترین قرائت از نظریه غربی سازی است. این نظریه تحقق مدرنیته را برای کشور های غیر غربی محال نمی داند، اما هرگونه مدرنیه غیر غربی را نفی می کند. فرانسیس فوکویاما در مقاله "مدرنیته پیروز است" در روزنامه گاردین یازدهم اکتبر، تئوری پایان تاریخ را اینگونه خلاصه میکند: "منظور من از تاریخ پروسه پیشرفت بشر به سوی مدرنیته است، و مشخصا از طریق نهادهایی مانند دموکراسی و سرمایه داری. این برداشت که در سال ۱۹۸۹و بدنبال سقوط کمونیسم صورت گرفت بر آن بود که این پروسه بتدریج بخش های هرچه بزرگتری از جهان را به سمت مدرنیته رهنمون خواهد کرد، و هر آینه فراتر از دموکراسی لیبرال و بازار بنگریم چشمانداز دیگری برای تکامل موجود نیست، یعنی همانا پایان تاریخ." فوکویایاما برای ارائه شاهد تجربی در اثبات نظریه خودبه ایران اشاره میکند، و می نویسد: "ایران هم به سوی مدرنیته در حرکت است و با اسلام بنیادگرا در ستیز است، زیرا مردم خواهان زندگی در محیطی لیبرال هستند .
با توجه به این نکات، این مقا له امکان پاسخی متفاوت از نظریه "مدرنیته ناقص" را در زمینه ایران بررسی و پیشنهاد می کند. به عقیده نگارنده ایران در صد و پنجاه سال گذشته نوع خاصی از مدرنیته را تجربه و تثبیت کرده است، مدرنیته ای که البته گرته بر داری و کپی صرف از آنچه غرب تجربه کرده نیست، چرا که تحقق تام و تمام الگوی غربی مدرنیته در کشورهای غیر غربی نه تنها ناممکن، بلکه در تعارض با روح مدرن بودن است. مدرنیته ایرانی، مدرنیته ای محلی یا بومی است که مختصات ایرانی را داراست، و فهم آن نیز در پرتو درکی انسانشناختی از فرهنگ ایرانی میسر است.
۳) مدرنیته بومی
مدرن شدن از منظر انسانشناسی نوعی فرایند کسب آگاهی، باز شناسی و ارزیابی انتقادی مداوم از خود به منظور ایجاد بهترین الگوی تطابق با مجموع شرایط محیطی، تاریخی، فرهنگی و اجتماعی است. در این دیدگاه هر جامعه ای متناسب وضعیت خاص خود فرایندی منحصر به خود از مدرن شدن را طی می کند، فرایندی که ممکن است با جوامع مشابه خود وجوهی مشترک، و با جوامع دیگر اشتراکات کمتری داشته باشد، اما در هر صورت، کلیت مدرینته هر جامعه ای منحصر به فرد است. بنابر این فرایند مدرن شدن همواره در ماهیت خود نوعی انطباق با بومی سازی مداوم همراه است. از اینرو، همانطور که جیمز کلیفورد اشاره می کند، هر جامعه ای ناگزیراست برای نیل به مدرنیته "تفاوت آن را از دیگر مدرنیته ها ابداع و بازشناسی کند (۱۹۸۸: ۱۵). از این منظر میزان کامیابی جوامع در فرایند مدرنیته تابع میزان آگاهی انتقادی آنها از امکانات، متن اجتماعی خود، و به طور خلاصه آنچه سازنده هستی فرهنگی آنها به منزله وجودی متفاوت از دیگران، می باشد، است.
تفاوت این دیدگاه با دیگر تئوری های مدرینته در دو نکته اساسی نهفته است: نخست آنکه در تئوری های جامعه شناختی و فلسفی، مدرن بودن مستلزم نفی و انکار سنت یا تقابل و تضاد ماهوی سنتی و مدرن است. در نتیجه این تقابل و تضاد فصل تمایز مدرنیته می شود. در حالیکه رویکرد انسانشناختی مدرنیته بومی، بجای تقابل و تضاد، تعامل و همبستگی درونی میان این دو را مبنای دستیابی مدرن شدن می شناسد، زیرا مدرن شدن در این منظر اساسا نوعی تطابق تازه و مداوم با سنت اسنت، تطابقی که با ایجاد تغیر در فرم یا محتوی سنت را روزآمد و کارآمد می کند، نه آنکه در حرکتی شتابان انقطاع یا گسست همیشگی تاریخی بوجود آورد. به تعبیر دیگر مدرن شدن به معنای بیرون آمدن مطلق از کلیت اجتماعی و سنتی که فرد را احاکرده است نیست، بلکه به معنای نوشدن سنت ها است. همان طور که هابزبام در کتاب مشهور "ابداع مجدد سنت" نشان می دهد اروپا نیز هرگز سنت های خود را نفی نکرد و یا ان را به دور نریخت، بلکه به اشکال مختلف سنت های گذشته در قالب جدید قرار گرفته و اروپا به نوزایی سنت ها پرداخت.
تفاوت دوم به تلقی مدرنیته به منزله امری مختلف و متکثر در نگاه انسان شناختی مربوط می شود. همانطور که ذکر شد اغلب مدرنته را صرفا پدیده ای یکتا و یگانه که فقط در غرب تحقق یافته است تلقی می کنند، در انسانشناسی گفته میشود که در واقعیت تجربی جهان ما با "مدرنیته ها" مواجه هستیم نه یک الگوی جهانی و فرا گیر از آن، و بنابر این می توان مدرنته های ایرانی، افریقایی، عربی، آمریکای لاتین و آسیایی را در کنار مدرنته اروپایی اشکال متفاوتی از مدرنیته دانست. البته این سخن به معنای نفی شباهت میان الگو های مختلف مدرنیته نیست. انسان شناسان به علت وجود اشتراکات عام و جهانی انسان از یک سو، و تبادل و ارتباط مداوم میان جوامع از دیگر سو، که موجب وجود برخی شباهت های کلی در فرم و محتوای فرایند مدرن یا نو سازی می شود، بر شباهت ها به همان اندازه تفاوت ها تاکید می نمایند.
● سیمای مدرنیته ایرانی
همانطور که گفته شد می توان مدرنیته را فرایند آگاهی انتقادی از خود برای تطابق یک جامعه با مجموعه شرایط محیطی، تاریخی، و اجتماعی که آن را فرا گرفته است تعریف کرد. بنابراین می توان تاریخ مدرن شدن معاصر ایرانیان را مساوی تاریخ خودآگاهی انتقادی نسبت به هویت و فرهنگ آنها دانست. از طرف دیگر از منظر انسان شناسی هویت پدیده ای مرکب، ارتباطی و ابداعی است (کلیفورد ۱۹۸۸: ۱۰). یعنی هر جامعه ای در جریان ارتباطاتش با جوامع دیگر به ابداع یا باز تعریف خود می پردازد. و از آنجا که در سطح اجتماعات کلان یا ملی فرهنگ ناب که تمام عناصر آن خاستگاه واحد داشته باشد وجود ندارد، هویت فرهنگی ملت ها نیز مرکب از عناصر گوناگون و اغلب نامتجانس است. جریان بازشناسی و خودآگاهی فرهنگی نیز متناسب با شرایط همواره وجوه خاصی از فرهنگ برجسته و وجوه دیگر محو یا کم رنگ می شود .اما به تدرج در نتیجه انباشت آگاهی ها، خود جلوه پیچیده تر و در عین حال کارآمد تری پیدا می کند.
در قرن حاضر محیطی که ایران را فراگرفته و ما ناگزیر از تطابق خود با آن بوده ایم از دو بخش عمده تشکیل شده است: اول، فضای تاریخی و سنتی که میراث چندین هزار سال تجربه و فراز و نشیب است، دوم تمدن غرب که به صورت تمدن غالب جهانی ناگزیر از سازگاری و انطباق با آن بوده ایم. بنابراین مدرنیته ایرانی برآیند چگونگی تلفیق سنت ها ی تاریخی ایرانی با ویژگی های برخاسته از تمدن نوین غرب است. به عبارت دیگر مدرنیته ایرانی عبارت است از نوعی بازاندیشی و تعریف مجدد از سنت و تاریخ ایران در پرتو تمدن غرب، و یا ایرانی سازی غرب در متن تاریخی و سنتی ایران. این امر را نباید مساوی با غربی سازی صرف دانست، زیرا در این فرایند هم سنت و هم غرب در یک فرایند طولانی و پیچیده تفسیر شده و عناصری از هر دو حذف، عناصری تلفیقی جدید خلق و ابداع، و دسته ای از عناصر از هر دو گروه انتخاب می شوند. بنابر این مدرنیته ایرانی هویت تازه ای برای انسلن ایرانی ابداع می کند که نه غربی است و نه تاریخی یا سنتی بلکه ایرانی مدرن است.
برای ارائه تصویری از ایرانی مدرن، یا مدرنیته ایرانی باید بر طبق آنچه گفته شد به بررسی چگونگی تلفیق ویژگی های تمدن غرب یا آنچه که به منزله غربی شناخته شده و آنچه که سازنده هویت تاریخی ایرانی است بپردازیم. عناصر سازنده هویت تاریخی ایران را می توان در چند ویژگی خلاصه کرد، ویژگی هایی که امروز برای هر ایرانی آشنا و بی نیاز از چون و چرا است عبارتند از: زبان فارسی، بقایای تاریخی و فرهنگی ایران قبل از اسلام مانند آیین ها و رسوم ملی، تشیع، میراث فرهنگی ایران شامل هنرها، صنایع، و دانش های ملی و بومی، خانواده، و بلاخره پدرشاهی و استبداد. ویژگی های غرب مدرن نیز عبارت است از: سرمایه داری و اقتصاد ازاد، لیبرالیسم و آزادی های فردی و اجتماعی، ناسیو نالیسم و حاکمیت دولت-ملت، دموکراسی و حاکمیت مردم، عقلانیت ( علم و تکنولوژی مدرن)، فردگرایی، و سکولاریسم و لاتیسیسم (عدم حاکمیت سیاسی دین ).
● ناسیو نالیسم و مدرنیزاسیون
شکست های غم انگیز ایران از روس و امضاء دو معاهده ی تحقیرآمیز گلستان(۱۸۱۳)، و ترکمانچای (۱۸۲۸) عباس میرزا و نخبگان آیران را برانگیخت تا در پی یافتن علل واقعی برتری نظامی غرب برآیند و جریان مدرن سازی ایران را به راه اندازند. اعزام گروهی از ایرانیان به لندن برای یادگیری علوم نوین و اقداماتی که این گروه در بازگشت به ایران انجام دادند سرآغاز شکل گیری نوسازی در ایران است. در سال ۱۸۵۹/۱۲۷۵ بزرگترین گروه ایرانیان شامل ۴۲ نفر برای تحصیل به فرانسه اعزام شدند (محبوبی اردکانی، ۱۳۷۰: ج ۱،ص ۳۲۰). در سال ۱۸۴۹/۱۲۶۵ امیرکبیر دارالفنون را تأسیس کرد. این مدرسه با تربیت بیش از ۷۰۰۰ تحصلیکرده علوم نوین گام مؤثری در انتقال علم و تکنولوژی و مهمتر از آن اندیشه مدرن در ایران ایفا کرد. سفرهای ناصرالدین شاه(۱۸۷۳، ۱۸۷۹، ۱۸۸۹) و بعد مظفرالدین شاه (۱۹۰۰) به فرنگ چشم رهبران سیاسی ایران را به غرب گشود و آنان را پذیرای تحولات جدید نمود. شاید نقش نویسندگان و روشنفکران عصر مشروطه مانند میرزا ملکم خان (۱۸۳۲-۱۹۰۶)، عبدالرحیم طالبوف تبریزی (۱۸۳۴-۱۹۱۱)، زین العابدین مراغه ای، مؤلف "سیاحت نامه ابراهیم بیگ" بیش از عوامل دیگر در تعیین و تعریف ماهیت نظری مدرن سازی در ایران مؤثر بوده اند. ماحصل تلاش های مذکور انقلاب مشروطه (۱۹۰۶) و شکل گیری ناسیو نالیسم ایرانی بر پایه کوشش های طبقه جدید روشنفکران است.
ناسیونالیسم عصر مشروطه بر پایه دو عنصر اساسی استوار بود: نخست اندیشه دستیابی به ترقی و پیشرفت مطابق آنچه اروپا تا آن زمان حاصل کرده بود، دوم احیاء فرهنگ ایران پیش از اسلام به منزله بدیلی برای فرهنگ اسلامی. از منظر ملی گرایان آن عصر، علت عقب ماندگی ایران غلبه فرهنگ عربی اسلام و خرافات و موهوم اندیشی حاکم بر ذهن و زبان ایرانیان بود. بنابر این آنان مدرن شدن را با غیر دینی شدن همراه می دانستند. از زمره پیشگامان ناسیونالیسم ایرانی باید از جلاالدین میرزای قاجار و میرزا فتحعلی آخوندزاده (۱۸۱۲-۱۸۷۸) نام برد. علاوه بر این دو، از میرزا آقا خان کرمانی و مستشارالدوله (۱۸۹۵) نیز می توان یاد کرد.
ناسیو نالیسم ایرانی از کاستی های فراوانی رنج می برد و در عین حال پیامدها مثبت فراوانی نیز برای شکل گیری مدرنیته ایرانی به دنبال داشت. مهمترین کاستی ناسیونالیسم ایرانی رمانیتک و غیر واقع گرا یی بودن آن بود. احیاء فرهنگ ایران باستان، که اجزاء ناچیزی از آن برای امروز به شکل اصیل آن باقیمانده، تنها رویایی نوستالژیک بود که هرگز تحقق پذیر نخواهد بود. نکته دیگر آنکه، نادیده گرفتن فرهنگ شیعی از فرهنگ ایرانی در اصل نادیده گرفتن پاره ای از هویت ایرانی است. همچنین مشکل دیگر ناسیونالیسم ایرانی تکیه بر اندیشه های نژادپرستانه ضد سامی گری و عرب ستیزی است، که با روح دموکراسی و مدرنیته در تعارض است.
اما علیرغم کاستی هایش، ناسیونالیسم در شکل گیری و پی ریزی مدرنیته ایرانی سهم بسزایی داشته است. شکل گیری نخستین دولت-ملت به معنای مدرن آن پس از مشروطه و روی کار آمدن رضا شاه که توانست ساختار عشیره ای و قبیله ای حاکم بر ایران را برچیند و ساخت سیاسی ملی را جایگزین کند، از پیامدهای همان ناسیونالیسم بود. ما امروز از دولت مرکزی مقتدر مبتنی بر اندیشه حاکمیت کلیتی به نام ملت بهرمند هستیم، و منافع ملی نه منافع قبایل تعیین کننده سرنوشت ماست. چنین وضعیتی یعنی خودمختاری سیاسی در چارچوب اندیشه ملت، یکی از مهمترین ارکان مدرنیته شناخته می شود. در اروپا نیز پیدایش و توسعه دولت-ملت مدرن از ارکان مدرنیته بوده است که پس از انقلاب فرانسه به تدریج تمام اروپا را فراگرفت.
نگاهی به وضعیت کشور هایی که در آن ساختار قبیله ای حاکم است، مانند افغانستان، یا کشور هایی که معنای وحدت ملی در آن استحکام نیافته و گروه های قومی در آن داعیه استقلال طلبی دارند، مانند کردها در عراق و ترکیه، اهمیت و میزان توسعه حاکمیت ملی در ایران را آشکار سازد.
دومین پیامد ناسیو نالیسم ایرانی برای بسط مدرنیته در ایران، شکل گیری و بسط گفتمان ملیت در قالب نماد های عینی ملی بوده است، گفتمانی که رشته پیوند میان تمام ایرانیان از هر قشر، قوم و قبیله بوده است. این گفتمان با سیاست همسان سازی فرهنگی از طریق مدرسه و آموزش و پرورش نوین، آموزش عالی، رسانه های ارتباط جمعی و مطبوعات و ... توانسته است بنیان فرهنگی ملت را تثبیت نماید. امروز ما زبان فارسی، بنا های تاریخی، آثار باستانشناسی، رسوم و آیین های ملی مانند نوروز، هنر های و صنایع ملی مانند میناتور، منبت کاری و قلمزنی و قلیبافی را همانند مرزهای جغرافیایی و منابع و معادن پارهای از سرزمین ایران می شناسیم.
با وقوع انقلاب اسلامی اگرچه ناسیونالیسم ایرانی در معنایی که دولت پهلوی بر آن اتکا داشت با چالش هایی مواجه می شود اما در نهایت مباحث مربوط به هویت ایرانی و ضرورت توجه به آن در مواجه با فرایندهای جهانی شدن، و بخصوص با وقوع جنگ و تهاجم عراق علیه ایران، ضرورت حفظ خاک ایران و توجه به مباحث وطن خواهی و میهن دوستی، باعث بازگشت ناسیونالیسم در جامه و قرائت جدید اسلامی آن شد. بهر حال، در سه دهه گذشته یعنی بعد از وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷، فرایندهای متعدد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ملی، منطقه ای و بین المللی دست در دست یکدیگر باعث تحولات گسترده ای در ایران معاصر شدند. همانطور که در مباحث مختلف این کتاب به آن اشاره کرده ایم، فرایند های جهانی شدن، رسانه ای شدن، شهرنشینی، دیجیتالی شدن، صنعتی شدن، گسترش آموزش و آموزش عالی، دموکراتیک شدن، زنانه شدن، تحولات جمعیتی، و بسیاری فرایندهای دیگر – بتدریج با آنها آشنا می شویم، فرایند تحول زای جهانی در چند دهه گذشته بوده اند و بر جامعه و فرهنگ ایران نیز بشدت تاثیر گذاشته اند. در اینجا قصد بررسی بیشتر تحولات ایران در چند دهه اخیر را ندارم زیرا تمامی فصول این کتاب شرحی از این تحولات است.
نوشته شده توسط نعمت‌الله فاضلی
منبع : فرهنگ‌شناسی


همچنین مشاهده کنید