پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


گواهی چشم و گوش


گواهی چشم و گوش
«... باز برای هزارمین بار، هشدار و ندای مادر، هنگام عبور از ایران به شوروی مرا به خود آورد؛ «بیایید از همین جا برگردیم. با دستان خود اجاق کم سوی خود را خاموش نکنید. اجاق سرد شوروی سال هاست که به خاکستر تبدیل شده است...» مادر هرگز به مهاجرت راضی نبود.
اما عاقبت از سر عواطف مادری با دلی پردرد، به دنبال راه جهنمی که پسرانش انتخاب کرده بودند همراه آنان شد. او به یقین می دانست چه سرنوشت تلخی در انتظار او و ماست.» «اجاق سرد همسایه» خاطراتی است دهشتناک و گزارشی دردناک از سرنوشت انسان هایی که به دنبال رویاها و آرمان های خود به راه افتادند و نه تنها آزادی و آرمان که زندگی شان را نیز یکسر باختند. این کتاب گزارش وار زندگینامه یی است کوتاه که راویان پیر امروز آن جوانان دیروزند؛ نسلی که از ستمشاهی به تنگ آمده بود و به دنبال رهایی خود و دیگران از یوغ بندگی بود و با همین باور به مهاجرت دست زد و به کشوری رفت که بنا بر باور خود مهد عدالت اجتماعی و آزادی از اسارت بود و ثمره این مهاجرت چیزی نبود جز ذلت و زندان و رنج و اسارت.
حکایت تلخ و رنجبار درد و عذاب و مرگ انسان ها حکایتی است کهنه به قدمت تاریخ بشر که شاید تکراری باشد اما همیشه نیز تکان دهنده است و هول انگیز و همواره همگان را برمی آشوبد، جز آنان که دست در دست ستم پیشگان دارند و برای رسیدن به امیال و خواسته های خود و هم پیمانان شان هر کاری را مجاز و ممکن می دانند.
روایت اسارت و شکنجه از دوران برده داری روم باستان تا تعقیب و آزار و لینچ سیاهپوستان و رنگین پوستان در امریکا، از هیتلر و وحشیگری فاشیست ها تا آنچه امروز در سرزمین های اشغالی فلسطین می گذرد، از هجوم و چپاول مغولان تا روایت های هولناک از اردوگاه های سیبری چه در زمان تزارهای روس و چه در دوران حکومت شوراها و به ویژه استالین، تاثر همگان را برمی انگیزد و از عطش سیری ناپذیر این حاکمان قدرت بهتی جانفرسا به سراغ مان می آید. در کتاب «اجاق سرد همسایه» گذشته از همه مصائبی که در زندگی دوباره روایت شده این زندانیان می یابیم، تحقیر آنهاست و فردیت شان به هر شکل ممکن. ژان لافیت می گوید؛ «به هیچ روی عادلانه نیست که آدم ها را در بدترین و غیرانسانی ترین شرایط قرار دهیم و آنگاه در موردشان داوری کنیم.»
«... وقتی قطار به جلفا رسید مردم انبوهی از قطار پیاده شدند. فردای آن روز دوباره ما را سوار قطار کردند و ما را پس از سه ساعت در روستایی پیاده کردند. در این روستا کلم زیادی کاشته شده بود. ما نه لباس داشتیم و نه سرپناهی. گرسنگی هم دمار از روزگار ما درآورده بود. ما فقط با لباس و کفش و چادر خود به شوروی آمده بودیم و هیچ گونه امکانات دیگری نداشتیم. نان و غذایی در اختیار ما نبود. ما برای رفع گرسنگی ریشه های کلم را از مزرعه ها درمی آوردیم و می خوردیم. وقتی هوا سرد و زمین یخ زده شد کار ما بسیار سخت شد و دیگر امکان درآوردن کلم برای ما عذاب الیم بود. خوشبختانه من آهن پاره یی پیدا کردم که با آن ریشه کلم را راحت تر از زمین در می آوردم. از قضا یک بار بر سر این آهن پاره با دختر خاله ام دعوا کردم. ما به نوبت با آن آهن پاره از زمین یخ زده ریشه کلم در می آوردیم و بدین نحو روزگار سیاه مان را می گذراندیم.
ریشه یخ زده کلم ما را سیر نمی کرد. حبیب برادر کوچک شوهرم از گرسنگی گریه می کرد...»۱ آنچه در نظر من این خاطرات را تکان دهنده تر می کند، گرفتن شأن و انسانیت آنهاست تا حدی که تمام نیازشان نانی و آبی باشد. حذف آزادی و اندیشه فردی، با ظاهری خیرخواهانه و دموکراتیک، هدف و سرلوحه این ستم پیشگان است. زنده یاد محمد مختاری در کتاب «انسان در شعر معاصر» به نکته یی اشاره می کند که بسیار درخور توجه است. او می گوید؛ « حذف خیرخواهانه آزادی های فردی به هر حال نشانی از روحیه استبداد و انحصار حقیقت برای خود نیز در خود نهفته داشته است.» و آشکارا آنچه از نظام های سلطه گر گفته می شود که یکی از آنها قطعاً دولت استالین است، نبود و انکار هویت انسانی و جامعه مدنی است و در حقیقت استیلای یک نوع «استبداد ذهن» که کاملاً خودمدار است و همه چیز را در دایره یی بسته می خواهد چون به صراحت می توان گفت تنها راه حیاتش همین است. کسانی که گرفتار «استبداد ذهن» هستند از هر نوع گفتمان کراهت دارند و جامعه بسته جامعه آرمانی آنان است و با این وجود خود را زیر انقلابی ترین شعارها پنهان می کنند و همین را دستمایه فریب مردم یا به تعبیر خود «خلق» قرار می دهند. و متاسفانه برعکس آنچه گمان عموم است این استبداد ذهن تنها شامل افراد عادی یا به تعبیری عوام و بی سوادان نمی شود، بلکه روشنفکران چنین جوامعی را نیز در بر می گیرد که می توان گفت چنین استبدادی نزد روشنفکران یا به اصطلاح فرهیختگان وحشتناک تر است چرا که روشنفکران استبداد ذهنی خود را در چنان لفاف زیبایی از عبارات و لفاظی ها می پوشانند یا به اصطلاح «کادوپیچ» می کنند که دیدن آن استبداد مخوف نهفته برای همگان مقدور نیست «چرا که ساخت استبدادی ذهن مشخصه زندگی کسانی است که در برابر قدرت و بالادست زبونند و نسبت به زیردست مستبد و خودسر و خودرای.»۲ و قدرت تنها قدرت مطلقه دولت ها نیست بلکه تمام کسانی را شامل می شود که می توانند با شیوه ها و ترفندهایی بسیار ظریف عنان قدرت را به دست بگیرند و دیگران را تحت سیطره خود درآورند. «استبداد خصلت رابطه بالایی ها و پایینی ها است. رابطه بالا ک پایین نه تنها در جامعه و نظام مناسبات، بلکه در اساس ارزش ها و طرح ذهنی افراد نیز برقرار است. ذهن افراد با گونه یی «استبداد» پرورده می شود که گویی جز آن وجه دیگری متصور نیست. به ویژه اینکه استبداد همواره با «حق» جا به جا و جایگزین می شود. پس هر کس درون خود شبانی است که به خود حق می دهد چوبدستی را بر سر رمه اش فرود آورد.»۳
در خاطراتی که در کتاب «اجاق سرد همسایه» می خوانیم مصیبت فاجعه بسیار فراتر از رنج و آزاری است که در زندان و اسارت و تبعید متحمل می شوند (که در جای خود فاجعه است) بلکه این هویت انسانی آنها، روابط عاطفی و خانوادگی و فردی شان است که زیر پا له می شود. «... در پست مرزبانی بازجویی مقدماتی شدیم و سپس شب هنگام ما را به شهر مرزی ترکمنستان به نام «قه قه» بردند و در جایی همانند طویله سه چهار روز بازداشت کردند.
در این بازداشتگاه بچه ها نان سیاه و بدپخت روسی را نمی توانستند بخورند و گریه سرمی دادند کاری از دست ما بر نمی آمد. رختخوابی در کار نبود. در همان روز اول با دیدن بازداشتگاه و غذا و برخورد ماموران، همگی به جز مادر شوکه شده بودیم... سرانجام ما را به کاگ ب عشق آباد تحویل دادند. در همان ساعت اول چهار بچه را از ما جدا کردند. وای که دو خواهر معصومه و کلثوم با جدا کردن جگرپاره شان به چه حالی افتادند. آری با همین جدا کردن بود که دیگر کسی نشان و سراغی از بچه ها نیافت.»۴ آنها از این پس فقط هوایی دارند برای نفس کشیدن و نان و آبی در حد زنده ماندن آن هم در نظامی که مدعی ساخت «نظمی نوین» برای انسان هاست و خیرخواهانه به حذف انسان ها و ابتدایی ترین حقوق فردی شان روی می آورد تا جامعه یی «آرمانی» بسازد. اما چگونه می توان جامعه یی آرمانی ساخت وقتی اندیشیدن، این وجه تمایز اصلی و اولیه بین انسان و حیوان، را از او بگیریم و بخواهیم نه تنها جسمش اسیر و دربند باشد بلکه ذهنش نیز شست وشو داده شود و اسیر اندیشه های سلطه جوی ما باقی بماند. آن گاه نه به جامعه یی آرمانی که به جامعه یی «برده وار» می رسیم که در نهایت خواست دولت های سلطه گر است.
ترانه مسکوب
پی نوشت ها
۱- « آن سوی آستارا » / اجاق سرد همسایه
۲- نقل از «انسان در شعر معاصر» نوشته محمد مختاری، چاپ انتشارات توس
۳- همانجا
۴-«اجاق سرد همسایه»/ خاطرات اتابک فتح الله زاده
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید