پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


چشم های آشنا


چشم های آشنا
آیین شقایق، پیش از آنکه زندگینامه ای محض باشد، روایتی زنده از آشوبگری گروهک های وابسته به بیگانه در خطه کردستان است که به گونه ای مستند، نشانگر جو رعب و وحشت و آوارگی ها و تنفر درونی مردم کرد از دسیسه های ضد انقلاب است.
خلاصه: آمنه حسینی سراب، همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی و فتنه گری گروهکها، وارد مدرسه راهنمایی می شود. او با گذراندن کلاس تئاتر کانون، به عنوان مجری به برنامه کودک تلویزیون مرکز سنندج راه می یابد. آمنه علیرغم تهدید گروهک ها، همچنان به کارش ادامه می دهد و در حالی که ۱۳ سال بیشتر ندارد، با انفجار بمب از ناحیه چشم و یک دست به شدت آسیب می بیند. او پس از درمان و چند نوبت عمل جراحی، در بیمارستان های تهران، به سنندج برمی گردد. وی بعد از گرفتن مدرک کاردانی رادیولوژی از دانشگاه فردوسی مشهد و کارشناسی از دانشگاه شیراز با وجود مشکلات سر راه، در مراکز درمانی استان کردستان، مشغول به کار می شود و با نصرالله ابراهیمی، نابینای مادرزادی که فوق لیسانس فلسفه دانشگاه تهران است، ازدواج می کند که حاصل آن دو دختر می باشد.
زندگینامه داستانی آیین شقایق دارای چهار مرحله مجزا است.
اول پیروزی انقلاب اسلامی و شرایط ویژه استان کردستان و جولان گروهک ها. دوم تهدیدها، ترورها، بمب گذاریهاو جنگ تحمیلی و مجروحیت آمنه در اثر انفجار بمب و مراحل درمان در تهران. سوم ادامه تحصیل و ورود به دانشگاه و آخرین مرحله، شروع به کار و آغاز مشکلات سر راه و سرگردانی کاری در مراکز درمانی استان و ازدواج.
داستان، با ورود آمنه به عنوان نماینده دانش آموزان مدرسه ابتدایی به دبستان دخترانه جلال آل احمد جهت تهیه گزارشی از مشکلات مدارس شهر سنندج آغاز می شود و با دستگیری آقا (پدر آمنه) و بازداشت و شکنجه چند روزه اش و نهایتاً آزادی او که تن به خواسته قلدرانه ضد انقلاب جهت تحویل ماشین دولتی امانت به آنها نداده است، وارد مرحله اصلی می شود.
]کناره لب آقا شکاف خورده و صورتش خونی بود. زیر پلک چشم هایش سیاه شده بود و دست هایش ورم کرده بود. پایش را به زور می کشید روی زمین. دایی گفت:«ارزش داشت به خاطر یک ماشین این طور شکنجه ات کنند؟».
آقا گفت:«امانت است. یک عمر دم از اسلام و مسلمانی زدیم حالا امانت مردم را بدهم برود!»[
▪ صفحه ۲۲ سطر ۱۰
داستان با توصیف صحنه هایی از کمبودها و مشکلات زندگی مردم در هوای سرد و ناامنی و تیراندازی ها و انفجارها و نهایتاً شدت گیری درگیری ها و اجبار مردم به خروج از شهر و بازگشت مجدد آنها پس از یکی، دو ماه، نمایی دیگر از موقعیت شهر سنندج بدست می دهد.
]از جای جای شهر دود به هوا می رفت. انگار بهار با سنندج قهر بود. از پل شیخ به این طرف انگار روی پوکه فشنگ و خمپاره قدم می گذاشتی. صدای تق تق فلز پوکه ها به گوش می رسید. جا به جا ماشین های سوخته از ریو و کامیون تا جیپ و سواری به چشم می خورد. زمین های سوخته، سیاهی و تباهی را به ارمغان می آورد... [
▪ صفحه ۳۲ پاراگراف آخر
]تهدید گروهک ها، ادامه داشت. آخرین بار هم به دایه گفته بودند:«شما دست بردار نیستید. دست از این کارها برنمی دارید. آخر چوبش را می خورید.»[
▪ صفحه ۴۷ پاراگراف سوم
سایه شوم ارعاب و تهدید ادامه دارد. چهره مردم هنوز نگران است. هر انفجاری و هر شهادتی، دل نگران فامیل را می آشوبد.
]دایی با هول و هراس آمده بود به خانه خواهرش. او هم از تهدیدهای گروهک ها خبر داشت. چشمش که به دایه افتاد نفس عمیق کشید. دایه پرسید: چه شده؟»
(دایی)- هنگام آمدن دیدم پارچه سیاه زدند سرکوچه تان قلبم ریخت.
(دایه)- همسایه مان است. در پارک شهیدش کردند. پیشمرگ مسلمان بود. خدا رحمتش کند.[
▪ صفحه ۴۷
سرانجام تیر ماه سال شصت و یک تهدیدهای گروهک ها عملی می شود.
]... جعبه زرد رنگ فلزی کنار پنجره افتاده بود...
آمنه گفت:«دایه این چیه؟»
دایه از آشپزخانه سرک کشید. عابد از پله ها پایین می رفت تا وضو بگیرد. یک لحظه صدای وحشتناکی به همراه شکستن شیشه ها بلند شد. نور زردی همه جا را روشن کرد... [
▪ صفحه ۴۸
]تکه های گوشت روی پارچه روی زمین و دیوارها، پخش شده بود. آمنه چیزی نمی دید. بوی باروت، بوی سوختگی، بوی پشم سوخته فرش، بوی خون، در فضا پخش شده بود... [
▪ صفحه ۴۹
زندگینامه آیین شقایق اگرچه به یک ویراستاری نیاز دارد، اما یکی از عناصر کشش این کار، ایجاد حس تعلیق است که نویسنده بخوبی از پس آنها برآمده است. روزهایی که ترورهای کور ضدانقلاب های رنگارنگ در هر شهری سایه شوم خود را پهن کرده است.در آن جو بدبینی حتی در تهران و در بیمارستان ها، به هرکسی هم نمی توان اعتماد نمود. در بیمارستان فارابی و پرستاری ناشناس، با چشم هایی آشنا، که در بی خبری دایه از راه می رسد و دقایقی نفس را در سینه حبس می نماید.
... سرم داشت تمام می شد، از پرستار خبری نبود. دلشوره افتاد بردلش، نکند رفته باشد خانه، نکند دوای عوضی داده دست من. نه، لباس پرستاری تنش بود. پس کجاست؟ اگر سرم تمام شود. باندها خشک می ماند. چه کار کردم؟ چرا به پرستار بخش نگفتم این کیه؟ نگذاشتم دخترم آرام بخوابد.»
آخرین قطره های سرم را ریخت روی پیشانی آمنه. باند خیس خیس شده بود. چشمان دایه به در خشک شد. پرستار آمد. نگاهی به دایه انداخت و گفت: «خسته شده ای مادر، حالا برو بخواب.»
- بخوابم؟!
خندید و گفت: «برو بخواب، برو نمازخانه پایین.»
- چرا؟
- در اتاق نمان و تا من نگفته ام داخل نیا. برو مادر!
پرستار نگاهی به هم اتاقی های دیگر کرد و گفت: «همه سرها زیر ملحفه ها. هیچ کس نباید ببیند من چه می کنم.»
دایه رفت بیرون. روی نیمکت سفید نشست. پرستار در را بست. دوباره دلشوره در جان دایه افتاد. چرا مرا بیرون کرد؟ مگر می خواهد چه کند؟»
▪ صص۶۱-۶۰
حالت تعلیق، با نگرانی های دایه از رفتار پرستار ناشناس و نگرانی از سرنوشت آمنه بیشتر اوج می گیرد. دل تو دل مادر نیست. وقتی وارد اتاق می شود، آمنه را با آن خطوط سرخ و سیاه روی صورتش، روی تخت نمی بیند.
-آمنه کجایی مادر؟
صدا درگلویش ماند. پرستار خندید. روی تخت دخترکی بود با پوست سفید و صورتی مثل کودکی که تازه متولد شده باشد. نرم و نازک و لطیف. آن قدر نازک که از زیر آن می توانستی رگ های صورتش را ببینی، اما چشمانش چقدر آشنا بودند. خنده اش چقدر زیبا بود مثل...
- آمنه...
دایه جلو رفت. آمنه را در آغوش گرفت. به خودش آمد...
▪ صفحه۶۲ سطر۴
با وجود آنکه کتاب زندگینامه داستانی است، اما نویسنده بدور از شعارپراکنی در توصیف بی توقعی ایثارگران انقلاب، از مستقیم گویی می پرهیزد و رنگ و لعابی داستانی به کار می دهد. آنجایی که پس از سالها برای تکمیل پرونده، جهت دریافت گواهی کار به مرکز صدا و سیمای سنندج مراجعه می کند. مرد دوباره سرش را بالا آورد و گفت: «فقط این دو تا قبض را داری؟»
- بله. این ها هم عیدی بود که به من دادند.
- هربار پانصد تومان. بنشین همین جا من بروم دفتر ثبت را ببینم.
آمنه در فکر بود، به خاطر یک گواهی چقدر باید رفت و آمد می کرد؟مرد برگشت: «درست است. شماره قبض ها را پیدا کردم. گفتی چه سالهایی این جا بودی؟»
- از سال شصت، برنامه کودک روزهای جمعه.
نواری را که در دستگاه گذاشتند، تصویر دختری آمد روی صفحه تلویزیون...
آمنه خندید: «این منم.»
چشمان مرد روی او ثابت ماند:
- کی مجروح شدی؟
- سال شصت و یک
- عجیبه؟ چرا کسی به ما چیزی نگفت؟
- همه می دانستند. هم رادیو اعلام کرد هم تلویزیون. حتی از برنامه سپاه هم آمده بودند فیلمبرداری از من...
▪ صفحه۸۰
آیین شقایق، حاصل تحقیق ها و مصاحبه های حضوری و تلفنی فریبا انیسی با شخصیت های اصلی کتاب است که با استفاده از عناصر داستانی، مانند دیالوگ، توصیف، فضاسازی و... شکل گرفته است و پیرنگ آن بگونه ای است که اگر تاریخ مستند و شخصیت های واقعی با شناسنامه نبود، کار در قالب داستان بلند جذابی هم قرارمی گرفت.
محمد علی گودینی
آیین شقایق: زندگینامه داستانی
نویسنده: فریبا انیسی
چاپ اول: ۱۳۸۷- ۱۱۷ صفحه
ناشر: مرکز امور زنان و خانواده نهاد ریاست جمهوری
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید