شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


سلین، راوی شب


سلین، راوی شب
۱) گفته‌اند معرکه بخشی از یک رمان بلندتر است که از بین رفته. گفته‌اند نیمه‌کاره است. شاهکار است. گفته‌اند شاهکار نیست. کاری است در سایه دو اثر کامل دیگرش (بگوییم کامل‌تر نسبت به این معرکه‌اش): سفر به انتهای شب و مرگ قسطی ... نمی‌دانم. باید به متن مراجعه کرد. اما جملات و گفتارهای سلین آنقدر اعتبار ندارند که بشود به آنها ارجاع داد؛ دروغ می‌گوید. اغراق می‌کند. ادا و اطوار در می‌آورد. حرافی می‌کند. فحش می‌دهد. شلوغش می‌کند... همه این کارها را با زبان می‌کند؛ تسلسل کلمات و عبارات به نظر پایان‌ناپذیر (همین معرکه‌اش همانقدر که از هر سطر و عبارتی کم کنید چیزی از ارزش کتاب کم نمی‌شود، هر قدر هم – اگر آدم تاب آورد – هم‌سنگ آن عبارات اضافه کنید باز در محتوای اثر خیلی فرق نخواهد کرد این خصوصیت در آثار سلین به نظرم یک ایراد نیست.)؛ قطاری از واژگان و فحش و ناسزاها، دال‌هایی که به هیچ مدلولی راه نمی‌یابند. متن‌های سلین نفس نفس می‌زنند. به خصوص در معرکه، آنقدر که زود از نفس می‌افتد. تا صبح نمی‌کشد سلین در معرکه با زبان هرزگی می‌کند. نثرش طنزی خشونت‌بار است؛ جنگی است. هزل می‌نویسد... سال‌های جنگ و سرباز گیری است، فردینان داوطلبانه در جنگ نام‌نویسی می‌کند؛ در پادگانی در جبهه فرانسه – آلمان. داستان تماما در همان اولین شب می‌گذرد؛ باران شلاق می‌زند. سربازان چون توده‌هایی در هم لولیده، «تو هم تو هم» گیر فرماندهانی مست افتاده‌اند. غش و ضعف می‌کنند... همه چیز و همه جا را لجن گرفته... بعد یک کلمه از اتاق گم می‌شود. فکر کنید در یک وضعیت نظامی و در میانه جنگ، سربازان به همراه دو فرمانده لایعقل اسم شب را گم می‌کنند؛ کلمه‌ای که دار و ندار و زندگی‌شان به آن یک کلمه وابسته است. از این جهت قصه در تقسیم‌بندی‌های نور تروپ فرای ادیپی است؛ هویتی گم می‌شود، داستان در فرودی می‌افتد بعد در فرازش، نزدیکی‌های صبح، کلمه‌ای که از اتفاق (؟!) هم اسم مادر راوی – سلین (؟!) هم هست (مارگریت) پیدا می‌شود. داستان اما این بار به خیر گذشت و سپیده زد. گویی همه چیز در شب جهان تبخیر شد.
۲) از اسطوره تا زبان: معرکه یک داستان ادیپی است. داستان فراموش شدن اسم شب همان گم کردن حقیقتی است که نور تروپ فرای در بسط کمدی و رمان شکسپیر در مقابل داستان‌های تروایی (از دست دادن لذت) و داستان‌های ادیسه یا اولیس (از دست دادن ثروت و موقعیت) پیش می‌کشد. فراموش کردن اسم شب؛ ‌مقوله‌ای که فروید در «فراموشی نام‌های خاص» در شخص به آن می‌پردازد و بعد همان‌طور که فروید نشان داده، مسری می‌شود این مرض. به نظرم بیشتر از اینکه بخواهیم متن را به استعاره تقلیلش دهیم، داستان از دید سلین آن طنز دلگزای موجود در شب سرد معرکه جهانی است برای هیچ و پوچ. سبکی که سلین در آثار خود برگزیده کمتر به آرایه‌ها و صنایع ادبی وابسته است که ناشی از نگاه او به مقوله واقعیت و ادبیات است. تمام رمان‌های سلین از زبان اول‌شخص روایت می‌شوند و همه به نحوی به زندگی نویسنده مرتبط هستند یا به عبارتی در بسیاری از سکانس‌ها برهه‌ای از زندگی واقعی سلین را قطع می‌کنند. کاراکترهای معرفی شده عمدتا قربانیان جامعه‌اند؛ اغلب سربازان و کارگران بسیار فقیر و بدون تحصیلات‌اند. تعداد شخصیت‌های موفق بسیار اندک‌اند. جذابیتی در آنها نیست. خیری از آنها به کسب نمی‌رسد و در ناتوانایی‌های خود هر دم بیشتر غرق می‌شوند. سلین با این نگاه ساده و مازوخیستی، زبان نوشتاری‌اش را شکل می‌دهد. در مصاحبه‌ای تصویری که از زبان ارائه داده بود دقیقا همسو با این نگاه به اصطلاح آنامورف به زندگی بود؛ یعنی تصویری کج و معوج که با نگاه کردن از زاویه‌ای خاص یا با وسیله‌ای خاص به شکل درست خود دیده می‌شود: «زنده‌ترین گفت‌وگو را وقتی کلمه به کلمه عینا روی کاغذ می‌آوردی به‌نظر بیجان و پیچیده می‌آید. در نتیجه باید یک بار دیگر آن را بپیچانی و کج و معوجی کنی تا راست شود.»
۳) از زبان تا سکوت: کاری که سلین با زبان کرد همین گونه است؛ از زبانی در روایتش کمک می‌گیرد که به تعبیر دلوز «اینجا»ست. این تغییر را دلوز در «ادبیات اقلیت»‌اش از الگوی چهارگانه زبان‌شناسی هانری گوبار گرفته است. این زبان محلی در مقابل یا به طریقی موازی زبان میانجی و شهری (همه جا) و زبان ارجاعی و فرهنگی (آنجا) و زبان اسطوره‌ای و دینی (فراتر) است. تاروپودی که جنگ یا معرکه در آن بافته شده در بستر همین زبان است. اینجا در معرکه زبان جنگ است. می‌گوید دستور این زبان پیش خودم محفوظ است. زبان سلین جدای از پشتوانه زبان و ادب فرانسوی، مهم‌تر از همه برآیند تجربه‌های زیسته او است؛ جنگ سفر و زبان بدن که این آخری مقتضای حرفه‌اش بود و دیگر – بنا به اظهاراتش-زندگی‌اش در کودکی بود که در میان بوی ادرار زیرویترین مغازه‌ها و پاساژها و در میان زمزمه‌های مردم کوچه و بازار گذشته بود؛ زمزمه‌هایی که «وقت با آنها می‌گذشت؛‌ همان تنها چیزهای جذاب آن مکان‌ها». زبان سلین، زبان اکثریت است. همان اکثریت مولد، خاموش، فقیر و مظلوم و جنگ‌زده. زبان، زبان ضد ایدئولوژی است. برزخی است این است که نفوذ دارد.
از طرفی زبان صدا و تصویر نیز هست. واژگان، نظام نحو و اساسا نظام زبانی که سلین در معرکه و اصولا در رمان‌هایش به کار می‌گیرد در جهت القای حس‌های نویسنده به خواننده است و در مستقیم‌ترین و بی‌واسطه‌ترین شکلش. در معرکه، ما بیشتر از اینکه با یک متن خواندنی طرف باشیم با تصاویر طرفیم؛ تصاویری از همان «توده گندیده، کرم خورده، شپشو، بی‌حال و دست و پا چلفتی مثل من و امثال من که گرسنگی و طاعون و سرما از چهار گوشه دنیا فراریشان داده و اینجا انداخته است.» در معرکه همه فریاد می‌زنند. به جز این قهرمان پیکار سک همیشگی قصه‌های سلین. اصلا خود سلین. سلین نویسنده‌ای است که در خود سکوت می‌کند. فریادش در متن بلند است.
۴) از سکوت تا سفر در متن شب: چپق اگزیستانسیالیست‌ها و روشنفکران چپ فرانسوی را که با شوری فزاینده از جنگ و فاشیسم و کینه‌توزی ایدئولوژی می‌ساختند، تنها زبان به ظاهر ساده و نگاه‌های تحقیر‌آمیز سلین می‌توانست بشکند؛ همین‌طور که خواب دادائیست‌ها و سوررئالیست‌های عافیت‌طلب با فریادهای او آشفته می‌شد. با این حال او در آن دوره جزء معدود نویسندگانی است که به سختی بتوان ردپا و رویکردهای سیاسی‌اش را در خطوط آثارش (رمان‌هایش) جست‌وجو کرد.
از این منظر رویکرد و تصویر سلین در مواجهه با واقعیات متشنج بیرونی و اومانیسم متشتت، بی‌رمق و پوسیده منتشر در اروپا و فرانسه آن دوره تا اندازه زیادی به شبح سنگین موریس بلانشو می‌ماند. برای بلانشو کناره‌گیری (داوطلبانه) از جامعه نمایش و زیستن و مردن در متن و نوشتار است که هویت‌ساز بود و سلین که به دلیل مواضع تند سیاسی‌اش مطرود جامعه روشنفکری است از این نظر مانند بلانشو در متن است که زنده است. نفس می‌کشد. فریاد می‌زند «وقتی آدم می‌داند که اوضاعش از چه قرار است، کلمات به چه دردی می‌خورند. فقط به درد داد زدن» و در نهایت در همسایگی متن می‌میرد (سلین در عصر همان روز یکم جولای ۱۹۶۱ پس از اینکه به انتشارات گالیمار اعلام کرد که کار نوشتن رمانش به پایان رسیده درگذشت!) و هر دو در مواجهه با امور بیرونی و در حال نمایش آن دوره به سکوتی تن می‌دهند که استعلایی است.
رویکرد هر دو در تقابل با مولفه‌های انسانی به «گفت‌وگوی بی‌پایان» در متن می‌انجامد. هر دو در انزوا حقیقت را در شب جست‌وجو می‌کنند. هر دو راویان شب‌اند.
شهرام رستمی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید