شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


سرمایه داری فقیر


سرمایه داری فقیر
امروزه نظام معنایی که پشتوانه تقاضا بود و مصرف را معنامندی کرد از میان رفته است.
چندان پوشیده نیست که سرمایه داری در خود فسادی ذاتی دارد، که نسل های مختلفی از متفکران به آن اشاره کرده اند. برای مثال مارکس و اخلاف اش باور دارند که آدمی دچار از خود بیگانگی و نوعی خودآگاهی دروغین می شود. فروید نیز معتقد بود عقلانیت تولید شده توسط سرمایه داری باعث می گردد بشر از وضع انسانی خویش دور بماند. زیرا برخورد کاملاً مکانیکی با غرایز دارد و موجب می شود که آدمی در قالب بندی ها به دام افتد و محرومیتی به دنبال می آورد که عقده ها را به وجود می آورد.
مارکس و فروید این بحث ها را زمانی مطرح می کردند که انقلا ب های سرمایه داری رخ داده بود؛ مدرنیسم به مدرنیته منجر شده بود و متفکران آن را استوار و تمام قد می دیدند. مارکسیست ها بعد از انقلاب اکتبر روسیه سعی کردند قواعد اصلی سرمایه داری را به صورت دیگری دنبال کنند. هر چند به ظاهر ساز مخالف کوک می کردند ولی به جای قدرت دادن به فرد و اجزا، سازمان های کلی و کلان حکومت را حاکم نمودند. برخوردی که ایشان با انسان ها می کردند مثل چیزی بود که «آلدوس هاکسلی» در رمان «دنیای قشنگ نو» نشان می دهد. در این رمان کارخانه هایی وجود دارد که پرورشگاه های بزرگ صنعتی انسان به شمار می رفتند و انسانی که به وجود می آوردند گذشته و خانواده نداشت و آنگاه به دلایلی دچار بحران شده عقب نشستند. مارکوزه کل ماجرای غرب را (از چپ و راست) به نقد کشید و از بعد جنسی انسان مدرن را تک ساحتی نامید. اریک فروم نیز عقلانیت حاکم بر سرمایه داری را خدشه دار می دانست که از منظر تکنولوژی همه چیز انسان حتی اوقات فراغت را هم سلب می کند. زیرا انسان در چرخه کوری وارد می شود که به شکل عجیب و غریبی حتی هنگام استراحت نیز جزئی از ماشین تولید است. انسان سنتی در فشار نبود. حتی اگر کنار زمین کشاورزی خود به خواب می رفت در لحظات فراغت آزاد بود و احتمالاً شب یلدا را خارج از چرخه تولید مصرف می گذراند. در حالی که انسان جدید حتی هنگام استراحت ملزم به مصرف کالاهایی است تا از راه استفاده از آنها دستگاه تولید را سودمند جلوه دهد و سراپا نگاه دارد. او با مصرف تولیدات در هنگام فراغت نیاز به تولید را برای تولیدکنندگان مهیا می نماید. در نتیجه و از این منظر، سرمایه داری از بعد ساختاری نیز دچار گونه ای فساد و استعداد زوال است. چرا که تقاضا، ضامن طی شدن مسیر رشد است اما امروزه نظام معنایی که پشتوانه تقاضا بود و مصرف را معنامندی کرد از میان رفته است.
همیشه رشد تقاضا همواره با تبلیغات تند و تیز به وجود می آمد. مثلاً در دوره ای اغواگری جنسی به کمک ماشین تبلیغات آمد. زیرا میل و عمل جنسی از قدیم امری پوشیده بود که حال با آشکار شدن، ایجاد جذابیت می نمود. اما بزودی تازگی خود را از دست داد و تبدیل به موضوعی پیش پا افتاده و غیرمحرک شد.
سپس ماشین تبلیغ به سراغ مذهب رفت تا آن را با اغواگری جنسی بیامیزد. زیرا این ترکیب، تکان دهنده بود و جلب نظر می کرد. کشیش های هوسران در خلوتی که آن کار دیگر می کردند یا حضور نشانه های مذهبی همچون صلیب در پس زمینه ای محرک (به لحاظ جنسی) ببینند، را میخکوب می کرد اما رفته رفته موتور تبلیغات سوخت هیجان آور خود را رو به اتمام یافت. به این ترتیب کم کم مصرف نمی توانست همچون هنجاری به نظر بیاید، پس نظام معنایی که پشتوانه تقاضا بود کمرنگ شده و تقاضا را در بازار رکود، تنها گذاشته است. این رکود همچنان که «اوباما» و بعضی از صاحبنظران اروپایی می گویند تا سالیان درازی ادامه خواهد یافت. مگر این که نظام معنادهی به مصرف بازتولید شود که با قدرت گرفتن پست مدرنیسم و گرایش های انتقادی جدید بعید به نظر می رسد.
شاید یکی از مهمترین راه هایی که می توان مفروض داشت، دست و پا کردن نظام جامع اقتصاد جهانی به معنی واقعی کلمه باشد. یعنی به راستی و بدون دروغ پردازی سرزمین های مستضعف را به جرگه خریداران جهانی اضافه کنیم. روشن است که این مهم با دادن یک توان مالی حداقل به آن سرزمین ها میسر می شود. چنین کمک هایی تا امروز استعماری، غیرصادقانه (و حتی گاه بدخواهانه) و تبلیغی بوده اند. در حالی که، دادن نیروی خرید و مصرف به یک ملت محروم یک کار حساب شده و دشوار است. دیگر آن روش های تفرعنی و خودبرتربینی برای غرب راه ساز نخواهد بود. بلکه می بایست مصرف را از راه عمومی کردن در جهان عقلانی کرد. نمونه هایی نظیر هند و چین نشان داده اند که با عقلانی کردن بازار خویش به نوعی مصرف در جهان را به سهم خود به سمت عقلانی کردن برده اند. این مهم همچنین باید به همراه کم کردن مصرف در کشورهای سرمایه دار صورت پذیرد. این امر هم اکنون از سوی گروه های پست مدرن آغاز شده است. پوشیدن لباس کهنه که اخیراً در حال اپیدمی شدن است نزد جوانان می تواند نماد ضدمصرف گرایی باشد. مستقل کردن مصرف از غرب، تنها از راه عقلانی کردن نظام توزیع، صورت نمی گیرد. بلکه می بایست این بار از این ایده لیبرال ـ مارکسیستی (اهمیت توزیع) کناره گرفت و به توزیع توان تولید و مصرف رویکرد داشت. به نظر می رسد به وجود آوردن پیمان های منطقه ای می تواند کمک شایانی به خروج جهان از بحران بنماید. به هر روی به نفع کشورهای در حال توسعه (نظیر ایران) است که به سوی چنین اقداماتی دست گشاید. پیمان شانگهای، ارتباط با کشورهای امریکای لاتین، ایجاد ناتوی اسلامی و و.‎/‎/ از این دست هستند.
حال که عقلانیت سرمایه داری روبه زوال گذاشته است، می توان به یک نوع عقلانیت منطقه ای پیوست. یکی از مهمترین امتیازات عقلانیت منطقه ای، فرهنگی بودن آن است. زیرا در این صورت بندی جدید، فرهنگ امریکایی، نه به عنوان فرهنگ مسلط بلکه به مثابه فرهنگی در میان دیگر فرهنگ ها نگریسته می شود. چنانچه فرهنگی مسلط شود و بخواهد براساس نظم خود گستره تولید و مصرف را هدایت کند، مجبور خواهد بود با یک فشار مرکزی به حاشیه ها حمله برد. حال فرهنگ های حاشیه دچار بحران معنا هستند. از این رو گریزی از این ندارند که در پیوندهای منطقه ای فرهنگ خود را در تعامل با فرهنگ های همسان دیگر بازسازی کنند اما همه این پروسه ابتدا می بایست از یک چارچوب نظری آغاز شود تا همه چیز در حد امکان روشن اندیشانه و با تدبیر پیش رود. این چارچوب نظری مجبور است ادبیات جدیدی را در نظریه پردازی ها بنیان کند که در پیوند با تجربه های تازه باشد. زیرا نظریه های پیشین مسبوق به تجربه های پیشین هستند. کشورهایی نظیر ایران، مالزی، اندونزی و برزیل، اقتصادهای روبه رشدی دارند. از جهت دیگر (که مهمتر نیز می باشد) رفتارهای آنها گاه نشان می دهد که مایل هستند علیه نظریه های کهنه شورش کنند. به این ترتیب، در ایران در آستانه یک دوراهی هستیم. مسیری که به سمت حل شدن در نظام فرهنگی اقتصادی امریکایی می رود و دیگر طریقی که به سمت اتحادهای منطقه ای با تعادل فرهنگی گشوده می گردد.
کشورهای نفت خیز اغلب به راه اول رفتند و اکنون این خطر وجود دارد که بخواهند با بالابردن تولیدات نفت، پائین آمدن قیمت آن را جبران کنند. یک میل محافظه کارانه وجود دارد که آدمی را به یاد کار اخیر امریکائیان می اندازد. وقتی از محل مالیات مردم (یعنی جیب مردم) برای نجات سرمایه داران خرج کردند. این میل همچنین ما را به یاد شاهان قاجار و پهلوی می اندازد که برای تجارت شخصی از ثروت ملت استفاده می نمودند. بعضی از اشراف مثل سرجم ملکم خان و سمیع الدوله نیز در کار دلالی بودند. ممکن است این محافظه کاری در ایران در صورت نوعی اشرافیت غربگرا تحت عنوان لیبرالیسم بازتولید شود. یادآوری بودجه مارشال که زمانی در ایران میان دولتمردان گم شد در حالی که ژاپن و آلمان از آن به نفع بازسازی خود سود بردند به اندازه کافی دردناک است. امروزه نیز می بایست هشیارانه مراقب چنین انحرافاتی بود. کسانی در ایران هنوز بحران غرب را باور ندارند هرچند در غرب متفکران به این مهم اذعان دارند. نوعی شیفتگی نزد بعضی از ایرانیان وجود دارد که باعث می شود ایشان عاشقانه به تمجید از امر غربی باشند و هر چه عیب وجود دارد را نادیده می گیرد. چنانچه منش سیاسی و اقتصادی ما به تحول خود ادامه دهد امید می رود که دیگر شاهد ماجراهایی نظیر ۴۰۰۰ نفری نباشیم که طبق آمار بعضی از روزنامه ها وام های کلان گرفته اند و ظاهراً قصد بازپرداخت آن را ندارند. اکنون برای ایران دو آینده متصور است. یکی نوعی بومی گرایی نظری و اقتصادگرایی منطقه ای و دیگر پذیرش مرکزیت سرمایه داری جهان که به واقع نگران کننده است. این در حالی است که امروزه بیش از هر زمان دیگری به نظر می رسد که باید نفت را از سبد مالی کم کرد و آن را تابع دیگر تولیدات نمود.
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید