چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

رئیس رئیس جمهور


رئیس رئیس جمهور
روز بیستم ژانویه امسال زوج سیاهپوستی از شیکاگو امورات کاخ سفید واشنگتن را بر عهده می گیرند. «باراک اوباما» و همسرش در حالی به کاخ سفید می روند که انتظاراتی سنگین بر دوش آنهاست و البته در این میان تبدیل به نماد هم شده اند.
اما «میشل اوباما» کیست، چه نقشی دارد و از چه قدرتی برخوردار است؟ آنها در آن شب نوامبر هنگامی از قضیه خبردار شدند که در اتاق هتلی در شیکاگو نشسته بودند. آن تلویزیون بزرگ روشن بود و دختران خانواده با حالتی خسته کنار هم دراز کشیده بودند. مادربزرگ از اتاق بیرون آمده بود و طبیعتاً پدر خانواده هم به صفحه تلویزیون نگاه می کرد. مرد به مانند اغلب اوقات در این ۱۸ ماهه تصویر خود را از تلویزیون می دید و زن هم در این مدت به صورت مضاعف شاهد همسرش بود یعنی یک بار در تلویزیون و یک بار در کنار خودش. اما آن شب عبارت جدیدی زیر تصویر چهره مرد نقش بست؛ «باراک اوباما رئیس جمهور منتخب». ناگهان میشل فریاد زد؛ «واو، تو چهل و چهارمین رئیس جمهور منتخب ایالات متحده هستی.» اما مرد در همان حال که روی آن کاناپه چهارخانه زشت نشسته بود و در حالی که پیراهنی سفید به تن و کراواتی قرمز و صورتی به گردن داشت، سکوت کرده بود و حالتی بهت زده داشت. ولی زن دستانش را باز و مرد را از جایش بلند کرد زیرا باید بیرون و به میان مردم می رفتند و بر صحنه یی در گرنت پارک حاضر می شدند. هنگامی که به آنجا رفتند، زن مقابل یکصد و چهل هزار نفر از مردم خندان و گریان در گوش همسرش نجوا کرد؛ «تبریک می گویم.»
حال هر چهار نفر روی آن صحنه بودند و پدر دستان دختر کوچک یعنی «ساشا» را در دست گرفته و همسرش نیز دست دختر بزرگ تر «مالیا» را در دست داشت. آنها به جمعیت نگاه می کردند و آنچه می دیدند، نوعی خلسه دسته جمعی و توده یی بود و به عبارتی یک نشئه امریکایی. این چهار نفر تبدیل به چهره های محبوب ایالات متحده می شوند و حتی در همان شب که تا آغاز رسمی کار رئیس جمهور فاصله زمانی زیادی داشت، تبدیل به نماد شدند. اوبامای سیاسی تجلیل می شد و آن روزها و این روزها همان ماه عسل رای دهندگان و فرد پیروز است که البته پایان خواهد گرفت. اما این چهار نفر؟ خانواده اوباما خانواده یی خوشبخت است؛ از همان خانواده های محبوب والدین در دوران سخت، زیرا به همه دنیا اعلام می کنند همه چیز شدنی است؛ «بله، ما می توانیم.» آنها سیاهپوست هستند و این مساله اهمیت دارد. شاید این مهم ترین ماموریت آنها باشد یعنی اثبات این مساله به سفیدپوستان و همین طور سیاهپوستان که حتی یک زوج سیاه هم می توانند مرد اول و بانوی اول باشند و در عین حال از هوش و جذابیت و تاثیرگذاری هم بهره مند باشند. البته این امری بدیهی است اما باید دانست که در این کشور تصویر زنان و مردان سیاه هنوز هم تصویری متفاوت به شمار می آید. اصولاً هنوز هم تصویری مخدوش و کلیشه یی از سیاهپوستان امریکا در طبقه عوام این کشور جریان دارد. به عنوان مثال گفته می شود مردان سیاهپوست پس از به دنیا آمدن فرزندان شان هیچ مسوولیتی را در قبال آنها بر عهده نمی گیرند یا مثلاً روی شلوار جین، شورت ورزشی می پوشند، تصور غالب از زنان سیاهپوست هم بهتر از این نیست. «ووپی گلدبرگ» بازیگر معروف و سیاهپوست هالیوود می گوید؛ «در رسانه های امریکایی از زن سیاهپوست تصویر موجودی بی دست و پا ارائه می شود و حتی زمانی که آنان به موفقیت هایی هم دست پیدا می کنند، چندان توجهی به آنها نمی شود.» بسیاری از زنان نویسنده سیاهپوست بر این عقیده اند که هنوز هم از زنان سیاهپوست امریکایی تصویر قربانیانی بی پناه ارائه می شود؛ قربانیانی که از لحاظ جنسی بسیار قابل دسترسی، از نظر مادی عقب مانده و از لحاظ شغلی بی ارزش هستند.
و حال بر بالای آن صحنه اوباما و در کنارش او ایستاده است یعنی همسرش میشل؛ همان زنی که البته رئیس جمهور نیست اما ملکه است یا همان «بانوی اول امریکا». میشل یا همان زن زیرک و مستقل و بذله گو که نه خود را به دست جراح زیبایی سپرده و نه لاغر است.
او در مورد شوهرش می گوید؛ «می توانم او را واقعاً عصبانی کنم. او زحمت زیادی می کشد اما همواره یک مرد باقی ماند.» مرد می گوید؛ «میشل این روزها عاقل تر شده است.» و زن؛ «حالا می دانم که این مبارزه به زحمتش می ارزید.» این دو شبیه به زوجی عاقل و بالغ هستند. از قرار معلوم به یکدیگر احترام می گذارند.
نمی توان گفت یک روح در دو کالبد هستند اما حداقل از نظر طرفداران شان آنها دو نفری هستند که به یکدیگر اعتماد داشته و تصمیم به تغییر امریکا گرفته اند.
ظاهراً امریکا باید تغییر کند و از قرار معلوم از سوی کسانی اداره شود که به قولی که داده اند، وفادار بمانند. براساس این وعده ها امریکا باید در سال ۲۰۰۹ بر این بحران اقتصادی و سپس بر مساله تغییرات جوی غلبه کند. ظاهراً امریکا در آینده خواهان دشمنان کمتر و دوستان بیشتر است. قرار است امریکای اوباما مانند چین پرتحرک باشد و مردم بتوانند حین سوار شدن به قطار تلفن بزنند و با یک بار قدم زدن در سالن های فرودگاه نیویورک مجبور به شانه کردن موهایشان نباشند. از قرار معلوم و براساس وعده های داده شده، امریکا تبدیل به جامعه یی مدرن خواهد شد. اوباما در روز بیستم ژانویه مراسم سوگند را به جا می آورد و پس از آن است که میشل اوباما هم البته به چهره یی سیاسی تبدیل می شود. میشل همراه با استراتژیست همسرش یعنی «دیوید اکسلرود» رقابتی انتخاباتی را مدیریت کرد و در آوردگاه های سیاست پا گذاشت، مصاحبه ها انجام داد و سخنرانی ها کرد. اوباما از میشل به عنوان «مرجع نهایی در تصمیم گیری ها» یاد می کند. بی تردید این دو نفر نیز به مانند بسیاری از دیگر زوج ها تا مدت ها بر سر این تقسیم نقش بحث و جدل داشته اند. چه کسی از کدام توانایی برخوردار است، چه کسی هنوز برای خودش وقت و زمان می تواند بگذارد، چه کسی دهنده و چه کسی گیرنده است و چه کسی می تواند برای فداکاری برای دیگری پیشقدم شود؟
زندگی در کلانشهرها امری پیچیده و دشوار است. چه کسی می تواند از نظر شغلی سریع و انعطاف پذیر بوده و خلاقانه و مسوولانه با فرزندان برخورد کند و همزمان دوستی ها را حفظ کرده و همه چیز را از قوه به فعل درآورد و با نزدیکان مراوده داشته و از آنها درخواست کند؟ چه کسی می تواند هم آزاد و هم مطمئن باشد؟ چه کسی می تواند با وجود همه این کارها باز هم کتاب بخواند و به دیگر وظایف خانوادگی پرداخته و خیالبافی هایش را همچنان حفظ کند. انجام همه این کارها بسیار سنگین است اما خانواده اوباما در همان حال که روی آن صحنه ایستاده اند، نشان می دهند که می توانند با هم و در کنار هم بخندند و بی نهایت خونسرد و راحت به نظر می آیند. این یک ستاره جدید سیاسی نیست که پا به عرصه وجود می گذارد بلکه یک زوج رسمی است که در عصر ما مطرح می شود. خانم و آقای اوباما هم به مانند زوج «برد پیت و آنجلینا جولی» در سینما، «پل استر و سیری هوموت» در ادبیات و «اشتفی گراف و آندره آغاسی» در ورزش تلاش دارند نشان دهند زوجی برخوردار از حقوق مساوی در زندگی هستند؛ زوجی که در عمومی ترین خانه عروسکی این سیاره یعنی در کاخ سفید ساکن می شوند. ظاهراً میشل اوباما از این انتظارات سنگین هراسی ندارد و به همسرش می گوید؛ «تو باید الگویی برای سراسر این کشور باشی. آیا انتظارات بر دوشت سنگینی می کند؟ نه چندان. من به خاطر این شانس های بزرگی که البته وظایفی برای ما در بر دارد، بسیار خوشحال هستم.» اینکه اوباما آشکارا از میشل به عنوان همسر، مشاور و عشق تجلیل می کند، امری تاثیرگذار و تا اندازه یی رمانتیک است. هنگامی که میشل روی آن صحنه به شوهرش تبریک می گفت، هر دو لبخند بر لب داشتند؛ لبخندی که گرچه به سوی جمعیت بود اما در واقع لبخندی بود که به یکدیگر ارزانی می داشتند.
باراک اوباما تلاش زیادی می کند با افزودن بر ارج و قرب همسرش به نفع خود استفاده ببرد. بی تردید وقتی از وی به عنوان «صخره محکم خانواده اوباما» یاد می کند، قصد کوچک کردن یا تمسخر میشل را ندارد. اوباما برخلاف بسیاری از دیگر مردانی که در هرم قدرت قرار می گیرند، باعث کوچک شدن همسرش نشده است. این مرد پیروز واقعاً از وفاداری همسر برخوردار بوده و اذعان دارد میشل این قدرت را دارد که وی را به زمین بزند یا به آسمان ها ببرد. اوباما هنگام مرگ مادربزرگش به شدت می گریست اما میشل در همان حال و در کنار وی سرش را بالا گرفته بود و گویی به اصطلاح زبان بدنی هر دو نفر، مکمل یکدیگر بود. این مساله در موارد دیگر نیز صادق است و میشل چه در مسند قدرت و چه در مورد تربیت بچه ها با اوباما هماهنگی دارد. میشل اوباما به خوبی می تواند همه این نقش ها را یکی کند و گاه خیلی جدی و به ندرت طنزآلود عمل کرده یا صحبت می کند. مردان امریکایی تا مدت ها از متهم کردن میشل به خاطر قدرتش پرهیز می کردند و میشل هم تا مدت ها در حالی که لبخند می زد در کنار یا پشت سر همسرش قرار می گرفت و تحسین زنان و مردان را برمی انگیخت. طنزهای او گاه بی رحمانه بود و آن صراحتی که با آن از فقر در امریکا صحبت کرد، کم مانده بود به مرگ سیاسی وی منجر شود. اما آیا او زنی بی نهایت وراج و جاه طلب است؟
میشل این شانس را داشت و دارد که به عنوان یک فرد جدی گرفته شده و البته توانسته است از آن شکل های کلیشه یی فراتر رود. او می گوید؛ «من در نوع خودم اولین نفری بودم که توانست ملت را در خارج از چارچوب های مرسوم ببیند.» و حال این ملت باید با بانوی اولش هماهنگ شود و همراه با وی که به عنوان الگویی برای نسل خودش مطرح است، راه حل هایی برای مشکلاتی از قبیل شغل، ازدواج و تشکیل خانواده پیدا کند. باراک اوباما چندی پیش گفت موقعیت فعلی امریکا و دوره طولانی گذار از انتخابات تا روز تحلیف مایه هراس و نگرانی او است. در هفته های گذشته هدف اوباما تشکیل تیمی برای دولت آینده بود و به گفته خودش؛ «به دنبال بهترین تیم موجود هستم تا بتوانیم با تمام قوا از این ایستایی خارج شویم.»
احتمالاً اوباما می داند که ریاست جمهوری اش حتی پیش از آغاز دوره آن نیز بی اندازه زیر ذره بین قرار دارد. تا به امروز هیچ کس در کسوت یک نجات دهنده پا به کاخ سفید نگذاشته و کاخ سفید هرگز ستاره یی بزرگ تر از او به خود ندیده است. اوباما گفت این مردم در واقع از شخص او انتظارات زیادی ندارند؛ «صداقت و شایسته سالاری ، مساله این است. آنها در انتظار دولتی هستند که برای منافع آنها مبارزه کند. من این انتظارات را برآورده خواهم کرد و به همین خاطر گام در این میدان گذاشتم.»
پس از آن گفت که همسرش آن اهداف را به وی یادآوری کرده است؛ همان اهدافی که او و میشل بر پایه آن قدم به عرصه سیاست گذاشتند؛ «میشل معیار من برای راستی آزمایی است. اوست که نقاط قوت و ضعف من را می شناسد و اوست که وقتی دچار غرور می شوم من را از آسمان به زمین می آورد.» اگر از اوباما پرسیده شود کدام یک از شما دو نفر بیشتر اهل شوخی است بی درنگ پاسخ می دهد؛ «میشل.» و اگر سوال شود چه کسی حرف آخر را می زند باز هم می گوید؛ «میشل.»
اما این زن کیست؟ از کجا می آید، چه می خواهد، چه نقشی در آن عمارت شماره ۱۶۰۰ خیابان پنسیلوانیا ایفا خواهد کرد، یعنی در همان کاخ سفیدرنگی که زمانی به دست بردگان و برای روسای جمهور و خانواده هایشان ساخته شد؛ همان کاخی که امروز از آن نخستین بانوی اولی است که خود از اعقاب همان بردگان به شمار می آید. برای واکاوی این خانواده و این زوج و البته این زن به شیکاگو سفر می کنیم؛ سفری که چند روز قبل از کریسمس و در آخرین هفته اقامت خانواده اوباما در این شهر صورت گرفته است. امروز یکی از دوشنبه های شیکاگو است. چندی پیش بود که اوباما قول تشکیل دولتی شفاف و منطبق با انتظارات را داد؛ دولتی که خود اولین انتقادکننده از خود در صورت انجام اشتباه باشد. از آنجایی که نشست های مطبوعاتی نوعی معیار برای محک زدن روسای جمهور محسوب می شود، ظاهراً اوباما سعی می کند برخلاف بوش که چندان در دسترس نبود، همیشه آماده قرار گرفتن پشت آن تریبونی باشد که روی آن این عبارت به چشم می خورد؛ «دفتر رئیس جمهور منتخب».
در کنار او «استیون چو» ایستاده است یعنی همان مرد کوچک اندام و عینکی و فارغ التحصیل رشته فیزیک از دانشگاه برکلی و برنده جایزه نوبل. اوباما می گوید؛ «این بار نباید کوتاهی کنیم.» چو وزیر انرژی خواهد شد و به عقیده اوباما اولویت امروزین امریکا همان کاستن از وابستگی به نفت است. او می گوید این کاهش وابستگی میزان و معیاری برای شکست یا پیروزی به حساب می آید؛ «بیش از این نمی توانیم خلف وعده ها را بپذیریم.» سپس چهار پرسش مطرح شده و چهار پاسخ داده می شود. پس از آن می گوید که باید به خانه برود. در آن گاراژ زیرزمینی کاروان حامل وی با موتورهای روشن آماده حرکت هستند. این کاروان مسافتی ۱۰ کیلومتری را در امتداد میشیگان به سمت جنوب طی می کند و به «اوبامالند» وارد می شود. اما اینجا دیگر چندان به اوباما تعلق ندارد بلکه وطن و خانه میشل به حساب می آید. اوباما لند عبارت است از یک حصار فلزی خاکستری ، چند متر چمن کاری و خانه یی مستطیل شکل و دوطبقه. آن آجرهای قرمز، خاکستری شده اند و آن پنجره های فلزی سبزرنگ هم زنگ زده اند. خانم و آقای «رابینسون» در طبقه بالای این ساختمان زندگی می کردند و اتاق نشیمن خانه را با یک تیغه نازک به دو بخش تقسیم کرده و بدین ترتیب دو اتاق خواب برای فرزندان شان یعنی «میشل» و «کریگ» ساخته بودند. میشل در همین بخش جنوبی شیکاگو بزرگ شد یعنی در همین منطقه سخت و خشن که هم فقیر داشت و هم غنی و بیشتر جمعیت آن را سیاهپوستان تشکیل می دادند. «فریزر رابینسون» غپدر میشلف فرزند یک کارگر مهاجر از کارولینای جنوبی بود و در تشکیلات آبرسانی شیکاگو کار می کرد. او در آغاز کار ماهانه ۴۷۹ دلار حقوق می گرفت و وظیفه اش نظافت و تخلیه سطل های زباله و حمل بار به کامیون ها بود. فریزر طرفدار حزب دموکرات بود و در هر انتخاباتی وظیفه نقل و انتقال رای دهندگان به این حزب را برعهده می گرفت و با پیروزی دموکرات ها به عنوان پاداش ترفیع گرفت. خانواده رابینسون از آن خانواده های رویایی بود و فریزر پدری جدی و درستکار و دوست داشتنی به حساب می آمد. او با تلاش و کار سخت امکان تربیت میشل و کریگ را برای همسرش «ماریان» فراهم کرد. این پدر هرگز اهل تنبیه و مجازات نبود و در این مواقع به گفتن این جمله اکتفا می کرد؛ «خیلی ناامید شدم.» و میشل گریه می کرد و به تصحیح خود می پرداخت. امروز هم خانواده اوباما اذعان می کنند که همین روش را در قبال فرزندان و همکاران خود به کار می گیرند. در این موارد از داد و فریاد خبری نیست و به گفتن این جمله اکتفا می شود؛ «من از تو خیلی انتظار داشتم اما مرا ناامید می کنی.»
ماریان قبل از آنکه بچه ها به مدرسه بروند، به آنها خواندن و نوشتن را آموخته بود. مدرسه «برین ماور» یعنی همان دبستانی که میشل به آن می رفت در گوشه همان خیابان قرار داشت. او چنان خوب درس خواند که توانست نام خود را در لیست دانش آموزان بااستعداد ثبت کند و بدین ترتیب امکان فراگیری زبان فرانسه و بیولوژی را برای خود فراهم ساخت. احتمالاً میشل دوران کودکی بی عیب و نقصی را گذرانده است. خیابان محل زندگی آنها خیابان آرامی بود و همسایه ها با هم همراهی و همکاری زیادی داشتند. موتورسواران می توانستند موتورسیکلت های خود را در پیاده رو پارک کنند و کسی اعتراض نمی کرد. بچه ها به نوبت نظافت خانه را بر عهده می گرفتند، شنبه ها همه خانواده «مونوپولی» بازی می کردند و یکشنبه ها میشل حمام را تمیز می کرد. یکی از خاله هایش به بچه ها درس پیانو می داد. میشل و برادرش کریگ بازی «دفتر کار» را دوست داشتند. کریگ در نقش رئیس شرکت و میشل در نقش منشی ظاهر می شد اما از آنجایی که رئیس هیچ حرفی برای گفتن نداشت، این خانم منشی بود که همه تصمیم ها را می گرفت. میشل اما به ورزش هیچ علاقه یی نداشت زیرا در ورزش چیزی به نام «بازنده» وجود داشت.
اما آیا آن محیط، محیطی کامل و بی عیب و نقص بود؟ در سال های اول دهه ۷۰ افکار نژادپرستانه در شیکاگو عملاً این شهر را به چند پاره تقسیم می کرد و این وضعیت در زندگی داخلی فرزندان رابینسون هم بی تاثیر نبود. هیچ کس در آنجا نمی گفت تو هم می توانی رئیس جمهور شوی؛ «باید زیرک باشی بدون آنکه زیرکانه رفتار کنی.» و میشل به گفته خودش این درس را به خوبی فرا گرفت. اما غمی دیگر در انتظار این خانواده بود یعنی ابتلای فریزر به بیماری تصلب شرائین. فرزندان به همراه مادر، پرستاری از پدر را بر عهده گرفتند و در اوایل کار او را به کمک عصای زیر بغل حرکت می دادند اما رفته رفته برای همیشه روی ویلچر نشست و عاقبت در سال ۱۹۹۱ و در سن ۵۵ سالگی درگذشت.
امروز یکشنبه است و باراک اوباما قرار است حوالی ظهر به آکادمی «داج رنسانس» بیاید. این آکادمی در واقع یک دبستان است. او روی یکی از صندلی های مخصوص کودکان می نشیند و بچه ها روبه روی او و روی زمین می نشینند. یک دختربچه می پرسد؛ «وقتی به کاخ سفید بروی چه احساسی داری؟»
«خیلی هیجان زده خواهم شد.» اوباما این را می گوید و توضیح می دهد که احتمالاً «دفتری تقریباً زیبا» خواهد داشت که مانند یک تخم مرغ است و به آن «دفتر بیضی» می گویند. مالیا و ساشا هم یک سگ هدیه خواهند گرفت؛ «آنها از چند سال پیش یک سگ می خواستند.» اما به اعتقاد اوباما اگر این سگ روی پیاده رو ادرار کند آنگاه دخترها باید دوباره آنجا را تمیز کنند.
یک پسر نوجوان از او می پرسد دلش می خواهد صاحب کدام میراث مارتین لوتر کینگ باشد؟ اوباما می گوید نه تنها رئیس جمهور بلکه همه شهروندان از میراث دکتر کینگ تجلیل می کنند یعنی همان احترام گذاشتن به دیگران و گوش کردن به حرف های آنان. اوباما می گوید؛ «دکتر کینگ اغلب می گفت صرف نظر از اینکه چه شغلی داری باید به بهترین نحو کارت را انجام بدهی. و کار شما درس خواندن است و باید وقتی در کلاس هستید سخت کار کنید و بیاموزید.» در بیرون از آن کلاس همراه با باد برف هم می آید و شش لیموزین پارک شده است. اوباما برای بچه ها دست تکان می دهد و در حالی که ۲۰ نفر دوربین به دست در آنجا حضور دارند به سمت خانه اش در «هایدپارک» حرکت می کند زیرا وقت زیادی ندارد. خانواده اوباما تا همین چندی پیش و در زمان تهیه این گزارش در فاصله پنج کیلومتری خانه رابینسون ها زندگی می کردند یعنی در خیابان هاید پارک و در خانه یی با آجرهای سرخ و در و پنجره های سفیدرنگ. او می گوید؛ «در هر گوشه یی از اینجا با یک رابینسون سر و کار داری.» باراک اوباما زمانی می خواست آرشیتکت شود و سپس تصمیم گرفت به بسکتبال روی بیاورد و در آخر از رشته حقوق سر درآورد. اما میشل اوباما چنین اهدافی نداشت و تنها با همه وجود فعالیت می کرد. او خواهان آزمون و خطا و جامعه در حال تغییر بود. میشل نمی خواست چیزی بشود بلکه در فکر این بود که کاری انجام دهد. میشل در سال ۱۹۸۱ و از دبیرستان «ویتنی یانگ» دیپلم گرفت. «مارک گریشابر» معاون نژادپرست این مدرسه همه کتاب های سال آن دوران را مخفی کرد تا نام میشل در eBay ثبت نشود اما با این حال میشل شاگرد نمونه کلاس بود و در دروس ریاضی بهترین نمره ها را می گرفت. نام به اصطلاح خودمانی شاگردان آن مدرسه «دلفین ها» بود و به گفته میشل؛ «من تا ابد یک دلفین خواهم ماند.»
او در دانشگاه پرینستون در رشته جامعه شناسی درس خواند و از هاروارد مدرک حقوق گرفت. میشل زمانی در مورد خودش نوشت؛ «آموزه ها و تجارب من در پرینستون، آگاهی هایم در مورد هویت خود به عنوان یک زن سیاهپوست را بالا برد.» میشل در نهادی به نام «مرکز جهان سوم» مشغول کار شد و به گفته یکی از همکاران سابقش نقطه قوت او همان حس به اصطلاح «درون یابی» بود. پسرها در زندگی میشل نقش زیادی نداشتند و به گفته برادرش کریگ؛ «تقریباً هیچ پسری نظر او را برای ازدواج جلب نمی کرد.»
میشل همیشه تنها و در میان نگاه های نژادپرستانه به سر کار و دانشگاه می رفت و هرگز پیش نیامد که در این مورد نزد خانواده اش شکایتی کند. پدر و مادر میشل در سال ۱۹۸۸ در کتاب سال هاروارد نوشتند؛ «۱۵ سال پیش که موفق به ساکت کردن تو نشدیم، می دانستیم تو در این دانشگاه موفق می شوی.»
اولین کار رسمی میشل در دفتر آستین بود و سالیانه ۶۵ هزار دلار حقوق می گرفت. بعدها به دفتر شهردار و رئیس دانشگاه شیکاگو یعنی «ریچارد ام. دالی» رفت و در آخر معاون کلینیک این دانشگاه شد. در آن زمان سالانه ۳۱۶ هزار دلار حقوق می گرفت و پس از انتخاب اوباما به عنوان سناتور این حقوق سه برابر شد و همین مساله می توانست به عنوان مدرکی در دست رقبای جمهوریخواه علیه باراک اوباما باشد. اما میشل از مدت ها پیش به عنوان قهرمانی برای زنان سیاهپوست امریکا مطرح است. «آلیسون ساموئلز» مقاله نویس هفته نامه «نیوزویک» می نویسد؛ «میشل توانست به زنان رنگین پوست این جسارت را بدهد که بیش از این به خود بپردازند. زنان آفروامریکن در این کشور معمولاً از اضافه وزن و فشار خون بالا رنج می برند اما این زن زیبای سیاهپوست مانند یک دختر سبزه رو توجه زیادی جلب کرد و مردم دنیا او را زنی زیبا لقب دادند.»
میشل در مبارزات انتخاباتی نقش یک مربی و راهبر را داشت. آنها به صورتی واضح نقش ها را بین خود تقسیم کردند. بر این اساس اوباما باید با ظرافت وارد مبارزه می شد زیرا در آن زمان هیچ کس تصور نمی کرد او بتواند رای سفیدپوستان را هم به سوی خود جلب کند. رقبای آن روز اوباما افرادی یک بعدی بودند اما اوباما نه تنها یک بعدی نبود بلکه همسری چون میشل را هم در کنار خود داشت. میشل یک بار در شهر «دنمارک» واقع در کارولینای جنوبی یک گردهمایی انتخاباتی راه انداخت. او در این گردهمایی از دو ضمیر «ما» و «آنها» نهایت استفاده را برد؛ «آنها می گفتند یک سیاهپوست هرگز نخواهد توانست پول کافی برای انتخابات جمع آوری کند اما ما توانستیم. آنها می گفتند یک کاندیدای سیاه قادر نیست سازمانی سیاسی و کارآمد تشکیل دهد اما ما به آنها نشان دادیم که می توانیم. سپس آنها گفتند یک سیاه نمی تواند در هیچ یک از ایالت ها برنده انتخابات مقدماتی شود اما ما توانستیم. با این حال بعد از پیروزی ما در آیوا گفتند تنها در همان ایالت پیروز می شوید اما دیدید که اکثر ایالت ها به ما رای دادند.»
میشل در آن روز با حالتی ریتمیک و واضح مثل شوهرش صحبت می کرد اما شور و هیجان او برای پرداختن به مساله نژاد و رنگ پوست بیشتر بود.
آن سالن تنها یک خبرنگار سفیدپوست و ۲۰۰ سیاهپوست حضور داشتند. سپس بار دیگر آن وجد و خلسه بر محیط حاکم شد؛ «ما بر همه تردیدها غلبه کردیم. آنها مانع تراشی کردند اما ما از روی موانع پریدیم و بالاتر و بالاتر رفتیم زیرا ما همه کار خواهیم کرد، حتی رئیس جمهور خواهیم شد و به واشنگتن خواهیم رفت و دنیا را تغییر خواهیم داد.»
در اینجا بود که فریاد شادی حضار برخاست. میشل آن روز گردنبند و دستبندی نقره بسته بود و حلقه ازدواجی از طلای سفید را در انگشت خود داشت. چکمه ها و دامنی سیاه و بلوزی سفید به تن کرده بود؛ «آنها یک بار گفتند شوهر من سیاهپوست است و بار دیگر گفتند سیاهپوست کامل نیست. اما حقیقت این است که او یکی از باهوش ترین مردانی است که در زندگی خود با آن روبه رو خواهیم شد.»
این میشل است که به اوباما عمق و ژرفا می دهد و ضعف هایش را پنهان می کند و از قرار معلوم می خواهد وظیفه سیاسی اش را «سخنگویی اوباما» تعریف کند. میشل همواره در معرض پرسش هایی بی رحمانه نیز بود؛ «شوهر شما در هاوایی و اندونزی بزرگ شده است و مادری سفید و پدری سیاهپوست داشته است. آیا زمانی به مواد مخدر اعتیاد داشته، آیا برای این پست جوان نیست، آیا می شود به او اعتماد کرد؟» دیگری می گفت؛ «می گویند اوباما شنونده یی خوب و هنگام بحران ها خونسرد است. آیا اینها ویژگی هایی زنانه به شمار نمی آید؟ می گویند در همان حال که همه تفسیرها را می شنود به سرعت برق و باد تصمیم می گیرد. می گویند یک واعظ و در عین حال یک فریبکار است. می گویند معتاد بوده و ۵۰ روز را در مرکز بازپروری گذرانده است. می گویند حالا معتاد به تمرینات بدنسازی است. می گویند آدمی خودپرست و خودشیفته است.»
میشل هم همه این حرف ها را می شنید و دست به تکذیب و بحث و مجادله می زد. او بود که هنگام لغزش همسرش او را سرجای خود نگه می داشت یا راه را برای وی هموار می کرد و هنگامی که شوهر به ایستایی دچار می شد، زن بار دیگر او را به راه می انداخت. در اوایل دوران مبارزات انتخاباتی یک بار میشل به شوخی گفت شوهرش شب ها خروپف می کند. و امروز هم هنوز می گوید اوباما جوراب هایش را همان طور در خانه رها می کند و آنها را در سبد رخت های چرک نمی اندازد.
چند ماه پیش در نشست حزب دموکرات در شهر دنور که برای انتخاب نامزد نهایی این حزب برگزار می شد، خانواده رابینسون نیز حضور داشتند. ماریان (مادر میشل) در حالی که لباسی شیک به تن داشت در قسمت ویژه نشسته بود و پسر تنومند و طاسش یعنی «کریگ» در ردیف های پایین بود. کریگ همواره فقط می خواست بسکتبالیست شود و همه عمرش در این آرزو بود. او در دوران کالج هم به همین بازی می پرداخت و بعدها به عنوان یک حرفه یی به تیم منچستر رفت. اما به دلیل آنکه نتوانست نظر مسوولان و مربیان تیم ملی را جلب کند، از حضور در تیم ملی محروم شد. به همین خاطر به وال استریت رفت و ثروتمند شد اما هرگز احساس خوشبختی نمی کرد. او خود می گوید اتومبیل و خانه چیزهایی نیستند که برای او کافی باشند و به همین خاطر بار دیگر به بسکتبال روی آورد و حال مربی باشگاه کالج ایالت اورگون است. او در آن نشست گفت؛ «پدرم از آسمان ها به ما می نگرد و به دخترش افتخار می کند. خواهر من نه تنها یک دختر دوست داشتنی بلکه همسر و مادری نمونه است.»
در آن نشست حزبی میشل هم پشت تریبون قرار گرفت و از سفر شگفت انگیزش به دنور گفت و از دخترانش به عنوان «قلب قلب من» یاد کرد و در نهایت از باراک گفت؛ « باراک امروز همان مردی است که ۱۹ سال پیش عاشقش شدم.» سپس دخترانش روی صحنه رفتند و در تلویزیون بزرگ سالن تصویر باراک اوباما نقش بست و به عنوان نامزد اختصاصی حزب دموکرات معرفی شد. میشل آن شب هم به اندازه یک گروه برای همسرش کار کرد. در آن لحظه چهره واقعی میشل مشخص شد و طی آن ۱۸ ماه تنها همین یک بار این اتفاق افتاد.
صبح یک روز چهارشنبه در شیکاگو است و امروز اوباما وزرای کشاورزی و کشور را معرفی می کند. هتل «دریک» شیکاگو از سوی تک تیراندازان محافظت می شود و ایالت میشیگان شاهد باد و توفان است. خبرنگاران صندلی هایی رزرو شده دارند و در شش ردیف نشسته اند. هر کسی موفق به پرسش از رئیس جمهور آینده شود مثل همیشه فوراً جواب خود را دریافت می کند. سپس اوباما مثل همیشه به سرعت و شق و رق از محل دور می شود. حال همه در سالن دیگری نشسته اند که هشت چلچراغ و هشت پرچم دارد و پشت سر اوباما پرده یی مخمل و آبی رنگ آویزان است؛ «لطفاً بنشینید».
بعد از آن همه چیز مثل همیشه پیش می رود و همه آرامش اوباما را تحسین می کنند. اوباما در همان حال که نشسته است به هیچ عنوان پاهایش را تکان نمی دهد، سرش را بی دلیل به این سو و آن سو نمی گرداند و دست ها و انگشتانش را بی دلیل در هوا نمی چرخاند. او امروز هم در مورد «دولت مسوولیت پذیر» صحبت می کند و می گوید؛ «زمان یک رهبری نوین فرارسیده است.»
«رابرت گیتس» سخنگوی اوباما هم در آنجا حضور دارد. گیتس با وجود درخشش به عنوان سخنگو، به عنوان فردی سهل انگار معروف است که شامه تیزی برای بحران های آینده ندارد و اغلب سوالات را با تنبلی پاسخ می دهد. در آن جلسه صحبت ها و طنز هایی در مورد اضافه وزن جناب سخنگو نیز جریان داشت.«دیوید آکسلرود» هم آنجاست یعنی همان کسی که از وی به عنوان «خالق اوباما» یاد می شود. او دسته یی روزنامه زیر بغل دارد و دست دیگرش را در جیب فروبرده است. آکسلرود همیشه عرق کرده و تا حدی خواب آلود به نظر می آید و امروز کراواتش را هم کج بسته است و به قول خودش «سیاست کسی را جوان نمی کند». او پست مشاور ارشد را در کاخ سفید برعهده خواهد داشت.
در کنار آکسلرود آن مرد مو نقره یی ایستاده است یعنی «رام امانوئل» رئیس دفتر آینده کاخ سفید. امانوئل مانند همیشه لبخند می زند و چیزی در گوش آکسلرود زمزمه می کند. او از مدت ها پیش به عنوان یک طراح و خط دهنده در واشنگتن فعالیت داشته و البته خودش اهل همان دنیای اوباما یعنی شیکاگو است.
از نظرسیاسی این نزدیک ترین محفل به اوباما به شمار می آید و البته میشل هم به این محفل تعلق دارد اما همیشه از این گونه نشست های مطبوعاتی فاصله می گیرد. اوباما می گوید خواهان مذاکره و گفت وگو است و هوشمند ترین چهره هایی را که پیدا کند، معرفی می کند؛ چهره هایی که «البته هوشمند تر از خود من هستند». البته این به معنای آن نیست که همه چیز خوب پیش می رود زیرا مشاوره و گفت وگو به معنی اتخاذ متوالی تصمیمات درست نیست اما بی تردید (از نظر کارشناسان) این گروه تصمیم هایی به مراتب پخته تر از تصمیم های گروه ایدئولوگ پرزیدنت بوش اتخاذ خواهد کرد. این محفل دومین محفل نزدیک به اوباما است اما فردی نزدیک تر نیز وجود دارد یعنی همان زنی که اوباما طی سال ها از او تاثیر گرفته و اوست که هنگام سفرهای وی در هایدپارک می ماند و مرکزیت آنجا را بر عهده می گرفت و بر هواداران اوباما می افزود.
زندگی در این قسمت از شیکاگو به مراتب راحت تر از مرکز آن شهر است و بسیاری از رفت و آمد ها با پای پیاده صورت می گیرد. در اینجا ویلاها و مراکز اجتماعی ساخته شده اند و اعقاب مهاجران روس و آلمانی هم در همین قسمت زندگی می کنند و البته تعداد سیاهپوستان هم کم نیست. در اینجا دانشگاه و میخانه و کلینیک هم وجود دارد و به عبارتی هایدپارک چندین مرکز اصلی این شهر را در خود جای داده است. رستوران «والویس» در همین هایدپارک قرار دارد، رستورانی با سالنی پر از نقاشی های مناظر طبیعی که از کارگر گرفته تا استاد دانشگاه در آن قهوه می نوشند و خانواده اوباما هم مشتری پر و پاقرص آن است. این خانواده برای صرف پیتزا به «کاپری» می روند و پیتزای محبوب رئیس جمهور آینده پیتزای مخلوط سوسیس و کالباس است. اما میشل اسپاگتی با پنیر را ترجیح می دهد. امروز بچه ها هوس غذای مکزیکی کرده اند اما خانواده اوباما در هر حال سالاد بیشتر و نان کمتر را می پسندند و برای سلامتی ترجیح می دهند به جای همبرگر سیب بخورند. به قول اوباما؛ «این هم از تاثیرات میشل است.»
کمی آن سوتر یعنی در خیابان پنجاه و هفتم کتابخانه شهر قرار دارد؛ کتابخانه یی با یک محوطه باغ مانند برای کتابخوانی و پنج سالن. آن محوطه با سنگ های لخت و چراغ های نئون تزیین شده است. این کتابخانه ۴۵ هزار عضو دارد و حق عضویت سالیانه آن ۳۰ دلار است. خانواده اوباما از ۲۵ سال پیش عضو این کتابخانه هستند. «لورا پریل» کارمند این کتابخانه می گوید؛ «اوباما گاه می خواند و گاه می نوشت. هنگامی که اولین کتابش یعنی «رویای پدرم» را نوشت تعداد زیادی از مردم برای تهیه نسخه امضا شده آن به اینجا آمدند. اما وقتی دومین کتاب یعنی «جسارت امید» را چاپ کرد، هر روز صبح زود صف بلندی از طالبان این کتاب مقابل کتابخانه تشکیل می شد.»
وظیفه شست وشو و اتوی کت و شلوارهای اوباما هم با خشکشویی «گلدن تاچ» بود. اما آرایشگر مخصوص رئیس جمهور امریکا مردی است به نام «ظریف» که در خیابان بلکستون جنوبی آرایشگاه دارد. ظریف مردی دوست داشتنی است و از ۱۴ سال پیش پیرایش موهای اوباما را برعهده دارد.
او می گوید؛ «من اوباما را رفیق خطاب می کنم.» طبق تحقیقات ظریف اوباما نه تنها اولین رئیس جمهور سیاهپوست امریکا است بلکه خود وی نیز اولین آرایشگر سیاهپوست یک رئیس جمهور امریکا به حساب می آید. هر کس بخواهد در این آرایشگاه موهای خود را کوتاه کند باید وقت قبلی بگیرد و البته ۲۱ دلار هم بپردازد. ظریف ۴۵ساله لباس جین می پوشد و ته ریش دارد و چهارشانه است. او به سرعت موها را کوتاه می کند. پشت سر وی عکسی از «محمدعلی کلی» قرار دارد، همان عکس معروف قهرمان سابق بوکس جهان با آن فریاد های بعد از شکست حریف. ظریف می گوید؛ «اوباما یک مشتری دائمی و آدمی باوفا است.» به گفته خودش هر دو هفته یک بار موهای اوباما را مرتب می کرده و علاوه بر آن برای برنامه های تلویزیونی هم بارها به شهرهای مختلف پرواز کرده است. به عقیده ظریف اوباما طی یک سال گذشته موهایش فلفل نمکی شده است؛ «به نظر من او به ندرت نیازی به آرایشگر دارد و چهره تلویزیونی اش زیبا است.» به گفته ظریف اوباما در دادن انعام هم دست و دلبازی داشت؛ «اهل پرسش بود و می خواست بداند مردم چه فکر می کنند. البته تا حدی خودپسندی هم داشت.» ظریف اما از میشل چیز زیادی نمی داند و البته چندان هم تعجبی ندارد. هنگامی که از ظریف می پرسیم آیا او هم همراه اوباما به واشنگتن خواهد رفت، جواب می دهد؛ «به دلایل امنیتی نمی توانم در این مورد چیزی بگویم.» در امپراتوری اوباما همه در مورد وی حرف می زنند. خیابان منتهی به خانه وی مسدود شده اما همه ساکنان و همسایه ها به خاطر «افتخار شیکاگو» به راحتی این استرس را تحمل می کنند. دوستان نزدیک اوباما به ندرت حاضر به مصاحبه می شوند و اگر هم قبول کنند پاسخ هایی به شدت دیپلماتیک تحویل می دهند.
در خلال مبارزات انتخاباتی استراتژی خانواده اوباما «عدم پذیرش دوستان جدید خانوادگی» بود تا از هرگونه دام و خطری پرهیز شود. البته دوستان قدیمی آنها به مانند گذشته حضور داشتند. این دوستان قدیمی ۱۵ نفر هستند که از جمله مهم ترین آنها می توان از «والری جارت»، «مارتین نسبیت» و «اریک ویتاکر» نام برد. این دوستان در همه موارد اعم از غم و شادی در کنار یکدیگر بودند و مساله انتخابات نیز آنها را به یکدیگر نزدیک تر کرد. «اریک ویتاکر» به نشریه نیویورک تایمز گفته است؛ «ما می دانستیم کاندیداتوری باراک تا چه اندازه می تواند برای او و میشل سنگین باشد اما نمی دانستیم این مساله برای خود ما هم چه اهمیتی دارد. این کار دیگر تفریح و بازی نبود.»
اریک ویتاکر پزشک و معاون همان مرکز پزشکی است که میشل در آن به کار مشغول بود. والری جارت یعنی مشاور آینده رئیس جمهور هم در هیات مدیره آن مرکز پزشکی کار می کرد. اما مارتین نسبیت احتمالاً بهترین دوست اوباما است و مسوولیت چاپ و پخش کتاب های او را بر عهده داشت و زمانی همبازی بسکتبال برادر اوباما بوده است. طی ۱۸ ماه مبارزه انتخاباتی همیشه حداقل یکی از این سه نفر در کنار اوباما حضور داشتند و این حضور در راستای سوگندی بود که روزی در هایدپارک به آن متعهد شده بودند.
«آنیتا بلانشارت» همسر مارتین نسبیت هم پزشکی است که هر دو فرزند اوباما را به دنیا آورده است. «جان دبلیو. راجرز» هم مشاور مالی این خانواده و علاوه بر آن همبازی بسکتبال کریگ است. این دنیای جوانانه یعنی سپری کردن بعدازظهرها در سالن های ورزشی برای اوباما خیلی اهمیت دارد. برخی از خانم هایی که بعد از میشل تلاش زیادی در انتخابات کردند و به عنوان نزدیک ترین همکار وی مطرح بودند عبارتند از «دزیره راجرز» و «سوزان شر». بدین ترتیب معلوم می شود طی دوران انتخابات محافل نزدیک به این خانواده افزایش اما تعداد دوستان خانوادگی و شخصی کاهش یافته است.
اوباما می گوید میشل تارهای این شبکه را به هم وصل می کند و البته میشل هم این حرف را قبول دارد. آیا این همان تقسیم نقش قدیمی است؟
این زن اگرچه موجودی جذاب و بذله گو است اما پیش از هر چیز مادری دقیق و درستکار است و آن مرد امروز تبدیل به یک سیاستمدار ماهر شده است و کسی که می تواند زندگی اش را وقف کشورش کند و این امر تنها به دلیل وجود همسری است که امور خانه را برعهده دارد. میشل طی دوران انتخابات از آن تلخی دوری جست اما از جهاتی جدی تر شد. او در آغاز کار و با اولین پیروزی های شوهرش گفته بود برای اولین بار به کشورش افتخار می کند. این حرف چنان جنجالی برانگیخت که تیم اوباما تصمیم گرفت میشل را به گذراندن یک دوره سخنوری و تمرین جلوی دوربین وادار کند. با این حال میشل در مورد مالیا و ساشا احساس نگرانی می کرد. آیا این حالت نوعی نرم شدن انسانی غیرقابل پیش بینی در یک جمع و دستگاه مردانه بود؟ امریکا چهار سال پیش از آن شاهد سکوت «ترزا» همسر «جان کری» کاندیدای دموکرات ریاست جمهوری بود و حال نرم شدن میشل را می دید.
بدین ترتیب وظیفه اصلی میشل یعنی جذب رای دهندگان سیاهپوست به سوی شوهرش بر جای خود باقی ماند. آنها هر دو می دانستند شاید بدون وجود میشل پیروزی در این نبرد غیرممکن باشد. به همین دلیل اوباما هم به تمرین سخنوری پرداخت و لحنی دیپلماتیک تر به خود گرفت. البته شرکت در چنین دوره هایی آن هم برای کسی که خواهان پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری امریکا باشد، امری کاملاً عادی به شمار می آید.
اما شرکت همزمان اوباما و میشل در این دوره ها حکایت از این داشت که این دو نفر دوش به دوش هم به اصطلاح سفر انتخابات را آغاز کرده و با شور و شوق تمام آن را به سرمنزل مقصود می رسانند و این معنی را می داد که این دو حتی در کاخ سفید هم رفتاری کاملاً مشابه و هماهنگ خواهند داشت.
سیاسی تر شدن این زوج سیاسی نمایشی به شدت سودمند بود زیرا زنان جسورتر شده و می توانستند لایه های محافظه کار رای دهندگان مونث را نیز به سوی اوباما جذب کنند. نفرت از سیاست ریشه در نوعی بدبینی دارد. چنین افرادی همواره از خود می پرسند آیا پایان همه این سیاست ها به دروغ ختم نمی شود، آیا اوباما هم مانند بسیاری دیگر از سیاستمداران همه وعده های انتخاباتی را فراموش نمی کند؟
میشل و باراک اوباما به صورتی متفاوت از دیگر زوج های سیاسی به یکدیگر کمک می کنند. در خانواده های بوش، بلر و مک کین همسر نقشی نسبتاً محدود داشت و به اصطلاح از حد یک بازو یا آرنج کمکی فراتر نمی رفت اما میشل نقش دست کاملی را دارد که گاه جلوتر از صاحب دست حرکت می کند.
از نظر مردم این رابطه دو حالت دارد؛ می توان افراد سطح بالا را به تحسین خود واداشت اما زندگی شخصی را کمرنگ و فراموش کرد یا می توان با توجه زیاد به زندگی شخصی نمایشی از صداقت و شرافت و انسانیت ارائه داد. به ندرت پیش می آید یک سیاستمدار حالت دوم را داشته باشد و جمع میان این دو حالت هم هرگز پیش نمی آید.
کلینتون ها هم در برخی موارد به خانواده اوباما شباهت داشتند. در آن خانواده زیرکی، درخشش و پختگی زن در کنار جسارت مرد قرار می گرفت. اما امروز می دانیم آن حالت مصنوعی بود و رسوایی هایی که بعدها کلینتون به بار آورد او را به اعتراف واداشت که چندان هم طرفدار زنان نیست. همسری مثل هیلاری می تواند شوهرش را به خیلی چیزها برساند اما آیا شوهر می تواند عاشق او باشد؟ پاسخ این پرسش با نام «مونیکا لوینسکی» عجین است و رئیس جمهور سابق امریکا به همه دنیا نشان داد اصولاً زنان قدرتمند چندان جذاب نیستند. اما آن رسوایی باعث تحقیر زنان امریکایی شد. میشل عقیده دارد طبیعتاً این دنیا پر از زنان جوانی است که می توانند برای شوهرش دلبری کنند اما او یعنی میشل در صورتی که شوهرش به وی دروغ بگوید او را ترک می کند. اوباما هم این را می داند. میشل می گوید حاضر نیست زندگی اش را در جهت موفقیت شغلی شوهرش تغییر دهد؛ «واقعیت این است که من به این مرد به عنوان رئیس جمهور امریکا اعتماد دارم و نمی خواهم بعد از چهار یا هشت سال تبدیل به یک قربانی کوچک شود.»
آیا این زندگی کسل کننده است؟ میشل می گوید؛ «به هیچ وجه. من به هیچ عنوان اهل این نیستم که ساکت بنشینم و منتظر پایان روز باشم. اما امنیت زندگی فرزندانم و اینکه بتوانیم به عنوان یک خانواده برای هم وقت بگذاریم برای من کافی است.»
البته شاید این تقسیم نقش طی سال های آینده مستحکم تر شود. اوباما ۴۷ ساله و میشل ۴۴ ساله است و آنها زمان کافی برای تغییر این نقش را دارند و چه بسا زمانی میشل کاندیدای ریاست جمهوری هم بشود. اما در حال حاضر هر دو نفر در فکر دستیابی به غیرممکن ها نیستند زیرا می دانند هنوز زمان مناسب برای ریاست جمهوری یک زن سیاهپوست در امریکا فرانرسیده است.
هیلاری کلینتون نخستین بانوی اول امریکا بود که نه با تکیه بر موقعیت همسرش بلکه با تکیه هوشمندانه بر انگیزه ها و حقوق خود عمل می کرد. این کار به مانند هر عمل انقلابی جسارت و البته خطرات خاص خود را داشت. اسلاف محبوب او یعنی «ژاکلین کندی» و «باربارا بوش» بیشتر زنانی باسلیقه یا میهماندارانی مهربان بودند. اما هیلاری قدرتی را به دست گرفت که ملت به او نداده بود و برای اصلاحات در امر بهداشت و درمان پیشقدم شد. امروزه حزب دموکرات از او تجلیل می کند اما در آن دوران هیلاری از سوی هر دو جناح راست و چپ این حزب و همین طور از سوی مطبوعات مورد حمله قرار داشت. بیل کلینتون هم در تبلیغات خود این شعار را داشت؛ «دو نفر برای یک نفر». اما مردم امریکا تنها آن یک نفری را می خواستند که زمانی هیلاری او را برگزیده بود و علاوه بر آن خواهان هیچ زنی به عنوان رئیس جمهور نبودند. اما امروزه به نسبت دوران کلینتون خیلی چیزها تغییر کرده است. بی تردید میشل اوباما از هیلاری کلینتون قدرت بیشتری خواهد داشت زیرا او در واقع همسری است که از حقوقی مساوی با شوهرش(به عنوان قدرتمندترین مرد جهان) برخوردار است. میشل اگر فریب تبلیغات منفی را نخورد آنگاه می تواند علاوه بر بازگشت به زندگی شخصی، زندگی جدیدی نیز برای خود بسازد و آشکارا به عنوان یک مشاور بانفوذ عمل کند. هنگامی که دیوید آکسلرود شعار تغییر را به اوباما ارائه داد، کاندیدای سیاهپوست چندان اعتمادی به آن شعار نداشت. به همین خاطر در این مورد از میشل سوال کرد و پس از آنکه میشل آن را تایید کرد اوباما هم آن را پذیرفت.
ظاهراً میشل تمایلی به سیاست خارجی ندارد، اما در مورد مسائل و مشکلاتی از قبیل آموزش و خدمات اجتماعی به همان اندازه که لیبرال است رادیکال نیز فکر می کند. موضوعات مورد علاقه وی سقط جنین، برابری امکانات و بیمه برای شهروندان است. اما تصمیم دارد فاصله یی مطمئن از میادین مین داشته باشد. هنگامی که خبرنگاران از وی سوال های سیاسی می پرسند در جواب می گوید؛ «من رئیس جمهور منتخب نیستم.» البته شاید در این پاسخ این واقعیت نهفته باشد؛ «من زیرک تر از آنی هستم که شما فکر می کنید.»
امروز هم یکی از پنجشنبه های شیکاگو است. باراک اوباما بار دیگر به هتل دریک آمده تا وزرای جدیدی را معرفی کند اما او باید از خودش هم دفاع کند. ظاهراً او اولین اشتباه را مرتکب شده است. نزدیکانش می گویند وی «ریک وارن» کشیش امریکایی و محبوب محافظه کاران را به عنوان سرپرست اداری کاخ سفید انتخاب کرده است. وارن به دلیل برخی اظهارات محافظه کارانه اش مورد تنفر بسیاری از مردم قرار دارد.
آیا اوباما با انتخاب این افراد چپ ها و لیبرال ها را به اندازه کافی ناامید نکرده است؟ «تغییر» کلمه زیبایی است اما او باید برای کابینه افرادی را معرفی کند که از توانایی آنها خبر دارد. اما این انتخاب ها بسیاری از طرفداران جوان اوباما را بی انگیزه کرد. به خصوص معرفی وارن نشان داد اوباما برخلاف وعده هایی که داده بود نمی خواهد رئیس جمهور همه طبقات و اقشار جامعه باشد. البته میشل اوباما این روزها خود را از همه چیز دور نگه داشته و بیشتر و با اسکورت محافظین مشغول خرید و بردن بچه ها به مدرسه است. پس از پایان تعطیلات کریسمس و آغاز به کار مجدد مدرسه ها کار دیگری ندارد و در انتظار ورود به کاخ سفید به عنوان همسر رئیس جمهور به سر می برد.
در تاریخ زندگی اوباما و همسرش بخشی وجود دارد که کسی چندان رغبتی برای تعریف آن نشان نمی دهد. آنها پس از تولد اولین فرزندشان دورانی را گذراندند که سراسر اختلاف و مشاجره بود و از نگاه مشترک خبری نبود و حتی تا مرز جدایی هم پیش رفته بودند. البته به گفته یکی از نزدیکان این خانواده؛ «این دوره بسیار کوتاه بود و تقریباً تکرار نشد.»
در آن دوران اوباما از کار خود به عنوان یک وکیل دعاوی استعفا داده و پس از یک شکست کمرشکن در کنگره حال به عنوان سناتور همیشه اوقات خود را خارج از خانه می گذراند و البته درآمد کمتری هم داشت. میشل در آن دوران تنها در خانه می نشست و به شست وشو و اتو زدن لباس ها می پرداخت و البته سر کار هم می رفت. شب ها دیروقت به رختخواب می رفت و صبح زود با گریه فرزندش بیدار می شد. چه کسی چنین زندگی را می خواهد و کدام یک از آن دو نفر خودخواه بوده است؟
اوباما روزی گفت؛ «و باز هم یک انتخابات دیگر» و همه چیز به سرعت شروع شد. «جان کری» در سال ۲۰۰۴ از اوباما خواست در کنگره حزب سخنرانی کند و این یک تولد دوباره بود؛ تولدی در سنا و در واشنگتن که البته ارزشش را هم داشت.
این زن و شوهر بار دیگر در کنار هم ماندند زیرا اوباما به قول خودش توانسته بود بالاخره جایگاهی پیدا کند و البته میشل هم فداکاری به خرج داد و تصمیم گرفته بود از جنگ و دعوا با شوهر دست بکشد و تا آنجا که می تواند چیزهایی را تغییر دهد. میشل برای رسیدگی به امور خانه مستخدمه یی استخدام کرد و خودش هم مشغول ورزش شد. با دوستانش قرار می گذاشت و راس ساعت مقرر سر قرار حاضر می شد. هر دو نفر شروعی دوباره را تجربه کردند و پذیرفتند که همیشه و همه جا به عنوان یک تیم عمل کنند. این مساله شاید امروز امری ساده باشد. برای چنین زن و شوهری اهمیت ندارد که مثلاً مرد به شهرت برسد زیرا هر دو نفر پذیرفته اند هر چه باشد او یک سیاستمدار است. شرکت اوباما که به هر دو آنها تعلق دارد درآمدی بالغ بر ۲/۴ میلیون دلار دارد. اوباما همسرش را «رئیس» خطاب می کند و می گوید؛ «او از من بهتر و عادی تر است.» یکی از دوستان آنها می گوید اوباما مودب تر و خوشبین تر اما میشل عصبی تر و تلخ تر است ولی جمع میان خشم این زن با امید آن مرد می تواند در عرصه سیاست کارساز باشد.
میشل برخلاف اوباما چندان شیفته سالن های بدنسازی نیست اما ورزش می کند و هر جمعه به آرایشگاه می رود. دوستان میشل می گویند او خواهان پست و مقام نیست اما می خواهد کار کند و در این راه تحول در امور اجتماعی را انتخاب کرده و به آن علاقه دارد و می داند که باید از این چند سال به درستی استفاده کند زیرا بعد از این دوران دیگر هرگز امکاناتی به عنوان بانوی اول نخواهد داشت. اگر این زن و شوهر بتوانند یک سیستم کوچک برابری حقوق زن و مرد ارائه کنند آنگاه دیگر از تظاهرات زنان معترض در امریکا خبری نخواهد بود.
شاید هر دو آنها می دانند که با این پیروزی همه درها به روی آنان باز شده است. بر این اساس میشل و فرزندانش می توانند هر کار که می خواهند انجام دهند و یک دوره موفقیت آمیز از ریاست جمهوری را به نمایش بگذارند. امروز جمعه یی برفی در شیکاگو و آخرین روز قبل از تعطیلات است و پنجمین نشست مطبوعاتی برگزار می شود. اوباما ضمن معرفی وزیر کار بار دیگر خواهان یک تحول فرهنگی می شود. او این بار مدل مطلوب خود از سرمایه داری را ارائه می دهد؛ مدلی که طبق آن کسی نباید فقط برای خود انگیزه کسب ثروت داشته باشد بلکه این انگیزه باید مشترک و اجتماعی باشد. در ردیف ششم «نیوتن مینو» و همسرش «جو» نشسته اند و هر دو در سنین بالای ۷۰سالگی به سر برده و احساس غرور می کنند. نیوتن مینو یکی از همکاران دفتر وکالت آستین در شیکاگو بود. میشل رابینسون زمانی پس از فارغ التحصیلی از هاروارد در این دفتر کار می کرد و در کارش بسیار موفق بود. مینو می گوید؛ «او خیلی باهوش بود و می خواست برای خودش کسی بشود. اما کمی تلخ بود و گاه خودش را مشغول کارهای بی ارزش می کرد ولی به همین دلیل در یک سال اول کاری اش بیش از همه کار کرده بود.» مینو با این حال می خندد و در حالی که سمعک دارد، می گوید؛ «بقیه حرف ها داستان هایی کهنه شده است. در یک کلام باید گفت میشل خوب بود.»
اما روزی تلفن دفتر زنگ زد و خانم «مارتا مینو» استاد حقوق هاروارد و دختر آقای مینو به پدرش گفت بهترین دانشجویی را که در زندگی دیده برای طی دوره در آن دفتر در نظر گرفته است. اگرچه آن دانشجو ترم اول را می گذراند اما مارتا از پدر خواست او را بپذیرد. آقای مینو هم که هرگز ترم اولی ها را برای کارآموزی قبول نکرده بود، «باراک اوباما» را پذیرفت و به گفته خودش دیگر داستان ها در این مورد به افسانه شبیه است.
میشل و باراک اوباما همیشه با میل و رغبت از داستان آشنایی شان می گویند. اوباما خیلی زود شیفته میشل می شود و از او خواستگاری می کند اما میشل به این راحتی جواب مثبت نمی دهد. علاوه بر آن او اوباما را به عنوان یک کارآموز چندان جدی نمی گرفت. اوباما از جنگ طولانی خود برای تسخیر میشل می گوید و از امتحان هایی که به کریگ در زمین بسکتبال پس داده و از حلقه یی که هنگام صرف دسر به همسر آینده اش داده بود، تعریف می کند. نیوتن مینو می خندد و می گوید؛ «آنها چند وقتی بود که با هم دوست شده بودند اما ما نمی دانستیم. روزی کاملاً اتفاقی من و همسرم آنها را کنار دستگاه پاپ کورن در سینما دیدیم و آنها خیلی خجالت کشیدند.» مینو در مورد اوباما می گوید؛ «او ترکیب عجیبی از شور و شعور بود؛ جوانی زرنگ و جذاب که شبیه هیچ کس نبود. از آنجایی که میشل هم زنی تحصیلکرده بود، آنها می توانستند زوجی استثنایی را تشکیل دهند.»
میشل اوباما کت و دامن با کمربندهای پهن می پوشد و چندان اهل لباس های آنچنانی نیست. آیا او می خواهد یک پرنسس دایانای سیاهپوست باشد یا یک بت؟ یکی از نقاط قوت میشل این است که مد علامت مشخصه او نیست. با این حال او شبیه به زنی زیرک است که هم از تناسب اندام و هم از مد لذت می برد و البته گردنبند مروارید را هم دوست دارد. اما مهم ترین ویژگی او آزادی و جسارت است و راز او همان صراحت اوست و اینکه هیچ چیز برای مخفی کردن ندارد. او خواسته هایش را عنوان می کند و بزرگی و جنسیت خود را ارج می نهد و نه تنها نسل جدید بلکه نسل قدیم را هم نمایندگی می کند. و در همه حال به همسرش یاری می رساند و البته همسر هم در هر حالی او را تحسین می کند. عشق میان این دو نفر از قرار معلوم بیش از آن چیزی است که حتی حضور در کاخ سفید آن را کمرنگ کند.
اوباما پیاده روی را ترجیح می دهد و البته این روزها باید این کار را فراموش کند اما میشل اتومبیل را ترجیح می دهد و بدین ترتیب مشکلی در این مورد نخواهد داشت. خانواده اوباما این روزها بیش از هر چیز در مورد نحوه زندگی آینده شان در کاخ سفید با یکدیگر گفت وگو می کنند. مالیا می گوید؛ «من پشت میزی خواهم نشست که روزگاری آبراهام لینکلن پشت آن می نشست.» اوباما می گوید؛ «ما باید این مکان ارزشمند را نه فقط برای فرزندان اقوام و آشنایان بلکه برای همه بچه های واشنگتن کمی قابل دسترسی کنیم.»
در کنار کاخ سفید یک زمین تنیس قرار دارد و خانواده چهار نفره اوباما علاقه زیادی به بازی در این زمین دارند. تور بسکتبال هم در آینده در این زمین برپا می شود. کمپ دیوید هم محلی برای تجدید قوا است و مورد استفاده این خانواده قرار خواهد گرفت. بودجه یی یکصد هزار دلاری برای تغییرات در کاخ سفید در نظر گرفته شده است اما بناهای یادبود این خانه باید همچنان دست نخورده باقی بماند.
میشل مدیر گذار و تغییرات در همه مواردی است که به خانواده مربوط می شود. او چند هفته قبل از مراسم تحلیف گفت؛ «من یک سال و نیم گذشته را صرف انتخابات کرده ام و حال شش هفته وقت دارم همه زندگی ام را تغییر دهم.»
اوباما زمانی به همسرش قول داد اگر در انتخابات به وی کمک کند، سیگار را ترک می کند و البته مثل اغلب اوقات به قولش عمل کرد؛ «میشل پلیس خوبی است اما گذشته از آن من می خواهم به عنوان الگویی از یک زندگی سالم برای بچه ها مطرح باشم.» و میشل می گوید؛ «به همه امریکایی ها اعلام می کنم هر کس باراک را در حال سیگار کشیدن دید، فوراً با من تماس بگیرد.»
میشل در واشنگتن هم باید مراقب بچه ها باشد و به قول خودش وظیفه «مادر اول» را هم برعهده دارد. کاخ سفید خانه مطمئنی است و آن مدرسه خصوصی هم تجربه زیادی در مورد بچه های مقامات بلندپایه دارد و «چلسی کلینتون» هم به همین مدرسه می رفت. اما در آن زمان امکانات اینترنتی تا این حد گسترده نبود و کسی نمی توانست فیلم زندگی خصوصی رئیس جمهور را مثلاً در «یوتیوب» قرار دهد. از قرار معلوم اوباما سیاست های اقتصادی را در اولویت قرار داده و اولین اقدامش در کاخ سفید در همین مورد خواهد بود. یکی از تصمیمات استراتژیک وی همان انتخاب مشاوران شخصی در امور انرژی و بهداشت است که باید با هماهنگی وزارتخانه ها عمل کنند. به گفته آکسلرود؛ «اوباما خواهان یک تیم قدرتمند و عملگرا است.» اوباما بارها اعلام کرده است شیوه حکومت او قابل کنترل تر و صادقانه تر از اسلافش خواهد بود. او چند روز پیش برای خبرنگار نشریه تایم اعتراف کرد بزرگ ترین نگرانی اش اقتصاد است؛ «حتی اگر همه گام هایمان را درست برداریم، این امکان وجود دارد که در دو سال آینده هم به هیچ موفقیتی دست پیدا نکنیم.» نگرانی دیگر اوباما افغانستان است؛ «وضعیت در افغانستان جدی است و مناقشه پاکستان و هندوستان هم این وضعیت را دشوارتر می کند.» سومین نگرانی اوباما قاچاق هسته یی و چهارمین نگرانی وی مشکل تغییرات آب و هوایی است؛ «همه چیز حکایت از آن دارد که تغییرات آب و هوا بسیار زودتر از آنچه تخمین زده می شد، روی دهد.»
خبرنگار تایم پرسش جالبی را مطرح کرد؛ «دو سال دیگر مردم در مورد شما چه خواهند گفت؟» و اوباما به این صورت جواب داد؛ «مردم خواهند پرسید آیا برای رهایی از این رکود و بحران بی سابقه اقتصادی قدمی برداشته ایم؟ آیا تمهیدات مالی برای تضمین عدم تکرار این بحران در آینده اندیشیده ایم؟ آیا مشاغل درآمدزا یعنی مشاغلی که هر خانواده بتواند از طریق آن خود را اداره کند ایجاد کرده ایم؟ آیا در مورد کاهش هزینه های درمان و افزایش گسترده حمایت های دولت در این امور پیشرفتی داشته ایم؟ آیا توانسته ایم پروژه یی ۱۰ ساله را برای تهیه منابع نوین انرژی آغاز کنیم؟»
ظاهراً میشل می خواهد در آینده هم نقش یک پل ارتباطی با زندگی گذشته را ایفا کند، یعنی حفظ ارتباط با فرزندان، دوستان و البته با رای دهندگان. اوباما می گوید؛ «چطور می توانم این انزوا و حبابی را که پیرامون رئیس جمهور است بشکنم؟ از کجا باید اطلاعاتی فراتر از این محیط و فراتر از ۱۰ نفری که دورم را گرفته اند تهیه کنم؟»
البته اوباما برای خود کسانی را دارد اما به دلایل امنیتی نمی تواند به آنها اطمینان کند. و اینجاست که اهمیت وجود میشل برای اوباما بیشتر آشکار می شود.
روز بعد از پیروزی در انتخابات، باراک اوباما برای اولین بار در ۱۸ ماه گذشته کمی بیشتر خوابید اما میشل مثل همیشه بچه ها را به مدرسه برد. معلم ها و دانش آموزان برای آنها دست زدند و هورا کشیدند اما بچه ها کیف های خود را جلوی صورت شان گرفتند. مالیا گفت؛ «خیلی خجالت می کشم.» اما میشل در جواب دخترش گفت؛ «از این به بعد وضعیت به همین صورت است ولی نگران نباش چون من هستم.»
کلاوس برینک باور
ترجمه؛ محمدعلی فیروزآبادی
منبع؛ اشپیگل
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید