چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

لقمه های حرام و چشمه های خشکیده اشک


لقمه های حرام و چشمه های خشکیده اشک
کجاست آن چشم هایی که به شوق بهتر و زیباتر دیدن، مژگانش اشک آویز شود، اشکی که از باران پاک تر و از مروارید زیباتر و گران قدرتر از خیلی چیزها که امروز در چشم بسیاری از مردمان جلوه گری می کند. همان اشکی که خیلی از چشم ها با آن بیگانه شده، اشکی که دل را جلا می دهد و جان را تازه می کند! چرا در سراچه دل بسیاری از ما از جوشش آب عشق، مهر و صفا نشانه ای نیست.
شاید آن چشمه ها خشکیده که چشم ها چنین خشک و بی روح فقط نظاره می کند و نمی بیند آن چه را باید و آن چنان که باید!
شاید سرچشمه ها را بسته اند و بسته ایم و یا شاید چنان بر آن به جای گل های ارغوانی و شقایق های سرخ، خاک بی مهری و فراموشی پاشیده ایم که کاریز دل هایمان به خشکی گراییده و چشمه چشم هایمان به آب مهر و صفا به عاطفه و وفا تازه نمی شود.
چرا آسمان چشم هایمان بارانی نیست و چنین بخل پیشه کرده، چرا اشک کیمیا شده، چرا این اکسیر شفابخش که هر قطره آن را بال هزار هزار فرشته بوسه می زند و طراوت آن را تا عرش بالا می برند و بدرقه می کنند، از دل ها و چشم هایمان دریغ می شود!
آخر چرا این «قطره های زلال آسمانی» که شوینده جان است و پاک کننده «بغض های زمینی» از چشم هایمان جاری نمی شود و گونه هایمان را زینت نمی دهد؟
حتی در دل شب و گاه سحر که گویند در آن هنگامه از غصه نجات می دهند!
آری چون زلال اشک نیست، آینه دل غمازی نمی کند، یعنی نمی تواند!چرا که زنگار دل مگر جز به اشک برگرفته می شود؟
این اشک کارها می کند! از این چشمه رودها جاری می شود. این اشک؛ دریا دریا مهر و وفا می گستراند، دنیا دنیا شکر و نعمت می آفریند، اگر شک داریم، به اهل اشک و تمنا سری بزنیم و دلی بسپاریم و در آن بهارستان نفسی تازه کنیم، آن جا که شکر تعلیم می کنند برای هر نفسی که فرو رفتنش مایه و ممد حیات است و چون بر آمدنش مفرح ذات است، شکری دیگر را واجب می دانند.
اما چشم های غبارگرفته و دل های زنگاربسته بسیاری از ما نمی بیند این فراخنای هستی را که سراسر نعمت و زیبایی است اما واقعا نمی بیند؟ نمی تواند ببیند؟ یا نمی خواهد ببیند؟
آیا این غبار یک شبه بر چشم ها نشسته؟ آیا دل ها به یک باره زنگار بسته؟ سری بچرخانیم کمی این سوتر و آن سوتر را نظاره کنیم، کمی به حساب خود برسیم.
گفتار و رفتار و کردار خود را که قرار بود هر غروب به سنجه حق محک بزنیم، لااقل هر از گاهی از سر صدق و بی آن که کلاه شرعی یا غیرشرعی بر سر خود بگذاریم در خلوت- اگر به دنبالش بگردیم و پیدا کنیم- به معیار حق و عدل بسنجیم. بعد ببینیم، بیندیشیم و قضاوت کنیم که چقدر در مقابل نیت، گفتار، کردار خود و ماهیت و پاکیزگی لقمه هایی که بر کام گذاشته و می گذاریم حساسیت داریم، اگر کاسبیم نسبت ما با انصاف و صداقت، درست کاری، امانت داری، حلال خوری چگونه است؟ آیا ما آن کاسبی هستیمکه می گویند؛ حبیب خداست؟!
اگر کارگریم بر انجام آن چه به دوشمان گذاشته می شود چه قدر پای بند و دلسوزیم، آیا مزدمان را حلال می کنیم؟
آیا واقعا در انجام کوچکترین کارها تلاش می کنیم که بهترین را در حد توان انجام دهیم؟
اگر کارفرماییم حقوق معنوی و مادی کارگران را چه قدر می شناسیم و نسبت به ادای آن چه قدر پای بندیم؟
اگر کارمندیم، در انجام وظایف محوله، پاسخ گویی و برخورد مناسب با مردم، رعایت حرمت مراجعه کنندگان گره گشایی، قانون و ضابطه مندی چقدر پای بندیم.
آیا ممنوعیتی برای استفاده شخصی از اموال دولتی برای خود قائل هستیم؟
اگر پزشک هستیم دقت درتشخیص و تجویز دارو تا چه حد برای ما موضوعیت دارد؟
رعایت حقوق بیمار تا چه حد در تفکر و رفتارمان نهادینه شده است و شیرینی وسیله بودن برای شفای بیماران چقدر لذت روحی به جانمان سرازیر کرده است؟
حساب ما با حساب آن عده هر چند قلیل که «طبابت» را با«تجارت» آن هم نه از نوع سالم آن اشتباه گرفته اند، چه قدر جداست؟
هستند و می شناسیم و می شناسم طبیبان حاذق خداترس و انسان دوستی را که حتی پول داروی بیمارشان را می پردازند و می شناسیم جراحان قابلی را که تیغ تیز شفابخش خود را گاه حتی به رایگان نذر شفای بیمار خود می کنند اما متأسفانه کسانی هم هستند که...
اگر مهندسیم در راه و ساختمان و عمران، دانش خود را چه اندازه به روز و در بحث نظارت و اجرا چقدر به وظیفه قانونی خود عمل می کنیم؟
می شناسیم مهندسان ماهر و زبردستی را که نیکو به وظیفه خود عمل می کنند و البته می شناسیم کسانی را که بی هیچ مسئولیتی فقط امضا می فروشند و بس، بی آن که خود را مسئول بدانند در مقابل آوار شدن خانه بر ساکنانش بر اثر کوچک ترین حادثه ای.
اگر معلم و استاد هستیم، چقدر به این نکته باورمندیم که «معلمی شغل انبیاست» برای تحقیق و پژوهش و روزآمد کردن دانش خود چه جایگاهی قائلیم.
چه نقش و سهمی برای ارتقای سلامت روح و روان دانش آموز و دانشجو و آینده او برای خود تعیین کرده ایم، هرچند که گفته شود که مسئولان و جامعه آن چنان که باید قدر و منزلت معلم و معلمی را پاس نداشته اند.
اگر مسئولیت و مدیریت اداره و سازمان و یا موسسه ای را برعهده داریم، اصولا با دانش مدیریت، هنر مدیریت و نقش اخلاق و عاطفه در مدیریت، چه قدر آشنایی داریم، چه قدر با اقشار مختلف مردم در ارتباطیم و از مطالبات واقعی هم وطنان خود اطلاع داریم، امنیت شغلی و روانی و حرمت همکارانمان تا چه حد برایمان موضوعیت دارد؟ اصولا اهداف سازمانی در اندیشه ما چه جایگاهی دارد و میزان رضایتمندی مردم را از مجموعه چگونه ارزیابی می کنیم؟ تا چه حد با شاخصه ها و ضرورت های مدیریت موفق، کارآمد و موثر آشنایی داریم؟ انضباط مالی، تعهد اخلاقی، تخصص و دلسوزی، چه جایگاهی در اندیشه و عملکرد ما دارد؟
اگر قاضی هستیم چه قدر به تاثیرگذاری هر قضاوت و انشای رای خود بر عدالت قضایی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و افکار عمومی جامعه توجه داریم، بین هر انشاء رای و قضاوتی و رضای حضرت حق چه نسبتی برای خود تعریف کرده ایم، آیا به سفارش مولا در تقسیم نگاه بین طرفین دعوا پای بندیم؟ هم و غم و تلاشمان برای احقاق حق و اجرای عدالت است یا تنها «فصل دعاوی» مدنظر است؟ آیا فقیر و غنی، خواص و عامه مردم در محضر دادگاه ما به عدالت حکم می شوند؟
اگر نویسنده ایم یا روزنامه نگار و به امانت قلمی در دست داریم تا چه حد پاس می داریم حرمت قلم را؟
نوشتن مطالب براساس واقعیات، حفظ حرمت ها و حیثیت ها، رعایت اخلاق اسلامی و حرفه ای، دقت و امانت داری در نزد ما چه جایگاهی دارد؟
با مسئولیت ها ،کارکردهای اطلاع رسانی، آموزشی، اقناع و نظارت که اصلی ترین وظایف رسانه است چقدر آشناییم و بهره ما از دانش و علم و هنر ارتباطات و روزنامه نگاری چیست؟
تاثیرگذاری بر هندسه فکری جامعه و پیامدهای فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی کار خود را چگونه ارزیابی می کنیم؟
قضاوت و داوری خداوند و نظر مردم و جامعه را درباره خود چگونه و با چه میزانی می سنجیم؟
قلم به عشق دانایی و تعلیم و ارتقای ایمان و فرهنگ جامعه می زنیم؟ یا خدای ناکرده اجازه می دهیم قلممان به هرسو که خواست بلغزد؟ قلم به مزد می زنیم؟ یا قلم به نور می شکافیم و حق و عدالت؟
اگر سیاست مداریم، وزیر یا وکیلیم و... چگونه می اندیشیم، سازه های فکری خود را برگزاره های حق مدار و باورهای اسلامی بنا کرده ایم یا شاکله ذهنی ما بر گزاره های «ماکیاولیستی» استوار شده است که هر از گاهی خواسته و ناخواسته از لابه لای گفتار و رفتارمان خودنمایی می کند.
برای اثبات خود به نفی دیگران می پردازیم و برای رسیدن به قدرت گاه تا مناطق ممنوعه حریم خصوصی افراد ناجوانمردانه سرک می کشیم، سایه تفرعن بر ذهن، گفتار و رفتارمان سنگینی می کند و مردم را رعایای ذلیل و قابل ترحمی می دانیم یا نه؟
مسئولیت را براساس شایستگی و وظیفه برعهده می گیریم و نامه مولاعلی(ع) را به مالک اشتر سرلوحه فکر و عمل خویش قرار می دهیم و براساس آن مردم را برادر دینی خود و یا کسانی که در آفرینش همانند ما هستند، می دانیم.
حفاظت از بیت المال در اندیشه و عملکرد ما چه جایگاهی دارد؟
آیا خاموش کردن شمع بیت المال توسط مولا را در هنگام مراجعه به حضرتش برای کار غیرحکومتی، قصه ای به تاریخ پیوسته می دانیم، یا بر این باوریم که حتی بر هر مثقال و ذره ای حسابی است و دیر یا زود محاسبه خواهد شد.
و خلاصه ما مردم کوچه و بازار و ما همه مردم و مسئولان چقدر بر این باوریم که لقمه حلال و لقمه حرام در سعادت و شقاوتمان نقش دارد، لقمه هایی که از تقبل مسئولیت های بزرگ و کلان تا لقمه هایی که از کار یدی و عرق جبین بر سفره های ما جامی گیرد به چه اندازه از پاکیزگی و حلالیت بهره دارند؟
آیا وظیفه همگان نیست که لقمه های بی شبهه، ناآلوده و طیب و طاهر بر کام خود و فرزندان خود بگذارند.
به یاد داریم شنیده های فراوانی از مادرانی که بودند و هنوز هم هستند که بی وضو کام فرزند خود را به شیر آشنا نمی کردند ونمی کنند ، و چه آدم های اهل صفا و اهل دلی که بی وضو به آسمان نگاه نمی کردند.
پس آیا لقمه های حلال در جوشش کاریزهای دل مردمان و جاری شدن اشک، آن اکسیر جان پرور بر گونه هایمان در خلوت، در محضر حق و در قنوت نمازمان بی تاثیر است؟ و آیا نباید به حال چشمه های خشکیده اشک گریست؟
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید