سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

امروز را از دست ندهید


امروز را از دست ندهید
پزشکان جوان معمولا در حسرت روزگاران گذشته و پیشکسوت‌های گروه پزشکی گمان می‌کنند که جوان‌ترها قدر امکانات موجود را نمی‌دانند. برای همدلی بیشتر و اینکه بدانیم پزشکی و کار در این گروه در تمام دوره‌های مختلف سختی های خود را داشته‌ است، پای صحبت‌های آقای دکتر سید مظفر حسن‌تاش نشسته‌ایم...
▪ از دوران کودکی خود بگویید؟
ـ بنده در سال ۱۳۰۷ در شهر شیراز متولد شدم. پدرم در کسوت روحانیت بود و در سه سالگی من، به رحمت خدا رفت. ما سه برادر بودیم و مادرم که زن باکفایتی بود نگاهداری ما را بر عهده گرفت. در شیراز تحصیلات ابتدایی را آموختم.
▪ پس از آن؟
ـ جالب است بدانید که در آزمون کلاس ششم ابتدایی من در تمام استان فارس اول شدم. بعد از اینکه کلاس نهم را تمام کردم در دانشسرای مقدماتی شیراز پذیرفته شدم (در آن زمان دانشسرای مقدماتی، معلم تربیت می‌کرد و به دانش‌آموختگان خود دیپلم‌ می‌داد) من در دانشسرا شاگرد دوم شدم.
▪ چطور الان یک معلم موفق نیستند؟
ـ براساس قوانین دانشسرا، شاگردان نمره یک و نمره دو، می‌توانستند ادامه تحصیل بدهند و من هم از این قانون استفاده کردم و برای شرکت در کنکور در سال ۱۳۲۶ عازم تهران شدم. در کنکور آن سال (که به صورت فعلی نبود و برای دانشکده‌ پزشکی و سایر دانشکده آزمون‌های جداگانه برگزار می‌کردند) قبول شدم و ادامه تحصیل دادم.
▪ و تخصص را چطور ادامه دادید؟
ـ از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۴ در تهران به عنوان پزشک عمومی انجام وظیفه می‌کردم. در سال تحصیلی ۳۴-۱۳۳۳ فارغ‌‌التحصیل شدم و چون علاقه‌مند به تخصص بودم تقاضای پذیرش در دانشگاه‌های خارج از کشور کردم. آن موقع رسم بود که انجمن ایران و آمریکا آزمونی برگزار می‌کرد و کسانی که می‌توانستند در این آزمون قبول شوند می‌توانستند به آمریکا بروند. در آن امتحان هم قبول شدم، اما چون از انگلستان هم پذیرش داشتم، تصمیم گرفتم به انگلستان بروم. در سال ۱۳۴۴ به انگلستان رفتم.
بعد از گذراندن دو امتحان طب انگلستان و همچنین امتحان تخصصی با اخذ درجه تخصص در رشته بیماری‌های ریوی، در سال ۱۳۴۸ به ایران برگشتم.
▪ چرا برای تدریس به دانشگاه رفتید؟
ـ به تدریس علاقه داشتم و به همین دلیل به دانشگاه تهران مراجعه کردم و برای عضویت در کادر هیات علمی دانشگاه به ملاقات رییس دانشکده پزشکی رفتم. ایشان وقتی از علاقه من به تدریس آگاه شد از من خواست تا به سازمان امنیت مراجعه کنم و از آنجا تاییدیه بیاورم. به همین جهت من از تدریس منصرف شدم.
▪ سپس چه کردید؟
ـ به وزارت بهداری مراجعه کردم. براساس تصمیم آنها من در مرکز تحقیقات بیماری‌های ریوی و سل به نام بیمارستان دکتر مسیح دانشوری استخدام شدم و تا سال ۱۳۶۴ در آن مرکز انجام وظیفه می‌کردم. در سال ۱۳۶۴ بیمارستان طبق مصوبه مجلس شورای اسلامی، مرکز آموزشی شد و من هم به عنوان عضو هیات علمی ادامه دادم.
▪ از مسوولیت‌های اجرایی خود بگویید؟
ـ پس از پیروزی انقلاب، من به عنوان رییس بیمارستان مسیح دانشوری انتخاب شدم و تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۸ مسوولیت آن مرکز را بر عهده داشتم. با توجه به مسایل جنگ و مشکلات موجود آنجا توفیق خدمتگزاری داشتم. از سال ۱۳۶۸ به عنوان معاونت فرهنگی دانشگاه علوم‌پزشکی شهید بهشتی و سپس به عنوان قائم‌مقام و رییس دانشگاه علوم‌پزشکی شهید بهشتی انجام وظیفه کردم و برنامه‌های بسیار سنگین بر عهده داشتم و به عبارت ساده‌تر با یک دست دو هندوانه را برداشتم (مسوولیت ریاست مرکز تحقیقات مسیح دانشوری و قائم مقام رییس دانشگاه).
▪ یعنی حتی این‌گونه دو شغله بودن هم سخت بود؟
ـ بله، در سال ۱۳۷۶ که جناب دکتر ولایتی از وزارت کنار آمدند، من با توجه به ارادت خاصی که به ایشان داشته و دارم، از ایشان استدعا کردم که ریاست مرکز تحقیقات سل و بیماری‌های ریوی را بپذیرند و ایشان هم قبول کردند و من به خاطر ایشان از این سمت خود استعفا دادم. ایشان هم بلافاصله برای من حکم قائم‌مقامی صادر کردند و قائم‌مقام اول ایشان شدم و قائم‌مقام دوم هم آقای دکتر محمدرضا مسجدی شدند.
▪ و بالاخره ...
ـ در سال ۱۳۷۸ به افتخار بازنشستگی درآمدم و از این سمت هم بازنشسته شدم. از آن سال تاکنون صبح‌ها در بیمارستان رسالت کلینیک دارم و تا توان دارم سعی می‌کنم به مردم خدمت کنم. البته پس از بازنشستگی هم ارتباط من با دانشگاه قطع نشده است. قبل از بازنشستگی سمت‌های متعددی در دانشگاه داشتم. عضو هیات امنای دانشگاه بودم. مسوول هیات حل اختلاف کارمندان بودم. پس از بازنشستگی تا چند سال مسوولیت هیات حل اختلاف کارمندان را کماکان برعهده داشتم. چندسال عضو کمیته شورای انقلاب فرهنگی هم بودم. به دلیل افزایش سن احساس کردم که دیگر توان انجام فعالیت‌های سنگین را ندارم و لذا بعد از چند سال از ریاست حل اختلاف کارکنان دانشگاه هم کنار آمدم. در حال حاضر عضو جمعیت حمایت از معلولان و حمایت از بیماران ریوی هستیم و در کنار آقای ولایتی این کار را ادامه می‌دهیم و در جلسات این جمعیت شرکت می‌کنیم.
▪ از خدماتتان در بیمارستان مسیح دانشوری بگویید.
ـ از سال ۵۷ تا ۷۸ که بازنشسته شدم، به سهم خودم خدمات زیادی در آن منطقه انجام دادم. با تلاش‌های فراوان آب لوله‌کشی را از شمیرانات به دهکده دارآباد آوردم. با تلاش‌های زیادی موفق شدم که برای آن منطقه لوله‌کشی گاز انجام دهیم یا با کمک مردم خیر یک ساختمان هفت طبقه در بیمارستان احداث کردم.
خوشبختانه اکنون با تلاش‌های دکتر ولایتی این مرکز بهترین مرکز بیماری‌های ریوی در خاورمیانه شده است.
من پنج سال پس از آنکه به عنوان استادیار در دانشگاه مشغول شدم، به مقام دانشیاری دست یافتم. متاسفانه نتوانستم برای کسب مقام استادی وقت بگذارم و در سال ۱۳۷۸ با مقام دانشیاری بازنشسته شدم.
▪ اوضاع خوابگاه دانشگاه‌ها در آن زمان چطور بود؟
ـ در سال ۱۳۲۶ که من به تهران آمدم ابتدا در کوی دانشجویان اسکان یافتم. کوی دانشجویان در آن زمان فقط در امیرآباد بود. در واقع این کوی کمپ سابق آمریکایی‌ها در جنگ جهانی دوم بود که پس از آن، آنجا را به دانشجویان می‌دادند. من مدت کوتاهی در آنجا بودم. دانشجویان همه رشته‌ها در آنجا با هم زندگی می‌کردند. برادر بزرگ‌تر من دچار سرطان خون شد و برای درمان به تهران آمد، ولی متاسفانه درمان‌ها اثر نکردند و ایشان فوت شدند. به همین لحاظ مادرم و برادر دیگرم به تهران آمدند و با هم در منزلی که تهیه کردیم زندگی می‌کردیم.
▪ خاطره‌ای از شرایط دانشجویی آن دوران بگویید؟
ـ یادم است که در آن زمان کل دانشجویان ساکن خوابگاه حدود ۲۰۰ نفر بودند. هیچ امکاناتی هم در اختیار ما نبود. نه صبحانه، نه ناهار و نه شام. از سرویس رفت و آمد و سایر امکانات هم خبری نبود. تنها اتاقی در اختیارمان بود. برخلاف شرایط فعلی که دانشجویان بسیار پرتوقع شده‌اند، آن زمان ما از امکانات حداقلی هم برخوردار نبودیم.
از دیگر خاطرات دوران تحصیل من، تقارن دوران تحصیل ما با فعالیت توده‌ای‌ها بود. در دانشگاه توده‌ای‌ها خیلی فعالیت می‌کردند و من را به خاطر عدم همکاری با آنان خیلی اذیت می‌کردند. من تلاش می‌کردم تا تمام تمرکزم را روی درسم بگذارم. خلاصه جزر و مدهای سیاسی فراوان دوران تحصیل من را تحت تاثیر قرار دادند. از جمله کودتای ۲۸ مرداد، کنار رفتن مصدق و ...
▪ اساتید مورد علاقه شما چه کسانی بودند؟
ـ دکتر محمد قریب استاد طب اطفال، استاد صادق پیروز عزیزی (عموی دکتر فریدون عزیزی) که استاد طب داخلی بالینی ما بودند. مرحوم استاد علی وکیلی استاد تئوری داخلی و استاد جراحی پروفسور عدل که من به همه این بزرگواران علاقه و ارادت خاصی داشتم.
▪ طرح خارج از مرکز خود را در کجا گذراندید؟
ـ من برای طرح خارج از مرکز به شهریار رفتم. در شهریار محلی وجود داشت که اکنون به آن مهران‌شهر می‌گویند. بعد از دو سال خدمت در آنجا به تهران بازگشتم و اجازه طبابت گرفتم. محل با صفایی بود و مردم آن منطقه همه به من ارادت خاصی داشتند.
▪ آیا در دوران طب عمومی در درسی تجدید شدید؟
ـ من چون مذهبی بودم، در درس زنان از معاینه زنان پرهیز می‌کردم و استاد درس زنان ما آقای دکتر جهانشاه صالح بودند و به همین جهت من را مشروط کردند و مجبور شدم شهریور ماه مجددا در آزمون زنان شرکت کنم.
▪ فرزندان شما هم به رشته پزشکی آمدند؟
ـ فرزند اول من سیداحمد یکی از اساتید جراحی قلب و عروق ایران است. احمد پسر باهوش و با استعدادی است. پسر دوم بنده هم متخصص بی‌هوشی شده و دخترم هم متخصص رادیولوژی شده است. تربیت خوب بچه‌ها و موفقیت آنها محصول زحمات همسر من که خانه‌دار هستند، است.
▪ و آخرین کلام...
ـ به جوانان می‌گویم زندگی را آسان بگیرید و فرصت امروز را از دست ندهید.
احمد رضا مرادی
منبع : هفته نامه سپید


همچنین مشاهده کنید