پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


حکایت جدایی، تنهایی و ترس


حکایت جدایی، تنهایی و ترس
هارولد پینتر از هنرمندان متعهد و مطرح تئاتر امروز جهان، در نمایشنامه‌هایش فضای آلوده به دروغ و تظاهر زمانه و آدم‌ها را به انتقاد می‌کشید. او نخستین نمایشنامه‌نویس انگلیسی است که به اشغال عراق از سوی آمریکا و همکاری کشورش با آمریکا اعتراض کرد. وقتی خبر دریافت جایزه نوبل را شنید، اولین حرفش این بود: ...< چرا داوران جایزه نوبل، تنها ارزش‌های هنری مرا ستوده، ازتعهد سیاسی‌ام یاد نکرده‌اند.> هارولد پینتر، برنده جایزه نوبل سال ۲۰۰۵ نمایشنامه‌نویس و هنرپیشه انگلیسی در تاریخ۱۰ اکتبر۱۹۳۰ در شرق لندن، در برزنی فقیرنشین به دنیا آمد. خانواده‌اش از مهاجران یهودی مجارستان و پدرش خیاط بود. نخستین نمایشنامه‌اش <اتاق> را در سال ۱۹۵۴ نوشت. <اتاق> ماجرای زندگی زن و شوهری پیر است، که بی‌ارتباط با جهان خاطرات و ترس‌های خود، در اتاقی در بسته زندگی می‌کنند. این نمایشنامه چنان مورد تحسین منتقد مشهور، ساندی ‌تایمز قرار گرفت، که وی او را به دو کارگردان مشهور انگلیس، <پتر هال> و <پتر وود>، معرفی کرد. عنوان این نمایشنامه، که در سال ۱۹۵۷ روی صحنه آمد، دیباچه‌ای شد برای آثار بعدی پینتر؛ همه حکایت جدایی، تنهایی و ترس از مردم، از زندگی و از آینده. و اینک چند نمایشنامه مشهور دیگر او:
▪ جشن زادروز ۱۹۵۸۸)
پتی و میگ، زن و شوهری پیر، کنار دریا یک پانسیون نیمه‌خراب و تنها یک مسافر دارند: <استانلی>، که مردی است تنها و مردم گریز. چند سالی می‌شود، که او در پانسیون آنها زندگی می‌کند. <مگی> از او مادرانه پذیرایی می‌کند. <استانلی> دنبال کار نمی‌رود، از گذشته‌اش تعریف نمی‌کند، زن و شوهر همین‌قدر می‌دانند که او وقتی پیانیست بوده است. روزگار آنها تا امروز بدون دردسر ادامه داشته است، تا اینکه روزی دومرد به دیدن <استانلی> می‌آیند؛ <مک کان> ایرلندی ساکت و خشن و <گلدبرگ>، یهودی پرحرف. اینطور به نظر می‌رسد، که پیش از این با <استانلی> در ارتباط بوده‌اند و آمده‌اند تا با او سر موضوعی تسویه‌حساب کنند. آنها بی‌اعتنا به حرف <استانلی>، که به تکرار می‌گوید: <من امروز تولد ندارم>، برایش جشن تولد می‌گیرند. جشن با گفت‌وگوهای معمولی و خورد و نوش شروع می‌شود اما در طول جشن حرف‌های میهمانان گزنده‌تر و خصمانه‌تر می‌شود. ناگهان نور می‌رود. <مک کان> در تاریکی عینک <استانلی> را می‌دزدد. <استانلی> در تاریکی دور خودش می‌چرخد، گردن <مگ> را می‌چسبد و می‌فشارد. میهمانان آنها را به زحمت از هم جدا می‌کنند. روز بعد سر میز صبحانه تازه‌واردان اعلا‌م می‌کنند، که مأموریت‌شان را انجام داده‌اند، خداحافظی می‌کنند و <استانلی> را، که بیهوش و بی‌گوش افتاده است، باخود می‌برند. زن و شوهر به خوردن صبحانه ادامه می‌دهند و می‌گویند: <جشن تولد واقعا خوبی بود.>
▪ سرایدار ۱۹۶۰۰)
<آستون>، پس از یک‌بار شوک الکتریکی مغزی از آسایشگاه روانی به خانه برگشته است. <میک> برادر پیمانکار وی او را در زیرزمین خانه نیمه‌‌خرابش اسکان داده است، به این شرط که مواظب خانه باشد و خرابی‌ها را ترمیم کند. <آستون> مشکل تصمیم‌گیری دارد و نمی‌تواند خواسته‌های برادرش را انجام دهد. در شبی که در میکده‌ای بوده، به قصد ترحم، پیرمردی از همه‌جا رانده، بی‌کس و کار و بی‌جا و مکان را برای یک‌شب به خانه می‌آورد. <آستون> کورخوانده است. پیرمرد هفت‌خط جا خوش می‌کند و کنه‌وار ماندگار می‌شود. وقتی <میک> اعلا‌م می‌کند که دنبال سرایدار می‌گردد، سعی می‌کند خودش را پیش او جا کند و به این دلیل که <آستون> حال و حواس ندارد و از عهده ترمیم ساختمان برنمی‌آید، میان برادرها اختلا‌ف بیندازد. اما زنجموره او بیهوده می‌ماند: <میک> طرف برادرش را می‌گیرد و او را از خانه می‌راند.
▪ برگشت به وطن ۱۹۶۵۵)
<تدی>، که در آمریکا با عنوان پروفسور زندگی می‌کرده، پس از گذشت سال‌ها به وطن و شهرش لندن برمی‌گردد، که هم خانواده‌اش را ببیند و هم همسرش <روت> را به آنها معرفی کند. اما آنچه می‌بیند همه گریه‌آور است. خانه درب و داغان، پدر و برادران همه بیکار و بیعار، یکی پاانداز، دیگری دیروز بوکسور و امروز <ناک اوت> و زمین‌خورده. اما درست همین فضای پر از خشونت و هرکی‌هرکی و پرهیاهو است، که <روت> همسر پروفسور را مجذوب و مفتون خود می‌کند. چنانکه گاهی با این برادر و گاه با آن دیگری به دلبری و دلدادگی می‌نشیند. عاقبت کار به آنجا می‌رسد که خانم پروفسور، برای تأمین زندگی پدر و برادران پروفسور به تک‌پرانی می‌رود. ‌
▪ فریب‌خورده ۱۹۷۸۸)
به تأکید <پینتر> ماجرای نمایش در طول ۹ سال روی می‌دهد. پهنه نخست سال۱۹۷۷ است. <امی>، زنی صاحب یک گالری و ۳۸ ساله به <جری۴۰۰ ساله، که آژانس ادبی موفقی دارد برخورد می‌کند. آن دو هفت سال تمام با هم رابطه عاشقانه داشته‌اند. از تاریخی که با هم قطع رابطه کرده‌اند، تا امروز دو سال گذشته است. <امی> برای <جری> تعریف می‌کند که می‌خواهد از شوهرش جدا شود، چون با مرد دیگری آشنا شده است. در پهنه بعد <جری> به دیدار <ربرت>، شوهر <امی>، که دوست وی و ناشر معتبری است، می‌رود تا از وی به خاطر آنکه مدت شش سال، به او خیانت می‌کرده است، معذرت بخواهد. وقتی <ربرت> به او می‌گوید، که همسرش چهار سال پیش از این رابطه‌اش با او را اقرار کرده، تازه وی پیش از آن هم از این رابطه خبر داشته است، <جری> جوش می‌آورد.
▪ پاسیو (گرمخانه) ۱۹۸۰
سازمانی که در نمایشنامه نامی از آن برده نمی‌شود، برای بیماران روانی آسایشگاهی ایجاد کرده است. در این آسایشگاه از پزشک گرفته تا پرستار، همه از دم دیوانه‌اند. مدیر آسایشگاه روانشناسی است همیشه مست، که بساط ترور به راه انداخته است. روانپزشکان از سویی از بیماران به‌عنوان موش آزمایشگاهی سوءاستفاده می‌کنند، آنها را شوک الکتریکی می‌دهند، تا مطیع و منقاد آنها بشوند و از سوی دیگر برای کشتن روسای خود نقشه می‌کشند. سرآخر به یکی از آنها حالت جنون دست می‌دهد و در این حالت، به قصد نابود کردن دنیا، همکارانش را می‌کشد.
ایرج زهری
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید