چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


این یک چخوف نیست


این یک چخوف نیست
در ۱۹۲۳، رمان نویس فراموش شده انگلیسی، ویلیام گرهاردی، به یک بررسی مختصر از آثار چخوف دست زد. گرهاردی در سنت پترزبورگ بزرگ شده بود و کارهای چخوف را به زبان روسی خوانده بود. او در کتاب کوچک و مدت‌ها نایاب شده خود، با همان مهارتی چخوف را معرفی می‌کند که ولادمیر ناباکوف در کتاب کوچک خود گوگول را می‌شناساند. هم گرهاردی و هم ناباکوف درک کردند که چه عاملی باعث منحصر به فرد شدن سوژه‌های آنان شده است. آن‌ها توانستند با ایجازی سرشار از خلاقیت، شور و اشتیاق و درک بی‌بدیل خود را به خواننده منتقل کنند. گرهاردی در دهه۱۹۲۰ به اوج شهرت ادبی رسید. رمان‌های اولیه او تاثیری شگرف بر نویسندگان جوان معاصر خود نظیر ایولین وا، گراهام گرین و آنتونی پاول گذاشت. او که به نام «چخوف انگلیسی» معروف شده بود، برای اولین بار تاثیر روسیه کبیر- تاثیری که هنوز هم پابرجاست- را بر ادبیات انگلیسی قرن بیستم مطرح کرد. نگرش چخوفی، به‌ویژه شوخ‌طبعی چخوفی، آرام آرام و در مقیاسی بسیار وسیع همانندسازی شده است. ما نویسندگان انگلیسی، همه - یا تقریباً همه- به نوعی چخوفی شده‌ایم.
مطلب فوق پیش‌درآمدی است بر مجموعه داستان جدید و پرطمطراق ویلیام ترور، «تقلب در کاناستا»؛ داستان‌هایی که اجزای سازنده‌اش آشنا هستند: اشخاص معمولی یا ستمدیده‌ای که اغلب ایرلندی هستند، ناگهان دستخوش یک بحران دگرگون کننده می‌شوند، بحرانی که منجر به مرگ، خیانت، گمگشتگی، پذیرشی کرخ‌کننده یا رنجی آمیخته با شکیبائی می‌شود. از ترور اغلب به نام چخوف ایرلندی یاد می‌شود: طبیعت تیره، دنیوی و یاس‌آور داستان‌هایش به ماهیت تیره، دنیوی و یاس‌آور داستان‌های چخوف تشبیه می‌شود، در حالی که چنین نظریه‌ای تصویر مضحکی هم از ترور و هم از چخوف به دست می‌دهد.
گرهاردی در کوششی برای بررسی این نکته که چه عاملی باعث ویژگی داستان‌های چخوف می‌شود، اصطلاحی را اختراع کرد تا داستان‌های کوتاهی را که قبل از انقلاب چخوفی نوشته شده بود توصیف کند. او این داستان‌ها را «حادثه- پیرنگ» نامید؛ داستان‌هایی که دارای شروع، میانه و پایان بودند و به یک نتیجه‌گیری استادانه ختم می‌شدند. چخوف این ترکیب را برهم زد. او پیرنگ منظم را کنار گذاشت و روایت‌هایی شبیه به زندگی خود ما ساخت: اتفاقی، بدون نتیجه قطعی، به نحو مضحکی ظالمانه، و فاقد معنی. جوهره داستان چخوفی و نگرش چخوفی، همان‌گونه که یک بار خود چخوف برای دوستی نوشت این است: «زمان آن فرا رسیده که نویسندگان بویژه آن‌هایی که هنرمند‌ هستند، تشخیص دهند که چیزی در این دنیا به عنوان «فهمیدن» وجود ندارد.» چخوف از قضاوت، توضیح، ستایش و «فهمیدن» امتناع می‌کند. او صرفاً زندگی را با تمامی جنبه‌های ابتذال و تراژیک.کمیک آن و به همان شکلی که می‌بیند به تصویر می‌کشد.
در ابتدا به نظر می‌آید که جهان داستان‌های ویلیام ترور فهرستی از موضوعاتی مشابه و ملال‌آور را بازسازی می‌کند. در اولین داستان از مجموعه فوق با عنوان «بچه خیاط»، یک تعمیرکار بی‌حوصله در جاده‌ای روستایی برحسب اتفاق‌ با دختر بچه‌ای تصادف می‌کند و سپس به رانندگی ادامه می‌دهد. در داستان «عشق قدیمی»، پیرزنی ۷۴ ساله با بی‌تفاوتی روند رابطه غیرمشروع و طولانی مدت شوهرش را دنبال می‌کند. در «جنون دو نفره»، عمل ظالمانه‌ای که یک کودک در مورد حیوانی زبان بسته مرتکب شده، دوران بزرگسالی او را به نابودی می‌کشاند و مسائلی از این دست. اما داستان‌های ترور هرچند حزن‌آور و به شکلی مایوسانه غیر‌قابل انعطاف می‌نمایند، درواقع به طور معنی‌داری شکل گرفته‌اند. ترور می‌خواهد که به معنا و مقصود روایت‌هایش پی ببریم: می‌خواهد که ما، همچنان که به خطوط آخر داستان می‌رسیم، پالایشی کوچک اما واقعی را تجربه کنیم. می‌خواهد که ما آنچه را که داستان سعی در گفتن آن دارد درک کنیم- که چیزی را «بفهمیم». نیت ترور به شدت ضدچخوفی است.
چند سال قبل، در مقاله‌ای در مورد داستان کوتاه، سعی کردم یک رده‌بندی نظری از ژانر را به اثبات برسانم، با این استدلال که اساساً هفت نوع داستان کوتاه وجود دارد. اولین آن همان داستان «حادثه- پیرنگ» مطرح شده توسط گرهاردی بود. بعد نوع چخوفی بود و سپس نوگرا، اسرارآمیز/ مضحک، مینی رمان، شاعرانه/ اسطوره‌ای و زندگی‌نامه‌ای. دوازده داستانی که در آخرین مجموعه ترور آمده‌اند، اغلب از دید دانای کل نوشته شده‌اند: به عبارت دیگر، ما دست کم به افکار دو تن از شخصیت‌های اصلی داستان دسترسی داریم و به دلخواه نویسنده نظر خود را تغییر می‌دهیم. این صناعتی است که ما را بیشتر به یاد رمان قرن نوزده می‌اندازد تا داستان کوتاه مدرن که معمولاً به شدت ذهن‌گرایانه است. علاوه بر‌ این، هیچ یک از داستان‌های ترور از زاویه دید اول شخص مفرد نوشته نشده است. هیچ «من»، هیچ فضای دوستانه‌ای، هیچ اعتراف مستقیمی و هیچ راوی غیرقابل اعتمادی در کار نیست.
ترور با گذشت زمان‌های طولانی کاملاً راحت است. در داستان‌هایش ماه‌ها و سال‌ها می‌توانند در چند سطر بگذرند. داستان «بچه‌ها» در برگیرنده دو سال است. «عشق قدیمی» ماجرای رابطه‌ای را که چند دهه ادامه داشته است بازگو می‌کند. این ویژگی نیز تا حدی منحصر به فرد است. مطابق تعریف «وی. اس. پریچت»زمان‌بندی داستان کوتاه مدرن معمولاً کوتاه است: «چیزی که در گذر زمان از گوشه چشم نگاهی سریع به آن انداخته می‌شود»، درک بخشی کوچک از زندگی، بخشی که نماینده کل زندکی است، چیزی که در جهان ترور، جایی که زمان به سهولت و به سرعت می‌گذرد، وجود ندارد. اینکه همه این دوازده داستان با گستره بالقوه خود، و با چنین مقیاس و جاذبه‌هایی، به صورتی فشرده در یک مجموعه گرد آمده‌اند، خود تائیدی بر تخیل سخاوتمندانه و خلاقیت اوست و جای ستایش و قدردانی دارد. شاید یک نویسنده دیگر چند تا از این داستان‌ها را برای روز مبادا کنار می‌گذاشت.
روش و هدف ترور بسیار دقیق و مشخص است. او خطوط کلی زمان و مکان را با ایجاز تمام ترسیم می‌کند. شخصیت‌هایش اغلب با آنچه می‌پوشند خود را عیان می‌سازند. («لباس‌هایشان نو نبود اما شیک بود: لباس آلبالویی پررنگ دختر، شال‌گردن ابریشمی روشن، لباس توئیدی سبز مرد، کراواتی که به دقت بسته شده بود.») چیزی اتفاق می‌افتد (اغلب عملی خشونت‌آمیز: پنج داستان از شش داستان اول این مجموعه شامل جنایاتی از قتل غیرعمد و عمد گرفته تا میل‌ نهانی به کودکان است). پی‌آمد‌ها هم غالباً غم‌انگیز و مخربند. در جهان داستان‌های ترور اثر چندانی از خنده نیست. اما داستان‌ها همچنان که به پایان خود نزدیک می‌شوند، خواننده متوجه نقش نویسنده در به دست گرفتن زمام امور می‌شود.
ترور دوست ندارد ما داستان‌هایش را بی‌آنکه به مفهوم‌شان پی ببریم رها کنیم. یکی از داستان‌ها چنین به پایان می‌رسد: «زمان نتایج کار را آشکار می‌کند، و معلوم می‌کند که احترام دخترش به یک خاطره از روی عشق بود، عشقی که نه تنها اهمیت داشت، بلکه اهمیتی بیشتر داشت.» در داستانی دیگر ترور با آپوستروف گذاری‌هایی تقریباً شبیه آنچه که در کارهای دیکنز آمده است، می‌نویسد: «او در سکوت، نظاره‌گر کار خلافی شده بود که برای تحت‌تاثیر قرار دادن او و استحقاق عشق او را پیدا کردن، انجام شده بود، درست مثل کارهای خلاف دیگری که به همین منظور انجام شده بود. او از تماشای این کار لذت برده بود، گرچه فقط برای یک لحظه، اما به هر حال لذت برده بود.» ترور هم نشان می‌دهد و هم روایت می‌کند، تا مبادا ما به منظور اصلی او پی نبریم؛ کاری که چخوف هرگز نکرد.
ترور، چخوف ایرلندی نیست. به گمان من، او نویسنده‌ای خاص است و در دوازده مجموعه داستانش (و سیزده رمان و دو رمان کوتاه)، شیوه‌ای از داستان کوتاه را خلق کرده است که تا حدی به تحول پیچیده فرم در صد سال گذشته بی‌اعتناست. این داستان‌ها چنان منسجم هستند، چنان آگاهانه شکل گرفته‌اند و طوری با اطمینان به سوی پایان خطیر و خشن خود هدایت شده‌اند که پس از خوانده شدن تا مدت‌ها در ذهن باقی می‌مانند. شاید هم نوع هشتمی از داستان کوتاه پدید آمده است: نوع تروری.
ویلیام بوید
برگردان: آذر عالی‌پور
منبع: نیویورک تایمز، ژانویه ۲۰۰۸
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید