پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


جناب مستطاب جرج دا بلیو استون


جناب مستطاب جرج دا بلیو استون
سوال میلیون‌دلاری لذت‌بخشی که گرد فیلم دل بهم زن «دابلیو» ساخته اولیور استون، داستان اودیپی در باب اوج و افول، افول و بازهم افول جرج دابلیو. بوش می‌گردد، این است: چرا؟ فیلم نه پارودی (مضحکه) خالص (و یا ناخالص) رئیس‌جمهور است و نه حراج همه جانبه جناب رئیس‌جمهور، فیلم بیش از همه چیز حماسه، زندگینامه‌ای معمولی است با تمامی بالا و پائینی‌های رایجش با بازیگرانی بنام در نقش سیاستمداران، جاش برولین نقش پسر عضو گروه برادرانی را بازی می‌کند که به ریاست می‌رسد، در حالی که ریچارد دریفوس نقشی را بازی می‌کند در حوالی شخصیت دیک چنی که به نوبت اخم می‌کنند و همان جملات و دروغ‌های آشنا را بر زبان می‌آورند. می‌گویند که تاریخ خودش را به شکل تراژدی و فارس تکرار می‌کند اما تکرار تاریخ در اینجا به شکل لودگی تمام و کمال نمود پیدا می‌کند.
آقای استون در اینجا رئیس‌جمهوری را نشان می‌دهد که به همان شدت که جدی است مضحک هم هست؛ کسی که مخالف تمامی طرفدارن فرقه‌های ایدئولوژیکی است به ویژه کسانی که دروغ را با حقیقت اشتباه گرفته‌اند. تاریخ می‌گوید پیکان روایی فیلم از تگزاس به عراق کشیده شود اما نباید کسی متوجه شود که این فیلم زائیده خیال است. کارگردانی و هماهنگی سرسری افراد و اماکن واقعی به همراه موسیقی که احساسات را بالا و پائین می‌کند، تصاویری کند و نمادگرایی خشک و تخت است. فیلم هیچ چیز تازه یا مهمی در مورد رئیس‌جمهور، موفقیت‌ها و شکست‌هایش در اختیار بیننده قرار نمی‌دهد (انگار که هرکسی به دیدن فیلمی از اولیور استون می‌رود، انتظار دیدن حقیقت را داشته باشد!!!). اما فیلم کاری را انجام می‌دهد که ژورنالیسم و مستندنمایی قادر به تصویر کشیدن آن نیستند یا آن را انجام نمی‌دهند: به یادمان می‌آورد که سفر به کاخ سفید بوش چه سفر طولانی و غریبی بوده است.
در «دابلیو» سفر با بوش میانسال آغاز می‌شود که پیراهنی پوشیده با شماره ۴۳ و در زمین بیسبالی که البته خالی است ایستاده. زمانیکه که گزارشگر او را معرفی می‌کند – «چهل و سومین رئیس‌جمهور ایالات متحده!» – او به دنبال جمعیتی که نیستند اطرافش را نگاه می‌کند. تصویر تاثیرگذاری است اما جناب بوش به کرات از این صحنه استفاده می‌کند و زیاد از حد بوش را به این رویا باز‌می‌گرداند و در نتیجه تاثیر ایده مرکزی فیلم درمورد زندگی چه سیاسی و چه غیرآن را به عنوان نوعی نقش‌آفرینی کم می‌کند. در داستان ما بوش از شغل و هویت به شغل و هویتی دیگر در می‌آید – دانش‌آموزی خوشگذران، پسری ناخلف، کارمند نفت بی‌تفاوت، شوهری دقیق، ورزشکار، مسیحی دوباره تولد یافته، سیاستمداری دوباره متولد شده - پیش از آنکه شغل دائمش را بیابد.
جناب استون انگار اصلا به طول و عرض و تناسب نقش کاری ندارد البته برخوردش زمانی که بوش را در تصویر نشان می‌دهد راحت‌تر بوده تا زمانی که می‌خواسته اشاراتی خارج از تصویر بدهد. در گپی خودمانی با لری کینگ که اخیرا از تلویزیون پخش شد، جناب استون بوش چهل‌ساله واقعی را «بی‌مصرف» خواند. اما فیلم بیشتر بوش را به شکل مردی زنباره، فرزند لوس قدرت و امتیاز نشان می‌دهد – جیمز کرامول نقش جرج‌ دابلیو بوش را بازی کرده و آلن برستین شمایلی کمیک از باربارا بوش ارائه داده است - که در مزایای فرزند رئیس‌جمهور بودن غوطه می‌زند و در طلب عشق می‌سوزد (‌این دیگر در همه فیلم‌های استون دیده می‌شود) و مدام شغل و دوست دخترهایش را عوض می‌کند. ناگهان بوش پشیمان می‌شود؛ آن هم به شکلی کاملا باسمه‌ای و با کمک زنی به نام لارا (الیزابت بنکس)، که مثلا نماد ربوبیت است و بوش را به راه راست می‌کشاند و منزل او را نیز به خیابان ۱۶۰۰ پنسیلوانیا منتقل می‌کند.
آقای برولین به راحتی و بدون تلاش چندانی این تغییرات را نشان می‌دهد، اما او نقش‌آفرینی بی‌نقص ارائه نمی‌دهد؛ دقیقا مثل دیگر بازیگرانی که نقش‌های افراد کاخ سفید را ایفا می‌کنند، کاراکتر او چنان گستردگی در زندگی ما داشته که او نمی‌تواند تمام وجوه آن را دریافت کند. بازی بازیگران در نقش‌های تاریخی می‌تواند سردرگم کننده باشد. زمانی که این افراد از تیغ زمان و تاریخ نگذشته باشند این کار عجیب‌تر و گیج‌کننده‌تر می‌شود. اما دیدن بازی پل جیاماتی در شمایل ریاست جمهوری در مینی سریال شبکه HBO به نام «جان ادامز» یک چیز دیگر است. نقش‌آفرینی او کاملا متفاوت با دیدن آقای برولین درحال نوشیدن و درآوردن ادای جوانی‌های رئیس‌جمهور است؛ شخصی که متعلق به تاریخ نیست بلکه متعلق به زمان حال است. برولین هر چقدر هم بازیگر خوبی باشد اینجا شبیه بوش نشده است.
«دابلیو» از لحاظ بصری به باروکی «جی.اف.کی» (۱۹۹۱) و «نیکسون» (۱۹۹۵) نیست، یعنی دو فیلمی که سفرهای کوتاه اما تیره‌تر و بلندپروازانه‌تری به دنیای روانی و ریاست‌جمهوری آمریکا بودند؛ و به نظرم این امر تا حدی به این دلیل است که استون فاصله زیباشناسانه کافی از موضوعش ندارد و بخشی هم به این دلیل است که بیش از حد معمول می‌خواهد بر جنبه بی طرفانه بودن فیلمش بیفزاید. اما با اینکه استون سبکش را به کناری گذاشته اما رویکرد روان و دلچسب روایی‌اش را حفظ کرده است. فیلم به‌کرات صحنه‌های بوش جوان که درگیر زندگی‌اش است و صحنه‌هایی از بوش میانسال که وارد جنگ عراق می‌شود را به هم متصل می‌کند. این رفت و برگشت زمانی و مکانی قدرت درام را کاهش داده - داستان چندانی شکل نمی‌گیرد و در واقع‌ با دایره‌ای از اتفاقات روبه رو هستیم - اما این کار دیدگاه اولیور استون در مورد ارتباط متقابل گذشته و حال را به شکل تصویری القا می‌کند.
خوب است، حتی اغلب بهتر از خوب؛ هرچند که نمی‌شود جلوی اگر گفتن را گرفت. چه می‌شد اگر آقای استون درگیری پویاتری میان تاریخ و سیاست و ایدئولوژی برقرار می‌کرد و به بوش پدر هم ذره‌ای استراحت می‌داد. آقای کرامول برای تقلید کردن نقش یک دیوار بتونی کار فوق‌العاده‌ای انجام داده است، اما راه‌های بسیاری برای نشان دادن نارضایتی پدرانه وجود دارد. از آنجایی که فیلم زمان بیشتری را صرف بوش جوان دوران پیش از ریاست‌جمهوری می‌کند و در سال ۲۰۰۴ هم به پایان می‌رسد- بیش از یک سال پس از جنگ عراق- موفق نمی‌شود از این بخش اولیه‌اش به عنوان مقدمه‌ای بر داستانی درگیرکننده‌تر استفاده کند. در این زمان فشرده شده ۱۲۹ دقیقه‌ای فیلم تنها گریزی به وقایع مهم از جمله یازده سپتامبر می‌زند؛ هرچند که نقش‌آفرینی آقای دریفوس در نقشی شبیه دیک چنی یادآور دکتر استرنج لاو است.
به این دلیل که «دابلیو» بیشتر روی «تمرین» تمرکز دارد تا «اجرا»، بیشتر به سمت کمدی سوق پیدا می‌کند تا تراژدی؛ یک استثنا حیاتی. تصاویر پرجزئیات سربازان مجروح یا مرده عراقی و آمریکایی است که آقای استون آن را در انتهای فیلمش گنجانده و خنده را در گلویتان خفه می‌کند. شاید این وقایع از دید اولیور استون کمدی اشتباهات باشد، اما کمدی است که به هزینه جان هزاران نفر تمام می‌شود. این گریز به وحشت واقعی کمترین اثر را دارد و ربطی هم ندارد که تا چه میزان روشنفکر و خوش نیت باشید؛ هرچند که زمانی شکی اخلاقی و ساختاری در مورد استفاده از چنین صحنه‌هایی در هرگونه وسیله سرگرمی وجود داشت. مسئله فقط این نیست که مردگان نمی‌توانند به سوءاستفاده تبلیغاتی از آنها اعتراضی بکنند، بلکه مسئله این است که آقای استون نمی‌تواند بدون استفاده از این صحنه‌ها به آنجایی برسد که قصدش را دارد.
مانولا دارگیس
ترجمه: حسین عیدی‌زاده
منبع : روزنامه فرهنگ آشتی


همچنین مشاهده کنید