پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

کجای این شب تیره بیاویزم


کجای این شب تیره بیاویزم
اعتراضات مردمی هر روز اوج بیشتری می گرفت. کارگران شرکت نفت در اعتصاب بودند و مشکل سوخت نفت و بنزین و گازوئیل همه کارها را فلج کرده بود. وضعیت کشور متزلزل و نامعلوم بود. شاه و اطرافیانش هنوز به این خیال بودند که می توانند تسلط گذشته را بازگردانند. برای آرام کردن اوضاع دست به هر کاری می زدند. یکی از اقدامات شاه برای جلب اعتماد مردم و فروکش کردن اعتراضات این بود که تعدادی از مقامات دولتی را بازداشت کرد تا همه نابسامانی ها و فساد و نارسایی ها را به گردن آنها بیندازد و در نتیجه انگشت اتهام به جای دربار به سوی آنان نشانه رود. به طور معمول در این بازداشت ها تر و خشک با یکدیگر می سوزند. درحالی که هنوز ساواک دایر بود و دستگیری ها ادامه داشت رئیس سابق ساواک نصیری را بازداشت کرد تا مسائل شکنجه ها و زندان ها را متوجه شخص او کرده و نظام شاهنشاهی را مبرا کند.
تعدادی از مقامات دولتی را نیز بازداشت کرد تا مسائل اقتصادی و اجتماعی را به آنان منتسب کنند. وزیر سابق بهداری دکتر شیخ الاسلام زاده نیز در میان این بازداشت شدگان بود. همسر وی آذر آریان پور در عین حال که سرپرستی سه فرزندشان را بر عهده داشت، با پیگیری و صبر بسیار برای آزادی همسرش به این سو و آن سو می رفت و در دفاع از او چیزی کم نمی گذاشت. وی که نویسنده توانایی است، بعد از آزادی همسرش در سالیان پس از انقلاب خاطرات خود را به نگارش درآورد و کتابی با عنوان پشت دیوارهای بلند، از کاخ تا زندان منتشر کرد. این کتاب از چند جهت خواندنی است.
۱) تاریخ سیاسی کشور ما همواره از تلاش و عملکرد مردان سخن می گوید. این فضای ذهنی در همه وجوه و نزد همه نیروهای سیاسی یکسان است. همواره کمتر از نقش زنان در رویدادهای سیاسی گفته شده است. اما این کتاب به جای پرداختن به خاطرات یک زندانی پشت صحنه آن یعنی تلاش های خانوادگی و به ویژه مادر خانواده را نشان می دهد.
۲) نویسنده که خود شخصیت سیاسی نبوده بلکه بر اثر حوادث انقلاب به این مسیر افتاده است با نگاهی غیرسیاسی به حوادث نگریسته و سیر تحولات را از زاویه خانوادگی پی می گیرد. از این رو کتاب گرچه خاطرات است اما گاه به یک رمان سیاسی شباهت می یابد. لذا خواننده با یک گزارش خشک و خسته کننده روبه رو نیست. ضمن اینکه خاطرات و مشاهدات عینی یک فرد را مطالعه می کند اما علاقه مند به پیگیری حوادث می شود.
۳) نویسنده برای پیگیری کار همسرش به مقامات مسوول مراجعه می کند. قبل از انقلاب سراغ مقامات برجسته رژیم پهلوی می رود و با آنها به گفت وگو می نشیند و حالات آنها را به خوبی توصیف می کند. بعد از پیروزی انقلاب نیز این سیر ادامه می یابد و با مقامات جمهوری اسلامی پیگیری ها را ادامه می دهد تا سرانجام همسرش از زندان آزاد می شود. گفت وگوهای او با مقامات مسوول در قبل از انقلاب به خوبی فضای سیاسی واقعی و موقعیت دستگاه پهلوی را ترسیم می کند.
● اویسی
از جمله کسانی که او سراغ آنها می رود، غلامعلی اویسی است. این ارتشبد سرسپرده شاه در اوج تظاهرات مردمی فرماندار نظامی تهران بود و با قاطعیت دستور سرکوب مردم را می داد. پس از انقلاب نیز فراری شده و علیه نظام نوپای جمهوری اسلامی تلاش می کرد. خانم آریان پور ملاقات با او را چنین شرح می دهد؛ «به توصیه شجاع پس از مدتی تلاش موفق شدم از ارتشبد غلامعلی اویسی فرماندار نظامی تهران وقت ملاقات بگیرم. دفتر فرماندار نظامی در خیابان عباس آباد واقع شده بود. بعد از تفتیش بدنی، به دفتر مجلل فرماندار نظامی راهنمایی شدم که با تصاویر متعدد شاه آراسته شده بود. اویسی که بیش از شصت سال از عمرش می گذشت و قیافه آب زیرکاهی داشت، با تفرعن مرا پذیرفت. بدون تامل از آن مرد که در توقیف همسرم نقش مهمی داشت، در مورد وضع او سوال کردم. اویسی مثل بقیه مقامات از پاسخ صریح طفره رفت و با همدردی تصنع آمیز گفت؛ خانم یقین دارم آقای دکتر شیخ و بقیه مقاماتی که اکنون در بازداشت به سر می برند، به این کشور خدمت کرده اند. ولی فعلاً رای ملوکانه چنین اقتضا می کند. به شما اطمینان می دهم که به محض آرام شدن اوضاع سریعاً به وضع شوهر شما و بقیه رسیدگی می شود. دعا کنید که در سایه والای اعلیحضرت همایونی، غائله دشمنان این مرز و بوم برچیده بشود تا مسائل دیگر خود به خود از میان بروند.
در این موقع تلفن روی میز تحریر اویسی زنگ زد و فرماندار نظامی گوشی را برداشت و مدتی بدون ادای کلمه یی به آنچه می شنید، گوش داد و در پاسخ گفت؛ طبق دستور عمل کنید و از مقابله شدید واهمه نداشته باشید. نتیجه اش را به من خبر بدهید.گوشی را سرجایش گذاشت و با قیافه حق به جانبی به سمت من برگشت؛ ملاحظه می فرمایید که چقدر گرفتار هستیم؟ اما به خداوندی خدا و به شرافت سربازی ام قسم می خورم که تا جان در بدن دارم از شاهنشاه و وطنم دفاع کنم. در این حالت چنان به تصویر تمام قد شاه روی دیوار مقابل زل زد که گویی در حضور خود شاه ایستاده است. بار دیگر تلفن فرماندار نظامی به صدا درآمد. او قبل از جواب دادن به آن دستش را به طرف من دراز کرد و به طور رسمی گفت؛ خداحافظ خانم، سلام مرا خدمت آقای دکتر شیخ ابلاغ کنید.من دست از پا درازتر دفتر او را ترک کردم.»۱
● هویدا
یکی از کسانی که در ماه های آخر رژیم پهلوی مورد بی مهری واقع شده و به عنوان مسبب خرابی ها و نابسامانی ها ظاهراً بازداشت شد تا انگشت اتهام از سوی دربار به سوی او بچرخد، امیرعباس هویدا بود که مدت درازی نخست وزیر ایران بود. ملاقات خانم آریان پور کمی قبل از بازداشت هویداست؛ «پس از مدتی دودلی بالاخره بر اثر توصیه شجاع به اتفاق هوشنگ برای ملاقات با امیرعباس هویدا اقدام کردم. او که پس از برکناری از پست وزارت دربار در آپارتمان ساده یی در غرب تهران زندگی می کرد، ما را با خوشرویی پذیرفت. هویدا چند سال قبل از همسر خود جدا شده بود و تنها می زیست. اگرچه اکنون مقامی نداشت، هنوز چند نگهبان حوالی خانه اش کشیک می دادند. قبل از آنکه به صحبت جدی بپردازم، هویدا روی یک کاغذ نوشت؛ مراقب گفتارتان باشید. بعید نیست که در آپارتمان من ضبط صوت کار گذاشته باشند.
من با تعجب به او نگاه کردم و سپس با احتیاط زبان به شکوه گشودم؛ آقای هویدا حتماً شما هنوز هم به اعلیحضرت نزدیک هستید و از سرنوشتی که در انتظار شجاع هست، آگاهید. آیا منظور از بازداشت او و سایر افراد خاموش کردن عوام الناس است یا واقعاً تصور می رود که این اشخاص مسبب فساد مملکت هستند؟
برادرم هم اضافه کرد؛ قربان تا کی می خواهند شجاع را بدون محاکمه در زندان نگه دارند؟
وزیر دربار سابق در جواب ما نوشت؛ متاسفانه من دیگر مورد اعتماد اعلیحضرت قرار ندارم. قبلاً دوبار مساله بازداشت شجاع و سایر همکاران سابقم را مطرح کردم و پاسخ درستی نشنیدم. به نظر می رسد تا زمانی که اوضاع به همین روال است، آن مقامات در زندان باقی بمانند. بعد برای اینکه نگهبان پشت در بشنود، با صدای بلند گفت؛ شما نگران نباشید. شجاع جز خدمت صادقانه کاری نکرده و نباید از عاقبت خود بترسد. از قدیم گفته اند آدم بی گناه تا پای دار می رود، ولی بالای دار نمی رود. سپس موضوع را تغییر داد و به شوخی به من گفت؛ مبادا شایعه ارتباط شوهرت را با ملکه زیبایی انگلیس جدی بگیری و ناراحت بشوی. شیخ اصلاً اهل این کارها نیست. به جای جواب لبخند زدم. هیچ کس مثل من به شرافت شوهرم واقف نبود. هوشنگ با جسارت از هویدا پرسید؛ ان شاء الله که موقعیت خود شما در مخاطره نیست؟صورت هویدا در هم فرو رفت و آهسته جواب داد؛ در این اوضاع هیچ کس کاملاً تامین ندارد. باید صبرکرد و دید که چه پیش می آید.»۲
● هوشنگ انصاری
صحبت هویدا به خوبی نشان می دهد که فضای اختناق رژیم پهلوی تا چه میزان بر ذهن ها اثر گذاشته که حتی وی که مدت ها وزیر دربار و نخست وزیر بوده است، از کنترل و شنود در خانه مسکونی خود می هراسد. سردرگمی و حیرانی او در سایر مقامات نیز مشهود است کمااینکه وقتی خانم آریان پور سراغ هوشنگ انصاری می رود، این درماندگی و استیصال بیشتر نمایان می شود؛ «دیدار بعدی من با هوشنگ انصاری مدیرعامل شرکت ملی نفت در خانه کاخ مانندش در نیاوران بود. اگرچه به علت طغیان مردم تعداد ماموران امنیتی جلوی منزلش افزایش یافته بود، به دستور او مرا تفتیش نکردند. انصاری در کتابخانه مجللش مرا پذیرفت. مردی ۵۰ ساله با قامت کوتاه و چشم های نافذ بود که در لباس پوشیدن دقت زیاد به خرج می داد. همسر و فرزندانش موقتاً در امریکا به سر می بردند. وی با ادب با من دست داد و پوزش خواهانه اعلام کرد به علت شرفیابی مجبور خواهد بود، ملاقاتمان را کوتاه کند. ضمن صرف چای از شجاع صحبت کردیم. او با لحن نسبتاً رسمی گفت؛ قبلاً هم با اعلیحضرت در مورد شوهر شما صحبت کرده ام و در شرفیابی امروز هم موضوع را دنبال می کنم. اگر خبر خوشی داشتم، غروب با شما تماس می گیرم.
در ضمن تشکر به او گفتم؛ شجاع به وسیله من از شما تقاضا کرده که در صورت امکان با رئیس بانک مرکزی در مورد انتشار اسامی صادرکنندگان ارز صحبت بفرمایید. همان طور که اطلاع دارید این فهرست مثل بمب بین مردم صدا کرده و افکار عمومی را به شدت برانگیخته و سبب شده بعضی ها قبل از محاکمه، شوهرم را محکوم بکنند. اگر اشتباه نکنم اسم خودتان هم توی لیست ارز هست. فقط به ما ۴۸ میلیون تومان نسبت داده اند و به شما ۴۸۰ میلیون.
از نگاه سرد صاحبخانه آناً متوجه شدم از این اشاره خوشش نیامده است. با بی قراری به ساعتش نگاه کرد. تکلیف خودم را فهمیدم و برای رفتن از جا بلند شدم.
غروب از تلفن مدیر عامل شرکت ملی نفت خبری نشد. روز بعد در روزنامه خواندم که هوشنگ انصاری به علت ناراحتی قلبی با کسب اجازه از شخص اول مملکت برای درمان به امریکا سفر کرده است. معلوم بود که او هم خطر دستگیری احتمالی خود را حس کرده و قبل از گرفتاری از معرکه در رفته است.» ۳ در این دوران ایران شرایط بسیار پیچیده یی را پشت سر می گذاشت. از یک سو در خیابان ها مرتب تظاهرات و درگیری میان مردم و ماموران حکومت جریان داشت.
جنب و جوش غریبی برپا بود. در همه شهرهای بزرگ کشور حضور نظامیان مسلح در خیابان ها می بایست اقتدار نظام را به رخ مردم کشیده و آنان را مرعوب کند اما از رعب و ترس خبری نبود. اما در همین حال در زندان های کشور نیز مسائل مهمی در جریان بود. گذشته از زندانیان سیاسی که مسائل خاص خودشان را داشتند، گروهی از مقامات رژیم نیز اکنون در زندان به سر می بردند. برخی مقامات درصدد جمع و جور کردن حساب و کتاب ها و خارج کردن سرمایه خود به خارج کشور و گریختن از معرکه بودند. همان گونه که هوشنگ انصاری می گریزد. اما در این میان خانواده مقاماتی که قرار بود فدای شاه شوند، حال و هوای عجیبی داشتند. آذر آریان پور این فضا را به خوبی ترسیم می کند.
«در اواسط آذرماه بنا بر مقتضیات امنیتی، همه مقامات بازداشتی را از زندان کمیته ساواک به پادگان جمشیدآباد منتقل کردند. شجاع و دو معاونش هم در میان آنها بودند. لااقل این زندان به خانه ما نزدیک تر بود و به قدر زندان ساواک بدنام نبود.در سالن ملاقات میز جداگانه یی برای هر خانواده ترتیب داده بودند. افسر نگهبان از فاصله دور ملاقاتی ها را نظاره می کرد ولی با ما کاری نداشت. شجاع در حالی که دست بابک را می فشرد، گفت؛ در اینجا وضع بهتر از زندان ساواک است. حق استفاده از روزنامه و رادیو داریم و غذا هم بد نیست. اما به هرحال زندان، زندان است. نصیری رئیس سابق ساواک هم اینجاست. شایع شده که به زودی هویدا هم به جمع ما اضافه می شود. خلاصه آینده تاریک و نامعلوم به نظر می رسد. خب، شما از وضع خودتان تعریف کنید...من به درد دل گفتم؛ گرانی ارزاق بیداد می کند. اغلب به علت اعتصاب کارگران، آب و برق نداریم و شب در نور شمع زندگی می کنیم. همین دیروز دویست تومان به یک نفر رشوه دادم تا از بنزینی که برای خودش خریده بود، چند لیتری به من بفروشد. نمی دانی صف نفت فروشی ها یا ایستگاه های بنزین چقدر دراز است...سوت افسر نگهبان پایان وقت ملاقات را اعلام کرد....شاه که از ادامه طغیان مردم عاصی شده بود، دست به اقدام غیرقابل تصوری زد و دستور توقیف یار وفادار خود یعنی امیرعباس هویدا را صادر کرد. خبر دستگیری هویدا به سرعت در سراسر کشور منعکس شد و سایر افراد نزدیک به شاه را که نگران آینده خود بودند، به فرار از کشور ترغیب ساخت.»آذر اکنون همه امیدها را از دست می دهد. کسی که امید می رفت برای آزادی همسرش پادرمیانی کند، اکنون خود گرفتار شده است. دیگر به کجا می توان پناه برد. آخرین مقامی که بالاترین مقام نیز هست به ذهن وی می رسد؛ «با دستگیری هویدا، من بیش از پیش برای جان شجاع بیمناک شدم و برای بار آخر با تیمسار فردوست که هنوز در صدر قدرت بود، تماس گرفتم.
فردوست از دستگیری هویدا خرسند به نظر می رسید. به عقیده او رفیق بازی هویدا و اغماض خاص شاه نسبت به خطاکاری اطرافیان خود برای مملکت ایران گران تمام شده بود. جسارت بی محابای فردوست مرا به فکر انداخت که شاید او به شاه پشت کرده است. از قرائن حدس زدم که نباید از فردوست انتظار کمک بیشتری داشته باشم. در آن شرایط انقلابی او برای کمک به خانواده ما موقعیت حساس خود را هرگز به مخاطره نمی انداخت. ما در این دوران پرآشوب کاملاً تنها مانده بودیم.»۴
مهدی غنی
پی نوشت ها؛
۱- آریان پور، آذر، پشت دیوارهای بلند، نشراختران، ۱۳۸۶، صص ۶۷- ۶۶
۲- همان، ص ۷۴
۳- همان، صص ۷۶ - ۷۵
۴- همان، صص ۸۰- ۷۹
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید