جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

سیر سقوط اتحاد جماهیر شوروی چرایی ها و چگونگی ها


سیر سقوط اتحاد جماهیر شوروی چرایی ها و چگونگی ها
سقوط نظام شوروی در دسامبر ۱۹۹۱ و تقسیم این کشور به ۱۵ جمهوری مستقل تنها به معنی فروپاشی پهناورترین کشور جهان و یکی از دو ابرقدرت موجود نبود. فروپاشی اتحاد شوروی سرنوشت عینی تجربه یی تاریخی و پروژه یی اجتماعی برآمده از انقلاب اکتبر روسیه در سال ۱۹۱۷ میلادی بود. بنابراین بررسی چرایی ها و چگونگی های فروپاشی شوروی از اهمیت جهانی و تاریخی بسیار فراتر از سطح بررسی تاریخ یک کشور برخوردار است چرا که اکثر انقلاب هایی که پس از ۱۹۱۷ روی دادند به شکلی یا هویت خود را در تجربه انقلاب روسیه می دیدند یا به شکل بارزی از آن تاثیر گرفته بودند. همچنین دیگر امروز نمی توان از چپ غیردینی (یعنی همان جریان فکری که با اندیشه کارل مارکس هویت می یابد) در سطح جهان سخن گفت مگر با دارا بودن تحلیلی عقلایی از انقلاب روسیه. این نوشته کوششی است بسیار فشرده برای ترسیم رئوس تحولاتی که سقوط شوروی را باعث شد.
پیروزی انقلاب ۱۹۱۷ در روسیه در واقع تولد طفل زودرسی به رهبری حزب بلشویک (در آینده کمونیست) بود. دو واقعه تاریخی بعد از به کف آوری قدرت سیاسی توسط بلشویک ها در هویت بخشیدن به نظام سیاسی - اقتصادی شوروی یعنی همان نظامی که در سال ۱۹۹۱ سقوط کرد، نقش اساسی داشت. این دو واقعه تاریخی عبارتند از تصمیم های بلشویک ها در کنگره ۱۰ حزب در سال ۱۹۲۱ که پایه نظام سیاسی شوروی را پی ریزی کرد و تصمیم های کنگره ۱۷ حزب در سال ۱۹۳۴ که پایه های اقتصادی نظام شوروی را پی ریزی کرد.
انقلابیون بلشویک در اکتبر ۱۹۱۷ قدرت سیاسی را به نام طبقه کارگر در اختیار گرفتند و رسمیت و مشروعیت حکومت جدید را در تایید شوراهای کارگران- دهقانان- سربازان می دیدند؛ حکم تاییدی که توسط شوراها به حکومت جدید داده شد. حکومت جدید ائتلافی بود از بلشویک ها و حزب دهقانی اس- آر چپ که تا ماه مارس ۱۹۱۸ ادامه یافت. وجود ائتلاف حکومتی و لزوم دریافت تایید شوراها نشان می دهد بلشویک ها در اول راه خواهان نوعی «دموکراسی شورایی» بودند، نه حکومت تک حزبی و تام گرا . نوشته های لنین و دیگر رهبران حزب نیز تاییدی بر این واقعیت است. ولی طی روندی در عمل آنان نظامی تک حزبی را پایه گذاری کردند.
برای درک این روند باید به دو نکته مهم توجه کرد؛ اول اینکه رهبری انقلاب به توسعه نیافتگی جامعه روسیه واقف بود و به کف گیری حکومت را نه شروع ساختمان سوسیالیسم در روسیه بلکه مقدمه یا جرقه یی برای شروع انقلاب های کارگری در اروپای آماده انقلاب به حساب می آورد. از این منظر تصور می شد با پیروزی انقلاب در یک یا چند کشور پیشرفته انقلاب روسیه خواهد توانست با کمک دیگران بنای نظم سوسیالیستی را آغاز کند. دوم، با آغاز جنگ داخلی در تابستان و پاییز ۱۹۱۸ تمامی معادلات سیاسی روسیه بر هم خورد. جنگ داخلی جامعه جنگ زده و انقلاب زده و خسته روسیه را وارد دورانی سخت و خسارت بار و در عین حال آن را به گونه یی قهرآمیز قطبی کرد. این دوران (۱۹۲۱-۱۹۱۸) به مثابه نبرد مرگ و زندگی برای حکومت بلشویکی بود و تحت عنوان سیاست «کمونیسم جنگی» به نفع حکومت تازه تاسیس به پایان رسید. بدون وارد شدن به جزئیات «کمونیسم جنگی» باید گفت این سیاست با فشار زیاد بر جامعه (به خصوص دهقان ها) و نظامی کردن جامعه موفق شد پیروزی را به سرانجام رساند. بزرگ ترین قربانی جنگ داخلی در روسیه آرمان دموکراسی شورایی بود. کنگره ۱۰ حزب کمونیست (بلشویک) اولین همایش حزبی پس از پایان جنگ داخلی بود و تصمیمات آن آینده نظام سیاسی کشور را پایه گذاری کرد. در این راستا تصمیم گرفته شد تمامی احزاب غیرقانونی اعلام شوند و نهاد شورا نیز از محتوای دموکراتیک تهی و به نهادی نمایشی تبدیل شد.
واقعیت این است که بلشویک ها در این مقطع در برابر یک دوراهی تاریخی قرار گرفته بودند؛ آنان یا می باید مشروعیت خود را به رای عمومی یا شورا ها می گذاشتند و بنابراین احتمال شکست را قبول می کردند، یا با از بین بردن نهادهای دموکراتیک و احزاب مخالف و تمرکز قدرت حکومتی در حزب، بقای حکومت خود را تضمین می کردند. آنان با ارزیابی احتمال شکست در انتخابات دموکراتیک و اینکه انقلاب در اروپا با تاخیر روبه رو شده است راه دوم را انتخاب کردند. قیام پادگان دریایی کرونشتات که حین کنگره اتفاق افتاد و با خونریزی زیاد سرکوب شد، تبلور قیام مردمی علیه این تصمیم بود. همچنین در این مقطع استقلال اتحادیه های کارگری از میان رفت و در درون حزب نیز حق گرایش (تشکیل فراکسیون) غیرقانونی اعلام شد. بنابراین این مقطع تاریخی نقطه عطف تبدیل نظام به حکومتی تک حزبی و جایگزینی نهادهای مدنی و مستقل با دستگاه دیوانی حزب بود. نام «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» نیز که در سال ۱۹۲۲ انتخاب شد از همان اول عنوانی غلط انداز بود.
البته باید توجه داشت تحولات این دوران و محدود شدن آزادی های سیاسی هنوز فاصله زیادی داشت با آنچه در دوران استالین اتفاق افتاد. اما بی شک، این آغاز فرآیندی بود که به کشتار های استالینی انجامید. لنین در آخرین ماه های زندگی عمق مشکلات را تا حد زیادی متوجه شده بود ولی در عمل نتوانست راهکارهای درستی ارائه دهد. به هر حال نظام سیاسی شوروی که در سال ۱۹۹۱ فروپاشید در اساس در این دوران شکل گرفت و با تغییرات کمی تا به پایان ادامه یافت.
در این دوران در کنار تمرکز قدرت سیاسی با اتخاذ سیاست باز اقتصادی و استفاده از اهرم های بازار کوشش شد با اجازه دادن به رشد بر مبنای سرمایه داری، اقتصاد به حالت عادی بازگردانده شود. این سیاست که به اختصار «نپ» (سیاست نوین اقتصادی) خوانده می شد برای بلشویک ها عقب نشینی مصلحتی ولی ضروری و در عین حال موقتی به حساب می آمد. سیاست اقتصادی «نپ» در شرایطی اتخاذ شد که بلشویک ها امید به انقلاب بلافاصله در اروپا را از دست داده بودند و حال تا آن زمان نیاز به یک دوران موقت تنفس و بازسازی را احساس می کردند.
بعد از فوت لنین (۱۹۲۴) جناح های مختلف حزبی برای پاسخگویی به چالش های عدیده در برابر هم شروع به صف آرایی کردند. چالش اصلی، سمت و سوی انقلاب در دورانی بود که دیگر امیدی به انقلاب در اروپا نبود و نیز آشکار بود که «نپ» هم دوران زندگی مفید را پشت سر گذاشته است. در این دوران (۱۹۲۸ - ۱۹۲۵) دو جناح اصلی و متخاصم حزبی شکل گرفت و با ارائه برنامه در جهت دادن به انقلاب کوشش کرد. در سال ۱۹۲۸ جناحی که رهبر اصلی آن ژوزف استالین بود بر دیگران پیروز شد و برنامه اقتصادی پنج ساله اول را آغاز کرد. برنامه جناح استالینی حزب در واقع بر هم زدن تعادلی بود که به واسطه «نپ» در جامعه ایجاد شده بود. این برنامه که به طرح «سوسیالیسم در یک کشور» مشهور شد و از آن به عنوان «انقلاب استالینی از بالا» نیز نام برده می شود، با تکیه بر تشکیلات حزبی و ارتش سرخ طرح صنعتی کردن سریع کشور را به اجرا گذاشت.
نتیجه برنامه اقتصادی پنج ساله اول چنین بود که حکومت با تکیه بر سرکوب گسترده، دهقانان را وادار ساخت زمین و احشام خود را به مزارع اشتراکی واگذار کرده و خود نیز در این واحدها مشغول به تولید شوند. در این راستا، با تسلط بر اقتصاد روستایی حکومت موفق شد با استفاده از مازاد تولید و سود بخش کشاورزی اقدام به صنعتی کردن کشور در شهر ها کند. کنگره ۱۷ حزب (۱۹۳۴) که به «کنگره پیروزان» موسوم شده است در واقع همایشی بود برای صحه گذاشتن بر نظام اقتصادی که با تغییرات کمی، تا پایان عمر اتحاد شوروی بر آن جامعه مسلط بود. بر این مبنا، شوروی تا پایان دهه ۱۹۳۰ میلادی به جامعه یی صنعتی تبدیل شد. اما این فرآیند با صرف هزینه بسیار بالا انجام پذیرفت و صدها هزار نفر از دهقان ها و کارگران، چه به خاطر قحطی یا مقاومت یا دلایل دیگر، نابود شدند. اعمال سرکوب بالاخره گریبان حزب و ارتش سرخ را نیز گرفت و هزاران نخبه حزبی و نظامی قربانی تصفیه های وحشیانه استالینی شدند.
نتیجه اقدامات این دوران چنین بود که در کنار آغاز روند صنعتی شدن، مالکیت خصوصی بر وسایل تولید به مالکیت دولتی (در واقع حزب) تبدیل شد. تاکید این سیاست بر گسترش صنایع بزرگ به بهای نادیده گرفتن صنایع تولید کالای مصرفی بود. بدین شکل وظیفه تمامی نهادهای خصوصی اقتصادی، اعم از تولید و توزیع، بر عهده حکومتی افتاد که در عمل خود را پاسخگو به جامعه نمی دانست و با رسالتی که برای خود به عنوان حزب پیشتاز کارگری قائل بود از بالا اقدام به ایجاد تحول در جامعه می کرد. تمرکز اقتصاد در دست حزب و دولت بی شک با صرف هزینه سنگین به صنعتی شدن شوروی انجامید و شرایط را برای پیروزی بر فاشیسم و سپس ابرقدرت شدن شوروی پس از جنگ جهانی دوم آماده ساخت. اما آشکار است که چنین ساختاری مشکلات خاص خود را نیز به وجود آورد؛ مشکلاتی که سرانجام به سقوط شوروی انجامید.
شاید بتوان علل بحران نظام شوروی را به شرح زیر ریشه یابی و خلاصه کرد. این نظام سه حیطه اساسی جامعه یعنی سیاست، اقتصاد و فرهنگ را در انحصار حزب کمونیست قرار داده بود. مردم شوروی پس از انقلاب و پس از شکل گیری نظام با حکومتی روبه رو بودند که از یک طرف بدون شرکت واقعی آنان و به رهبری حزب تمامی تصمیم های کلان و غیر آن را در انحصار خود داشت. در قوانین اساسی شوروی شوراها، اتحادیه ها و هرگونه قانون و نهاد دیگری صرفاً وجودی نمادین داشتند اما در خود حزب نیز روند های دموکراتیک تبدیل به نماد های نمایشی شده و حزب در عمل در اختیار عده یی انقلابی قرار داشت که با آمدن نسل جدید رهبری تبدیل به دیوان سالاران حزبی شد که منافع خویش را بر آرمان انقلابی نسل قبل ترجیح می دادند. از طرف دیگر این چنین نظامی با متمرکز کردن اقتصاد و برنامه ریزی برای آن کوشش داشت بدون شرکت مردم، برای آنان رفاه آرمانی خود را فراهم سازد. در این چارچوب، حکومت شوروی خود را موظف به تامین کار، آموزش و پرورش، بیمه های اجتماعی و خوراک در حد ارزان یا رایگان می دید و بالاخره اینکه به این دو حیطه باید حیطه فرهنگی را نیز اضافه کرد که در تسلط کامل حزب قرار داشت.
در توضیح علل بحران و سقوط شوروی باید به دو گروه از دلایل داخلی و بین المللی یا خارجی توجه داشت. عوامل داخلی به دو گونه بودند؛ اول، اقتصاد متمرکز با برنامه ریزی تولید تا جزیی ترین مسائل و از بین بردن اهرم های بازار و مالکیت خصوصی کوشش در تامین زندگی شهروندان با تضمین اشتغال، بیمه های اجتماعی و...داشت این واقعیت در عمل و طی مدتی ریشه های انگیزه کار و نوآوری را در تولید از بین برد. در جوامع سرمایه داری یک شرکت یا واحد تولیدی همواره در معرض رقابت با دیگران قرار دارد و مدیریت و کارگران آن برای بر جای ماندن ناچارند خوب کار کرده و با نوآوری در تولید مقام خود را در بازار حفظ کنند. مدیریت همواره قادر است برای صرفه جویی یا عدم بازدهی نیروی کار، کارگران را اخراج کند و در صورت عدم نوآوری فنی خود نیز دچار ورشکستگی شود. در اقتصاد سرمایه داری اصل بر سر «بقای قابل ترین» است و بنابراین انگیزه کار و نوآوری، بقا است در رقابت بازار. در اقتصاد سوسیالیستی انگیزه کار قاعدتاً باید از کوشش برای بقا به وجدان کار (آگاهی نیروی کار) و تضمین کار تحول یافته باشد.
یعنی از طرفی با تضمین کار و بیمه های اجتماعی برای کارکنان جامعه (چه مدیریت، چه کارگر و چه روشنفکر) عامل قانون جنگل یا «بقای قابل ترین» را کنار گذارد و از طرف دیگر با به وجود آوردن نظام آموزش گسترده و آزادی کامل در جامعه و شرکت دادن همه شهروندان در تعیین سرنوشت خویش وجدان کار و آگاهی شهروندان را جایگزین انگیزه های نظام سرمایه داری کند. در شوروی وجه دوم قضیه یعنی وجدان کار در بین کارگران وجود نداشته است، چرا که آزادی و شرکت شهروندان در سرنوشت خویش اصولاً مطرح نبوده است. شهروندی که با نظام سیاسی - اقتصادی کشور خود بیگانه است وجدان کاری نیز نخواهد داشت. بنابراین کارگری که از لحاظ کار و بیمه های اجتماعی تامین است و وابستگی خاصی هم به نظام سیاسی و اقتصادی ندارد کار مفید و لازم هم نمی کند چون نظام را از آن خود نمی داند. مدیری که در همین شرایط قرار دارد دیگر مساله اش نوآوری نیست و فقط می خواهد با برآورده کردن خواست مرکز در مورد حد تولید روز از «شر» کار خلاص شود. اینجاست که می بینیم بخش اعظم صنایع شوروی متخصص در تولید کالای بنجل و آن هم نه به اندازه کافی می شوند. کیفیت و کمیت پایین تولید، نبود انگیزه کار و نوآوری در تولید از ویژگی های نظام اقتصادی شوروی بود که با از بین بردن بسیاری از نیروها و امکانات، بحران اقتصادی در این کشور را دامن زد.
گونه دوم عوامل داخلی بحران با نظام سیاسی این کشور ارتباط داشت. از طرفی حزب و دولت با شهروندان بیگانه بودند و نه از طرف آنان انتخاب می شدند و نه به آنان پاسخگو بودند. از طرف دیگر شهروندان نسبت به حکومت بیگانه بودند و آن را از خود نمی دانستند. نتیجه رشد و سپس شیوع فساد بود. بدین معنی که دستگاه حزبی و دولتی برای خود مرتبه یی به عنوان قشر برگزیده قائل بود و امتیازات اجتماعی و اقتصادی بیشتری به خود می داد.
در مورد عوامل خارجی نیز باید به اختصار گفت رقابت شوروی با غرب در دوران جنگ سرد این کشور را ناچار می ساخت با اقتصادی ناکارآمد و به مراتب کوچک تر از جهان سرمایه داری دست به رقابت تسلیحاتی و... با آن بزند. این رقابت در درازمدت برای شوروی قابل حفظ نبود.
در دهه ۱۹۸۰ عمق بحران بدان جا رسیده بود که یا باید خطر از هم پاشی را قبول می کردند یا دست به اصلاحات می زدند. روی کار آمدن میخائیل گورباچف در سال ۱۹۸۶ در واقع تبلور اقدام حزب کمونیست برای اصلاح نظام بود. گورباچف با اعلام بازگشایی فضای سیاسی (گلاستنïست) و ترمیم اقتصاد (پرسترویکا) کوشش کرد نظام را حفظ کند اما این اقدام موجب رهایی و رشد نیرو های استقلال طلب و گریز از مرکز در شوروی شد؛ روندی که به سقوط آن انجامید.
دکتر مازیار بهروز
دانشیار گروه تاریخ در دانشگاه ایالتی سانفرانسیسکو در امریکا
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید