شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا
جایگاه ادبیات عامّهپسند در مطالعات فرهنگی
از اواخر قرن نوزدهم، یعنی زمانی که ادبیات به صورت رشتهای مستقل در دانشگاههای اروپا تدریس شد، تا اوایل دهه ۱۹۶۰ حوزه مطالعات ادبی اساسا به «آثار معتبر» محدود بود. جدا کردن ادبیات از رشتههای متمایز و در عین حال مرتبط با آن، مانند تاریخ و زیباییشناسی، میطلبید که حوزهای خاص برای ادبیات به منزله قلمروی خودبسنده تعیین شود. مطالعه پیشینه تاریخیِ رشتههای شناختهشده و دیرینه نشان میدهد که هر یک از آن رشتهها با تعیین حدودِ خود، وجههای تخصصی یا اعتباری مستقل برای خود کسب کرده است. برای مثال، ریاضی و زیستشناسی دو رشته متفاوت محسوب میشوند و ریاضیدان موضوعات مربوط به زیستشناسی را خارج از تخصصِ خود میداند و بهطور معمول درباره آنها نظری اظهار نمیکند. پیداست که به رسمیت شناختن استقلال رشتهای دیگر بهطور ضمنی حکایت از آن دارد که حوزه آن رشته برای نامتخصصان درکشدنی نیست. این درست برعکس تصوری است که همواره درباره ادبیات وجود داشته است: موضوعاتی که دستمایه آفرینش داستان و شعر و نمایشنامه میشوند (مرگ، عشق، تحولات اجتماعی، و غیره)، به همه جوانب زندگی مربوط هستند و لذا هر کسی خود را محق میداند که آثار ادبی را بخواند و راجع به آنها اظهارنظر کند. بدینترتیب، تعیین «آثار معتبر» (مثلاً نمایشنامههای شکسپیر، اشعار جان میلتُن، و همردیفانِ آنان در ادبیات انگلیسی) گامی اجتنابناپدیر برای تعریف حوزه ادبیات به منزله رشتهای مستقل بود.
اهمیت بنیادین «آثار معتبر» از جهت دیگری نیز درخور توجه است. کلمه canon (به معنای نوشتههای معتبر، یا آثار اصیل) که در مطالعات ادبی برای اشاره به آثار ارزشمند و ماندگار به کار میرود، در اصل از علم کلام یا الهیات منشأ گرفته است. در الهیات مسیحی، «آثار معتبر» به مجموعه نوشتههایی اطلاق میشود که که از نظر اصحاب کلیسا وحی مُنزَل تلقی میگردند و اجزاء کتاب مقدس را تشکیل میدهند. این اعتقاد که عیسی مسیح(ع) تجسم کلام خداست، کلیسا را بر آن داشت تا با جمعآوری همه نوشتههای حواریان، گفتهها و تعالیم او را در قالب عهد جدید تدوین و نگهداری کنند. canon در زبان انگلیسی، از کلمه یونانیِ kanon به معنای «قاعده» یا «قانون» مشتق شده است که خود شکل دیگری از واژه عبریِ kaneh به معنای «نی» است.
گیاه نی به سبب شکل صاف و کشیدهاش به صورت مقیاسی برای اندازهگیری طول به کار میرفته است و با گذشت زمان، معنای استعاریِ این کلمه (محک یا معیار) تدریجا بر معنای لغوی آن غلبه پیدا کرد (گِیبل و ویلر، کتاب مقدّس به منزله اثری ادبی ۷۱). بدینترتیب، در سنّت کلیسا، «آثار معتبر» حکم ملاک یا معیار تشخیص کلام موثقِ وحی از متون جعلیِ منتسب به عیسی(ع) و حواریان او را دارد. از این رو، به کار بردن اصطلاح «آثار معتبر» در حوزه مطالعات ادبی، حاکی از تداعی کردن نوعی «قداست» از متونی است که با محکهای گوناگون واجد ارزشهای جهانشمول و فراتاریخی تلقی میشوند. طبق این دیدگاه، غزلیات و نمایشنامههای شکسپیر، اشعار وردزورث و رمانهای دیکنز و تَکِری جزو آثار جاویدانِ ادبیات انگلیسیاند و در هر برنامه تدریس این ادبیات، لزوما میبایست گزیدهای از این آثار گنجانده شود. به عبارتی، «آثار معتبرِ» هر ادبیاتی را میتوان معرف فرهنگی دانست که موجد آن ادبیات بوده است. به همین سبب، تدوینکنندگان سنّتگرای رشته ادبیات، از ابتدا ادبیات عامّهپسند را فاقد ارزش لازم برای گنجاندن در برنامههای این رشته میدانستهاند.
به اعتقاد ایشان، همردیف کردن داستانهای موردپسندِ عامّه مردم با آثاری وزین که نخبگان ادبی یا متخصصان نقد ادبی ارزشمند میشمارند، به معنای زایل کردن ذات ادبیات به منزله یک رشته مستقل و نیز به معنای غیرتخصصی کردن آن است. بنابراین، فهرست «آثار معتبر» باید صرفا نوشتههای آن نویسندگانی را شامل شود که آثارشان، به محک گذشت زمان، جاودانه و موءیّد ارزشهای تغییرناپذیر اخلاقی باشد. نمونه برجسته این محققان ادبی، ف. ر. لیویس است که در کتاب خود با عنوان سنّت دیرپا (منتشر شده به سال ۱۹۴۸) استدلال میکند که به بدعتگذاریهای مدرنیستی نباید جواز ورود به «آثار معتبر» را داد؛ «جدیتِ اخلاقیِ» نویسندگانی از قبیل الکساندر پوپ (شاعر انگلیسیِ قرن هجدهم) یا جرج الیوت (نام مستعار مری ان اِونز، بانوی رماننویس انگلیسی در قرن نوزدهم) در ادبیات مدرن وجود ندارد. به طریق اولی، منتقدان ادبی سنّتگرا نیز بررسیِ نقادانه در مورد ادبیات عامّهپسند را امکانناپذیر میدانند. به زعم این قبیل منتقدان، اِعمال نظریههای ادبی یا شیوههای نقد ادبی ــ که اساسا در بحث راجع به «شاهکارهای» ادبیات پرداخته شدهاند ــ به ادبیات عامّهپسند، در حکم کنار گذاشتن معیارهای نقد است، معیارهایی که اساسا معطوف به ارزیابی آثار ادبی است.
از آنچه رفت پیداست که قائل شدن به تمایزی اکید بین آثار معتبر و ادبیات عامّهپسند، از این فرضِ متعارف ناشی میشود که فرهنگ را باید به دو حوزه متمایزِ «فرهنگ متعالی» و «فرهنگ عامیانه» تقسیم کرد. بر اساس این فرض، آثار معتبر محصول اندیشه نویسندگانی است که با عطف توجه خواننده به پیچیدگیهای حیات اجتماعی، تلاش برای ارتقای زندگی بشر را القا میکنند، حال آنکه ادبیات عامّهپسند خواننده را به آنچه ک. د. لیویس (همسر ف. ر. لیویس) در رساله دکتریاش با عنوان ادبیات داستانی و عامّه کتابخوان (منتشر شده به سال ۱۹۳۲) «خیالپروری» مینامد معتاد میکند و این اعتیاد «باعث ناسازگاری با زندگیِ واقعی میشود» (۵۴). چنان که از جمله ک. د. لیویس برمیآید، به نظر این دسته از منتقدان، ادبیات وظیفه دارد با ترویج رفتارهای اخلاقی، زمینهساز بهبودِ معنویِ جامعه شود.
اگر بخواهیم دو ویژگیِ بارز را برای توصیف مطالعات فرهنگی برشمریم، مناقشه کردن درباره درستیِ تمایز یادشده بین فرهنگ متعالی و فرهنگ عامیانه یقینا یکی از آنهاست. این رهیافت میانرشتهای که ریشه در مباحث دهه ۱۹۳۰ الی ۱۹۵۰ درباره رابطه ادبیات و جامعهشناسی دارد، با گسترش دایره شمول تحقیقات ادبی و فرهنگی به کلیه جلوههای فرهنگ «زیستشده» جامعه معاصر، بنیانیترین مقولات نقد ادبیِ سنّتی را مورد تردید قرار داده است: اگر مرزگذاری بین فرهنگ متعالی و فرهنگ عامیانه و محدود کردن حوزه پژوهشهای جامعهشناسانه به فرهنگ متعالی همانقدر عبث است که منحصر کردن تحقیقات شیمیدانان به عناصر «باارزش» (مانند طلا) و انجام ندادن کارهای آزمایشگاهی درباره عناصر «کمارزش» (مانند مس)، و در نتیجه اگر محقق فرهنگی مجاز به تحقیق درباره پارهفرهنگ جوانان و گروههایی از قبیل «پانکها» و «آشغالکلهها» (skin-heads) است، پس منتقد ادبی بهطریق اولی نباید حوزه تحقیقات خود را به آثار معتبر محدود کند، بلکه باید ادبیات عامّهپسند را نیز معرف فرهنگ جامعه و لذا درخور نقد بداند.
مطالعات فرهنگی همچنین مرزگذاریهای اکید نقد سنّتی بین دورههای مختلف ادبی و ویژگیهای ژانرهای ادبی را مورد تردید قرار داده است. برتر دانستن تراژدی بر کمدی، تقسیم تاریخ ادبیات به دورههای کاملاً مجزا (نوکلاسیسیم، رمانتیسم، رئالیسم، ناتورالیسم، و...) از اندیشهای سرچشمه میگیرد که قائل به ارزشگذاریِ سلسلهمراتبی است. از اینجا دومین ویژگیِ بارزِ مطالعات فرهنگی آشکار میشود و آن اینکه این رهیافت ماهیتی میانرشتهای دارد و اصولاً با سلسلهمراتب سنّتی و هرگونه فرقگذاری که بر این سلسلهمراتب استوار باشد، مخالفت میورزد. چنانچه در بالا اشاره شد، ادبیات برای این که زائده سایر رشتههای علوم انسانی نباشد، در بدو امر اتفاقا به همین تمایزگذاری و استقلال احتیاج داشت. پیدایش مطالعات فرهنگی از اواسط دهه ۱۹۶۰، به ادغام ادبیات در مقوله فراگیرترِ فرهنگ منجر شده و به تحقیقات میانرشتهای (ادبیات و جامعهشناسی، ادبیات و روانکاوی، و از این قبیل) دامن زده است، به نحوی که ــ به قول جاناتان کالر ــ استادان ادبیات فرانسوی راجع به سیگار مقاله مینویسند و شکسپیرشناسان درباره علل دو جنسیتگرایی به تحقیق میپردازند (۴۳).
در نگاه اول، عطف توجه منتقدان یا محققان ادبی به موضوعات اجتماعی و فرهنگی ممکن است مایه شگفتی باشد. بدیهیترین پرسشی که به ذهن متبادر میشود (به ویژه با در نظر گرفتن مثال بالا در مورد ریاضیدان و اجتناب او از اظهارنظر درباره زیستشناسی) این است که منتقد ادبی با کدام تخصص خود را مجاز به نظر دادن درباره مسائل اجتماعی میداند؟ یا ــ اگر بخواهیم همین پرسش را به شکلی دیگر مطرح کنیم ــ جامعهشناس با کدام صلاحیت اقدام به قرائت نقادانه آثار ادبی میکند؟ تقسیم دانش به حوزهها یا رشتههای گوناگون و برتر دانستن برخی از این رشتهها بر بقیه، قدمتی بسیار دیرینه دارد. ارسطو دانش را به سه حوزه نظری و عملی و مولد تقسیم میکرد و حوزه نظری (شامل الهیات و طبیعیات و ریاضیات) را جزءِ برترِ این سلسلهمراتب و حوزه مولد (شامل هنرهای زیبا و ادبیات و مهندسی) را جزءِ فروترِ آن میدانست. در عصر روشنگری، محوریت خِرَد و خردباوری برای نیل به پیشرفت در دانش، به صورت تخصصیشدنِ آموزشِ دانش تبلور یافت. این باور که انسان با بهکارگیری روشهای تجربی و ابزارهای سنجش و آزمودن فرضیهها قادر به کشف و تبیین فرآیندهای دقیق طبیعت و تعیین قانونمندیهای جهانشمول آن است، میطلبید که هر عالِمی در حوزه خاصی از علوم تبحر یابد. پیشرفتهای علمی در سدههای هفدم و هجدهم، هرچه بیشتر به نظم و ترتیب گرفتن رشتههای علمی و تدقیق قلمرو جداگانه هریک از آنها کمک کرد.
به همین ترتیب بعدها از بطن فلسفه ــ که زمانی «گفتمانِ عامِ» دانش تلقی میشد و بنا به توصیف استعاریِ دکارت در کتاب اصول فلسفه میشد آن را به درختی مانند کرد که ریشهاش مابعدالطبیعه و تنهاش طبیعیّات است و بقیه علوم شاخههای آن هستند ــ رشتههایی تخصصی مانند جامعهشناسی و روانشناسی پدید آمدند. ریشه لغویِ واژه discipline (رشته آموزشی) دلالت بر همین مفهوم (نظم مبتنی بر سلسلهمراتب) دارد: این واژه هم به معنای انضباط و ترتیب است و هم به معنای شاخهای از علم. هرقدر به دوره مدرن نزدیک میشویم، پیچیدگیِ فزاینده جامعه مدرن و نیاز به پیشرفت علمیِ این جامعه زمینهساز تخصصیشدن هرچه بیشترِ علوم بوده است. برای نیل به فنّاوریِ پیشرفته، جامعه هم به متخصص نیاز دارد و هم به نوعی تقسیم کار مبتنی بر تخصص.
با این پیشینه، پرداختن منتقدان ادبیِ دستاندرکارِ مطالعات فرهنگی به موضوعاتی که سنّتا جزو قلمرو تحقیقات جامعهشناسانه تلقی میشده است (مانند نحوه شکلگیریِ هویت، جنبه فرهنگیِ جنسیت، آئینهای اجتماعی و از این قبیل)، از نظر محققان سنّتگرای ادبی البته مایه حیرت است. اما امروزه هر دو ویژگیِ بارز مطالعات فرهنگی (لحاظ کردن فرهنگ عامیانه و ارائه تحلیلهای میانرشتهای) چنان در نقد ادبی ریشه دوانده است که با قاطعیت میتوان گفت نقد ادبی معاصر تحت سیطره بیچون و چرای مطالعات فرهنگی قرار دارد. شروع نفوذ مطالعات فرهنگی در تحقیقات ادبی به تأسیس «مرکز مطالعات فرهنگی معاصر» بازمیگردد. این مرکز، نخست به عنوان پژوهشگاهی وابسته به گروه ادبیات انگلیسی دانشگاه برمینگام انگلستان، در سال ۱۹۶۴ آغار به کار کرد. تا سال ۱۹۶۸ «مرکز» تحت مدیریت ریچارد هاگرت قرار داشت که تحصیلاتش در زمینه ادبیات انگلیسی بود. لیکن کتاب معروف او با عنوان فواید باسوادی، که نخستینبار در سال ۱۹۶۷ منتشر گردید، نشان داد که هاگرت ادبیات را جزئی از زمینهای فراگیرتر به نام فرهنگ میداند. کتاب یادشده دربرگیرنده خاطرات مؤلف از دوران کودکی اوست. هاگرت در خانوادهای کارگری به دنیا آمد و در سنین نوجوانی و جوانی از نزدیک با پارهفرهنگهای جوانان و فرهنگ عامیانه آشنا شد. وی در این کتاب، علاوه بر خاطراتش، نظراتی نیز درباره جلوههای فرهنگ عامیانه و زندگی کارگران (مانند کبوتربازی، آئینهای مرسوم در باشگاههای کارگران و گروههای نوازندگان موسیقی) ارائه میکند. به عبارتی این کتاب حوزههای سنّتا مجزا مانند تاریخ اجتماعی و مردمشناسی را به منظور ارائه نقدی فرهنگی با زندگینامه شخصی در هم میآمیزد. رهیافت هاگرت آشکارا میانرشتهای بود و همین موضوع باعث شد که همکارانش در گروه ادبیات انگلیسی کتاب او را نامربوط قلمداد کنند و مسکوت بگذارند (هاگرت، نوعی لودگی ۱۴۳).
پس از هاگرت، «مرکز» به مدت یازده سال توسط استوارت هال مدیریت شد و هم در این دوره بود که انتشاراتِ آن به نحوی نظاممندتر و تثبیتشدهتر صبغهای میانرشتهای یافت. این دوره از تحقیقات «مرکز» بیش از گذشته از جامعهشناسی بهره گرفت، اما به جای اتکا به روشهای آماری و کمّی از روشهای تحقیقیِ سایر رشتهها ــ مانند قومنگاری (مشاهده و ثبت رفتار فرهنگیِ یک گروه اجتماعی) که پیشتر در رشته مردمشناسی به کار میرفت ــ استفاده شد. از آن زمان به بعد، تحقیقات «مرکز» را نه محققان منفرد، بلکه جمعی از متخصصانِ حوزههای مختلف علوم انسانی و اجتماعی (جامعهشناسان، منتقدان ادبی، روانکاوان، روانشناسان اجتماعی، تاریخدانان، سیاستشناسان و غیره) انجام دادند و طبیعتا این خود به ماهیت میانرشتهای این تحقیقات قوام بخشید.
بنا بر سرمشقی که با تحقیقات «مرکز مطالعات فرهنگی معاصر» ارائه شد و اکنون در نقد فرهنگیِ متون ادبی بسیار کاربرد دارد، مفهوم «متن» از معنای خاص آن (امر مکتوب) به معنایی عام تعمیم یافته است. در این مفهوم عام، همه مصادیق یا جلوههای فرهنگِ یک جامعه حکم متونی را دارند که میتوانند قرائت شوند. بدینترتیب، نحوه برگزاری شعائر دینی، که نوعی رفتار است و نه یک نوشته، یا هرگونه رفتار اجتماعیِ دیگر از قبیل نحوه پذیرایی از مهمان، همانقدر یک «متن» تلقی میشود که آگهیهای تجاری و ادبیات داستانیِ عامّهپسند. توجه منتقدان ادبی و جامعهشناسانِ علاقهمند به موضوعِ خرید و جامعه مصرفی از این حیث به ویژه به آگهیهای تجاری که از تلویزیون پخش میشوند جلب شده است. در سالهای اخیر بسیاری از این آگهیها شکل نوعی داستان یا روایتِ دنبالهدار را به خود گرفتهاند: شخصیتهایی ثابت در وقایع مختلف به «برتریِ» یک کالا نسبت به کالاهای مشابه وقوف مییابند. در این آگهیها تقریبا همه عناصر داستان را میتوان تشخیص داد: شخصیت، کشمکش، طرح (یا پیرنگ)، گرهگشایی، و غیره. اینکه این متون میتوانند بالقوه محل تأمل محققانِ رشتههای مختلف قرار گیرند سبب شده است که قرائت آنها هم در انحصار متخصصان یک رشته خاص نباشد، بلکه عالمان علوم انسانی و اجتماعی مجازند از منظر نظریههای رشتههای خود به این موضوعات، که بعضاً و سنّتا نامربوط به حوزه تخصص آنان است، بنگرند و در آنها تأمل کنند. پیشتر اشاره شد که واژه canon (آثار معتبر) از الهیات اشتقاق یافته است؛ اکنون میتوان این پیوند را بسط داد و افزود که تأثیر مطالعات فرهنگی بر نقد ادبی، مشابه همان تأثیری است که جنبش اصلاح دین (رفرماسیون) بر تفسیر کتاب مقدس باقی گذاشت.
این جنبش در قرن شانزدهم با مردود شمردن محوریت یا صلاحیتِ یگانه کلیسای کاتولیک در تفسیر کتاب مقدس و معلوم کردن وظایف دینداران، امکان قرائت (تفسیر) کتاب مقدس توسط محققان دینی را فراهم آورد. از راه قیاس میتوان گفت تفسیر نقادانه متون ادبی دیگر حق انحصاری منتقدان ادبی نیست، کما اینکه منتقدان ادبی نیز مجازند که با هدف تحلیل وضعیت عمومی فرهنگ در جامعهای که بانیِ تولید متون ادبی است، به قرائت آن متون دست بزنند.
به عبارتی، هدف از نقد فرهنگی، کشف قانونمندیهای حاکم بر تولیدات فرهنگی و تأثیر این تولیدات بر نحوه شکلگیریِ هویت آحاد جامعه مدرن است. در چنین نقدی، ایدئولوژیْ مفهومی بنیانی است. استوارت هال با استفاده از مفهوم «هژمونی»، که گرامشی واضع آن بود، در مقالهای با عنوان «کشف دوباره ایدئولوژی: بازگشت امر سرکوبشده در مطالعات رسانهها» تعریف جدیدی از تعارض ایدئولوژیک به دست داد. همانگونه که ریموند ویلیامز در واژگانِ عمده: واژهنامه فرهنگ و جامعه توضیح میدهد (۱۴۵)، از نظر گرامشی هژمونی کلاً به معنای سلطه در روابط میان طبقات اجتماعی است. لیکن منظور گرامشی اِعمال مستقیمِ قدرتِ سیاسیِ یک طبقه بر طبقات دیگر نیست، بلکه این اصطلاح بر نگرش خاصی درباره جهان و جایگاه ما در آن و نیز رابطه ما با سایر انسانها دلالت میکند. این نگرش ماهیتی سیاسی دارد و به شکلهای گوناگون (نوع نهادهای اجتماعی، روابط اجتماعی و ذهنیت آحاد جامعه) تبلور مییابد. نکته مهم از نظر گرامشی این است که طبقات تحت سلطه، هژمونیِ طبقه حاکم را امری عادی و واقعیتیِ منطبق با عقل سلیم تصور میکنند و با رضا و رغبت به آن تن در میدهند. به اعتقاد هال، متون فرهنگی (متون به مفهوم فراگیری که در بالا توضیح داده شد) واجد معانی ثابت نیستند. همچنین معانی این متون را نیّات یا مقاصد تولیدکنندگانِ آنها تعیین نمیکنند، بلکه این معانی همواره از زمینهای خاص، برهه تاریخیِ خاص و گفتمانی خاص سرچشمه میگیرند و انسانهای مختلف برحسب اینکه در چه زمینهای و برای دفاع از کدام سیاست این معانی را بیان کنند، میتوانند از متنی واحد معانیِ چندگانه و متفاوتی ارائه دهند. به سخن دیگر، معنا محصولی اجتماعی است و متن صرفا حکم محمل بیان آن معنا را دارد. فرهنگ عرصه تعارضهای ایدئولوژیک، یا ــ اگر بخواهیم اصطلاح گرامشی را به کار ببریم ــ عرصه اِعمال هژمونی است از این نظر که معانیِ گوناگون و متضادی را میتوان به متون فرهنگی نسبت داد.
همچنین باید متذکر شد که توجه منتقدان فرهنگی عمدتا به متون و رفتارهایی معطوف است که به نحوی به زندگی روزمره مربوط میشوند. اگر تعریف ریموند ویلیامز از اصطلاح «فرهنگ» را مبنا قرار دهیم (واژگانِ عمده ۹۰)، آنگاه باید گفت سه معنای مختلف از این اصطلاح مراد میشود: پیشرفت فکری و زیباشناسانه، که مصداق آن پیدایش فلاسفه و شعرای برجسته است؛ شیوه زندگی کردن، که نحوه گذراندن اوقات فراغت و نحوه انجام دادن شعائر دینی از جمله مصادیق آن هستند؛ و آثار فکری و هنری، که برخی از مصداقهایش عبارتاند از فیلم و ادبیات و موسیقی به معنای مطلق کلمه (که از جمله سریالهای بازاری opera) (soap ، رمانهای عامّهپسند و موسیقی پاپ را هم شامل میشود) و نه بهمعنای محدود کلمه («فرهنگ متعالی» که صرفا شامل «آثار معتبر» میشود). در مطالعات فرهنگی، «فرهنگ عامیانه» ناظر بر این دو معنای اخیر است و لذا ادبیات عامّهپسند به هیچ وجه خارج از حوزه کار منتقد ادبی محسوب نمیگردد. «بیگانه» پنداشتن ادبیات عامّهپسند و نپرداختن به آن در پژوهشهای ادبی همانقدر توجیهناپذیر است که امتناع زبانشناسان از بررسی ساختهای نحوی یا آواییِ زبان عامیانه؛ در هر دو مورد، بخشی از فرهنگ نادیده انگاشته میشود. مطالعات فرهنگی با ملحوظ کردن ادبیات عامّهپسند، امکان بررسی رمزگان فرهنگیِ آثار یادشده را فراهم میآورد و بدینترتیب ماهیت آن نیروهای اجتماعی را که موجد نگارش این نوع ادبیات هستند معلوم میکند.
نمونه بارز این نقد فرهنگی، تحقیق جَنِت وُلاکات و توی بنیت درباره فیلمهای جیمز باند است. وُلاکات و بنیت در کتاب خود، با عنوان باند و فراسو، جیمز باند را به منزله تمثال فرهنگ غرب از زمان پایان جنگ جهانی دوم تاکنون مورد تحلیل قرار میدهند. آنان با هدف معلوم کردن اینکه پدیده جیمز باند در مقام یک «متن» در فرهنگ عامیانه چرا تا به این حد محبوبیت کسب کرده است، در این تحقیق گسترده جیمز باند را هم به عنوان قهرمان رمانهای ایان فلمینگ در نظر گرفتند و هم به عنوان شخصیت اصلی فیلمهای بسیار پُرطرفداری که متعاقبا بر اساس این رمانها ساخته شد.
در اثبات محبوبیت انکارناپذیر جیمز باند همین بس که تا سال ۱۹۷۷، بیش از یک میلیارد نفر در سراسر جهان فیلمهای او را تماشا کرده بودند و شمارگان رمانهای جیمز باند فقط در بریتانیا به ۵۰۰,۸۶۳,۲۷ جلد رسیده بود (استوری، مطالعات فرهنگی و تحقیق درباره فرهنگ عامیانه ۳۵). ایان فلمینگ نخستین رمان جیمز باند را با عنوان کازینو رویال در سال ۱۹۵۳ به چاپ رساند و سپس علاوه بر یک رمان دیگر با عنوان Moonraker، رمان از روسیه با عشق را به صورت داستانی دنبالهدار در روزنامه دیلی اکسپرس منتشر کرد. وُلاکات و بنیت استدلال میکنند که در اواخر دهه ۱۹۵۰، یعنی زمانی که رمانهای فلمینگ با شمارگان ۰۰۰,۲۳۷ جلد چاپ میشد، شخصیت جیمز باند عملاً به قهرمانی سیاسی تبدیل شده بود، قهرمانی که نماد ارزشهای نظام سرمایهداریِ غرب (مانند آزادی و حق تصمیمگیری برای خود) و تفوق این ارزشها بر دیکتاتوریِ کمونیستیِ اروپای شرقی قلمداد میگشت.
دومین مرحله از محبوبیت جیمز باند از سال ۱۹۶۲ شروع شد، یعنی زمانی که نخستین فیلم او با عنوان آقای دکتر نَه بر پرده سینما به نمایش گذاشته شد. اقبال عموم به این فیلم چنان زیاد بود که تا سال ۱۹۶۷ ــ یعنی طی فقط پنج سال پس از نمایش آقای دکتر نَه ــ چهار فیلم دیگر از جیمز باند ساخته و اکران شدند. در این دوره، دلالتهای ایدئولوژیک و فرهنگیِ شخصیت جیمز باند دستخوش دگرگونی میشوند: اگر در دوره نخست جیمز باند منعکسکننده هراسهای غرب از جنگ سرد و روی آوردن آن به جاسوسی به منزله تدبیری راهبردی برای مقابله با کشورهای کمونیستی بود، اکنون او مظهر تلاش غرب برای پیشبرد سیاست تنشزدایی تلقی میشد. در فیلمهای ساختهشده در دوره دوم، وظیفه مبرمِ جیمز باند رویارویی با توطئهگرانی است که درصددند با دامن زدن به اختلافات در روابط کماکان غیردوستانه اما کمتر تنشآمیز شرق و غرب، موجبات جنگ جهانیِ جدید را فراهم کنند. به اعتقاد وُلاکات و بنیت، تغییر دلالتهای فرهنگیِ جیمز باند «تبلور اسطورهایِ» رهایی از قیدوبندهای طبقاتی و نیل به مدرنیته بود، «نشانه فرهنگیِ مهمی از این ادعا که بریتانیا از چشماندازهای تعصبآمیز و طبقاتیِ نخبگان سنّتگرای حاکم بر خود رها گشته و در نتیجه به اجرا گذاشتن شیوه جدید و شایستهسالارانه رهبریِ فرهنگی و سیاسی، به زودی به کشوری کاملاً مدرن تبدیل خواهد شد» (۵-۳۴). از اظهارات وُلاکات و بنیت در اینجا چنین برمیآید که آنان جیمز باند را نشانهای فاقد معانیِ ثابت میدانند. تحلیل آنان از این نشانه، برخلاف بسیاری تحلیلهای فرهنگیِ متعارف، نه با هدف محکوم کردن جیمز باند به عنوان محمل القای مفاهیم ایدئولوژیک، بلکه به این منظور صورت میگیرد که سیال بودن معانی این نشانه در برهههای مختلف تاریخ معاصر را نشان دهند. بنابراین قرائت، مضمون فیلمهای جیمز باند در هر یک از این دورهها، تجلی نگرانیهای سیاسی و فرهنگی غرب از زمان جنگ سرد به این سو است.
سرانجام سومین مرحله از محبوبیت جیمز باند از دهه ۱۹۷۰ شروع میشود. به اعتقاد وُلاکات و بنیت، گرچه نگرانیهای سیاسی درباره روابط متزلزل شرق و غرب همچنان از جمله مضامین مهم فیلمهای جیمز باند در این دوره است، اما اکنون کانون توجه ایدئولوژیک این فیلمها به جنبه فرهنگیِ جنسیت معطوف گردیده است. در فیلمهای ساختهشده در این دوره، شخصیت جدیدی به داستان وارد میشود: وی زنی است که جیمز باند را در مأموریتهایش همراهی میکند. از جمله برجستهترین ویژگیهای این زن، حس استقلالطلبیِ مفرط و میل به رقابت و پیشی گرفتن از جیمز باند است، اما وقایع فیلم به گونهای است که او نهایتا چوب این جاهطلبیِ نابهجا (ورود به عرصه جاسوسی، یعنی قلمروی که فرهنگ مردسالارانه جامعه آن را مختص مردان میداند) را میخورَد. به گفته وُلاکات و بنیت، بدینسان کارکرد ایدئولوژیک فیملهای جیمز باند در این دوره عمدتا محدود کردن زنانی است که زیاده از حد خواهان برابری با مردان هستند (۳۹). به عبارتی، دلالتهای فرهنگیِ جیمز باند بار دیگر دستخوش تغییر شدند تا او به نشانهای فرهنگی برای مقابله با دستاوردهای جنبش فمینیسم تبدیل گردد.
تا زمان انتشار کتاب وُلاکات و بنیت در سال ۱۹۸۷، فقط هفده فیلم جیمز باند بر پرده سینما به نمایش گذاشته شده بود و به عبارت دیگر آنان در تحقیقشان به آن دسته از فیلمهای جیمز باند که بعد از این تاریخ ساخته شده است، نپرداختهاند. متیو نیوتن فهرستی از بیست و یک فیلم جیمز باند که تا سال ۲۰۰۲ ساخته شدهاند ارائه کرده است (سایت اینترنتی) و بدینترتیب میتوان گفت اهمیت فرهنگیِ رمانها و فیلمهای جیمز باند حتی بیشتر از آن میزانی است که وُلاکات و بنیت توضیح دادهاند. همچنین میتوان اضافه کرد که با دو فیلم اخیر جیمز باند (فردا هرگز نمیمیرد، تولید سال ۱۹۹۷، و دنیا کافی نیست، تولید سال ۱۹۹۹)، مرحله جدیدی از دلالتگریِ فرهنگیِ این پدیده فرهنگ عامیانه آغاز شده است. در فیلمهای اخیر، ترویج تقسیم کار بر اساس نرینهمحوری جای خود را به توجه به نقش انکارناپذیر فنّاوریِ دیجیتال داده است. به عبارتی، موفقیتهای خارقالعادهای که جیمز باند در نبرد با شرارت کسب میکند، صرفا به یُمن استفاده از نمادهای بارز فنّاوری در زمانه ما (لپتاپ، لوح فشرده، و از این قبیل) برای او امکانپذیر میشوند و این خود حکایت از منزلت فنّاوری در فرهنگ معاصر دارد.
با این حال صحّت بحث وُلاکات و بنیت درباره جایگاه جیمز باند به منزله یک متن در فرهنگ عامیانه همچنان به قوت خود باقی است. در مطالعه فرهنگیِ آنان به درستی نتیجه گرفته میشود که پژوهش درباره جیمز باند راهگشای کشف ارزشهای ایدئولوژیک و فرهنگیِ غالب در جامعه است. همچنین تحقیق آنان به خوبی نشان میدهد که ادبیات عامّهپسند فراهمآورنده طیفی از گفتمانهای ایدئولوژیک است، گفتمانهایی که به فراخور برهه تاریخی تولیدشدنشان دلالتهای متفاوتی درباره فرهنگ دارند. بدینسان میتوان نتیجه گرفت که ملحوظ کردن ادبیات عامّهپسند در مطالعات فرهنگی و نیز خصلت میانرشتهایِ این رهیافت، هردو عمیقاً با دو ویژگی بنیادینِ جامعه معاصر پیوند خوردهاند: در جامعه مردمسالار و چندصدایی نمیتوان هیچ گفتمانی را به بهانه «نامتعالی بودن» از حوزه نقد ادبی اخراج کرد و به ویژه نباید از یاد برد که ادبیات عامّهپسند اتفاقا گفتمانی متعلق به اکثریت مردم است و نه اقلیتی ناچیز؛ و دیگر اینکه در عصر جهانیشدن و ادغام گفتمانهای سابقاً مجزا، اتخاذ رهیافتی میانرشتهای برای تحلیل فرهنگ با روند عام زندگی بشر همسویی دارد، کما اینکه هرگونه تلاش برای تافته جدابافته جلوه دادن نقد ادبی و اجتناب از بهرهگیری از روشها و مفاهیم سایر حوزههای علوم انسانی و اجتماعی، مغایر با این روند و فقط نشانه بیاطلاعی از وضعیت امروز تحقیقات ادبی است.
نوشته حسین پاینده
مراجع:
Culler, Jonathan. Literary Theory, Oxford: OUP, ۱۹۹۷.
Gabel, John B., and Wheeler, Charles B. The Bible as Literature, ۲nd ed. Oxford: OUP , ۱۹۹۰.
Hall, Stuart. "The Rediscovery of Ideology: The Return of the Repressed in Media Studies" , in V. Beechey and J. Donald (eds) Subjectivity and Social Relations, Milton Keynes: Open UP, ۱۹۸۵.
Hoggart Richard. A Sort of Clowning: Life and Times ۱۹۴۰-۱۹۵۰, Oxford: OUP, ۱۹۹۱.
-------------- The Uses of Literacy, Harmondsworth: Penguin, ۱۹۹۰.
Leavis, F.R. The Great Tradition, Harmondsworth: Penguin, ۱۹۶۲.
Leavis, Q.D. Fiction and the Reading Public, ۱۹۳۲ . London: Chatto & Windus, ۱۹۷۸.
Newton, Matthew. The Bond Film Informant, ۳ July ۲۰۰۲.
.
Raymond, Williams. Key Words: A Vocabulary of Culture and Society, London: Flamingo, ۱۹۸۳.
Storey, John. Cultural Studies & the Study of Popular Culture, Edinburgh: Edinburgh UP, ۱۹۹۶.
Woollacott, J. and Bennett, T. Bond and Beyond, London: Macmillan, ۱۹۸۷.
مراجع:
Culler, Jonathan. Literary Theory, Oxford: OUP, ۱۹۹۷.
Gabel, John B., and Wheeler, Charles B. The Bible as Literature, ۲nd ed. Oxford: OUP , ۱۹۹۰.
Hall, Stuart. "The Rediscovery of Ideology: The Return of the Repressed in Media Studies" , in V. Beechey and J. Donald (eds) Subjectivity and Social Relations, Milton Keynes: Open UP, ۱۹۸۵.
Hoggart Richard. A Sort of Clowning: Life and Times ۱۹۴۰-۱۹۵۰, Oxford: OUP, ۱۹۹۱.
-------------- The Uses of Literacy, Harmondsworth: Penguin, ۱۹۹۰.
Leavis, F.R. The Great Tradition, Harmondsworth: Penguin, ۱۹۶۲.
Leavis, Q.D. Fiction and the Reading Public, ۱۹۳۲ . London: Chatto & Windus, ۱۹۷۸.
Newton, Matthew. The Bond Film Informant, ۳ July ۲۰۰۲.
.
Raymond, Williams. Key Words: A Vocabulary of Culture and Society, London: Flamingo, ۱۹۸۳.
Storey, John. Cultural Studies & the Study of Popular Culture, Edinburgh: Edinburgh UP, ۱۹۹۶.
Woollacott, J. and Bennett, T. Bond and Beyond, London: Macmillan, ۱۹۸۷.
منبع : فصلنامه ارغنون
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران اصفهان حجاب ایران و اسرائیل فرانسه گشت ارشاد حمله ایران به اسرائیل حسین امیرعبداللهیان استان اصفهان دولت وعده صادق جنگ ایران و اسرائیل
تهران سیل شهرداری تهران هواشناسی وزارت بهداشت قتل فضای مجازی سازمان هواشناسی زلزله سیلاب قوه قضاییه پلیس
قیمت طلا قیمت دلار دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو بانک مرکزی ایران خودرو بازنشستگان حقوق بازنشستگان تورم قیمت سکه
سعدی سینمای ایران سینما تلویزیون شاعر تئاتر احسان علیخانی موسیقی کتاب دفاع مقدس سریال
مغز
رژیم صهیونیستی عراق غزه فلسطین جنگ غزه امیرعبداللهیان سازمان ملل حماس اسراییل عملیات وعده صادق چین ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال شمس آذر قزوین تراکتور باشگاه استقلال صنعت نفت آبادان لیگ برتر بازی لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران
فناوری ناسا هوش مصنوعی گوگل سامسونگ تبلیغات تلگرام اپل
حمله قلبی کلسترول سرطان بیماری درمان و آموزش پزشکی سازمان غذا و دارو چاقی