پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


اپیدمی روشنفکری


اپیدمی روشنفکری
اپیدمی روشنفکری، نام بیماری همه گیری است که من در اینجا قصد معرفی آن دارم. همچنان که از نام آن بر می آید این بیماری تنها در دسته ی خاصی از آدمها در می گیرد. اما مرا با طایفه ی بزرگان و ریش سفیدان کاری نیست که به هر حال خوب یا بد اثر خود بر پیشانی این جامعه و مردمانش گذاشته اند و لابد احترامشان بر ما واجب! اما دسته ی دیگر ازجوانان این مرزوبوم، چون این فضا را مطلوب خاطر نیافتند، در پی تعریف دیگری از مفهوم انسان و هستی اش بر آمدند.
اینان جوانانی هستند که خود را به خاطر آشنایی با حوزه های جدید هستی شناسی بر موضی برتر از پیشینیان و جایگاهی فراتر از روشنفکران موجه امروزی می نشانند که متهم به کج روی، کند روی و محافظه کاری اند. اینان وضعیت حال حاضر جامعه ی ایرانی را که بوی الرحمان از تمامی ارکان آن بلند شده است، به خاطر تنفس این روشنفکران سابقه دار و البته به زعم این نوگلان روشنفکری، زوار در رفته ای می دانند که سوار بر درازگوش زار و نحیف «اخلاقیگری» جلوی سبقت گرفتن مرکب چابک ایشان را گرفته اند. از نظر ایشان «اخلاق» مهر ننگینی است که بر پیشانی تمامی موجودات عالم جز روشنفکران امروزی که اینان نمایندگان آنهایند، فرود آمده است. چون به مجلس بحث و فلسفه ی ایشان وارد شوی، از شنیدن عبارات غریب و اسامی نامأنوسی که بر زبان می رانند، سخت متحیر شده صد البته افسوس می خوری که جهت غواصی در دریای دانش بی منتهای اینان با خود لوازم و ادوات مخصوص همراه نیاورده ای. در این بین اگر کلمه ای بر زبان رانی یا خیال مشوشی بر مخیله ات گذر کند، با داغ و درفش افلاطونیان و نو افلاطونیان و ارسطو و نیچه و مارکس و هگل و هایدگر و ویتگشتاین به نبردت برخاسته و از ارواح تمامی فیلسوفان و شاعران و متشاعران مرده و زنده مدد خواهند گرفت تا مجبورت کنند لباس نداشته بر بدن لخت و عورشان را همچون برد یمانی بستایی تا لکه ننگ واپس زدگی و سنت پرستی بر آستینت ننشانند!
در این این میان آنچه تأسف مرا بر می انگیزد این است که آیا به راستی اینان جانشینان خلف اندیشمندانی خواهند بود که ذره ذره ی اندیشه های شان را مانند مصالح یک بنای عظیم همچون مسیح با صلیبی بر دوش به تنهایی حمل کرده اند و هیچ داعیه درستی بلاشک مدعیات شان را نداشته اند؟ آیا از خود پرسیده ایم که چگونه درون نخوت حاصل از خواندن چند کتاب و مقاله ی نیم بند می توان داعیه ی روشنگری داشت؟ چگونه است که از میان خیل موجود اندیشه ها و حوزه هایی از تفکر که خواندن شان قطعا وقت زیادی گرفته و حوصله ی فراخی می طلبد ، تنها به مرور گذرای ایدئولوژیهایی می پردازیم که به سرعت نام مان را بر سر زبانها اندازد تا مگر به خیال خود سهمی در تغییر جهان داشته باشیم که فعلا تنها ما و قبیله ی معدود ما سر از چند و چون امور مهمی که باید به سرانجام برسد، درآورده است؟
من بسی متحیر می شوم که جوانان پرانرژی و آرمانگرایی که به راستی وظیفه ی حل پیچیده ترین معادلات حاکم بر سرنوشت مردم ایران زمین از گذشته تا حال رابر عهده دارند، تکلیف خود راچگونه با وجدان پاره پاره و معذب ایرانی که از انشقاق های مختلفی رنج می برد ،روشن کرده اند؟ در این میان پارادوکس های سنت و مدرنیته، تسامح و تعصب، روشنگری و دگماتیسم و حتی پارادوکس های جنسیتی چه پرسشهایی می تواند در ذهن ما برانگیزد؟
به هر حال در وضعیت بغرنجی بسر می بریم. مایی که خود به یاری تمدن غربی به حقوق جدیدمان آشنا شده ایم و ایشان را متهم به کجروی و فساد در تفکر و اخلاق می کنیم، اکنون پرگویی ، زبان پریشی و افسارگسیختگی عواطف و شهواتمان را نشانه ی روشنفکری دانسته و دیگران را هم به آن فرا می خوانیم. من قصد محکوم کردن حتی لجام گسیخته ترین احساسات و شهوات را البته در دنیای خصوصی آدم ها ندارم ، اما وقتی خارج از این حریم خصوصی با رنگ و لعاب فلسفی به اطرافیان خود آسیب می زنیم و اخلاق جمعی را به منزله ی جرثومه ی آخرین واپس نگریها به استهزاء و نیشخند می گیریم، تمامی ثمره ی تلاشهای احتمالی مان را به باد گره می زنیم.
من در پی ایراد موعظه ی اخلاقی نیستم که آن کار فقیهان و کشیشان است، اما دامان حقیقت را می بینم که از دروغ و تزویر و ژست های روشنفکرانه آلوده شده است. براین اساس انسان هایی را که هنوز از نظر آگاهی به دنیای سنت تعلق دارند بر موضعی برتر از دسته ی خاصی از روشنفکران و اتتلکتوئلهای امروزی می نشانم.
زیرا در ارتباط با سنتی ها می دانی از چه سخن می رانند و حتی اندیشه های ی واپس نگرانه احتمالی شان از کجا ناشی می شود، لذا می دانی با چگونه آدمی طرف هستی. اما در مواجهه با یکی از این نمونه هایی که از هر فیلسوفی مقاله ای خوانده یا از هر شاعری شعری خوانده و به خیال خود مسئولیت تغییر معادلات جهان تنها به عهده ی اندیشه نحیف وی گذارده شده است در می مانی با چگونه موجودی طرف هستی که برای هر کلمه ات کلی حرف دارد که از در مخالفت درآمده باشد چون مخالفت کردن نشانه انتقاد و انتقاد جوهر روشنفکریست!
من باز هم در صدد آن نیستم که مبارزان راه آزادی را سرزنش کنم که چرا از اهداف آزادیخواهانه و آرمانهای دموکراسی خواهانه ی خویش به آزادی جنسی رسیده اند چراکه ملاک حقیقت تنها خود ما و ایمان به اعتقادات مان است، اما در هراسم از کسانی که برای اینکه خود را متعلق به قبیله روشنفکران نشان دهند، ژست می گیرند وچیزی را می گویند که به آن اعتقادی ندارند و فشار شهوت و ارضای خوسته های جنسی شان را نشانه فوران اندیشه و سنگینی مسئولیت روشنگری شان می دانند. نفس هیچ یک از اعمال ما نمی تواند ما را محکوم کند، اما دروغ و تزویر زود تشت ما را از بام برخواهد افکند.
فعلا که از نظراین متفکران مدرن و امروزی، تشتت فکری، ناآرامی، بی قراری، تنبلی و نگاه بدبینانه به همه چیز و همه کس، ناسزاگویی، دودکردن سیگار وتماشای رقص دود و انتقاد از نافهمی دیگران از درک درونیات و احساسهای لطیف شان که همیشه وسوسه ی انزوا، خودنشینی و خودکشی را در ذهن ایشان ایجادکرده است، نشانه ی روشنفکری و حالات خاصی ازموقعیت هستی شناسانه شان بوده و بقیه به کلی از عداد موجودات ذی شعور خارج اند. حالا چرا این فرد قادر است همه چیز و همه کس را به سخره بگیرد و به هر مفهومی ریشخند بزند و تلاش ها و خون دل خوردن های تمامی هنرمندان، اندیشمندان و قافیه پردازان رنج انسانی در جامعه ی نخبه کش ایران توجهش را جلب نکند؟ جواب معلوم است. چون در عصرمدرنیته و پسامدرنیته به سر می بریم و آزادیم. آزادیم تا هر هذیانی را به مثابه یک اندیشه ناب و نشانه ای از روح مستقل و دردکشیده ی مان معرفی کنیم و پویندگان باثبات قدم را که به هر راهی می روند اما حداقل به روش خود و طریقی که می پویند ایمان دارند، با لعنت عقب ماندگی و واپس زدگی و سنت پرستی مواجه کنیم.
من تصور می کنم این شجاعان راه آزادی که هرکسی را که سیاسی نیست، احمق فرض می کنند و هرکسی را که با شنیدن نصایح و راه حلهای سهل الوصول شان دست به انقلاب و اسلحه نمی برد ترسو و بزدل به شمار می آورند، اگر یک شب وفقط یک شب با زندان یا هر سختی دیگری روبرو شوند و شام یا سیگارشان دیر شود به هزار کار نکرده نیز اعتراف می کنند و مطمئن باشید آن را تاکتیکی برای مقابله با دشمن معرفی خواهند کرد.
من در این میان تنها به یک چیز باور دارم وآن هم این است که ایمان به همراه خدایان دردوران جدید به مغاک گذشته فرو رفت اما نه برای اینکه ایمان به دروغ را در ما بپرورد که موفق نیز شده است و نتیجه این شده است که بی صداقتی و دروغ بافی و اندیشه های سرخوشانه و دودناک بر وجدان لاغر و نحیف ما سنگینی می کند. آری انسان ها همه با هم برابرند، اما کسانی که به آنچه می گویند و عمل می کنند ایمان دارند با کسانی که درعصر عقلانیت و مرگ خدایان تنها به چیزی عمل می کنند که ایمان ندارند یکسان نیستند.
حمید مهرآذر
منبع : مجله الکترونیکی هوم


همچنین مشاهده کنید